هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۰:۴۱ چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۶
#11
خلاصه:

لردولدمورت به دارالمجانین رفته تا سراغ مرگ خوارانش رو بگیره... غافل از اینکه اونا مرخص شدن. مسئولین دارالمجانین با دیدن ظاهر عجیب ولدمورت تصمیم به درمانش می گیرن و بستریش می کنن.
لرد که تحت درمانه و داروها کم کم دارن روش اثر می کنن تصمیم به فرار می گیره.


پ.ن: ظاهرا لامبورگینی سفیدی دم در برای کمک به لرد دیده میشه.
_______________________

لرد به ماشین سفیدرنگ نگاه کرد. چطور جرئت کرده بود سفید باشه؟ لرد از هر چیز سفیدی متنفر بود. با تاسف سرشو از پنجره برگردوند. وقتی دوباره به بیرون نگاه کرد، دیگه ماشین نبود. پلک زد و یه قدم به شیشه نزدیک تر شد. ماشین دوباره اونجا بود. جلوتر رفت. ماشین دوباره نبود. لرد که از این وضعیت تعجب کرده بود و نمیدونست که تحت تاثیر دارو ها دچار توهم شده بازم به شیشه نزدیک تر شد. مانعی هم نداشت البته. از مزایا و فواید دماغ نداشتن این بود که یک ارباب حین توهم میتونست چند سانتی متر بیشتر از افراد عادی به شیشه ی پنجره نزدیک بشه!

- دچار توهم شدیم!

لرد شاید چوبدستی نداشت. ولی خب بالاخره هنوزم جادوگرِ خفنِ سیاهِ تاریخ بود. با هیجان به خاطر این کشف، اومد یه چرخ با شکوه و اقتدار بزنه و از پنجره دور بشه. اما متاسفانه داروها منجر به کاهش تعادل لرد سیاه شده بودن و در نتیجه لرد به شیشه برخورد کرد، شیشه شکست و لرد هم به سمت خیابون سقوط کرد.

- داریم پرواز میکنیم!

و چند لحظه بعد، چند شهروند از ارباب بی خبر که دم در یه مغازه تجمع کرده بودن، شاهد افتادن یه آدم سفید با لباس سیاه روی سرشون بودن. لرد از روی تپه ی انسانی له شده با خونسردی بلند شد. خاک رداشو تکوند و به اطرافش نگاه کرد و شروع به راه رفتن کرد.

- فرار کردیم!

حال لرد، اصلا خوب به نظر نمی رسید.

- تاکسی! تاکسی!
- بفرمایید جنـ... دماغتون کو؟
- یه راست بریم لیتل هنگلتون!

و راننده تاکسی، با ترس، یه راست به سمت لیتل هنگلتون راه افتاد.


مدتی بعد - خانه ی ریدل ها

مرگخوارا همه دور میز ناهار نشسته بودن. و با غصه با غذای توی بشقاب هاشون بازی میکردن. ماکتی از لرد درست کرده بودن و گذاشته بودن منتهی‌الیه میز، که توی اون داشت به هری پاتر آوادا میزد.
اوضاع در همین شرایط بود که زنگ در به صدا در اومد. رودولف به عنوان دربون به سمت آیفون رفت.

- کیه؟
- منزل ریدل؟
- بله بفرمایین.
- اربابتون هستم.

لرد برای ورود به خونه، زنگ درو زده بود. رودولف به سرعت به سمت در دوید و در رو روی لرد باز کرد تا وارد خونه بشه و وقتی وارد خونه شد، همه ی مرگخوارا جلوی پاش بلند شدن.

- چه عجیب. یه عکس متحرک از ما!

مرگخوارا:
لرد:
تصویر لرد:

طبیعتا بلا تنها کسی بود که جرئت کرد جلو بیاد.

- خوبین ارباب؟
- خوبیم! ولی حس میکنیم به سنی رسیدیم که باید کار کنیم! با سرمایه ی پدریمون، میخوایم مغازه باز کنیم!
- ولی ارباب. شما جادوگرید.
- ما چی هستیم؟
- جادوگر.
- نه نیستیم. ما فقط ارباب هستیم.

هیچکس نامه ی هاگوارتز دم دستش نبود که نشون لرد سیاه بده.

- یارانمون. جمع شید بریم مغازه مون میخوایم بفروشیمتون با شما امرار معاش کنیم.
- ولی ارباب شما...
- حرف نباشه.

