گریفیندور VS ریونکلاو
سوژه: هواپیما
پیتر با درماندگی به اعضای پرتعداد تیم ریونکلاو نگاه کرد، لینی همانطور که به پیترِ تنها نگاه میکرد در هوا شناور بود، سو به جارویش تکیه داده بود و حتی تام هم آنجا بود، طبق معمول داشت تکههایش را تفمالی میکرد و به خودش میچسباند. پسر برای پیدا کردن یک روزنه امید به اطراف نگاه کرد ولی چیزی نیافت، به سو نگاه کرد و با ناباوری پرسید:
-شماها... شماها چجوری اومدین تو؟ نگهبان اجازه داد که وارد بشین؟
سو چوبدستیاش را در دستش چرخاند و راهکار گروهش را گفت.
-یعنی به فکرت نرسید بیهوشش کنی؟
پیتر باورش نمیشد که همچین نکتهای را جا انداخته بودند و حواسشان نبود که میتوانند نگهبان را بیهوش کنند. خودش را لعنت کرد و سعی کرد آماده شود تا به تنهایی با گروه ریونکلا مقابله کند. چشم امید گروهشان به او بود؛ البته بیرون از استادیوم. مثل اینکه همین فکر به ذهن سو خطور کرد. قدمی جلو گذاشت و پرسید:
-تو... تنهایی میخوای مسابقه بدی؟ اصلا همچین چیزی میشه؟
[استادیوم آزادی-ساعت 9 صبح- 12 ساعت قبل از مسابقه]-من همیشه دوست داشتم برم استادیوم آزادی.
-آره! جلال و جبروت رو ببین تو! میبینی؟
- استقلال، آزادی، استادیوم آزادی.
گروه کوییدیچ گریفیندور همانطور که از دور به استادیوم آزادی نگاه میکردند جاروهایشان را گذاشتند روی کولشان و به سمتش حرکت کردند. تا مسابقهشان با ریونکلاو فقط 12 ساعت وقت داشتند و اضطراب وجودشان را گرفته بود. پیتر ارباب را دعا کرد و به عنوان اولین نفر وارد استادیوم شد، جیسون نیز پشت سر همتیمیاش به راه افتاد تا اینکه دستی جلویش را گرفت.
-یعنی چی؟
-ورود بانوان به استادیوم ممنوعه جانم.
-ما مسابقه داریم آقا! بذار بریم!
-مشکل من نیست جانم، قانونه. بفرمایید خانهتان جانم.
ملانی به عنوان سرپرست گریفیندور جلو آمد و به نگهبان نگاه کرد. آرامش از چشمانش بیرون میپاشید.
- ببینید، ما تا 12 ساعت دیگه باید مسابقه بدیم، حتما بهتون اطلاع دادن، لطف کنید بهمون اجازه بدین وارد بشیم و برای مسابقه آماده بشیم.
- نخیر جانم، دستور از بالاست.
ملانی آرام بود، ولی تا حدی. با عصبانیت گفت:
-دِ یعنی چی؟! تموم گروه ما به جز یه نفر زن هستن! ما باید چیکار کنیم حالا؟!
-مشکل من نیست جانم.
پیتر به گروه نگاه کرد. چشمانش پر از اشک شد، جیسون و ارکو هم اندازه ملانی عصبانی بودند، اما و الکس نیز نمیدانستند چه باید بکنند و پسر از اهمیت بازی اطلاع داشت. همانطور که سعی میکرد احساساتش را کنترل کند به گروهش دلداری داد.
-ملانی، جیسون، نگران نباشین. من خودم یه تنه جلوی ریون وایمیسم و برنده میشم. شما هم برام انرژی مثبت بفرستین و بهم اعتماد کنید.
ملانی برگشت و به پیتر خیره شد، در آخر کمی فکر کرد و بچههای گروه گریفیندور را دور هم جمع کرد تا نقشهاش را با آنها در میان بگذارد، در آخر همه نقشه را تایید کردند و پیتر سوالی که ذهنش را درگیر کرده بود پرسید.
