هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۱:۲۷ شنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۹
#11
وزارتخانه

_خانم وزیر حالا دستور چیه؟
_دستور؟

گابریل فکر کرد و باز هم فکر کرد آنقدر که در فکر خود داشت غرق میشد که...

_خانم؟
_یافتم. ما توی شهرمون به یه بادکنک فضایی آبی عجیب و غریب نیازی نداریم. ناسلامتی شهر دارمونه ولی ببین چه بساطی درست کرده. هر کس بتونه زودتر اون رو بیاره پایین جایزه ی خوبی پیش من داره. این اعلامیه رو توی کل شهر پخش کن.
_اطاعت.

شهر بازی

_بابا من چرخ و فلک خواستن شدم چرا پرواز کردن میکنی؟ اینطوری میخوای چرخ و فلک رو پیچوندن کنی؟
_نه بابا جان من خودم هم میخواستم رفتن کنیم تازه پول بلیط هم دادن کرده بودیم ولی نمیدونم چرا کلم یدفعه باد کردن شد!

نزدیک غروب شده بود و هنوز رابستن و بچه سر گردان در آسمان از این سو به آن سو میرفتند و به در و دیوار های لندن برخورد میکردند. تا حدی این موضوع خسته و آشفته شان کرده بود که متوجه جمعیتی که بر روی زمین دسته دسته برای شکارشان آماده میشد، نشدند. تا اینکه صدای فردی از میان جمعیت توجه همه ی آنها را به خود جلب کرد.


He deals the cards as a meditation
And those he plays never suspect
He doesn't play for the money he wins
He don't play for respect

He deals the cards to find the answer


پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۱:۵۴ سه شنبه ۶ خرداد ۱۳۹۹
#12
درود بر ارباب و بلا.

1- سابقه عضويت قبلي در هر يک از گروه هاي مرگخواران / محفل را با زبان خوش شرح دهيد!

خب راستش من عضو جدیدم و تا به حال نه عضو مرگخواران بودم نه محفل ولی مدتها بود که میخواستم وارد وفادار ترین گروه یعنی مرگخواران بشم و امیدوارم بشم.

2- به نظر شما مهم ترين تفاوت ميان دو شخصيت لرد ولدمورت و دامبلدور در کتاب ها چيست؟

ارباب همیشه اصلاح میکرد ولی دامبلدور همیشه ریش تراشش رو گم میکرد.

3- مهم ترین هدف جاه طلبانه تان برای عضویت در گروه مرگخواران چیست؟


در کنار ارباب بودن افتخاریه که نصیب هرکس نمیشه مشخصا و منم هر کاری لازم باشه برای کمک بهشون دریغ نمیکنم و برای موفقیت تا جایی که بتونم مسیر رو براشون هموار میکنم.

4-به دلخواه خود یکی از محفلی ها(یا شخصیتی غیر از لرد سیاه و مرگخواران) را انتخاب کرده و لقبی مناسب برایش انتخاب کنید.

دامبلدور پیر مرد پرحاشیه.

5- به نظر شما محفل ققنوس از چه راهی قادر به سیر کردن شکم ویزلی هاست؟ 

اونا که با باد هوا زنده ان. ولی یکی یک گلدون پیاز باید برای هرکدومشون کافی باشه.

6- بهترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟


یه محفلی رو تو یه اتاق با ارتفاع بلند حبس میکنیم. بعد یک سبد پر از پیاز بالای سقف به طوری که به هیچ عنوان دستش نرسه نصب میکنیم. اینو سه روز بدون آب و غذا و با همین شرایط نگه میداریم، اگر نمرد در آخر طناب رو قطع میکنیم تا در زیر همون پیازا مدفون بشه.

7- در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی(مار محبوب ارباب)خواهید داشت؟

باهم میریم پیتزا خوری. اگه مایل نبودن هم که هرکاری کردم حلال کنید...خودم خوراکشون میشم.

