هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۰۶ دوشنبه ۶ مهر ۱۳۹۴
#11
نجینی به طرف آرسینوس آمد.

آرسینوس به دست و پا افتاد و در حالی که آب بینیش از نقابش بیرون میزد گفت:
-اربااااب! من چیزی نگفتم ارباب!
-دیگه دیر شده آرسینوس.تو دوست وفاداری بودی.
-ارباااااااب! من غلت کردم ارباب!!!
-بی سواد!غلط با (ت)دسته داره!
-اِ!!! من تاحالا فکر میکردم با (ت)دو نقطست که!

نجینی دیگر با آرسینوس فاصله ای نداشت.دهان گشود که او را ببلعد اما ناگهان نارگیلی به طرفش پرتاب شد و نجینی با خشم،سرش را به طرف پرتاب کننده نارگیل برگرداند.

در همین حال،آرسینوس به حالت رقص در آمد و همینطور که فرار میکرد،میگفت:
سیاهه نارگیله!!!نجینی نارگیله!!!

ناگهان همه چیز به هم ریخت و مرگخواران به دعوا کردن باهم پرداختند.لرد حسابی گیچ شد.از یک طرف مشت های مرگخواران به طرف هم پرتاب میشد و از طرف دیگر نارگیل ها که اینو و آنور پرتاب میشدند.نجینی هم دیوانه وار به دور خود پیچ میخورد.
لرد هر طرف را نگاه میکرد،شاهد شواهد اکشنی میشد.که ناگهان،پای هکتور باز هم به یکی از معجون ها برخورد کرد و معجون همه جا پخش شد.
پایش به معجون ضد پارک برخورد کرده بود.



casper


پاسخ به: باشگاه ترک اعتیاد ( سه دسته پارو!)
پیام زده شده در: ۲۰:۴۹ دوشنبه ۶ مهر ۱۳۹۴
#12
ببخشید این پست حذف شده بوده و مربوط میشه به پست قبل از هستیا جونز
----------------------------------------------------------
خلاصه:
گودریک برای نجات دادن دوستش سالازار از مرگ باید ده تا معتاد پیدا کنه و به باشگاه ترک اعتیاد بیاره و از زبان فلورانسو(که یکی از معتادان باشگاهه) شنیده که دراکو مالفوی معتاده و حالا میخواد برای دسترسی به اطلاعات و پیدا کردن دراکو به دفتر اسنیپ بره.
----------------------------------------------------------
-اما گودریک!چه طور میخوای از باشگاه فرار کنی؟
-هه!تو هنوز من رو نشناختی فلورانسو!به من میگن گودریگ گریفیندور!
-خب مگه قراره بهت چی بگن؟
-اِهِم...هیچی وللش...امید وارم که یادت نرفته باشه برای اینکه بخوام بهت چیز بدم باید کمکم کنی ده تا معتاد پیدا کنم و الانم برای اینکه بخوام از باشگاه فرار کنم تو باید کمکم کنی.
-چی؟!این قرارمون نبود!
-پس منظورت اینه که چیز نمیخوای؟
-خیلی بدجنسی خیلی خب.من بهت کمک میکنم از اینجا فرار کنی.ولی قبلش انتخاب کن چه نوعی دوست داری از اینجا فرار کنی:
1.اکشن؟
2.رشوه؟
3.یا از راه های مخفی که یه خرده مشکله؟

گودریک در جواب به فلورانسو:
-من که دیگه برای نوع اکشن خیلی پیر شدم.نا سلامتی چند هزار سالمه. برای رشوه هم،منِ معتاد چیزی برای رشوه دادن ندارم.پس فقط میمونه اون راهه مخفی.
-باید زیر تخت خوابت رو با قاشق چال بکنی.
-


یک هفته بعد


گودریک وارد گودال میشود و کمی بعد،ماموران از راه زیرزمینی خبردارد میشوند و گودریک گریفیندور را تحت تعقیب اعلام میکنند.

