هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۰:۰۵ شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹
#11
اژی لحظه ای صبر کرد تا اون "یا شاید" به ذهنش خطور کند اما تنها گزینه هایی که در ذهنش بودند شامل باد زدن و آماده کردن میلک شیک می‌شد. اما از اونجایی که ایده ای نداشت میلک شیک چه چیزی هست تصمیم گرفت همان باد زدن را مطرح کند.

- باید دو نفر من رو باد بزنن!

مرگخوارانِ خسته و کوفته از اطاعت اوامر اژی به یکدیگر نگاه کردند. از نگاه های بغض آلود سدریک، خمارِ آگلانتاین و کینه توزانه بلاتریکس می‌شد خواند که این یکی دیگر نه! هر چه باشد آنها مرگخوار بودند و در شان آنها نبود مانند غلامان سیاه مشنگی دو طرف یک فرد- یا حتی یک موجود- بایستند و او را باد بزنند.

- دیگه داری پاتو...

لینی با پریدن وسط حرف بلاتریکس با اینکه بلیط سفر خود به دنیای دیگر را رزرو کرد ولی توانست از خشمگین شدن اژی توسط آن الفاظ خشن جلوگیری کند.

- منظور بلاتریکس اینه که برای پاتون ضرر داره!

زمزمه" اینم از هوش ریونی " مرگخواران از پشت سر لینی بلند شد.

- یعنی چی؟
- یعنی... یعنی اگر بادتون بزنیم آتیش درونتون خاموش میشه و اینطوری پاهاتون سرد میشه و براتون خوب نیست!

اما اینبار" مرحبا به هوش ریونی " بود که به گوش می‌رسید.
اژی چند ثانیه ای فکر کرد. احتمالاً لینی راست می‌گفت. تا به حال در معرض باد قرار نگرفته بود و این خطر وجود داشت که واقعاً آتیشش خاموش بشه. پس به سراغ پلن بی رفت.

- پس برام میلک شیک بیارین!

لعنت مرگخواران به انضمام کروشیو بلاتریکس به سمت لینی روانه شد.


شروع و پایان با ماست!


پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۶:۲۷ شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹
#12
- حتی ما هم؟
- حتی شما هم!

خانه ریدل تقریباً خالی شده بود. اکثر مرگخواران سرنوشت تلخ خود را در آغوش گرفته و به سمت آژانس مسافربری به راه افتاده بودند. اما مرلین اکثریت نبود!
تا همین اواخر مقاومت خوبی نشان داده بود. بالاخره مرگخواری عادی گفتند، پیامبری گفتند. تبعید در شان این بزرگوار نبود. تا اینکه خود جناب لرد او را به اتاقشان فراخوانده بودند.

***


- پس چرا هنوز اینجایی پیامبر؟
- خودتان گفتید بیاییم در اتاق!

لرد نگاهی به مرلین انداخت. پیامبر اهل خود را به کوچه چپ زدن نبود ولی الان واضحاً خود را حتی به اتوبان چپ زده بود!
لرد لحظه ای به این تیکه ماگلی بیمزه که در ذهنش گذشته بود فکر کرد و آن را سریعاً پاک نمود!

- منظورمان این است که چرا به آژانس نرفتی؟

مرلین با حالت درمانده ای که فهمیده بود بازی تمام است جواب داد:
- حتی ما هم؟
- حتی شما هم!

مرلین به اتاقش برگشته بود. گفته بودند که باید سبک سفر کنید، مرلین کوله پشتی دِ نورث فیس خود را پر کرده بود از گوی ها، طومار ها و و برخی گزارشات بارگاه. در لحظه آخر عصای خود را هم برداشت تا به سمت آژانس برود. اما روی میزش یک شامپوی کراتینه هم بود! امان از مگان. حتی به اتاق پیامبر هم رحم نکرده بود و وسایلش را آنجا چیده بود.
مرلین با لبخندی شامپو را در زیپ کوچک کیف قرار داد و سپس با نفس عمیقی در اتاق را باز کرد تا به سمت تبعید گاه خود برود.
بالاخره مرگخواری عادی گفتند، پیامبری گفتند!


شروع و پایان با ماست!


