هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (روژیا.پاتر)



Re: جادوی حقیقی چیست ؟
پیام زده شده در: ۱۱:۵۹ جمعه ۲۰ اسفند ۱۳۸۹
#11
کسی رو آزار ندیم ، به همه عشق بورزیم و همیشه جنبه مثبت مسائل رو نگاه کنیم .



Re: اگه کلاه گروه بندی رو سرتون بگذارن تو کدوم گروه می افتید؟ چرا؟
پیام زده شده در: ۲۲:۴۵ چهارشنبه ۴ اسفند ۱۳۸۹
#12
به احتمال قوی گریفیندور چون زیاد نمی ترسم اگر هم اون نمی شد حتما هافلپاف چون عاشق درس خوندنم ...



Re: مشنگ ها از جادوگرها بدشون میاد یا بی تفاوت اند؟
پیام زده شده در: ۱۶:۰۴ یکشنبه ۱ اسفند ۱۳۸۹
#13
نمیشه دقیقا گفت که رفتارشون نسبت به جادوگرا چیه ولی خوب چیزی که معلومه و جادوگر و غیر جادوگر نمیشناسه اینه که اگه جادوگر ها و مشنگ ها رفتار بدی از خودشون نشون ندن و با همدیگه کاری نداشته باشند ، نه تنها مشنگ ها از جادوگر ها بدشون نمی یاد بلکه حتی درصدد دوستی با اون ها هم درمی آیند ولی خوب اقلیتی هم هستن که از جادوگر ها به علت قدرتی که دارن بدشون می یاد



Re: کافه دوئل تا پای مرگ!
پیام زده شده در: ۲۲:۱۱ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
#14
سوژه جدید

پاسی از شب گذشته بود ؛ بادی ملایم شاخ و برگ درختان را به آرامی تکان می داد . وسط کوچه ای باریک که انتهای آن نامشخص بود مردی با شلواری آبی و پیراهنی سرخ به آسمان بالای سرش نگاه می کرد ؛ گویی منتظر کسی بود . پس از مدتی مرد شروع به حرکت کرد و چندین بار چند قدمی به سمتی از کوچه برداشت ولی باز به سرجای خودش بازگشت سرانجام تنها منبع نور آن کوچه به تاریکی گرایید و صدایی مخوف به گوش رسید . مرد با آن که نمی توانست جایی را به درستی ببیند خود را به سختی به سمت منبع صدا کشاند و با عصبانیت شروع به صحبت :

- تو تا حالا کدوم گوری بود ؟

- از کی تا حالا با من این طوری صحبت می کنی ؟

- از وقتی که سر به هوا شدی از موقعی که نمی فهمی باید کی بیای و کی بری از موقعی که نمی فهمی نباید کسی تو رو ببینه .

- بس کن دیگه . من که بچه نیستم خودم خوب می دونم که چی کار کنم ؛ لازم هم نیست تو به من چیزی یاد بدی .

سرانجام پس از چند دقیقه منبع نور آن کوچه روشن شد و بر چهره آن دو مرد انداخت . یکی از آنها میانسال و دیگری جوان ؛ حدودا 25 ، 26 ساله بود ؛ همانند آن شخص میانسال لباسی غیر عادی با رنگ های متضاد پوشیده بود که به شدت چشم ها را می زد . پسر از جارویش پیاده شد و به مرد نزدیک تر شد و نجوا کنان گفت :

می خوای بدونی کجا بودم ؛ کافه با بروبچه ها جمع شده بودیم .

- قرار بود دیگه اون جا نری

- حالا که رفتم . مگه مشکلیه ؟

- آره سر تا پا مشکله . نباید کسی تو رو ببینه ؛ مخصوصا پس از اون دوئل مسخره ای که سر شرط بندی با بچه ها کردی بودی ، به بدترین شکل ممکن شکست خوردی .

- حالا مگه چیه ؟ مامان ناراحت شده یا ارباب جونت .