حالا گودریک در هاگزمید،بیرون از باشگاه ترک اعتیاد قرار دارد.
-واااااااااای!!!ایجا چقدر تغییر کرده!باور نمیکنم این هاگزمید باشه! اِهِم...خیلی خب گریه بسه ...حالا باید از هاگزمید خارج بشم و به دفتر سوروس برم.

گودریک به راه افتاد.همینطور که داشت به راهش ادامه میداد،یک آگهی،او را شکه کرد:
*گودریک گریفیندور*تحت تعقیب.به کسی که او را بیابد مژدگونی داده خواهد شد.

گودریک:
-اِوا! من هنوز نیم ساعت نیست که فرار کردم! ...خیلی خب،پس باید تا دیر نشده و هنوز کسی این آگهی رو ندیده به یه آرایشگاه برم و یه تغییر شکل توپ بدم.

گودریک به سمت آرایشگاه حرکت کرد.




casper


پاسخ به: نقد رول های دهکده هاگزمید
پیام زده شده در: ۲۳:۰۴ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۴
#13
سلام.بی زحمت رول شماره 86 خانه سالمندان رو برام نقد کنید.
با تشکر.


casper


پاسخ به: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۲۳:۰۲ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۴
#14
خلاصه:

ساحره ای به اسم لارا بعد از سالها به هاگزمید برگشته. همه شخصیت ها پیر شدن و رفتن خانه سالمندان. لارا هم برای دیدنشون به خونه سالمندان می ره. ولی اوضاع آنجوری که لارا فکر می کند نیست؛ اکثر افراد آنجا سلامت عقلی ندارند. برای همین لارا تصمیم میگیره اونارو با کمک ورزش به دوران اوجشون برگردونه.
----------------------------------------------------------
لارا:
-ببخشید جناب مسعول!

-بله بفرمایید.
-میخواستم ببینم که...
-که چی؟
-که...
-که چی
-که.....
-که چی؟
-دِ تو حرفم نپر دیگه! ...........میخواستم بدونم اجازه دارم توی اون اتاق بزرگ خالیه یه باشگاه ورزشی راه بندازم؟
-باشگاه ورزشی؟! توی خانه سالمندان؟!
-آره...راستش میخوام برای سالمندان یه باشگاه ورزشی راه بندازم.
-اینجا جای پول در اوردن نیست.
-نه هزینه ای نمیخوام.
-خب چرا توی حیاط این باشگاهت رو راه نمیندازی؟
-آخه میخوام یه تحولی توی اون اتاق ایجاد کنم و تبدیلش کنم به یه باشگاه توپ! در حد تیم ملی!
-خب بزار فکرامو کنم.فردا همین موقع خبرت مدم.

لارا پس از خداحافظی با مسعول خانه سالمندان،از آنجا خارج شد و بی صبرانه منتظر جواب ماند.
شب شد و صبح روز بعد،لارا با شوق بیسار زیادی وارد خانه سالمندان شد اما مسعول سر جایش نبود.
سپس زنگ بر روی میز را فشرد.

-زییییینگ.
-ها؟ها؟کیه این موقع صبح؟
-منم لارا!
-لارا؟!لارا کیه؟
-من همونم که دیروز اومدم گفتم میخوام باشگاه بزنم!
-آها فهمیدم.فرمایش؟
-خب میخواستم ببینم موافقت کردی که تو اون اتاقه یه باشگاه بزنم؟
-اوووووو.مگه نگفتم عصر بیا برای جوابت.یه نگاهی به ساعت بنداز.
-ای بابا. باشه عصر میام برای جوابم.

لارا این را گفت و با چهره ای اندوهگین از خانه سالمندان خارج شد.
بی صبرانه منتظر فرا رسیدن ساعتی بود که جوابش را دریافت کند.منتظر ساعت پنج بود.

-ساعت سه و سی و پنج دقیقه

-ساعت چهار و بیست دقیقه

-ساعت چهار و سی دقیقه

-ساعت چهار و سی و پنج دقیقه

-پنجاه و یک دقیقه :worry:

-پنجاه و سه دقیقه :worry:

-پنجاه و پنج دقیقه......

-پنجاه و هشت دقیقه......

