ارشد راونکلاو*جلسه چهارم1-خوب دوستان! برای این جلسه به گروه های دو یا چند نفره تقسیم بشین و یک کیک درست کنید. میتونید یک کیک خوب بسازید یا اینکه خرابکاری کنید و آخرش آش کیک یا خیلی شیرین شه یا خیلی بی شکر!(30 نمره)(به صورت رول) سعی کنید از قوه طنزتون استفاده کنید. هر هم گروهی ای که دوست داشتین رو انتخاب کنید. بدون محدودیت! هم گروهیتون میتونه ولدمورت باشه حتی ...
پرفسور هاگرید ایستاده بود و بِر و بِر به دالاهوف نگاه میکرد:
و دالاهوف هم بِر و بِر به هاگرید نگاه میکرد:
بعد از چند ثانیه:
هاگرید: خب؟
_ خب؟
_ خب که مرگ! من الان باس به تو هم توضیح بدم نالوتی؟ تو اندازه شونصد سال سن داری! تازه وارد که نیستی!
_ سخته خب! انتخاب یه شخصیت از بین کل شخصیتای هری پاتر سخته.
_ واسه من عشوه هم میاد! میگم انتخاب کن گلابی! جون بکن
_ اوکی... هرمیون گرنجر!
_ آهان همین شد. برید ببینم چیکار میکنید.
پرفسور هاگرید بشگنی زد و هرمیون گرنجر از ناکجاآباد ظاهر شد و با دالاهوف به آشپزخانه بزرگ هاگوارتز رفتند تا مشغول درست کردن کیک شوند.
دالاهوف که از بچگی از هرمیون خوشش می آمد و البته در رابطه با جنس مخالف خجالتی و یه دنده و مشکل پسند بود، معذب بود و به روی خودش نمیاورد، تا اینکه هرمیون موهای فرفری و قهوه ایش را از صورتش کنار زد و گفت:
_ بده من!
_ جان؟
_ میگم بده من!
_ با من هستید؟
_ په نه په با عمه م بودم!
_ آهان...ببخشید، عمه تون تو قید حیات هستند؟
_ آره...دوست داری؟
_ جان؟
_ میگم دوس داری؟
_ اممم...بنظرم برگردیم سر سوال اولت...چیو بدم بهت؟
_ پودر کیک رشد رو!
_ با پودر کیک رشد، کیک درست کنیم تابلو نمیشه؟
_ تو داری به شاگرد اول کل امتحانات سمج تاریخ هاگوارتز درس میدی؟ دوباره هوس کردی باهات دوئل کنم؟
_ نه نه...بفرمایید!
هرمیون پودر کیک رشد را درون یک کاسه بزرگ ریخت و سپس یک کتاب با قطری برابر گردن پرفسور هاگرید و صفحاتی به تعداد موهای فلور دلاکور، درآورد و شروع کرد به خواندن آن.
یـــک ســــاعت بــعـــد
دالاهوف: اممم...میگـــ....
_ چیه؟
_ چی چیه؟
_ همون که میخواستی بگی!
_آهان میخواستم بگم شما الان داری کتاب میخونی هنوز؟
_ آره! عجیبه؟
_ نه خب...خواستم سوال کنم!
_ خوبه بپرس! سوال بپرسی برات خوبه. پیشرفت میکنی. آره دارم کتاب میخونم تازه رسیدم به اونجا که میگه پودر چطور باید توی کاسه پخش بشه تا باعث بشه مواد، بهتر با اون مخلوط بشن. اینجا یه سری فرمول ریاضی وجود داره که باید نسبت طول و عرض کاسه به حجم پودر کیک را حساب کنیم و همینطور این نسبت رو با نسبت حجم موادی که میخواهیم با پودر مخلوط کنیم مقایسه کنیم.
_ ببخشید من الان کار خاصی نیاز نیست بکنم؟
_ چرا برو تخم مرغا رو بیار.
دالاهوف رفت تخم مرغ ها را آورد و روبروی هرمیون گذاشت:
_ بفرمایید!
_ باریکلا. حالا همین جا بشین حرف نزن من ادامه کتاب رو بخونم!
