اما به راستی کدام یک از مرگخواران به زبان خرها مسلط بود؟
-م...ن...زند...م!
مرگخواران توجهی به فنریر مغز پخت شده نکردند که ادعا میکرد هنوز زنده است. فنریر برای مرگخواران مرده بود!
-یاران ما بروید خر بیاورید دیگر!
اما در کمال تعجب این بار نه نیروی نامرئی سو را به سمت جلو حرکت داد و نه کریسی به شوق اول شدن داوطلب انجام این کار شد. در همان لحظه ناگهان چوپانی از آنجا رد شد.
-هی برگرد! رد نشو!
چوپان برگشت.
-ها؟ چیکار دارید؟
-ما میخوایم سوار خر شیم! بلدی با خرا صحبت کنی؟
-صحبت؟ ما صحبت نمیکنیم که! میزنیم تو سرشون بعد خودشون راه میفتن!
مرگخواران که کلید حل مسئله را یافته بودند به سمت خرها حرکت کردند تا توی سرشان بزنند، اما ابتدا تصمیم گرفتند یک آزمایش ریز انجام دهند.
-خب فنریر اگه ادعا میکنی زنده ای برو یدونه بزن تو سر این خره!
فنریر باید میرفت... باید هویتش را باز میگرداند! فنریر نمیخواست در نقش گرگی مرده به ایفای نقش خود ادامه دهد.
پس جلو رفت و با تمام قدرت بر سر خر کوبید...
و خر برگشت و جفتکی به سمت فنریر انداخت...فنریر صدها متر و حتی صدها کیلومتر به آن طرف تر پرتاب شد در این مسیر قاره ها و اقیانوس ها را پیمود. فنریر دور دنیا را در هشتاد صدم ثانیه پیمود!
مرگخواران لرد را شکر میکردند که خودشان برای این کار پیش قدم نشدند و همه چیز ختم به خیر شده بود، البته چوپان هم در طرفی دیگر نشسته بود و هرهر به آن ها میخندید... او چوپان دروغگو بود!