و در آخر

-ساعت ایستاد!!!


-اههههههههه! این ساعت لعنتی بازم هنگید

و بالاخره،لارا دوباره وارد خانه سالمندان میشود.

-آقای مسعول!
-بله بفرمایید.
-میخواستم بپرسم آیا آخر اجازه میدید باشگاه بزنم یا نه؟
-آها!...درسته!راستش من خیلی فکر کردم.
-خب!؟!؟
-فکر کردم که من باید بیشتر فکر کنم.
-
-
-خب کی بیام برای جواب؟ :worry:
-فردا همین ساعت.
-

روز بعد،لارا همان ساعت وارد خانه سالمندان شد و امید داشت که جواب خوبی دریافت کند.
مسعول زیر میز بود و صورتش پیدا نبود.

-اِهِم! ....ببخشید جناب مسعول!

مسعول از همان زیر جواب داد:
-بله؟
-میخواستم ببینم آخر اجازه باشگاه رو میدین؟

مسعول سرش را بالا آورد و گفت:
-باشگاه؟!متوجه نمیشم!

لارا به فرمت در آمد.
مسعول،همان مسعول سابق نبود.

سپس گفت:
-ببخشید مسعول قبلی کجاست؟شیفتتون عوض شده؟
-نه بابا!شیفتمون عوض نشده.مسعول قبلی دیگه مسعول اینجا نیست و رفته تو یه کار دیگه.
-خب درمورد باشگاه به شما چیزی نگفت؟
-باشگاه؟!...نه!!!
-خب شما اجازه میدین من یه باشگاه برای سالمندان توی اون اتاق بزگه بزنم؟
-خیر.






-





casper


پاسخ به: بهترین ایده و تاپیک
پیام زده شده در: ۱۴:۵۸ پنجشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۴
#15
سیوروس اسنیپ


ویرایش شده توسط اسپلمن در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۲۶ ۱۵:۱۶:۴۲

casper


پاسخ به: بهترین نویسنده ایفای‌نقش
پیام زده شده در: ۱۴:۴۲ پنجشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۴
#16
سیوروس اسنیپ


ویرایش شده توسط اسپلمن در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۲۶ ۱۵:۱۳:۲۳

casper


پاسخ به: مغازه ی لوازم موسیقی جادویی پریوت
پیام زده شده در: ۱۵:۲۲ یکشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۴
#17
پست پایانی!


رون به همراه گیتار جدیدش که یک جان پیچه و بد شانسی میاره،به طرف خانه حرکت میکنه.
در راه کمی خسته میشه و تصمیم میگیره اندکی استراحت کنه.سپس بر روی یک چهارپایه روبه روی یکی از مغازه ها مینشینه.......

(که ناگهان...)

-شپلق!!!

ضربه ای وحشیانه به وسیله مغازه دار مهربان بر کمر رون وارد میشه و میگه:
-اینجا جای استراحته لعنتی؟!

و رون درحالی که بوسه ای بر زمین میزد،میگوید:
-خب نمیتونستی کمی محترمانه تر بگی؟
-شرت کم!

رون درحالی که روی هوا معلق بود،به صورت صحنه آهسته میگه:
-گیییییییییتتتتااااارررررمممممم.....

سپس گیتارش مثل خودش پرتاب میشه اما بر شیشه مغازه بستنی فروشی اثابت میکنه.
-آهای!صاحب این گیتار بی صحاب کیه؟!
-بنده.
- ...........قووووودااااااا.........بوووووووم!!!!!!

رون به صورت لنگ لنگی و چش و چال خونی،به راهش ادامه میده و هرچی پول داره و نداره،بابت خسارت بستنی فروشی پرداخت میکنه.
سپس تصمیم میگیره با گیتار زدن در وسط کوچه،پولی جمع کنه.

درهمین حال

لودو در تعقیب رونه و با خودش تکرار میکنه که به زودی پیداش میکنه.

در همین حال
-دونه دونه چیکه چیکه اشکام......میریزه روی کاغذای خیس......