لرد شاید فک میکرد جادوگر نیست. ولی هنوز هم ترسناک بود.
و فقط چند ساعت بعد، مرگخوارا با نظم و ترتیب، پشت ویترین مغازه ای نشسته بودن که لرد، با لبخند، پشت پیشخوانش ایستاده بود.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۲:۰۰ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۶
#12
- نه ارباب. معجون هکتور که فقط ضد طلسم نبود. ضد همه چی بود!
- راست میگه هکتور؟

تعداد زیادی آرنج و پا به سمت هکتور سرازیر شد تا با سقلمه زدن و علامت دادن بهش بفهمونن که فکر کنه و جواب بده. اما هکتور اونقدر ویبره میرفت که متاسفانه این ضربات مثل ضربت مگس کش فقط به اطراف هدف برخورد میکرد.

- مطمئن نیستم ارباب. شاید باید دوباره بکشینش.

لرد به فکر فرو رفت.

- پس دوباره میکشیمش.

لرد چوبدستیشو به سمت بلاتریکس گرفت و نور سبزرنگ از اون خارج شد. نور سبزرنگ به سمت بلا رفت. اما همین که به بلا رسید یه دفعه تغییر جهت داد و به شکل یه صفحه ی سبزرنگ در اومد که روش نوشته بود:
Error 404, Bella not found

- خب یارانمون. مثل اینکه ما حتی بدون اینکه قصد داشته باشیم کشته بودیمش. این چنین لرد شرور و بی رحمی هستیم.

مرگخوارا سرشون رو به نشونه ی تایید تکون دادن.

- بدین به ما اون معجونو.

هکتور بی ترس و با لرز جلو رفت و معجونش رو به لرد تحویل داد.

- خب... بیا... یار وفادارمون... به هوش بیا!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






پاسخ به: ميتينگ غير رسمى چهارده سالگى جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۰۸ یکشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۶
#13
منم حضور به هم رسونده و به عنوان فتوسنتز کننده ی جمع اضافه میشم بتون. لطف کنین کافه نورگیر انتخاب کنین. مرسی.

فقط در صورتی کنسلم که مشکلات جاده ای رخ بده و این صحبتا!

دیگه لطف کنین ساعتشو هم اطلاع بدین و اینا!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






پاسخ به: ميتينگ غير رسمى چهارده سالگى جادوگران
پیام زده شده در: ۱۱:۵۵ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۶
#14
با سلام علیک!

دوستان و عزیزان بنده قصد دارم با وجود دشواری های مسافتی، امتحانی، وسایل جمع کنی و تنبلی، به علت علاقه ی وافرم به شما، حضور به هم برسونم.
در واقع علاقمند بودم پارسال هم حضور به هم برسونم منتها افتاد وسط امتحانا و اینا و نشد.

به هر حال... این عکس رو من پارسال شب تولد بعد از اینکه لن به "چه خبر" جواب داد براش فرستادم در اون پیام رسان منحوس آبی رنگ :

تصویر کوچک شده

شلختگیشو در نظر نگیرین. قرار نبود عمومی شه. مال لن بود!



و حالا چون به خاطر ناکامی پارسال، امسال با ذوق وافر تر نسبت به پارسال میخوام حضور به هم برسونم، تاریخ پنجشنبه 12 بهمن رو از همین تریبون پیشنهاد جدی میدم.

جدی بگیرین!


پ.ن: د خب بقیه تونم بیاین بگید خب. دهه!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۰:۱۴ سه شنبه ۲۶ دی ۱۳۹۶
#15
لینی پیکسی خیلی مسئولیت پذیری بود. اون ندای وظیفه بود. حتی وقتی که پای سوخاری شدن خودش در میون بود.

رز در ظرف رو باز کرد. پودر سوخاری رو گرفت. و هکتور هم مشتشو کرد توی بطری تا لینی رو در بیاره و بندازه توی تخم مرغ.ولی نتونست لینی رو در بیاره بندازه توی تخم مرغ. به جاش ظرف با مشتش بلند شد و اومد توی هوا. چون وقتی دستشو توی ظرف مشت کرد دیگه از در ظرف رد نمیشد که بیرون بیاره.

- ولم کن! ولم کن! من یه پیکسی آزادم!

اما هکتور پیکسی رو ول نکرد. هکتور هول شد. هکتور شروع کرد به تکون دادن سریع دستش به اینور و اونور.

- الان میاد بیرون الان میاد بیرون

هکتور در بین این حرکات دستش به راست و چپ و دویدن همزمان، یه دفعه ای خورد به رودولف. رودولف طی یه رفلکس دفاعی قمه شو اورد جلو. قمه خورد به ظرف و ظرف شکست و لینی از توی مشت هکتور پرت شو وسط تخم مرغایی که رز داشت میشکست.

- آفرین. خب حالا میزنیمش توی آرد.

هکتور بدون توجه به سرفه های لینی اونو از توی تخم مرغ ها در اورد و توی آرد ها فرو کرد.

- حالا دوباره تخم مرغ!

لینی نفس عمیقی کشید و دوباره توی تخم مرغ ها فرو رفت.

- حالا سوخاری! و بعدشم ماهیتابه!