_ ببخشید باید همه کتاب رو کامل بخونید؟
_ په نه په باید فقط صد صفحه اولشو بخونم! مشخصه که باید همه دو هزار و شونزده صفحه رو کامل بخونم تا بتونیم یه کیک خوب بپزیم! مشخص نیست؟
_ چرا خب!
دو روز بعـــد
دالاهوف ناگهان از خواب پرید و هرمیون را روبرویش دید که داشت کیک را از فِر جادویی درمیاورد. دالاهوف سراسیمه گفت:
_ وای! مهلت انجام تکالیف تموم شد! الان هاگرید بهمون صفر میده! الان آبروی راونکلاو رو میبرم!
_ نه نترس! ازش وقت اضافی گرفتم. بیا کیک رو ببریم پیشش.
_ آخه الان که نصفه شبه!
_ عیب نداره! من باهاش هماهنگ کردم!
هرمیون و دالاهوف، کیک را به جلوی کلبه هاگرید بردند و هرمیون دالاهوف را انداخت جلو و گفت"در بزن!". دالاهوف نگاهی به هرمیون کرد و گوشش صدای خُر و پُف هاگرید و سگ بزرگ و سیاه و فوق العاده خطرناکش یعنی فَنگ را شنید، آب دهانش را قورت داد و گفت:
_ آخه خوابه! الان در بزنم ناراحت میشه!
_ نه نترس! من باهاش هماهنگ گردم!
دالاهوف مجدد آب دهانش را قورت داد، چوبدستیش را روبرویش نگه داشت تا در صورت نیاز طلسم شلیک کند و با ترس و لرز، درکوب کوچک در کلبه هاگرید را که به شکل عنکبوت بود، کوبید! ولی صدایی نیامد. دالاهوف برگشت، هرمیون را نگاه کرد و گفت:
_ خب دیگه مشخصه خوابه. خداروشکر. بریم فردا بیایم!
_ فردا؟ فردا؟!
یعنی من نمره درس آشپزیم کم بشه که فردا بیام؟ عمرا!
دالاهوف باز هم آب دهانش را قورت داد، گارد دفاعی گرفت و درکوب در کلبه هاگرید را زد! اینبار صدایی وحشتناک گفت:
_ هووووووووووم؟ کیــــــه؟
دالاهوف این پا و آن پا کرد و به هرمیون نگاه کرد و هرمیون با ایما و اشاره گفت که دالاهوف جواب بدهد ولی بعد از اینکه دالاهوف جواب نداد، او را یک وشگون محکم گرفت که صدای "آآآآآآآآآخ" دالاهوف بلند شد!
تا صدای " آخ" بلند شد، هاگرید با کلاه گل منگولی شب خوابش، در کلبه را باز کرد، تیرکمانش را به سمت دالاهوف گرفت، سگش سر و صدا کرد و هاگرید با وحشت گفت:
_ چیه؟ چی شده؟ هرمیون این یارو دالاهوف بهت حمله کرده؟
_ نه هاگرید ولی این گیر داده بود که امشب بیایم کیک تکلیفت را تحویلت بدیم!
هاگرید که کارد میزدی خونش در نمیامد در حالی که از دماغش بخار بیرون میزد، به دالاهوف گفت:
_ آخه خرس گنده من به تو چی بگم؟ بذارم الان فنگ بیاد اون نشیمنگاهتو گاز بگیره؟ همین تیرکمون با متعلقاتشو بکنم تو حلقومت؟ خجالت بکش! ازت سنی گذشته! تو هنوز نمیدونی میتونی اون تکلیف بی صاحابتو فردا صبح هم تحویل من بدی؟
دالاهوف سرخ و سفید شد و به هرمیون نگاه کرد ولی هرمیون سوت زنان(
) گوشه دیگری را مینگریست و دالاهوف از شدت ترس زبانش بند آمده بود. سپس هاگرید جلو آمد و کیکی که در دستان هرمیون بود را کمی مزه کرد و بعد از آن کیک را گرفت و بصورت کامل کوبید به صورت دالاهوف و فریاد زد:
_ این کیکه یا مرگ موش؟!!!!!!!!
دالاهوف که در اثر شدت ضربه کیک به دیوار کلبه پاشیده بود:
هرمیون:
فنگ: عو عو عو عو