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۸:۴۰ جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۹۹
#13
پاسخ پرسش اول:

جا نماز!
مشخصاً ما که پیامبر هستیم باید برای بقیه الگو باشیم بهرحال، همواره یک جانماز به همراه ملحقاتش(تسبیح و مهر) در جیب ردایمان داریم تا در موارد اضطرار از آن استفاده کنیم. اصلاً همین که در جیب جا می‌شود خودش مزیت بزرگی نسبت به جارو به حساب می‌آید. عیب هم که ندارد، وسیله عبادت است دیگر. چه عیبی؟
و اما درباره هدایت. جانماز با نیروی تقوای شما حرکت می‌کند. یعنی اگر فردی خطاکار باشید و به حرفای پیامبر گوش ندید و مثل بعضی ها او را کذاب بخوانید بدجوری اذیتتان می‌کند.
اما اگر با کوله باری از عمل صالح برآن سوار شوید، به مانند یک نیمبوس 2000 هزار نرم خودش برای خودش می‌رود. به تیر چراغ هم نمی‌مالد!

برای تمیز کردن ما آن را از تراس بارگاه می‌تکانیم. خیلی کثیف نمی‌شود. معمولا فقط پوست ریزه های پیشانی ما در اثر سجده های مکرر بر روی آن میریزد و با تکاندن هم تمیز می‌شود.

پاسخ پرسش دوم:

قالیچه ها با توجه به محلی که در آن بافته شدند آداب مخصوص خود را دارند. مثلا برای رام کردن قالی ایرانی باید یک ظرف چلوکباب با گوجه و کره اضافی مهمانش کنید. یا برای قالی های مصری اگر خاکی که قبلا در مقبره فراعنه بوده را بر آن بپاشید به مانند حماری کهنسال رام شما خواهد شد.
اما رام کردن قالی های غربی به این سادگی ها نیست. چون خودش هم نمیدانند چه آدابی دارند، اصلا آدابی دارند؟ همانطور که خودتان اشاره کردید حتی شیلنگ را هم در مرلینگاه تعبیه نکردند.
بعضی نسخه های فرانسوی را باید با فرنچ کی... اهم اهم. از فرانسه عبور می‌کنیم. قالی های آلمانی معمولاً ساده تر هستند چون بصورت ماشینی بافته شده و احساسات زیادی ندارند. بعضی از آنها با سلام به پیشوا رام می‌شوند و بعضی نسخه ها را می‌توان با نشان دادن عدد 8 رام کرد. حالا اینکه چرا 8 نمیدانیم. گاهی اوقات دیده شده بعد از 8 عدد 2 را هم نشان قالی می‌دهند. در این صورت دیگر قالی کاملا رام شماست و سواری لذت بخشی را ارائه خواهد داد!

پاسخ پرسش سوم:

این طرح را!
اصلاً ببینید این هنر را، آدم لذت می‌برد. هم اسلامی است هم زیباست. هنگامی که چنین طرحی بر روی یک قالیچه می‌نشیند به آن آرامش می‌دهد. می‌داند که خدا همواره همراه اوست و با اطمینان بیشتری می‌راند!


شروع و پایان با ماست!


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۸:۳۵ جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۹۹
#14
پاسخ پرسش اول:

خب متاسفانه ما زیاد خوش شانس نبودیم. موجودی که دیدیم تاردیگرید بود. حالا اینکه چطور پروفسور توانستند یک تاردیگرید را به دام بیندازند معمایی است لاینحل.
تاردیگرید ها موجوداتی هستند به شدت جان سخت. حتی جادوگران هم از قابلیت های این موجود در تعجب هستند. در فضا و دریا و آتشفشان و هرکجا بگید زنده می‌مانند. حتی از ما هم جان سخت تر هستند!

این موجود دست و پاهایی به شدت کوچک دارد، یعنی خیلی کوچک! چون خودش هم در ابعاد بسیار ریزی هست و قابل مشاهده با چشم غیرمسلح نمی‌باشد. در قسمت سر یک دهان دارد که هرچیزی جلوی دستش بیاید را "هورت" می‌کشد داخل.
چشم و این حرفا هم ندارد. البته فکر می‌کردیم که ندارد. با مشاهده این موجود دلفریب در ابعاد تقریبی یک اسب متوجه شدیم که چشم دارد، خوب هم دارد! این هم کشف ما شد که می‌خواهیم به جامعه جانورشناسی اعلام کنیم! این هم یک تصویر زیبا از این بزرگوار.

