هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۲۱:۴۵ یکشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۲
#11
ارباب!

نقل قول:
خب...الان دیگه فکر میکنم باید با هم ازدواج کنیم!
این همه تفاهم باید یه معنایی داشته باشه!


حتما همینطوره! ما که از اول گفتیم! به مادر گفتیم. دارن بساط عروسی رو اماده میکنن.

نقل قول:
ندین آقا...به این شماره تلفن ندین.زنگ میزنه تا هفت صبح رو مغز و اعصاب شما و خواهرتون پیاده روی میکنه به شرو بدبختی.


ملت ما به شر و بدبختی یه نکته ای رو اینجا توضیح بدیم!! این ارباب رو میبینید؟ یک خواهری دارن که ما در شر و بدبختی ایشون رو هم دوست میداریم! بعدش...این دو تا صداشون کپه همه! من ِ بلای ِ بیچاره رو تا هفت صبح میذاشتن سر کار ...این جای اون حرف میزد واون یکی جای این و من هم سعی میکردم تشخیص بدم الان دارم با کدومشون حرف میزنم :|


نقل قول:
آدم نیم ساعت با تو حرف بزنه سرگیجه میگیره!سرعت و عجله و هیجان حتی تو سلام کردنت هم موج میزنه!
گذشته از این, قلب خیلی خیلی بزرگی داری.همه رو به زور توش جا میکنی و حتی اجازه نمیدی اعتراض کنن.یه دختر شاد, دوست داشتنی, خوش قلب و همیشه ذوق زده!حتی بدون دلیل!نمیدونم خودت متوجهی که چقدر با دخترای همسن و سالت فرق میکنی یا نه.اونا به فکر چه چیزایی هستن و تو به فکر چه چیزایی.خیلی عاقل تر و پخته تر و منطقی تر از سنت رفتار میکنی.خیال دارم یه روزی بیام به بابا و مامانت تبریک بگم.البته اگه از ما نمیترسن!


اوه..نظر لطفتونه ارباب! ما چقدر خوبیم...پس بیاین با ما ازدواج کنید در شر و بدبختی!

نقل قول:
هر چی هم از ما تعریف کردی همه رو تایید میکنیم.ما فوق العاده ایم.

تو ایفای نقش مورد داره..ولی اینجا میتونیم بغلت کنیم!


ما در کمال شیفتگی، چه در ایفای نقش چه در اینجا و چه در سایر شبکه های مشنگی شمارو بغل میکنیم.


نقل قول:
هر چی هم از ما تعریف کردی همه رو تایید میکنیم.ما فوق العاده ایم.


میدونیم.


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۸:۳۷ دوشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۲
#12
اینم جواب ها.

کله ی سحرتون به شر و بدبختی.

پیوست:


zip Bellatrix.zip اندازه: 40.51 KB; تعداد دانلود: 197


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۴:۲۲ جمعه ۶ دی ۱۳۹۲
#13
ویزلی ِ کله قرمزی...

فقط اینو بهم بگو! از این که مادری به بدترکیبی مالی ویزلی داری چه حسی داری؟ مخصوصا با اون دستپخت مرگ اورش...!
همه ی زجر ، خجالت و رنجی که از این قضیه میکشی رو با ذکر جزییات برای من توضیح بده. میخوام با همه ی وجود غصه ای که بابت خانوادت میخوری رو حس کنم.

در شر و بدبختی باشی ویزلی کوچک!



وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


پاسخ به: بهترین ایده
پیام زده شده در: ۱۶:۳۸ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۲
#14
با توجه به این که محفل خیلی سوت و کور بود و از وقتی این ریش دراز برگشته خوب شده ...ضمن این که به نظرم نحوه ی عضوگیریش جالبه ( جملاتی که ته ِ هر پاراگرافش مینویسه متناسب با هرکس)

پس آلبوس دامبلدور..این پیرمرد بیچاره.


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


پاسخ به: ناظر ماه
پیام زده شده در: ۱۶:۳۶ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۲
#15
ما قبلا هم ویزنگاموت داشتیم ولی به خوبی و هدفمندی و فعالی الان نبود. پس به مروپ گانت رای میدیم که برای ویزن خیلی خوب زحمت میکشه.


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


پاسخ به: بهترین نویسنده در ایفای نقش
پیام زده شده در: ۱۶:۳۵ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۲
#16
به نظر من پست هایی که تدی مینویسه طبق سوژه ی درجریان تاپیک قبرستان قشنگن....

پس تد ریموس لوپین.


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


پاسخ به: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۱۶:۳۴ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۲
#17
مثل همیشه....

ارباب لردولدمورت کبیر.


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


پاسخ به: بهترین عضو تازه وارد
پیام زده شده در: ۱۶:۳۲ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۲
#18
در خوب بودن مروپ و البوس و اینا شکی نیست! ولیکن مساله اینجاست که اینجا تاپیک انتخاب بهترین تازه وارده و نه مروپ نه البوس که دوستان اشاره کردن تازه وارد نیستن که تاریخ عضویتشون مال سه چهار سال پیشه. ( مروپ تغییر شناسه دادن)

پس انتخاب من هم مثل خواهرمون سلسیتنا واربکه. که پست هاش دارن پیشرفت میکنن و به ایفای نقش و روند شخصیت ها هم توجه داره و کم کم داره ریزه کاری هارو یاد میگیره.

رای من: سلسیتنا واربک



وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۵:۵۱ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۲
#19
اتحاد ِ شوم .


همان لحظه مرلینگاه:

- اه خسته شدم. چقدر باید اصرار کنم بهشون. حالا یه ماکت در به داغونه ها. انگار مجسمه ی سالازار کبیره که این همه باید برای پس گرفتنش تلاش کنم.