هکتور یه پاتیل روی آتیش گذاشت و معجون مخصوص سرخ کردنیشو رو در اورد.
و لینی با بال های به هم چسبیده در اثر پودر سوخاری به سرنوشت تلخش نگاه کرد. و هیچکس حواسش نبود که لینی با بال های به هم چسبیده نمیتونه پرواز کنه توی خونه ی ریدل و آراگوگ رو دنبال خودش ببره.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۰:۲۴ چهارشنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۶
#16
لینی داشت همین طوری پرواز میکرد و به توان پرواز خویشتن مینازید که یه دفعه دید یه موجود پرنده ی دیگه داره به سمتش میاد. ولی یه کمی دیر دید و با سر به خرچال برخورد کرد.

- کوری مگه؟

خرچال با قیافه ی گیج خودش به لینی نگاه کرد.

- هو هو هو!
- چقدم که زشت پرواز میکنی!
- هوهو هو!
- پررویی هم میکنه!

خرچال همچنان داشت همون طوری به لینی نگاه میکرد. لینی هم که کلا این روزا اعصاب نداشت و پایین هم که فیلم شده بود و بالا هم که مجسمه شده بود و کلا دیگه بریده بود، با نیشش به سمت خرچال هجوم برد. ولی به محض برخوردش با بدن خرچال، خرچال غیب شد و لینی با سرعت یک راست به سمت پنجره رفت و به شکل کاغذ شده روی پنجره قرار گرفت.
بعد از اینکه از روی پنجره سر خورد و پایین اومد، پایین پنجره وایساد و دنبال خرچال گشت.

- کوشی پس؟

جوابی نبود.

- کجا رفتی؟

این دفعه یه جوابی بود.

- عر عر عر!
- ها؟
- عر عر عر!

خرچال به یک خر تبدیل شده بود اما قبل از اینکه لینی متوجه عمق فاجعه بشه، رون به اتاق برگشته بود.

- هیشکی منو دوست نداشت. سر و صداشون به خاطر پروفسـ... عااااا!

رون در چاله ای که دم در اتاق بود فرو رفت. ظاهرا خرچال فقط به یک خر تبدیل نشده بود و توی اتاق تشکیل یک خر و یک چاله رو داده بود!
لینی شونه ش رو بالا انداخت و وقتی شنید که صدا های طبقه پایین کمتر شده، از اتاق بیرون رفت.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۸:۳۳ دوشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۶
#17
- دستور میدیم یکی از اون پشت دنده عقبو پیدا کنه تا بتونیم برگردیم عقب.

همه‌ی مرگخوارا در سکوت به همدیگه نگاه کردن. به جز رودولف که یک صدای آژیر مانندی از خودش ایجاد کرد و بعد گوششو به پنجره‌ی بغلش چسبوند.

- ارباب متاسفم. ازش پرسیدم که وضعیت جنسیتش چه جوریاس و گفت مرده. ما نمیتونیم بریم پشتشو بررسیش کنی...

حرف رودولف با مشت بلا ناتموم موند. و در روایات اومده که سر رودولف هنوزم به شیشه چسبیده.

- هک تو برو. ما رو یاد خاطرات بدمون میندازی.

هکتور یه بغل برگه ی خط کشی شده "نتایج دوئل" انداخت تو بغل وینسنت و به سمت در ماشین رفت.
و چند ثانیه بعد تمام ماشین به علت ویبره ی هکتور داشت میلرزید و همه ی مرگخوارا و همین طور لرد، به شکل متناوب به دیوار های دو طرف ماشین برخورد میکردن.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۳:۱۰ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶
#18
- کرم اونایین که تو گلدون رزن!

لردسیاه نمیخواست باور کنه که دختر یکی یک دونه ش و چراغ خونه ی تاریکی و سیاهی تبدیل به یه کرم شده. ولی چاره ای نداشت. اصلا نمیدونست که چرا دخترش مینیاتوری شده، ولی حتما تقصیر هکتور بود. شایدم سینوس. کشته می شدن قطعا. همیشه تقصیر این دو تا بود چون به هر حال.

- فسسس؟:(

لرد به نجینی قول شام داده بود. دیگه کرم و مار نداره، شام خوردن سنتیه که باید به جا آورده شده. لرد به سمت سینی میوه ی گوشه ی راهرو رفت و یه سیب قرمز برداشت. چند لحظه بهش نگاه کرد. گذاشت سر جاش و یه سیب سبز برداشت. اسلیترینی گفتن گریفندوری گفتن بلخره. سیب رو با چوبدستی معاینه کرد و جلوی شونه ش برد.

- نجینی، شام!

نجینی که حتی کرم شده شم با ابهت بود، روی شونه ی لرد خزید و وارد سیب شد که شامشو استعمال بکنه.