پاسخ پرسش دوم:

خب همانطور که در بالا اشاره کردیم این موجود برای زنده ماندن هرچیزی که دم دستش باشد را هورت می‌کشد و می‌خورد.
پارچه را که به کناری زدیم، یک دهان زیبایش به سمت ما دراز شد و مارا به سمت خود کشاند. کسی نبود به این زبان نفهم بفهماند که دیگر کوچک نیست تا از باکتری تغذیه کند و ما پیامبری هستم برای خودمان و نباید ما را بخورد. چون کسی نبود خودمان دست به کار شدیم و قبل از آنکه کاملا به درون بدنش کشیده شویم عصای محبوبمان را فدا کرده و آن را در ورودی دهانش قرار دادیم تا دست از هورت کشیدن بردارد.
اما بیخیال نشد، چون که بیخیال شدن در قاموسش نیست؛ اصلاً برای همین پیگیر بودن است که می‌تواند در مریخ هم زنده بماند!
خلاصه که سعی کرد با آن چنگال هایش ما را بگیرد و قیمه قیمه کند! این موجود صلاحیت افزایش ابعاد را ندارد. خطری است برای بشریت. هیچ طلسم و حربه ای بر او وارد نیست! حتی رودولف هم نتوانست با قمه هایش پوست او را بشکافد و ما را از چنگالش نجات دهد. برای همین سریعا و قبل از تکه تکه شدن غذایی حاضر کردیم تا به او دهیم که شرحش در سوال بعدی است.

پاسخ پرسش سوم:

در کنار ما دانش آموزی بود که سعی داشت یونجه را به گاوی در ابعاد مگس دهد! سریعاً یونجه ها را قاپیدیم و در دهان تاردیگرید مذکور چپاندیم.
یونجه غذایی است ارزان و در عین حال شکم پرکن و مقوی. بهرحال از هیبت یک تاردیگرید کمتر از غذای گاو و اسب و هیپوگریف انتظار نمی‌رود.

پاسخ پرسش چهارم:

بله الحمدللمرلین!
چرا؟ به واقع نمیدانیم. تنها دلیلی که فهمیدیم از یونجه خوشش آمده است آن بود که بالاخره ما را رها کرد. ظاهرا به معده اش هم خوب ساخته بود. چون دفعیات بعدی نداشت. البته نمیدانیم کلا این موجود چیزی را برای دفع می‌گذارد؟ نه!

پاسخ پرسش پنجم:

به واقع خلاقیت بسیار خوبی چه در تدریس و چه در طرح سوالات داشتید. تنها موردی که بنظرمان می‌رسد آن بود که حجم تکالیف کمی زیاد بود. بعضی جلسات نمی‌رسیدیم که هم عبادت کنیم هم به پرونده های بارگاه رسیدگی کنیم هم تکالیف را بنویسیم.
با تشکر از شما و زحمات شما در طول ترم.


شروع و پایان با ماست!


پاسخ به: کلاس طلسم‌های باستانی
پیام زده شده در: ۱۸:۳۱ جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۹۹
#15
به به. میبینیم که به خوبی از مثال های پیامبری استفاده کردید. درود بر شما!

پاسخ پرسش اول:

عصایمان!
این دوست و همراه ما در طی میلیون ها سال بوده است. از هنگامی که گایا را به وجود آوردیم تا همین حالا که در خدمت شما هستیم. تمام داستان های ما را به چشم دیده، جادو های خارق العاده اجرا کرده و هنگامی که در تنهایی غار ها بودیم همدم ما بود. خیلی دوست می‌داریم که پای درد و دل او بنشینیم. با کشیدن ســـــــــــــــــــــــ به اندازه تاریخ بشریت پای صحب های او می‌نشینیم.
البته باید اول از دهان تاردیگریدی که در کلاس پروفسور لینی بود خارجش کنیم.

پاسخ پرسش دوم:

- دهن ما رو سرویس کردی تو!
- عه چه خشن! بشین حالا یه چایی بخوریم.
- چایی؟ مرد مومن هی اینور اونور میری از من مایه میذاری. چی چی رو بیا چایی بخور؟

ما که نفهمیدیم چه می‌گوید. سعی کردیم واضح تر از او بپرسیم که از چه گلایه دارد.

