همیشه بی سرو صدا رفت و آمد میکرد.
ولی این بار سعی میکنه کوچکترین صدایی از پاهای بدون کفشش بلند نشه. موقعیت حساسیه!
کمی گوش میکنه...وقتی صدایی نمیشنوه خیلی آروم درو باز میکنه. اتاق کاملا تاریکه. صبر میکنه تا چشماش به تاریکی عادت کنن.
امشب باید کارو تموم کنه. چاره ی دیگه ای نداره. فردا ممکنه خیلی دیر باشه.
دسته ی سرد خنجرو لای مشتش فشار میده. طوری که انگار میخواد مطمئن بشه هنوز اونجاست.
هوا کم کم داره روشن میشه، ولی پرده ی اتاق مانع ورود هر نوریه.
به تختخواب نزدیک میشه.
اونجاست!
هنوز خوابه...و این یعنی فقط چند دقیقه فرصت داره که بی سرو صدا کارو تموم کنه.
نمیتونه از جادو استفاده کنه. چون ردشو میگیرن.
خنجرو بلند میکنه و با تمام قدرت به گردنش میکوبه.
-کشتیش؟!
صدای سو رو از پشت سرش میشنوه.
ولی نباید صدای سو رو از پشت سرش بشنوه...سو توی تختخواب بود و بانز همین دو ثانیه پیش، اونو کشت!
سو وحشت زده چراغ رو روشن میکنه و به طرف تختخواب میره. کلاه سیاه رنگشو برمیداره و با دقت بررسی میکنه.
-شانس آوردی. نمرده...فقط یه زخم کوچیک برداشته. تو زده به سرت؟
بانز نمیدونه چه جوابی بده. هیچوقت تو حرف زدن تو موقعیت های حساس ماهر نبوده.
-تو...من...فکر میکردم هنوز خوابی.
-من بیدار شدم...ولی کلاه هنوز خوابه. البته قبل از این که بهش حمله کنی. الان داره گریه میکنه! بگیر آرومش کن.
و کلاهشو میچپونه تو بغل بانز. بانز ناخودآگاه کلاه رو مثل نوزاد تکون میده.
-تو...آخه...قرار بود امروز مدیر بشی...
سو نشان درخشان مدیریت رو جلوی چشم بانز میگیره؛ طوری که چیزی نمونده فرو بره تو چشمش.
-فکر میکنی برای چی صبح به این زودی بیدار شدم؟ رفتم نشانمو تحویل گرفتم. از این لحظه به بعد مدیرم. بلاکت کنم؟
بانز اینو شوخی فرض میکنه و لبخند میزنه.
چند ساعت بعد وقتی بانز برای عوض کردن رداش در کمد رو باز میکنه، کله ی سو از کمد میاد بیرون.
-بلاکت کنم؟
وقتی داره ناهار میخوره، یهو دو تا دست کاهوهای سالادشو کنار میزنن و کله ی سو دیده میشه.
-بلاکت کنم؟
عصر وقتی میخواد کفشاشو بپوشه، سو دو تا دستشو روی لبه ی کفش میذاره و خودشو از توی کفش تا کمر بالا میکشه.
-بلاکت کنم؟
شب وقتی میخواد بخوابه، چراغ رو خاموش میکنه و کله ی سو تو یه گوشه ی اتاقش روشن میشه.
-بلاکت کنم؟
بانز مطمئنه که وقتی بخوابه هم خواب سویی میبینه که اصرار میکنه بلاکش کنه.
زندگی بانز دیگه تیره و تار شده.
بانز از هرچی سوئه متنفره...ولی بانز بیشتر از سو از لینی متنفره که باعث و بانی این قضایاست. بانز هرگز لینی رو نمیبخشه و کینه ای عمیق و سهمگین و تیز و برنده از لینی به دل میگیره.
بلاخره روزی هم میرسه که بانز بلاک کنه و بانز نیش بزنه.