هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۲۱:۴۶ سه شنبه ۲۴ مرداد ۱۴۰۲
#11
در کسری از ثانیه کوهی از مرگخوار های در هم گوریده تشکیل شده بود که در تلاش برای پیشی گرفتن از بقیه برای نشون دادن شایستگی هاشون در هم گره خورده بودن.

کاسه صبر لرد که قبل از این چکه چکه ازش میریخت، حالا قطره قطره هاش جمع شده بود و وانگهی دریا شده بود.
- یاران ما! چرا هیچوقت نمیتونید شایسته باشید؟

از وسط گلوله ی مرگخواران در هم پیچیده، دستی بندری زنون بیرون اومد و سعی داشت چیزی رو بگه که خیلی مشخص نبود چیه.

- دست ناشناس متعلق به کدوم یار ماست؟ ما همه یارانمون رو میشناسیم حتی از دست. ولی این یکی رو یادمون نمیاد!

سر لرزون دیگه ای از سمت دیگه ی گلوله ی در هم پیچیده بیرون اومد.
- من بودم ارباب!

لرد سیاه نگاهش رو به کله ی سخنگو انداخت. از چشم هاش میشد فهمید که کله ی مورد نظر رو شناخته ولی اصلا دل خوشی از اون کله ی مورد نظر نداشت. بنابراین تصمیم گرفت کله رو نشناسه.
- یارانمون این هک رو ما نمیشناسیم. این هم گره بزنید به یقه ی ایوان بندازیدش بیرون.

هکتور بسیار نادم و پشیمان بود.
- اربابا رفته بودم دنبال اکتشافات جدید. با پاتیل پر سرعت آخرین مدل اومدم.

مرگخوار ها منتظر تصمیم لرد بودن تا ببینن چه اقدامی باید بکنن.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۱:۵۸ دوشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۱
#12
سوژه دوئل جیانا ماری و گادفری میدهرست: راز پنهان!
(سوژه انتخابی و مورد توافق خودشون بود.)


برای ارسال پست در باشگاه دوئل، سه هفته (تا 23:59 سه شنبه 5 مهر) فرصت دارید.

معجون نیم پز شوید!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۶:۳۳ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
#13
لرد نگاهی به به ققنوس کرد.

- مگه اینا نباید گریه کنن؟ چرا این چماق کشیده سر ما.
- آتیشش بزنم ارباب؟
- نخیر. همینمون مونده بابای یه بچه ققنوس بی ریخت بشیم.
- بی ریختو با من بودی کچل؟

فک ملت مرگخوار از شدت تعجب به زمین چسبیده بود.

- این چه طرز حرف زدنه؟
- همینه که هست. یه مشت غریبه معلوم نیست از کجا پیداتون شده. سر دسته تون کجاست؟
- یارانمون ما هیچ خوشمون نیومد. اینو از جلو چشممون دور کنید بچه هاشو املت میکنیم میخوریم.

ققنوس در کمتر از چند ثانیه از رنگ سرخ به سرخ پر رنگ و آتیشی تبدیل شد و میشد دید که از سرش دود بلند میشه.

- داره آتیش میگیره ارباب. وقت مردنشه!
- ارباب پوست تخم هاشو میدین به من توش معجون بریزم؟

این جمله ی آخر باعث شد از ققنوس بیشتر از قبل دود بلند بشه.

- درباره ی... بچه های... من... چی... گفتی؟
- گفتیم قصد داریم املتشون کنیم. البته شاید هم نیمر...

هنوز جمله ی لرد تموم نشده بود که لرد با همراهی تمامی مرگخواران به انضمام موسسان هاگوارتز در هوا به پرواز در اومدن و اون سوی جزیره در آغوش عده ای لاغر اندام که استخونی روی سرشون بود پیاده شدن... قبلیه ی آدم خوار ها!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲۳:۲۵ جمعه ۱۴ مرداد ۱۴۰۱
#14
از اونجایی که هر جا سخن از خوردن و نوشیدن به میون میومد نام هکتور بود که میدرخشید، اولین نفری که قصد کرده بود محتویات جیبش رو تقدیم معده لرد کنه اون بود. بنابراین جفت پا و ویبره زنون پرید وسط میدون و محتویات جیبش رو خالی کرد.

- پاتیل مسی؟ این به در میخوره؟

چشم غره لرد نشون میداد که نمیخوره.

- امم خب بعدی... پاتیل برنزی!
- هک ما پاتیل برنزی نمیخوریم!

هکتور انگار متوجه نکته مهمی شده بود.
- بله بله البته که نمیخورید! الان یه چیز مناسب میدم!

هکتور بعد از کشمکش و جست و جو های فراوان در جیبش بلاخره دستش رو از جیبش در آورد.
- پاتیل طلایی! کاملا مناسب ارباب!
- هک چرا مغز نداشته ات رو به کار نمیندازی؟ ما کلا پاتیل نمیخوریم!