رون درحاله خوندنه آهنگه که ناگهان هزاران دمپایی به طرفش پرتاب میشه و پا به فرار میزاره و از بی کسی،وارد دنیای ماگل ها میشه.

حال رون تنهای تنها روی پل ایستاده و به دره آبی خروشان زیر پایش مینگره

(که ناگهان)


-شپلق!!!

رون از روی پل با تیپای لودو سقوط میکنه و وارد آب های خروشان میشه.

حالا لودو گیتار رو در دست میگیره و پس از قهقه ای میگه:
-بالاخره...بالاخره...به دستش اوردم!

ناگهان یک لامبرگینی به سرعت به طرف لودو حرکت میکنه و لودو خودش رو از ترس توی آب و گیتار رو بر روی سقف ماشین میندازه.
و بازم ناگهان،لامبرگینی به همراه گیتار،توی دره پرتاب میشن و سپس دریا خشک میشه.


قصه ما به سر رسید.





ویرایش ناظر:این سوژه به پایان رسیده و این تاپیک آماده تزریق سوژه جدید است!



ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۵/۳/۱۴ ۱۴:۴۱:۲۶

casper


پاسخ به: سازمان فرهنگ و هنر جادوگری
پیام زده شده در: ۰:۰۶ یکشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۴
#18
سلام.
منم میخوام ثبت نام کنم
به لیستتون بیفزایید
با تشکر
**کاسپر اسپلمن**


casper


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱۴:۲۸ پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴
#19
سلام پروفسور!

محفل ظرفیت نداره؟

منو قبول میکنین؟!



سلام پسرم.

محفل ظرفیت داره زیاد هم داره اما شما هنوز به سطح قابل قبوله محفل نرسیدی و فعالیت ایفای نقشی هم ازت ندیدم، یکم بیش تر رول بزن و نقد شو تا سطحت بره بالا اونوقت اگه خواستی برگرد و دوباره درخواست بده.

تایید نشد!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۲۰ ۲۱:۰۰:۰۴

casper


پاسخ به: شهربازي ويزاردلند!!
پیام زده شده در: ۱۴:۳۳ سه شنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۴
#20
آلبوس با صدای بسیار آرام:
-چی!؟خب.....خب درستش کن.
-وااای.....آخه چه جوری؟!

مرد سیاه پوش:
آهای!کی داره اونجا گریه میکنه؟!
-هیچی هیچی. اینجا یه خرده تاریک بود و پای دوستمون رفت روی یه چیز تیزی

آلبوس:
-گریه نکن دیگه .برو تا این آقاهه حواسش نیست با ورد رپارو درستش کن دیگه.
-پ..پ...پ..پروفسور
-دیگه چیه؟
-مگه چوب دستی هامون رو دم در ازمون نگرفتن؟

مرد سیاه پوش
-آهااای.چیشد؟بازم پای دوستتون رفت روی یه چیز تیز؟
-آره.....یعنی نه...آره....نه...نمیدونم.....الان گریش رو بند میارم.
-نکنه این دوستتون از عکسا لذت نمیبره؟!
-نه بابا نگاهش کنید.از خوشحالی داره اشک شوق میریزه.

مرد سیاه پوش درحالی که قدم میزد:
-خب،خوب به این تابلو ها نگاه کنید.این عکس که میبینین مال وقتیه که ارباب دل و روده یکی از سربازها رو که نافرمانی کرده در آورده بود،این هم مال وقتیه که لرد داشته توی جشن قر میدا.....صبر کن ببینم کی این رو اینجا چسپونده؟!

محفلی ها( ......... ......... )

مرد سیاهپوش پس از کندن تابلو:
-و اینم...چیییییییییییی!؟!؟کدوم احمقی جرعت کرده به عکس ارباب دست بزنه و اون رو پاره کنه؟
-من
-کی؟!تو؟!
-نه عمم...خب من دیگه
-
-
-
-

و کماکان این ژست ادامه داشت...........


ویرایش شده توسط اسپلمن در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۱۷ ۱۴:۳۸:۰۳
ویرایش شده توسط اسپلمن در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۱۷ ۱۴:۴۳:۲۷

casper






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.