سپس با ناراحتی دوتا از گلبرگ های سرخرنگ روی سرش را کند و لبه ی مرلینگاه گذاشت. چشمانش به آیینه افتاد. به فکر فرو رفت. این خودش بود...رز با گلبرگ های سرخ رنگ روی سرش. با چشمان خسته ای که شب گذشته را نخوابیده بود، این خودش بود با زخم روی گونه اش که شاهکار بلاکتوس* بود. تصویر آینه متعلق به او بود...به رز ویزلی...به ویزلی که شبیه بقیه ی ویزلی ها نبود ! رز ویزلی...رز ویزلی که دلش برای خانواده اش تنگ شده بود...

- چــی؟ من؟ من؟ من دلم برای خانوادم تنگ شده؟ امکان نداره. امکان نداره...من اصلا دلم برای غذا های بدمزه ی مادر بزرگ تنگ نشده. همینطور برای گربه ی تنبل جلوی در...ما تسترال داریم، ما خندان رو داریم...نه ولی هیچکس مثل بچه گربه ی خودم نمیشه.

خانه ی ریدل ها:

- بانو، میشه دست از کروشیو کردن این پاره استخونا برداری؟ پودر شدن دیگه. خب راستش ما فعلا بودجه نداریم. اگه استخونای ایوان پودر بشن، دیگه کتابامون رو کجا بذاریم؟ نمیتونیم دیگه قفسه تهیه کنیم.

بلا به تندی به سمت آیلین برگشت.
- منظورت چیه ایلین؟ دوباره درمورد سوژه های قتل من اظهار نظر کردی؟ میتونم ایوان رو سر همش کنم، به جای برم سراغ مومیایی مورد علاقه ی تو! نظرت چیه؟!

آیلین با نگرانی به تابوت فرعون سوم که گوشه ی تالار افتاده بود نگاهی کرد. ناگهان صدای لرد اورا از پاسخ دادن نجات داد.
- پس این ویزلی کجاست؟ ما منتظریم! مرگخواران تازه واردمون اومدن ولی ماکت هنوز سرجاش نیست. اگه رز برگشته باشه پیش خانوادش...اگه تا چند لحظه ی دیگه نرسه، از تک تکتون ماکت میسازم میذارم جای مودی. نارسیسا اونطوری به ارباب نگاه نکنید. پسر شما اولین انتخاب ماست ....

مرگخواران با نگرانی به یکدیگر نگاه کردند. بلاتریکس اما لبخند سردی زد. قبلا همه ی این هارا پیشبینی کرده بود. به یاد هدیه ای افتاد که به رز داده بود...و به یاد طلسمی که زمان پرورش بلاکتوس رویش اجرا کرده بود.

کمی آنطرف تر، خانه ی ویزلی ها:


رز برای اخرین بار در آیینه نگاه کرد. تصمیمش را گرفته بود. باید کنار خانواده اش باز میگشت. هیچ چیز ارزش خانواده را نداشت. هیچ چیز...

-اووووووووخ...اوخخ...چی بود؟؟ میسوززززززززززه .

بلاکتوس با شرارت تیغ هایش را به سمت رز پرتاب کرد. خار ها با شتاب به دست و پای رز میخوردند. رز فریاد کشان این طرف و انطرف میدوید و کاکتوس کوچک شرورانه صداهایی شبیه خنده از خودش در میاورد. ناگهان جرقه هایی در ذهن گیاهی رز روشن شد. این که بلا به او یک کاکتوس هدیه کرده بود...بلایی که هرگز به کسی هدیه نمیداد و تازه تمام ثروت و دارایی های دیگران را هم تصاحب میکرد! آهی کشید وفکر کرد که یک چیز ارزشمند تر از خانواده اش وجود دارد و آن سلامتی اش است. باید بازمیگشت...

چند لحظه بعد....

مالی در حالی که رویش را آنطرف کرده بود و سعی میکرد به رز نگاه نکند، پنجمین بقچه ی کلوچه و کود تازه را به دسته ی ماکت بست. دلش نمیاید نوه اش را راهی کند ولی کار دیگری از دستش برنمیامد. زور و سیاهی و اجبار جز قوانین محفلشان نبود. دامبلدور با تاسف یکی از تار های ریش اش را کند و بعد بلافاصله در آیینه ی دستی اش نگاه کرد. هرمیون بی توجه به رز که به سمت در میرفت به دامبلدور نگاه کرد.
- پرفسور، کندن یک تار مو ریش، قطعا نمیتونه تغییر زیادی در چهره ی شما ایجاد کنه. نگران نباشید...

دامبلدور لبخند تلخی زد ، به رز که برای آخرین بار به خانواده اش خیره شده بود نگاهی کرد و سرش را پایین انداخت. رز که دیگر طاقت سوزش زخم های دست و پایش را نداشت، دستی به سر گربه ی تنبل جلوی در کشید و از خانه ی ویزلی ها خارج شد. . .

پـــــــــــایـــــــــــــان سوژه


----
* بلاکتوس: کاکتوسیه که بنده پرورشش دادم برای رز و بهش هدیه کردم که یه داداشی داشته باشه دلتنگ اون کله قرمز ها نشه .



وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


پاسخ به: كنفرانس هاي شبانه سايت
پیام زده شده در: ۱۳:۰۴ جمعه ۱۲ مهر ۱۳۹۲
#20
ضمن وحشت شدید از تشکیل لیست توسط مروپی گانت در این جلسه، اعلام امادگی میکنیم :|


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.