هکتور این بار کاملا متوجه همه چیز شده بود!

- فهمیدم چی براتون مناسبه ارباب... این شما و این...

هکتور از جیب رداش یک شیشه ی در بسته با محتوای سبز تیره بیرون آورد.
- معجون رفع گرسنگی!

انگار هنوز هم هکتور خیلی متوجه نبود!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۸:۱۶ جمعه ۱۴ مرداد ۱۴۰۱
#15
مرگخوار ها به شیر خیره شده بودن و شیر هم به اونا خیره شده بود. زمان به سرعت و البته بر خلاف میل و حوصله ی بلا میگذشت.

بلاخره بعد از چند دقیقه کاسه ی صبر بلا که اندازه ی یه قاشق چایخوری بود سر میره و رو به مرگخوار ها میکنه.
- زود باشید همه دار و ندارتونو بذارید وسط باید برای ارباب غذا تهیه کنیم.

مرگخواار ها خیلی تمایل نداشتن دار و ندارشونو بدن به یه شیر که از وسط جنگل پیداش شده بود.

- شاید راه دیگه ای هم باشه بلا! بیا بیشتر فکر کنیم.
- بیشتر؟ بیشتر؟ ارباب گرسنشونه و تو میخوای بیشتر فکر کنی؟
- خب نه اونقدرا هم بیشتر فقط انقدری که بتونیم یه راه حل مناسب پیدا کنیم که مجبور نباشیم دار و ندارمونو بدیم به این!
- به کی گفتی این؟ با من بودی؟ مالیات بر توهین اضافه هم به لیستتون اضافه کنید.

مرگخوار حسابی خراب کرده بود و از نگاه بلا هم میشد فهمید اوضاع اصلا خوب نیست. از چشم های بلا میشد فهمید که هر لحظه ممکنه اون رو به اندازه گوشت های بیف استروگانف در بیاره. اما همچون همیشه فرشته نجات از غیب رسید.

- با شیر کوچولوی من آشنا شدین؟ اسمش لاینیه!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۴:۰۳ جمعه ۱۴ مرداد ۱۴۰۱
#16
مرگخوار ها دوست نداشتن به هکتور کمک کنن ولی خب لرد دستور داده بود و اون ها باید برخلاف میلشون یه کاری میکردن.

- ببین گودریک بیا و بیخیال اثبات شجاعت این بشو.
- ببین این که مغز نداره چی کارش داری آخه!

در شرایط عادی هکتور بزرگترین پاتیل موجود در جیبش رو به همراه معجون داخلش در حلقوم گوینده میچپوند ولی الان شرایط عادی نبود. به کمک تک تک این جماعت نیاز داشت.

- ببین حق با ایناست من بی مغز اخه به چه درد میخوره بیام گریفندور. بیا برو یکی که باهوشه رو انتخاب کن.
- من دنبال هوش نیستم فقط شجاعته که مهمه!

هکتور خیلی تلاش کرد تا راه فراری برای خودش پیدا کنه. اما به نظر میومد موجود نجات دهنده اش شخص دیگه ای باشه.

- از نظر علمی در مطالعات اخیر نشون داده شده که برای اینکه راهی طی بشه نیاز به الگو هست!
- الگو؟ چه الگویی؟
- اگه بخوام به طور کاملا ساده بگم، اول باید خودت بپری تا شجاعتت اثبات بشه بعد بقیه خودشون دنبالت میان!

هکتور احساس میکرد کل معجون هاش رو یکجا به موزه هنر های معجونی انتقال دادن و مدال افتخار تنها معجون ساز خلاق جهان رو گرفته.
- خودشه! همینه! اول خودت بپر!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱:۰۸ جمعه ۱۴ مرداد ۱۴۰۱
#17
هلگا در حالی که با چشم هاش قلب درست کرده بود، به سمت لرد چرخید.
- عزیز دلم! همین الان برات غذای مناسبی فراهم میکنم تا بتونی بخوری.

هلگا بعد از گفتن این حرف پشتش رو به مرگخوار ها کرد و تند تند مشغول کاری شد. لرد و بقیه مرگخوار ها خیلی تلاش میکردن تا بفهمن هلگا مشغول انجام چه کاریه ولی متاسفانه امکان فهمیدنش نبودو تنها راهش این بود که صبر کنن و ببینن برای لرد چی آماده میکنه.

بلاخره بعد از دقیقه های طولانی و تق و توق های زیاد هلگا به سمتشون چرخید و چیزی که در دستش بود باور کردنی نبود. گرد، قهوه ای با موهای بلند و سه تا چشم!

این یه نارگیل بود با یه نی توش!