- هیس ... این چه جور صحبت کردن درباره ی اربابه گناهه ؛ ارباب ما رو نمی بخشه .اگه تو الان زنده ای به خاطر اربابه . خدا کنه ارباب از این موضوع با خبر نشه .

- با خبر هم بشه مهم نیست , چون اون قدر خبر توپ واسش دارم که به همه این بدو بیراها بهش می ارزه .

- چه خبری ؟

مرد که چهره اش کاملا بهت زده بود به پسر نگاه کرد و با حالتی معصومانه گفت :

پسرم کار اشتباهی که نکردی ؟؟؟؟

- حالا به ماند ....

...................................................................................

موضوع رو باز آغاز کردم تا نفرات بعدی بتوانند به راحتی و هر جور که می خواهند داستان رو ادامه بدهند ؛ البته فکر می کنم اگه بخشیش کمدی و بخشیش جدی باشه قشنگ تر بشه . به هر حال امیدوارم شروع خوبی باشه .



Re: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۱:۲۸ چهارشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۹
#15
به دلیل آن که بلیز زابینی ادامه داستان رو اشتباه ادامه دادند و زمان گذشته و حال رو باهم اشتباه گرفتند با اجازه من داستان ایشون رو از آلبوس دامبلدور ادامه می دم . از بلیز زامینی هم به علت این که از داستانشون صرف نظر می کنم ، معذرت می خوام .
....................................................................................
زمان حال ( بعد از حادثه ) :

هرمیون پس از آن که هرچه کلمه به ذهنش می رسید رو امتحان کرد ولی هیچ کدوم جواب نداد ، به چیز هایی که دیده بود فکر کرد . یعنی واقعا دابلدور و اسنیپ اون شب تو کافه سه دسته جارو با هم ... و اسنیپ و فلیت و یک هم با هم ... و هر چه سعی کرد به نتیجه ای منطقی بین این دو اتفاقی که دیده بود برسه به نتیجه ای نرسید که ناگهان :

- به به کی رو می بینم ... هرمیون گرنجر ، از افتخارات گریفندور . چه طور تو مثل بقیه به خواب نرفتی ؟

هرمیون که اون چیزی رو که می دید باور نمی کرد چند بار چشماشو بازو بسته کرد تا از چیزی که دیده مطمئن بشه . هرمیون سر نیکلاس ، شبح گروه گریفندور رو دیده بود ؛ دقیقا در مقابل چشم هاش . با همان حالت معلق در هوا و جسمی شفاف .

- شما این جا چی کار می کنید ؟ ی...ی...یعنی روح های مدرسه بیدارند ؟

- خانم جوان ، شما که به این باهوشی هستید شما دیگه چرا ؟ روح ها تحت تاثیر حوادثی که برای انسان ها ، حیوانات و جن ها می افته قرار نمی گیرند . در نتیجه همه ما سالم و سلامت در تالار مخصوص خودمون هستیم .

- پس چرا تا حالا هیچ کدومتون سروکلش تو راهرو های مدرسه پیداش نمی شد ؟

- چون الان زمان شومه ، خانم جوان .

- زمان شوم ؟ منظورتون چیه ؟

- دوباره هاگوارتز داره به نابودی خودش نزدیک می شه ، این بار اگه نتونیم کاری کنیم ، ما همه می میریم

- ببخشید وسط حرف های تاثیر گذارتون می پرم مگه شما دوباره می میرید ؟

- بچه جون ، می خواستم موضوع رو هیجانی کنم .

- بله ... به حرفتون ادامه بدید .

نیکلاس که دوباره جو زده شده بود ، شروع کرد به حرف زدن :

- بله داشتم می گفتم که ما همه می میریم و کم کم نسل جادوگر ها منقرض می شه .

- چی ؟ مگه چه اتفاقی داره می افتاده فقط نگین که برمیگرده به دیوانه شدن معلم ها و به خواب رفتن همه تو قلعه

- دقیقا موضوع همینه . تو داستان سال 1500 میلادی که همچین اتفاقی برای هاگوارتز افتاد رو می دونی ؟

- خوب ... تقریبا . ولی در حد چند خط

- پس اگه می خوای بهتر و دقیق تر بدونی بیا ببرمت پیش کسی که اون موقع تو قلعه به عنوان استاد کار می کرد .