- عصا جان، مشکلت چیست؟
- هعــــــی. یکی دوتا نیست که. هر خودتو میندازی توی مخمصه هی نمیتونی دربری هی من رو فدا می‌کنی. اون دفعه که هرکول گیرت انداخت با من زدی توی کلش. سه تا از پوسته های چوبیم شکست. کله نبود که لاکردار، پتک آهنین بود از بس سفت بود!
- این که استثنا بود...
- استثنا؟ اون دفعه که با گابلین ها درگیر شدی چی؟ اونم استثنا بود؟ هم ازم میخواستی زیرزمین تونل بکنم، هم روشنایی بدم. خب خودت چیکار می‌کردی؟
- داشتیم با گابلین ها میجنگیدیم.
- اونم که من می‌کردم.
- خب تو حکم چوبدستی من را داری. باید این کار ها را انجام بدی.

در این لحظه نوری سرخ رنگ از ته عصایمان شروع کرد به بالا آمدن.

-اینهمه لطف کردیم آخرش هم شد وظیفه؟ بشکنه دستم که نمک نداره. تازه هی میری اینور اونور خالی میبندی. ما کجا دست تنها آشیل رو شکست دادیم. اصلا تا حالا آشیل رو از نزدیک دیدیم؟
- خب دیگه بسه...
- چی چی رو بسه؟ من رو کردی توی دهن کرم فلوبر میخوای ساکت هم بمونم؟
- تاردیگرید بود باباجان.

نور قرمز رنگ کم کم به سر عصا می‌رسید. ما که میدانستیم چه اتفاقی در شرف وقوع است چوبدستی یکی از دانش آموران را قرض گرفتیم.

- تاردیگرید بود، تارگرین بود، فلوبر بود؛ چه فرقی داره؟ آقا من خسته شدم اصلا. ولمون کن بریم. من رو بده پس بده به همون پیامبر قبلی که...

خب دیگر. در اینجا مجبور شدیم با طلسم اسسسمیلانسیوس بک ساکتش کنیم چون مزاحم همسایه ها شده بود. شما هم لطفاً صحبت هایش را فراموش کنید.


شروع و پایان با ماست!


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۷:۲۷ پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۹
#16
مرگخواران به کلی لرد را فراموش کرده بودند.
اول که مشغول حدس زدن محتوای تخم مرغ بودند و گاهی هم پیشنهادی جهت خوردنش می‌دادند. بعد هم که قربون صدقه اش رفتند و حالا هم سلول های خاکستریشان درگیر این معما بود که چرا یک اژدهای گوگولی باید طی سه ثانیه رشد کند.

- ما فرزندمان را می‌خواهیم.

تام که چشم از اژدها برنمیداشت زیرلب گفت:
- ولی اونا گفتن که باید از اژی مراقبت کنیم.
- درسته تام...برای همین باید حواستون به این موجود آتش پراکن باشه تا ما بتوانیم فرزند خود را پس بگیریم.

هیچ کس به لرد توجه نمی‌کرد. همچین رفتاری از مرگخواران بعید بوده. اما حالا مسحور اژدهای قرمز رنگی شده بودند که با بزرگ شدنش رگه های رنگ سبز روی بالهایش پیدا شده بود.
لرد از جا بلند شد و گفت:
- پس ما می‌رویم در اتاقمان استراحت کنیم.

اگر پای نجینی وسط نبود، یا حتی پای دمش، همین حالا لرد اژدها را دو شقه می‌کرد تا مرگخواران با تعظیم و تعبید اربابشان را تا اتاق مشایعت کنند. ولی کسی توجهی به لرد نداشت...

- ماما کجا میری؟

اژی جستی زد و از روی میز خود را به روی شانه های لرد رساند. صورت لرد ابتدا به قرمز و سپس به بنفش کبودی تغییر رنگ داد. مرگخواران حالا یک مشکل دیگر هم داشتند!



شروع و پایان با ماست!


پاسخ به: پایگاه بسیج دانش‌آموزی هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۹:۴۳ جمعه ۱۴ شهریور ۱۳۹۹
#17
اگر فهمیدید چه شد به ما هم بگویید!

اگر درخت شفتالو های مامان رو نمی شکستین بهتون می گفتم چی شد...ولی حالا دیگه نمی گم!




ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۸ ۱۲:۲۴:۰۹

شروع و پایان با ماست!