-اگه نتونستین چی؟
-اونوقت، خودت باید بازی رو انجام بدی، واقعا نمیدونم باید تهش چیکار کنیم. ولی... امید تنها چیزیه که آخر از همه میمیره بچهها! ما میتوانیم! نباید امیدمونو از دست بدیم چون میدونیم لیاقتمون برنده شدن توی کوییدیچه! چون لایقیم!
همه برای ملانی دست زدند. سخنرانی دلپذیری بود.
[استادیوم آزادی-ساعت 9 شب- زمان مسابقه]پیتر سعی کرد خودش را بااعتماد به نفس و قدرتمند نشان دهد تا مبادا ریون متوجه ترس و اضطرابش شود.
-بله که خودم مسابقه میدم.
سپس دو دستش را به نشانه غرور در هم قفل کرده و به سینه اش چسباند و گفت:
-از بس که شماها آسون بودید بچههای گریف گفتن که بهتره من خودم تنهایی بیام و کارو تموم کنم.
هیچکدام از بچههای گروه ریونکلاو ذرهای از حرفهای پیتر را باور نکردند و به او خیره شدند. پیتر شانه بالا انداخت و برایشان، انگار که اهمیتی به آنها نمیداد پوزخندی زد و به سمت جارویش رفت. با صدای بلند گفت:
-منتظر چی هستین؟ سوار جاروهاتون بشین تا سریع این موضوع رو تموم کنیم.
گروه ریون نیز به سمت جاروهایشان رفتند ولی تا خواستند سوار جاروها بشوند و مسابقه را شروع کنند، صدای آهنگی در تمام استادیوم پخش شد، هم پیتر و هم گروه ریونکلاو، برای یافتن منبع صدا به اطرافشان نگاه کردند ولی کسی یا چیزی را پیدا نکردند تا اینکه تام به بالا نگاه کرد و متوجه شد صدا از کجا میآید. دستش را بالا گرفت و به آسمان اشاره کرد.
-بالا!
بالای استادیوم، هواپیمای باری بزرگی که روی آن لوگوی برندِ ایرانیِ چیتوز چاپ شده بود در حال حرکت و یحتمل صدای بلندی که حالا به گوش میرسید و صدای موسیقی شادی که در استادیوم پخش میشد از آن هواپیما بود. هواپیما ایستاد و در پشتیاش باز شد و 6 نفری که داخل هوایپما ایستاده بودند نمایان شدند. سو چشمانش را ریز کرد و سعی کرد افراد درون هواپیما را شناسایی کند.
-اونا... بازیکنای گریفن؟ چرا... چرا 6 نفرن؟
این را حتی پیتر هم نمیدانست و فقط میتوانست با دهانی باز و چشمانی متعجب به هواپیمای بزرگ با اسپانسری چیتوز نگاه کند، آن 6 نفر چندثانیهای آن بالا ایستادند و سپس آرام آرام و نفربهنفر پایین پریدند، نفر اول مطمئنا جیسون بود که بدون هیچ واکنش خاصی پایین پرید و چترش را باز کرد. چتر بزرگ جیسون که باز شد. تصویر بزرگی از چیتوز موتوری در آسمون و روی چتر بازشده جیسون معلوم شد. پس از جیسون گروه گریفیندور آرام آرام پایین پریدند و کم کم تصاویر چیتوز تمام آسمان استادیوم را فرا گرفت.
جیسون که فرود آمد توجه همه اول به لباسش جمع شد که روی آن هم طرح میمون چیتوز موتوری نقش بسته بود. پیتر جلو آمد و نتوانست نگاه خیرهاش به چترهای میموندار را کنترل کند.
-شما اینجا چیکار میکنید؟
جیسون از فرط خوشحالی، با شور و شعف در جواب لینی گفت:
-ما با چیتوز موتوری قرارداد بستیم، اون شد اسپانسرمون و قرار شد از هواپیماش برای فرود اومدن استفاده کنیم و برنده شیم. تازه بهمون یه عالمه پفکم دادن. قرار شد بعد از پیروزی ببریمش تالار.