- ها یعنی بیام تالار شما ؛ نه ممنون مزاحمتون نمی شم اگه خدا به بخواد یه موقع دیگه با بچه ها می یایم .

- حالا



Re: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۴:۴۵ چهارشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۹
#16
حدود 10 دقیقه ای می شد که بچه ها در حال دویدند بودند و بدون آن هم که متوجه بشوند دارند به کجا می روند وارد جنگل ممنوعه شده بودند .

- چرا یهو هاگرید این طوری شد ؟ یه کم غیر عادی نیست .

- رون بس کن به نظر تو فقط یه کم غیر عادیه .......... ما چند ساله هاگرید رو می شناسیم تا حالا ندیده بودیم که این جوری بشه ، خودش هم نگفته بود که مریضی خاصی داشته باشه . همش غیر عادیه ...

هرمیون که به شدت از آن چه دیده بود وحشت زده شده بود ، روی زمین نشت و به آسمان نگاه کرد .

- من که بهتون گفتم همه چیز عادیه ، شما اصرار کردید که نه یه اتفاقی افتاده . یه بار من احساس خطر نکردم شما جو زده شدید . حالا چیکار کنیم ؟

- هری ... هری ... بس کن موضوع الان کلا یه چیز دیگه است . چرا هاگرید این جوری شد ؟ موضوع عشق و عاشقی استاد ها نسبت به هم چیه ؟ اصلا ...

رون که حالتی متفکرانه به خودش گرفته بود وسط حرف هرمیون پرید و گفت :

آخه از کی تا حالا حرف های هاگرید شده سند و مدرک که ما بخوایم بر اساس اون ها شروع کنیم به تحقیق و بررسی . بعدشم من فکر کنم هاگرید دچار سوء هاضمه جنگلی شده که این بلا سرش اومده ، آخه یه بار چارلی که 3 ماه برای تحقیق رفته بود جنگل های نواحی مدیترانه این اتفاق براش افتاد . پس این موضوع هم حله . موضوع دوم اگر هم قرار باشه معلم ها عاشق هم بشن مگه قحطی معلمه که اسنیپ عاشق فلیت ویک بشه . فکر کنم دیشب هاگرید کتاب تخیلی خونده که این داستانو از خودش درآورده . پس این قضیه هم حل شد .

هرمیون که از روی زمین بلند شده بود ، کمی به رون نزدیک شد و با صدایی خونسردانه ای گفت :
ببخشید استاد حل قضایا ... پس دلیل اون که هاگرید گوشت تسترال ها رو داشت می پخت تا بخوره و گفت بعد از اون حادثه داره گوشت تسترال می خوره چی می شه ؟؟؟
- خوب ... من نظر خاصی در این مورد ندارم
- میشه بس کنید . با هر دوتاتونم .... فعلا بهتره تا از این دیرتر نشده برگردیم به خوابگاهمون ؛ فردا می ریم پیش هاگرید تا ببینیم که حالش چه طور شده .

در خوابگاه پسران :

- هری ؟؟؟ بیداری ؟؟
- آره ... چی شده ؟
- می گم ، فکر کن دامبلدور عاشق اسنیپ شده باشه ؛ خنده دار نیست
- :no:
- چرا ؟
- چون نمی تونه موضوع این باشه . هاگرید می خواست اصل قضیه رو واسمون بگه ، ولی یه نفر اون رو طلسم کرد تا حقیقت رو به ما نگه .
- از کی تا حالا تو هم هرمیون شدی ؟ تو که خودت می گفتی همه چیز آرومه .
- هنوزم می گم . ولی ....