8- به نظر شما چه اتفاقی برای موها و بینی لرد سیاه افتاده است؟

مگه قرار بود اتفاقی بیفته؟! به این خوشگلی و با ابهتی خیلی هم بهشون میاد.

9- یک یا چند مورد از موارد استفاده بهینه از ریش دامبلدور را نام برده، در صورت تمایل شرح دهید.

همیشه فکر میکردم اگر آتیش بگیره، آتیش قشنگی ازش درست میشه.

ماتیلدا

رودولف راه می‌ره و میگه من ۱۸ سالمه، هی بهش می‌گم رودولف... شما یک سال از مرلین کوچکتری، چی میگی؟ هی انکار می‌کنه و اصرار می‌ورزه که نه ۱۸سالمه... حالا حکایت شماست که تاریخ ورودتون صدسال پیشه و می‌گین تازه واردم!
برای انجام بررسی ها‌ی بیشتر، بیاین تو ببینیم چی به چیه...

تایید شد.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۹/۳/۸ ۱۳:۱۳:۴۵
ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۹/۳/۸ ۱۳:۱۴:۳۲

He deals the cards as a meditation
And those he plays never suspect
He doesn't play for the money he wins
He don't play for respect

He deals the cards to find the answer


پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۴۸ سه شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
#13
تصمیم گیری برایش سخت بود اما نهایتا توانست چاره ای بیابد. باید برای جلوگیری از درگیری و موانعی که باز هم ممکن بود سر راهش قرار بگیرد و این گونه او را کلافه کند، کاری میکرد.

دقایقی بعد...

خانم فیگ با دستکش و گلدانی جدید وارد اتاق شد.

_خب حالا وقتشه انتخاب کنی.
_انتخاب؟
_یا کمپوست پرتقال یا از بقیه جدات میکنم که در این صورت ممکنه ریشه هات جدا شه یا به خاطر جابه جایی کلا خشک بشی.
_ما جوانه ای هستیم بی نقص پس در هر صورت شاداب و سرحال میمانیم. شما نیازی نیست نگران باشید. منتقل میشویم.

بعد از دیدن لج بازی گیاه کچل سری به نشانه نا امیدی تکان داد و دست به کار شد.

_بی دماغ جونی دلمون برات تنگ میشه.
_قبل از رفتن بیا با عشق در آغوشت بگیرم.
_خیر. ما خیلی هم از رفتن خوشحالیم. از همان ابتدا هم گفتیم ارزش ما از بقیه بیشتر است شما گوش ندادید.
_نمیخواد حالا انقدر فیلم هندی بازی در بیارید! گلدونتون عوض میشه جاتون رو که عوض نمیکنم.

اما جوانه ی بی دماغ و کچل آنقدر در حس غرورش غرق بود که دیگر نه چیزی میشنید نه برایش مهم بود. ولی باید میدانست در پس این تهدید رازی نهفته است. خانم فیگ خاک گلدان را طوری با کمپوست قاطی کرده بود که خود مخترع آن هم نمیتواست متوجه شود.
_گلدانی داریم بس زیبا و مخصوص خودمان به کسی هم نمیدهیمش.

و بعد او را جابه جا کرد و به خوبی دورش را با خاک و(کمپوست پرتقال)پوشاند.
اما معلوم نبود آیا گیاه طاقت جابه جایی را دارد یا نه و یا چه عوارضی ممکن بود از این نقل و مکان بر سر او بیاید.


He deals the cards as a meditation
And those he plays never suspect
He doesn't play for the money he wins
He don't play for respect

He deals the cards to find the answer


پاسخ به: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۱۶:۵۷ سه شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
#14
محفلیون که به اعتماد کردن معروف بودند با خاطری آسوده در اتوبوس به جشن و پایکوبی میپرداختند غافل از اینکه همسفرانشان یاران تاریکی هستند و وسیله ی حمل و نقلشان اتوبوسی است روباه صفت.

و اما مرگخواران...

