با این حرف لرد هکتور دست از لرزش برداشت!
دیگران هم سکوت کرده بودند و بوته خشکی دور مرگخواران چرخید و بعد سقوط کرد.
-نشنیدید؟ما لینی رو میخوایم!یکی بره لینی رو برامون بیاره!
هکتور با دیدن گویل فکری به سرش زد:
-ارباب گویل رو بفرستیم تو معده اون پرنده لینی رو بیاره!
-ولی من نمی....
گویل با کاغذی که به دستش رسید،سکوت کرد و بعد مشتاقانه داوطلب بود!
کراب کاغذ مورد نظر را نگاه کرد.
پنجاه درصد تخفیف برای سری معجون های هکتور!
-خب برو لینی رو برامون بیار.
گویل کاغذ تخفیف با ارزشش را با در ردایش گذاشت و به سمت پرنده راهی شد.
-پرنده طلایی خوشکل؟عزیز دل؟پرنده ملوس؟
پرنده طلایی که از شنیدن این حرف ها از یک مرگخوار تعجب کرده بود به گویل نزدیک شد.
گویل دستش را روی شانه پرنده گذاشت:
-دو حالت داره!یا منو قورت میدی برم لینی رو پیدا کنم بعدشم مثل ی پرنده خوب من و لینی رو بالا میاری، یا میبندمت به همین درخت و بدون بیهوشی شکمتو میبرم و لینی رو از توی معدت در میارم!
پرنده جیغ زنان سعی در فرار داشت اما گویل و دیگر مرگخواران که تازه به کمک گویل آمده بودند ، پرنده را به درخت بستند!
خواستند شکمش را ببرند که با حرف لرد متوقف شدند:
-اینطوری ممکنه پیکسی مان را دو تکه کنید یا بالش رو بکنید!یکیتون برید تو شکم پرنده!
مرگخواران چاره ای نداشتن!
باید توسط پرنده خورده میشدند!