زمان حال

هرمیون که واقعا نمی دونست باید چی کار بکنه به اتاق خصوصی معلم ها رفت در هیچ کدوم از اتاق ها چیز خاصی و اثری از موجود بیدار به چشم نمی خورد به جز در اتاق اسنیپ ؛ دفتر چه ای نسبتا قدیمی که روی آن بزرگ و خوانا نوشته شده بود :دفترچه خاطرات خصوصی من ، آن را هیچ کس نخواند


ویرایش شده توسط روبیوس هاگرید در تاریخ ۱۳۸۹/۱۱/۱۳ ۱۴:۵۰:۰۲


Re: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۵:۴۸ سه شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۸۹
#17
هرمیون نه یک بار نه دو بار بلکه 10 بار نوشته ی روی کاغذ را خواند ولی هیچ چیز از آن سر نیاورد . هرمیون که کاملا متعجب و وحشت زده بود نیم نگاهی به ققنوس و دامبلدور انداخت و هرچی کتاب در کتاب خانه دامبلدور بود را با ورد دنبال خودش راه انداخت و از اتاق خارج شد.

چند روز قبل از حادثه :

- هری احساس نمی کنی جو مدرسه یه طوری شده .
- نه بابا می خوای چه جوری بشه . حالا چند روزی خبری از مالفوی و گروهش و مرگ خوارا نیست تو نگران شدی . :lol2:
- نه هری ، رون راست می گه . اگه توجه کرده باشی رفتار استادها هم تغییر کرده ، مخصوصا کلاس ریاضی جادویی ، ورد های شفا بخش و ...
- وایسا ... مگه تو هنوز همه کلاس ها رو با هم می ری ؟
- چی خوب آره . ولی این به حرفی که من دارم می گم هیچ ربطی نداره . الان چند روزه که کلاس تغییر شکل برگزار نمیشه ، چند روزه که اسنیپ خودش سر کلاس نمی یاد . خوب این فکر نکنم نشونه خوبی باشه .

هری که تازه داشت به اصل قضیه نزدیک می شد با صدایی گرفته گفت :
خوب ... حالا از کجا بفهمیم که موضوع از چه قراره ؟

- من یه فکری دام ؟

رون که چند دقیقه ای می شد ساکت مونده بود به هری و هرمون نزدیک تر شد و گفت :
من فکر می کنم بهتر باشه بریم پیش هاگرید. اگه از هاگرید چیزی دستگیرمون نشد که حتما می شه چون هاگرید همه چیز رو راحت می گه . هری رو می فرستیم پیش دامبلدور .
هرمیون که از این حرف رون عصبانی شده بود گفت :

- آخه رون بریم به هاگرید چی بگیم ؟ ما الان خودمون هم از چیزی مطمئن نیستیم بعد بریم بگیم هاگرید عزیز ما یه چند وقتیه هیجان نداشتیم ، حوصلمون سر رفته می شه یه سرگرمی واسمون جور کنی ، آخه می دونی چیه چند روزیه مدرسه ساکت و خبری از 2 تا ازمعلم ها نیست . بعد بهمون نمی خنده ؟

- نه ، بهتون نمی خندم ...
-
هری که فکرش رو هم نمی کرد که هاگرید با اون هیکل بزرگش پشت سرش باشه ولی حضورش رو حس نکره باشه ؛ گفت :
هاگرید تو از کی این جا وایستادی ؟؟؟؟

هاگرید از این که احساس می کرد خلوت بچه ها رو به هم زده و سبب ناراحتی آن ها شده کمی این پا اون پا کرد و گفت :

مدت زیادی نیست ولی خوب کمی از حرف هاتون مخصوصا حرف های هرمیون رو شنیدم . راستش رو بخواین اگه اون سوال رو از من بپرسید مسخرتون نمی کنم چون دلیل داره ولی این جا نمی تونم بگم بهتره بیان کلبم .