_ارباب چرا از همون لحظه که وارد شدن کردیم به افق خیره شدن میکنید؟
_مشکوک است راب، مشکوک! هرچه فکر میکنیم رفتار این اتوبوس با خرد اربابانه مان جور در نمیاد.
_آره ارباب به نظر منم عدم تقارن و باکتری هایی که از سر تا پای اتوبوس رو پوشونده به طرز عجیبی مشکوکه.

گابریل این را گفت و طبق معمول طی و وایتکسش را در آورد و درحین کنار زدن جماعت محفلی که حرکت موزون میزدند، شروع به ضد عفونی کردن اتوبوس کرد.

_هلوی مامان زیاد فکر نکن مهم اینه همه مون الان سالم دور همیم. بیا شربت گلاب قهوه ی مامان رو بخور آروم شی و حالت جا بیاد.
_نه مادر! ما سیریم.
_مگه چی خوردی کلم پلوی مامان؟! من خودم از صبح زیر نظرت داشتم میدونم هیچی نخوردی.
_مادر ما اشتها نداریم.
_چرا پسرم نکنه مرلین نکرده چیزیت شده؟
_مادر ما خوب...

تق

ناگهان اتوبوس تکانی به خودش داد و تام اتفاقی به زاخاریاس برخورد کرد و او را پخش زمین کرد و در همین هنگام زیر دست و پای محفلیون که درعالم خود به سر میبردند مدفون شد و تنها مرگخوران که در گوشه ای آرام به حرف زدن و تماشا مشغول بودند متوجه اوضاع گشتند. اما این تازه اول ماجراجویی های آنان بود.
حدس لرد تا حدودی درست بود گویا اتوبوس با نقشه هایی شوم برگشته بود.


He deals the cards as a meditation
And those he plays never suspect
He doesn't play for the money he wins
He don't play for respect

He deals the cards to find the answer


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۴:۲۳ چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
#15
سلام ارباب. خوبین؟ میشه لطفا این پستمو نقد کنید؟


سلام موناتیلدا

ما خوبیم. نقد شما رو با تسترال فرستادیم که با دیدنتون نترسه! بگیرینش!


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۱۱ ۲۱:۵۰:۵۳

He deals the cards as a meditation
And those he plays never suspect
He doesn't play for the money he wins
He don't play for respect

He deals the cards to find the answer


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۳:۴۶ چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
#16
لرد سیاه در ذهنش اینگونه تصور میکرد که ناگهان به واقعیت برگشت.
سوزن سرنگ آهسته آهسته به دست لرد نزدیک میشد. لرد ناخود آگاه نفسش را حبس کرد و چشمانش را بست. پرستار که دیگر فاصله ی چندانی با گرفتن خون با اصالت لرد نداشت، ناگهان صدایی از بیرون توجهش را جلب کرد و باعث شد که برای رفع کنجکاوی هم که شده لحظه ای لرد را تنها بگذارد.

بیرون اتاق بین بیماران دعوایی به راه افتاده بود که از قرار معلوم همین به نفع لرد تمام شده بود. لرد که هنوز درحال خود بود، زیر چشمی به دستش نگاه کرد. انگار هنوز چیزی از او کم نشده بود. بلند شد و به اطراف نگاه کرد گویا خبری از پرستار نبود.
_میدانستیم آنها عرضه ی این کارها را ندارند. گرفتن خون ما کار هرکسی نیست.

سپس به آرامی از آن مکان نفرین شده دور شد. باید فورا دست به کار میشد و به دنبال آلبوس کوچک میگشت و تا کسی متوجه آنها نشده از فرصت به وجود آمده استفاده میکرد تا از آنجا خارج شوند. آخرین باری که آلبوس را رویت کرد، در دست مامور سالن بود پس قطع به یقین هنوز هم باید با او باشد.

نیم ساعت بعد

_پیدات کردم.
مامور سالن درحال بافتن ریش های بلند آلبوس دامبلدور کوچک یافت شد.
_یکی از زیر یکی از رو.
_اوقع اوعه .