- این به ما چی تعارف کرد؟
- آخی. عزیزم. تو تا به حال نارگیل ندیدی؟ زمان ما از این چیزا خیلی زیاد بود. بهش میگن میوه! یه میوه سردسیره!
- اوه هلگا! پس کی میخوای یاد بگیری که نارگیل گرمسیره! از اعضای خانواده نخل است و تنها گونه‌ای است که در سرده نارگیل طبقه‌بندی می‌گردد. هزاران سال است که نارگیل توسط انسان استفاده می‌شود و ممکن است توسط مهاجران جزایر اقیانوس آرام به محدوده کنونی آن گسترش یافته باشد. منشأ تکاملی نارگیل مورد بحث است اما این گیاه، بر اساس نظریه‌ها، احتمالاً در آسیا، آمریکای جنوبی یا جزایر اقیانوس آرام تکامل یافته‌است. حدود ۷۴٪ از...
- ما تمایلی به شنیدن این اطلاعات نداریم. ما گشنمونه! به ما غذای درست و حسابی بدین!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۲۰:۳۴ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۱
#18
هکتور دگورث گرنجر- فصل اول- قسمت دوم

لرد و بقیه مرگخوار ها دور هکتور حلقه زده بودن و منتظر بودن تصمیمش رو بگیره و بلاخره ارزشمند ترین وسیله ی خودش رو اهدا کنه.

- لازمه همه اینجوری بهم زل بزنن؟
- ما گفتیم همه زل بزنن که یه وقت دلت نخواد بری بدون اینکه سهمتو بپردازی!

هکتور با اون اندک مغز باقی مونده توی سرش مشغول فکر کردن بود. چه چیزی میتونست اهدا کنه که نه پاتیل بسوزه نه معجون. صدایی توی مغزش مشغول گفت و گو با اون شد.
- اون پاتیل طلامو بدم؟ نه از اون فقط یکی تو دنیا هست. اون پاتیل تاشو سوراخه رو بدم که ازش هفتاد و پنج تا دارم؟ نه اگه اونو بدم میگن با پاتیل سوراخ معجون میپزه. موهامم که ریخته نمیتونم بدم. بدون دماغ هم که نمیشه زنده موند. یه شیشه خالی معجون بدم؟ نه اونا رو برای پخت و پز نیاز دارم. معجون هامم که ارزش داره نمیشه! آها فهمیدم!
- من اینو میدم!

هکتور به ساعد دست چپش اشاره میکرد!

- این میخواد دستشو بده؟ ما رو مسخره کرده؟
- نه نه دستم نه. این!

لرد گردنش رو کمی بیشتر کشید تا ببینه هکتور دقیقا به چی اشاره میکنه. اما از دیدن چیزی که هکتور بهش اشاره میکرد اصلا خوشش نیومد!

هکتور داشت به علامت شومش اشاره می کرد!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۹:۴۴ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۱
#19
با شنیدن صدای نارلک همه ی مرگخوار ها با بیشترین سرعت ممکن به سمت نوک کشتی رفتن تا بتونن جزیره رو ببینن. جزیره ای که قرار بود محلی برای طی کردن تعطیلاتشون باشه.

- اون کوهه؟ اونجا مال منه!
- خیر اونجا برای ماست. از اون بالا به راحتی میتونیم به شما و جزیره نظارت کنیم.
- خب پس اون تپه مال باشه ارباب!
- خیر اونجا رو هم برای استراحت عصرگاهیمون انتخاب کردیم!
- ارباب دیگه اون سنگ کوچیکه مال من باشه دیگه!

لرد نگاهی به اطراف کرد.
- اون سنگی که نوکش تیزه رو میبخشیم بهت. ما بسیار سخاوتمندیم.

مرگخوار از شدت این سخاوت اشک شوق میریخت و حجم دریا رو زیاد تر می کرد. خیلی خیلی زیاد می کرد... به حدی زیاد میکرد که کمی عجیب بود چون آب داشت تا زانوهاشون میرسید...

- ما داریم خیس میشیم!
- نوک کشتی داره میره توی آب! وزن جلو کشتی زیاد شدهههههههههههههه!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۴:۳۹ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۱
#20
بلا در حالی که با یک دستش نقشه رو گرفته بود، با اون یکی دستش هم سکان رو گرفته بود. حسابی باورش شده بود که کاپیتان بوده و هست.
- کاپیتانی همیشه تو خون من بوده!
- اممم... چیزه... کاپیتان...
- وقت منو نگیر!
- اما آخه...
- پرتت کنم تو دریا؟

فرد گوینده که دلش نمیخواست خوراک کوسه ها بشه بیخیال حرفش شد و در حالی که شونه هاش رو بالا مینداخت رفت سر پستش.

- این مسیری که توی نقشه کشیدن خیلی پیچ در پیچه! راه باید صاف و هموار و مستقیم باشه. بنابراین مستقیم رو به جلو میریم.
- اما...

چشم غره ای که بلا به گوینده رفت باعث شد که خودش با پای خودش از بالای برج دیده بانی کشتی بپره توی آب و شنا کنون از محدوده ی دید خارج بشه.

- همون طور که گفتم مستقیم میریم. از این وری!

و به سمتی اشاره کرد!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.