حین تمام این جریانات فراهم کردن غذا، لینی که هنوز هم درگیر بود که چرا توسط نجینی خورده نشده، پشت سر لرد در حال پرواز بود. و حدس بزنین کی همیشه مثل سایه لرد رو دنبال میکرد؟

- آخ! حشره! وایسادی چرا یه دفعه! بالت رفت تو صورتم!
- مطمئنی بالم بود؟
- کجات بود پس؟
- یه لحظه فک کردم نیشم بود! راستی. موی صاف بهت نمیاد بلا!

لینی، بعد از گفتن این حرف، خرامان خرامان پرواز کرد و مسیرش توی راهرو رو ادامه داد. و بلاتریکس، در شوک و بهت، فریادزنان به سمت دستشویی رفت تا شاید بتونه موهاش رو به حالت با ابهت قبلی برگردونه.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱:۰۲ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶
#19
مرگخوارا به جایی که انگشت لرد از زیر آوار بیرون زده بود خیره شدن. با توجه به جای انگشت، بدن لرد باید توی یه دایره حدود دومتری همون اطراف میبود.

- هکتور... بیا سر این سنگه رو بگیر فک کنم سر لرد زیرش باشه.
- فقط به خاطر لرد حرفتو گوش میکنم!

هکتور ویبره زنان جلو اومد. به انگشت لرد نزدیک تر و نزدیک تر شد. لرد انگشت اشاره شو خم کرد. و با خم شدن انگشت لرد، هکتور چندین متر به عقب پرت شد. شوخی بود مگه. داریم راجب انگشت بزرگترین جادوگر سیاه تاریخ صحبت میکنیم مثلا. دهه.

- اینو اوردی ویبره بزنه ما پس لرزه زده شیم؟
- نه ارباب... من فقط میخواستم سرتونو...
-
- ارباب با اینکه چهرتون معلوم نیس ولی حدس میزنیم که الان شکل خودتون شده باشید. میرم پس. میرم از اون دور دورا، از پشت کوه ها، انار بیارم براتون سیر بشین.

انگشت لرد مجددا به حالت ریلکس در اومد. اونور تر از شعاع تخمین زده شده ی لرد، بلاتریکس داشت با ته قمه ی رودولف میزد تو سرش. وینسنت داشت زیر آوار دنبال ریملش میگشت و بانز دیده میشد!! لباس تنش نبود ولی خب اون وسط آوار خاکی شده بود و خب... خاکا دیده میشد. این وسط، رز با پرش های ملایم گلدون به انگشت لرد نزدیک شد.

- ارباب میخواین حالا که خرج تحصیلمو میدین براتون سرم بزنیم به همین انگشت؟
- سرم ماگلی؟
- امم... خب... از اون جادوییاش بزنیم؟ از هموناش که اون شب که نجینی بابابزرگمو خورد زدن بش؟
- خیر! ما گشنه مونه! نیاز به خوردن داریــ...

شپلخ

صدای پخش شدن نصف مغز رودولف با قمه توسط بلا، مسلما کمکی به حال لرد سیاه نمیکرد.

- این خونا چیه؟ خیس شدیم!
-
- خشک کنید ما رو!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۱:۰۴ یکشنبه ۵ آذر ۱۳۹۶
#20
برگ های رز با تعجب بهش نگاه کردن.

- گفتم پارو بزنین برگای عزیزم!

برگ های رز با شرمندگی بهش نگاه کردن.

- منظورتون چیه که بلد نیستین برگای عزیزم؟ شوخی نکنین.

برگ های رز دیگه بهش نگاه نکردن. چون دیگه زیر آب قرار داشتن. و خود رز هم همین طور که داشت دست و پا میزد، آروم آروم به خاطر وزن گلدونش توی آب فرو رفت.
- ما میتونیم برگای عزیزم... ما میتـ... قلقلقل...

رز همین طور بیشتر و بیشتر فرو می رفت. بیشتر و بیشتر. بیشتر و بیشتر. همینطور داشت فرو میرفت که یه دفعه دید انگار دیگه فرو نمیره و وقتی بیشتر دقت کرد حتی دید که داره بالا میره. و وقتی یه کمی برگ و ریشه زد که ببینه اوضاع از چه قراره، متوجه شد که یه قلاب به گلدونش گیر کرده و داره به سمت بالا می کشدش.

- هیییع... نفس بکشین برگای عزیزم. ما تونستیم.

صدای "شترق" بلندی به گوش رسید.

- این چیه باز گرفتی؟ واس چی به تو پول میدم من؟

کاپیتان از ماهیگیر دور شد. ماهیگیر به سمت رز اومد و رز رو زد زیر بغلش که به کابینش ببره. اون حالا، گیاه دست آموز یه ماهیگیر شده بود!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!










هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.