1. چیزی که من بهعنوان تکلیف ازتون میخوام خیلی سادهست. فقط کافیه تکتکتون بیاید و دستتون رو با این شیشهای که من میشکنم بِبُرید و برید و ببینید که این بریدهشدنِ دستتون، حکمتِ چه اتفاق دیگهایه. اون اتفاق ممکنه هر چیزی باشه. ببینید که چی میشه، بعدش بنویسیدش! به همین سادگی! جادوآموزان علاقه ای به جلو رفتن نداشتند؛ چون از معلمی که وایتکس و انواع مواد شوینده را در مدرسه پراکنده می کند، به هیچ عنوان نمی توان انتظار یک خراشیدگی ساده با شیشه را داشت!
-کسی داوطلب نیست؟
هیچکدام از جادوآموزان جانشان را از سر راه نیاورده بودند که جلو بروند و آن را دودستی تقدیم گابریل بکنند؛ تا اینکه حوصله ی گابریل سر رفت و تی بنفش رنگش را مانند شمشیر زیر گردن یک جادوآموز بخت برگشته گرفت.
-تو می تونی داوطلب خوبی باشی!
-هان؟
پروفسور دلاکور من هنوز یه مقدار کار انجام نشده توی معدن دارم، باید انجام بدم.
-تا وقتی توی کلاس هستید، باید به حرف معلم گوش بدید.
گابریل به وین اشاره کرد که جلو بیاید و سپس با تی، محکم به لیوان کوباند.
شترق!-همونطور که گفتم، الان با این تکه شیشه دست ایشون رو می برم تا حکمت این اتفاق رو برامون توضیح بده.
گابریل جلو رفت و چنان تکه شیشه را در پوست وین فرو برد که خون فواره زنان از بدن وین خارج شد.
-خب! حالا باید حکمت این اتفاق رو برای ما توضیح بدی.
-فکر کنم حکمتش اینه که تا چند ثانیه دیگه می میرم.
گابریل، صد رحمت بر هوش کلم فندقی فرستاد و سپس رو به وین گفت:
-حکمت رو بگو!
وین، به جای زخمش نگاه کرد و سپس شروع به فلسفه بافی کرد:
-حکمتش اینه که قراره موقعی که مرگخوار شدم، ارباب بهم یه بیل مکانیکی هدیه بده!
گابریل، با چهره ای خوشحال به وین نگاه کرد و گفت:
-آفرین! حالا می تونی بری و خون هایی که روی دیوار پاشیدن رو تمیز کنی.
وین، کف کلاس زمین خورد و پس از اینکه بر اثر زمین خوردن متلاشی شد، گابریل خنده ای شیطانی تحویل جادوآموزان بیچاره داد.