سرانجام لرد سیاه متن مورد نظرش را به ریگولوس دیکته کرد. اکنون باید منتظر میشد تا ترلاونی یا با پای خودش برگردد و یا به زور مرگخوارنش به مقر سیاه آورده شود.
پاسی از شبمرگخوارها یکی پس از دیگری با صدای پاقی در پشت دروازه سیاه (درگاه ورودی قصر لرد سیاه) ظاهر شدند.
- پاق.. پاپاق...
-اوخ! مگه کوری! این چه جای ظاهر شدنه احمق! استخونای نازنینم خورد شد!
- احمق!؟ کروشیو.... احمق خودتی! به چه جراتی سر جای همیشگی من ظاهر شدی!
-پاق... آآآخخخخخخخخخخ!!! تو دیگه کی هستی! به چه جراتی بعد من سرجام ظاهر شدی!
- تو چی میگی مو وزوزی...
- مو وزوزی!؟ به من توهین میکنی!!!کروشیو!
بلاتریکس با عصبانیت طلسم شکنجه ای روانه لودو و ایوان کرد و داشت خودش را برای گفتن آماده می کرد که پاق چهارم این فرصت را از او گرفت.
- اینجا چه خبره؟
بلاتریکس با دیدن اسنیپ چوبش را پایین آورد و با چشمان تنگ کرده گفت:
- به تو مربوط نیست! مخصوصا به تو که هنوز هویتت نامعلومه!
- مثل اینکه نمی خوای دست از مظنون بودن به من برداری...ظاهرا حرف زدن با تو فایده ای نداره!
اسنیپ بی توجه به چهره بنفش شده بلاتریکس رو به لودو و ایوان کرد و گفت:
- می بینم شماها هم نتونستین اون سیبل رو پیدا کنید.
- اره، معلوم نیست کدوم گوری غیبش زده! سهم کروشیوی روزانمون کم بود که حالا باید به خاطر اون جونور هم کروشیو بارون بشیم.
سالن اجتماع مرگخواران- یعنی هیچ کدوم شما نتونستید اون حشره رو پیدا کنید! هوم.... که اینطور...اسنیپ! تو فعلا بخاطر اینکه قراره اون ریشو رو اوادا کنی از شکنجه معافی برو کنار وایسا و شما تنبلای مفت خور.... کروشیووووووووووو به همتون مخصوصا تو و اون ماسماسکت..کروشــــــــــــــیو!
-سرورم!
- رحم کنید ارباب!
لرد سیاه بی توجه به التماس های مرگخوارها کروشیو ها را روانه انها می کرد. تا اینکه:
- کروشیو! کجا در میری لینی...آخه به شماها هم می گن مرگخوار! همه چه تو دنیای جادویی چه غیر اون با شنیدن اسم من از ترس به خودشون میلرزن... حتی زمینم داره به خودش میلرزه اما شما...شما... زمین؟... زمین؟؟!!!
لرد سیاه برای لحظه ای مکث کرد و چشمانش روی لوسترهای آویزان از سقف تالار قفل شدند.
لوسترها با حرکاتی دورانی در حال تاب خوردن بودند! همه در سکوت به
صدای لرزش و به هم خوردن وسایل ها گوش دادند. اما این سکوت ثانیه ای بیش دوام نیاورد:
- کمک ...کمک ...زلزله... زلزله فرار کنید!
- ای وای فکر کنم زمین داره نابود میشه!
- ناجینی کجایی! اوه هورکراکسم چیزیشون نشه!
همان موقع در زیر زمین قصر
- رررررررررر.... رررررررر...
آگوستوس با جدیت مشغول ساخت اختراع جدیدش برای نجات لرد و مرگخوارها بود.