Re: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۵:۴۲ سه شنبه ۲۸ دی ۱۳۸۹
#18
1- مواد اولیه این معجون چه چیزهایی هستند؟ نحوه درست کردن این معجون چگونه است؟ ( 15 امتیاز)

مواد لازم : 20 عدد تخم مورچه قرمز - 1 قاشق زردچوبه ایرلندی - مقداری عصاره درخت گردو - 1 لیتر آب دماغ اژدهای روسی - 5 برگ گل میخک

طرز تهیه : ابتدا مقداری از آب دماغ اژدها و برگ گل میخک را به پاتیل اضافه می کنیم و روی شعله کم می گذاریم تا کمی تغییر رنگ بدهد سپس تخم مورچه ها را به آن اضافه می کنیم و 5 بار در جهت خلاف عقربه های ساعت هم می زنیم . زردچوبه و عصاره درخت گردو را درون پاتیل دیگری ریخته و با هم مخلوط می کنیم و در هنگام مخلوط کردن 3 بار ورد (( گالاکتوزامینور )) را تکرار می کنیم و پس از 10 دقیقه به محلول اولیه اضافه کرده و اجازه می دهیم خوب حرارت ببیند . پس از 10 دقیقه معجون به رنگ آبی لاجوردی درآمده و بخاری خوشبو و زرد رنگ از آن خارج می شود و در این هنگام بقیه آب دماغ اژدها را به ان اضافه کرده و به مدت 6 ساعت روی حرارت کم و روی آن را با توری نقره می پوشانیم . سپس ماده بدست آمده را در صافی ریخته و به شکل پودر به دست می آید .


2- از اونجاییکه این پودر به شدت ناپایداره، چه نکاتی رو باید برای نگهداری معجون در نظر گرفت؟ ( 3مورد) (6 امتیاز)

درجای خشک و خنک _ دور از تابش مستقیم خورشید _ در زیر پوست اژدها _ بین دمای 50- تا 60 درجه نگهداری شود


3- در صورتیکه این پودر تصادفا روی پوست بدن ریخت، چه اقداماتی را باید برای درمان انجام داد؟ (2 مورد) (4 امتیاز)

1) سریعا برگ تازه اکلیل کوهی روی آن محل گذاشته شود و با آب می شوییم
2) محلولی شامل : آب توت وحشی - زعفران - پوست 5 ساله توپک تهیه کرده و محل را با آن شست و شو دهید .


4- از این پودر چه استفاده هایی میتوان کرد؟حداقل دو مورد( در اینجا اجازه دارید جواب های شرارت آمیز هم بدهید!) (5 امتیاز)

1 ) مثل همیشه در هنگام مبارزه و دوئل همراه خود داشته باشد و هنگامی که حریف به شما نزدیک شد روی صورتش بپاشد
2) 2 گرم از این پودر را با آب مخلوط کرده و هر شب به عنوان داروی جلوگیری از ریزش مو به کف سر مالیده خود بمالید
3 ) اذیت کردن انواع و اقسام : دوستان ، معلمان و ... البته به غیر از استاد خوب معجون سازی
4 ) به عنوان حشره کش



Re: كلاس گياهشناسي
پیام زده شده در: ۱۸:۱۰ پنجشنبه ۹ دی ۱۳۸۹
#19
. برای از دست رفتن روح پيوز ، يك صلوات يا فاتحه توی دلتون بفرستين تا اين يه نمره رو بگيرين! ( 1 نمره ! )

وایسا ..... فرستادم . الان در آرامشه



2. يك رول در مورد مبارزه‌ی خودتون با يه جادوگر آفريقايی بنويسيد. اگه مردين خدا رو شكر، اگه زنده موندين به درك! ( 29 نمره ! )
مثل همیشه روبیوس که عاشق انواع و اقسام موجودات عجیب و غریب بود در جنگل های بزرگ آفریقا مشغول قدم زدن بود . درخت های بلند همراه با میوه های بزرگی که از آن ها آویزان بود و از همه بدتر آفتاب سوزانی که کم کم داشت روبیوس را به فیله سوخاری تبدیل می کرد . تنها قصد هاگرید از آمدن به آن جنگل پیدا کردن گونه ای در حال انقراض از اژدهای آفریقایی بود
همان طور که هاگرید مشغول قدم زدن در جنگل بود ...............