اما لرد از این بابت نمیتوانست مدت زیادی خوشحال باشد حال باید برای یک فرار موفق چاره ای می جویید تا آن دو نفر را از یکدیگر جدا کند.


ویرایش شده توسط ماتیلدا گرینفورت در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۱۰ ۱۳:۵۷:۱۷

He deals the cards as a meditation
And those he plays never suspect
He doesn't play for the money he wins
He don't play for respect

He deals the cards to find the answer


پاسخ به: برج وحشت!
پیام زده شده در: ۱۸:۳۷ چهارشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
#17
بلاتریکس هرگز از یک مشنگ کمک نمی گرفت اما در آن شرایط میتوانست از او به عنوان وسیله ی خروجشان استفاده کند.
_هی مشنگ.

جوابی نشنید اما همچنان به پیتزا فروش خیره مانده بود.

_احیانا منظورتون من بودم؟...بله؟

بلاتریکس نگاهی در چشمانش ظاهر شد که میگفت آخه این چه شانسیه رکسان کم بود اینم اضافه شد.
_بله با تو بودم. حالا زود باش خم شو ما میخوایم بریم عجله داریم.

پیتزا فروش کمی تردید داشت چون نمیدانست که بعدش که آنهارا نجات دهد آیا آنها هم او را نجات خواهند داد؟ اما از آنجایی که دو بانوی جوان در آن قبر تنگ گیر افتاده بودند و او نمیتوانست برای بیرون رفتن از آنها کمک بگیرد پس سعی کرد به آنها اعتماد کند و به حرف بلاتریکس گوش کردو خم شد.

_بلا من اول میرم بعد میکشمت بالا، خوبه؟
_نه! یه بار که بهت گفتم بکش منو بالا الان وضعمون اینه وای به حال بار دوم. کسی نمیدونه باز چه بلایی به سرمون میاری.

بلاتریکس این حرف را زد و به وسیله ابزاری به اسم پیتزا فروش خودش را بالا کشید!

_آه. بلاخره از اون قبر لعنتی در اومدم.
_بلا! دست منم بگیر بیام بیرون.
_خودت بیا. فکر میکنی من چجوری اومدم؟ بعدم بیا کمک کن ببین چوب دستیم کجا افتاده!

رکسان هم با کمی تقلا خودش را از آن گودال مرگ بالا کشید و چون میدانست آن پیتزا فروش اگر بداند که آنها قصد رها کردنش را دارند داد و فریاد به راه خواهد انداخت با ضربه ای او را بی هوش کرد و سپس همانطور که بلا از او خواسته بود شروع به جست و جوی چوب دستی اش کرد.
هوا بسیار تاریک بود و غیر از نور ماه روشنایی دیگری دیده نمیشد. مسلما در آن موقعیت پیدا کردن چیزی به کوچکی چوبدستی کار راحتی نبود. اما با اینحال هردوی آنها با تمام توان وجب به وجب گورستان را میگشتند. در این بین ناگهان صدایی توجه آنها را به خود جلب کرد.


He deals the cards as a meditation
And those he plays never suspect
He doesn't play for the money he wins
He don't play for respect

He deals the cards to find the answer


پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۲۱:۱۹ یکشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۹
#18
مروپ با هیجان منتظر سورپرایز فرزندش بود اما خب صحنه ای هم که با آن مواجه شد هم به گونه ی خود سورپرایزی بود!

