-نه! با ناخون!
آستوريا، با همان لبخند شيطانى بر روى صورتش، تكانى به دستانش داد. بلافاصله، نه ناخن از نه انگشتش جدا شده و به سمت چراغ غول، روانه شدند.
و اما ناخن دهم...
-آستوريا...آستوريا...ناخونت رو از دور و بر من جمع كن!
ناخن دهم، دچار سو تفاهم شده و به سمت ريتا حمله ور شده بود.
-اوه...بيا اينجا مامان جون، الان وقتش نيست. بيا اينجا!
ناخن، در ده مترى ريتا، نيش ترمزى زد، نوكش را به عقب برگرداند و كمى به آستوريا خيره شد.
-آره دختر خوب...بدو بيا پيش مامان!
ناخن، ماه هاى بسيارى را منتظر اين لحظه بود. گذشتن از شكار سوسك، بسيار اراده ى محكمى ميخواست. اما ناخن، اين اراده را نداشت!
به طور معمول، ريتا، ساحره ى فرار كردن نبود. اما هر انسان عاقلى، زمانى كه ناخن تيز و رم كرده اى به سمتش حمله ور شود، فرار ميكند.
ريتا هم تصميم عاقلانه را گرفت، بال هايش را باز كرد و درست در لحظه ى آخر، به سمت شانه ى آستوريا پريد.
ناخن، با آستوريا رو در رو شده بود...او يك ناخن بد بود. چگونه به خودش اجازه ى حمله به آستوريا را داده بود؟
ساير ناخن ها، براى لحظه اى از چراغ خارج شدند. نوك هايشان را به نشانه تاسف تكان دادند و مجدادا خودشان را در چراغ فرو كردند.
ناخن، متأسف و متاثر، روى زمين افتاد و خودش را به مردن زد.
آستوريا خم شد و ناخن را برداشت و رو به مرگخواران بهت زده برگشت.
-اهم...هنوز بچه است. درست تربيت نشده!
و ناخن را در چراغ فرو كرد.
اكنون، هر ده ناخن درون چراغ فرو رفته بودند!
ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۱۱ ۲۳:۱۱:۳۳