گروه گریفیندور آرام آرام از آسمان پایین آمد و همهشان با چترهای چیتوزی به سلامت به زمین رسیدند. جیسون پوزخندی به سو زد و سو که انگار که این همه جنگولک بازی را باور نمیکرد از پیتر پرسید:
-مگه تو نگفتی ما انقدر آسونیم که یه نفره میتونی برنده شی؟ پس چرا تیمت از آسمون باریدن؟
- گفتیم بهتره که بازی عادلانه برگزار بشه بالاخره.
سو نفسش را به سرعت بیرون داد و گروه گریفیندور و ریونکلاو برای بار دوم و این بار عادلانه به سمت جاروهایشان رفتند تا برای مسابقهای که اسپانسر گروه گریفش چیتوز موتوری بود آماده شوند. تمرکز تام با دیدن 4 نفر از آدمهایی که سرتاپا لباس آبی چیتوز پوشیده بودند از بین میرفت. برای همین سر تکان داد و سوار جارویش شد اما این دفعه چیز دیگری توجهش را جلب کرد.
-ولی یه چیزی، چرا 6 نفر بودین و نفر ششم هنوزم اون بالاست؟
درباب این حرف دو گروه دوباره به آسمان نگاه کردند و متوجه شدند هواپیما هنوز آن بالاست و نفر ششم چتربازهای چیتوز هنوز از هواپیما نپریده. جیسون همانطور که به آسمان نگاه میکرد گفت:
-اون همون میمون چیتوزه. خواست تا اینجا باهامون بیاد. فکر نکنم بپره پاییـ...
و همان موقع بود که میمون چیتوز پرید، ولی نه یک پرش ساده، با موتور سیکلتش پرید. در آسمان با یک موتورسیکلت شناور بود و همین که به زمین نزدیک شد، موتور را رها کرد و چترش را باز کرد، موتور به واسطه جاذبه با سرعت زیادی به سمت ورزشگاه رفت و همه بازیکنها با دیدن یک موتور سیکلت با طرح پفک که با سرعت به سمتشان میآمد از هم جدا شدند و موتور از همه افراد، تام را برای برخورد کردن انتخاب کرد و با صدای بلندی روی تام افتاد و تام له شد.
بعد از بلند شدن دود و خاک، میمون چیتوز موتوری با چترنجات و لبخندش فرود آمد و بازیکنها نزدیک تام له شده و موتور سیکلت آتش گرفته و میمون پفکی شدند. ملانی سرش را گرفته بود. ذهن صلحگرش توانایی آشوب درون ورزشگاه را نداشت. لینی بالزنان نزدیک موتور شد و گفت:
-تام که خوب میشه. مهم اینه که مرلین روشکر به زمین آسیب جدی نرسید و میتونیم مسابقه بدیم هنوز!
بقیه بازیکنان نیز تایید کردند و مرلین و بعضا اربابشان را شکر کردند، تا اینکه میمون متوجه چیزی شد و با صدای بلند گفت ک همه از موتور فاصله بگیرند. بازیکنهای کوییدیچ به سمتی مخالف موتور دویدند و موتور پفکی بعد از چندثانیه با صدای بلندی منفجر شد و قسمت بزرگی از زمین را خراب کرد.
بعد از از بین رفتن دودهها و آتش موتور و همچین پخش شدن تکههای تام، سو با احتیاط نزدیک محل حادثه شد و گفت:
-مثل اینکه نمیتونیم مسابقه بدیم امروز.
بقیه بازیکنها نیز با حرکت سر تایید کردند و با نگاههای مات به زمین منفجر شده نگاه کردند.
بعد از چند ثانیه میمون با شادی نزدیک شد و با صدای نازکش گفت:
-مهم اینه که سلامتین بچهها! حالا... میخواین سوار هواپیمای من شین به صرف چیتوز موتوری؟ میتونیم فراموش کنیم این حادثه رو!