- همون جا که هستی وایسا . نام ، شهرت ، پیشه ؟
- ها ، چی با منی ؟
- آ ......... با تو ام زود بگو این جا چه می کنی ؟
- هاگرید اول به ظاهر آن مرد که شبیه همه چیز بود به جز یه انسان نگاه کرد . صورتی که گویی با توت وحشی به رنگ سرخ در آورده بودن ، لباسی که از جنس پوست شیر بود و موهایی به رنگ مشکی . پس از مدتی تامل هاگرید به سخن در آمد و گفت :
- اسمم روبیوس هاگریده و تو هاگوارتز .............
- چی ؟ تو جادوگری ؟
- بله . مگه چیه ؟
- چه خوب مدتها بود دنبال یه جادوگر می گشتم تا یه دوئل درست و حسابی باهاش بکنم .
- ببخشین مگه شما جادوگری تازه بعد از دوئل چی میشه ، یعنی هر کدوم بردیم از اون یکی چی بخواد ؟

هاگرید که خودش هم نمی دونست چرا این حرف رو زده بی آنکه به چهره آن مرد انسان نما نگاهی بکنه قدمی به عقب برداشت . سعی می کرد بدون آنکه توجه فرد رو به خودش جلب کنه دور بشه که :

- باشه ، فکر خوبیه . من یک جادوگرم که سالهاست در این جنگل خوفناک با اسرار باورنکردنی زندگی می کته ؛ تا حالا کسی نتونسته از زیر دست من جون سالم به در ببره . ولی خوب اگه من بردم تو باید تا آخر عمرت پیش من بمونی و سرانجام طعمه شیر های من شی و اگه تو بردی .
- من یک اژدهای آفریقایی می خوام .
- چی .............. باشه . شروع می کنیم .
هر کدوم 10 قدم به عقب برداشتن و پس از تعظیمی بلند بالا شروع کردند .
هاگرید که می دونست ممکنه در طول سفر خطری اون رو تهدید کنه یک ماگما درون کیف پوست اژدهای گسترش پذیرش گذاشته بود . آن را به مهارتی خاص درآورد و سر راه مرد آفریقایی گذاشت . پس از 20 دقیقه مرد که هرچی طلسم بلد بود به سمت ماگما فرستاد ولی چون تاثیری نداشت گفت :
من تسلیمم ...........................
پس از یک روز خسته کننده در حالی که روبیوس غلاده اژدهای زرد رنگش را در دست داشت درحال برگشت به هاگئارتز بود . و هنوز هم آن مرد آفریقایی در حال مبارزه با ماگما .



Re: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۴:۵۲ چهارشنبه ۸ دی ۱۳۸۹
#20
این معجون چطور ساخته میشه و به جز این اسانس دیگه چه موادی دیگه توش استفاده شده؟

آب ، ریشه گل سرخ وحشی ، 2 عدد دم موش خانگی ، دارچین سه قاشق غذاخوری ، اسانس مربوطه
طرز تهیه : ریشه گل سرخ وحشی را کوبیده و به آب اضافه می کنیم و روی حرارت قرار می دهیم تا آب به رنگ قرمز در بیاید . سپس دم موشه ها را در دارچین قرار می دهیم ، پس از آن که دارچین جذب آن شد به محلول اولیه اضافه می کنیم و 4 بار در خلاف جهت عقره های ساعت هم می زنیم . پس از 30 دقیقه باید محلول به رنگ خاکستری در آمده باشد و در آخر اسانس را اضافه کرده و شعله را زیاد می کنیم و 5 بار در جهت عقربه های ساعت محلول را هم می زنیم .


کاربرد این معجون چیه؟

شب های امتحان
هنگام مشاهده کوییدیچ
قبل از ورود به کلاس های درس
اگر زیاد مصرف شود سبب مرگ فرد می شود ( موقع دعوا به طرف مقابل داده شود . )


چه کسی برای اولین بار این معجون رو ساخت؟

در اوایل قرن 16 میلادی به دستور یکی از بزرگترین جادوگران آن زمان توسط مردی به نام آلباراندو ساخته شد ؛ دلیل ساخته شدن این معجون آن بود که آن جادوگر بزرگ می خواست از دست گریه های کودک چند ماهه اش راحت شود .







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.