لرد ملافه ای روی نیم تنه ی پایینی تام که بوسیله قمه های رودولف به شکل کمی ناهمواری از هم جدا شده بود و بخشی از دل و روده اش جا مانده بود انداخت.
_مادر فعلا مدتی با این پای متحرک کنار بیاید تا بعدا دری تخته ای چیزی پیدا کنیم بدیم گب متوازن بچسبونه رو نیم تنه پایینی تام تا به عنوان میزی، تخته گوشتی چیزی به فروش برسانیمش.
_باشه گیلاس مامان! پس من برم خرید.
_به سلامت مادر جان ولی...عجله ای نیست بدون میوه هم ما خوبیم. باورکنید!
_نه دیگه! عزیز مامان باید ویتامین کافی واسه فکر کردن و کار کردن داشته باشه. تازه میخوای یه مادر رو از تقویت کردن بچه ی یکی یدونش محروم کنی؟ برم خانه سالمندان؟

مروپ هر آن آماده ی ظاهر کردن چمدانش بود. لرد که میدانست بحث کردن با مروپ بی فایده است از ادامه ی حرفش منصرف شد و تا بیرون مغازه بدرقه اش کرد و برگشت اما هنوز در کاملا بسته نشده بود که سر و کله ی مشتری ایی پیدا شد.

فضا به شکل ناگهانی تغییر کرد. هرکدام از مرگخواران برای به فروش رساندن تام نصفه از روش خود برای جذب مشتری استفاده میکرد. هرکدام قیمتی ارائه میداد. در این بین تام با بغض ازپنجره به بیرون نگاه می کرد و منتظر معجزه ای بود تا دوباره بدنش به حالت سابق بازگردد.


He deals the cards as a meditation
And those he plays never suspect
He doesn't play for the money he wins
He don't play for respect

He deals the cards to find the answer


پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۹:۳۶ دوشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۹
#19
هنوز 100متر هم از خانه دور نشده بودند که از کاپوت ماشین، دود سیاهی بیرون زد. از قرار معلوم نشانه ی خوبی نبود. جماعت مرگخوار که به دلیل کمبود جا خیلی فشرده خودشان را در ماشین جا داده بودند برای تعمیر پراید لوکسشان مجبور به پیاده شدن، شدند. اولین کسی که کنار در بود، دستگیره را کشید تا پیاده شود، به دلیل حجم بالای نفرات، انفجاری از همه نقاط آن خودرو رخ داد که باعث شد به قبرستان ماشین ها در کنار دیگر دوستان خود بشتابد.
مرگخواران که از قبل هم به دلیل چپاندن وسایلشان در ماشین به قدر کافی کلافه بودند با سکوت از وسایل و قطعات منهدم شده که زمانی اسمش ماشین بود خداحافظی کردند.
همه در افکار خود به دنبال چاره ای میگشتند که ناگهان ...

_عه ارباب، اتوبوس گرفتن بشیم؟

با این حرف همه ی سر ها به طرف رابستن برگشت.
_فقط نظر دادن شدم تصمیم با ارباب بودن میشه.

و باز همه ی سرها به طرف لرد برگشت همه منتظر تصمیم نهایی او برای ادامه ی سفر بودند اما تا برگشتند با جای خالیه او مواجه شدند.
لرد جلوتر از همه و خیلی ریلکس درحال رفتن به سمت اتوبوس بود و بدین ترتیب بقیه ی مرگخواران نیز پشت سر او راه افتادند. هنوز نرسیده بودند که اتوبوس به راه افتاد و با وجود فریاد های مرگخواران برای ایستادنش دور و دور تر شد و تنها دود های اگزوزش را به خورد مرگخواران داد.


ویرایش شده توسط ماتیلدا گرینفورت در تاریخ ۱۳۹۹/۱/۲۵ ۲۰:۰۵:۲۴

He deals the cards as a meditation
And those he plays never suspect
He doesn't play for the money he wins
He don't play for respect

He deals the cards to find the answer


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۰:۵۹ شنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۹
#20
سلام! مدتی نبودم ظاهرا دسترسی هام گرفته شده درخواست بازگشتش رو داشتم.

دسترسیتون به تالار اسلیترین داده شد.


ویرایش شده توسط فنریر گری‌بک در تاریخ ۱۳۹۹/۱/۲۵ ۱۸:۰۱:۴۲

He deals the cards as a meditation
And those he plays never suspect
He doesn't play for the money he wins
He don't play for respect

He deals the cards to find the answer






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.