- تو چطوری درست شدی؟ مگه تو رو نفرستادم پایین؟
- منوی پر توان، رسید به داد این ناتوان!
- زود باش بگو ببینم استخون! تو دیگه می خوای چه بلایی سر ارباب بیاری؟
- ااااا ارباب... من یه رژیمی براتون می نویسم، انگشتاتون رو باهاش بخورین!
-
ایوان در حالیکه هنوز از برخورد دنده هاش صدای موزونی ایجاد می شد، روی میز می شینه و مشغول نوشتن میشه. در این مدت لرد و بقیه ی مرگخواران به چهره ی ایوان دقت می کردند و با صدای موزون دنده های اون، در عالم خودشون سیر می کردند.
- اورکا، اورکا! یافتم ارباب.
- ولی تو که لباس پوشیدی؟ احیانا نباید طور دیگه ای باشی؟
-
- بس کنید شما ها. ریگولوس، برو بیرون! زود باش؛ تو داری چی کار میکنی؟ منظورت از اون حرفت چی بود؟
- ارباب، من می خواسـ....
- ساکت باش، حرف نزن، توضیح بده!
- می خواستم بـ...
- گفتم ساکت باش! اصلا نمی خواد توضیح بدی، برو بیرون.
ریگولوس با تعجب و البته ناراحتی از اتاق بیرون میره و رژیم غذایی ای رو که نوشته بود تا به لرد نشون بده، توی دستش مچاله می کنه.
- ارباب؛ اینم از رژیم غذایی من که با استفاده از منوی مدیریت و ارتباط وایرلس خودم با بقیه ی مدیرا، نوشتمش:
صبحانه: کیک پای وزغ
ظهرانه: بال کبابی سنجاقک
عصرانه: خون گلاسه
شامانه: موش سوخاری
اینطوری هم که میگن، این غذا ها خیلی مقوی و با انرژی هستند؛ اصلا هم چاق نمی کنند؛ کاملا سالمن!
-
- چی شده ارباب؟ :worry: مممن اینو ننوشتم! اینو آنیتا واسم فرستاد! :worry:
- آنیتا؟