پاسخ به: جنگل ممنوعه
پیام زده شده در: ۱۹:۳۹ جمعه ۱۴ شهریور ۱۳۹۹
#18
-یعنی چی که نمیخوان؟

فروشنده ناشناس پشت یک درخت پنهان شده بود و با داد و فریاد مشغول مشاجره با هاگرید بود.

- نوموخوان دیگه.
- مطمئنی پیش آدم درستی رفتی؟ خودشون سفارش داده بودن!

هاگرید که نمیدانست چرا با وجود آن همه کتاب در هاگوارتز اعضای گروه ها باید کتاب را سفارش بدهند، مشخصات افراد جدیدی را از فروشنده گرفت و رهسپار قلعه شد.

***


روز بغرنجی در مدرسه هاگوارتز در حال سپری شدن بود. اعضای گریفیندور همچنان در غل و زنجیر بودند تا مبادا با دیوانه بازی صدمه ای به کسی بزنند.
مودی ایده ای نداشت که چگونه باید این وضعیت را سر و سامان دهد.

- امشب که مست مستم، دست و پای غم رو...

دانش آموز شاد و شنگول که ردای اسلیترین را به تن داشت از جلوی مودی رد شد.
حس کاراگاهی مودی دوباره بالا زده بود. چرا یک دانش آموز در این وضعیت باید مست باشه؟ اصلاً چه دلیلی داره یک نفر بخواهد در هاگوارتز مست کند؟ اگر کسی که ساقی این دانش آموز است باعث اتفاقات اخیر بوده باشد چه؟
بنا به همین افکار، مودی شروع به تعقیب دانش آموز کرد. چند قدمی بعد، دانش آموز توقف کرد تا با همگروهی هایش صحبت کند.

- بریم؟
- مطمئنی آورده؟ دوباره مثل اون دفعه کتابارو اشتباه نده به کس دیگه ای؟
- نه خیالت جمع، توجیه شده.

گروه دانش آموزان اسلیترین به سمت محل قرار به راه افتادند.

- بالاخره میتونم این راز کثیف رو برملا کنم!

مودی در حالی که دستانش را به هم میمالید به تعقیب دانش آموزان پرداخت. غافل از آنکه گروه "نامحسوس" کاراگاهان وزارت خانه نیز مشغول همین کار بودند!


شروع و پایان با ماست!


پاسخ به: شهرداری شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۵:۵۲ جمعه ۱۴ شهریور ۱۳۹۹
#19
نقل قول:

زاخاریاس اسمیت نوشته:
سلام
حالا که دور دور سوژست اگه اجازه بدید منم اداره آموزش امور نظارتی خودم رو باز کنم.
سوژه اینه که زاخاریاس کلاس آموزش امور نظارتی مدیریتی برگزار میکنه و به عنوان استاد تکلیف اولش اینه که روی ساعت بیگ بنگ لندن نظارت کنن. توی این راه مشکلات مختلفی تو راه ساعت پیش میاد.


سلام زاخاریاس.

ببین وقتی که میخوایم یک تاپیک منتسب به فرد بزنیم باید توی کتاب یه سرنخی داشته باشیم. مثلا لودو بگمن توی کتاب اهل شرط بندی بوده برای همین به تاپیک کازینو داره. (العیاذ بالمرلین. کازینو در سایت!)
یا همین نیوت اسکمندر که داریم به یه جاهای خوبی میرسیم با هم، اصلاً دوتا فیلم داره که درباره کیف اش و موجودات جادویی هست، برای همین میتونیم تاپیک منتسب به خودشو بزنیم.

یا در حالت دوم یه شخصیت پردازی قوی در سایت وجود داره. مثلا همه هکتور رو به عنوان معجون ساز می‌شناسن برای همین تاپیک به اسم خودشو داره.

اما شما متاسفانه هیچکدوم رو نداری. یعنی زاخاریاس تا جایی که حافظه ضعیفم یاری می‌کنه عضو الف.دال بود و شخصیت پردازیتون هم در سایت متاسفانه از نظر بنده به اون حد بالا و والا نرسیده.

پس چرا باید تاپیکی به اسم "اداره آموزش نظارتی زاخاریاس اسمیت" رو داشته باشیم؟


شروع و پایان با ماست!


پاسخ به: پایگاه بسیج دانش‌آموزی هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۵:۳۵ جمعه ۱۴ شهریور ۱۳۹۹
#20
ما از شرایط موجود ناراضی هستیم.

مرلین مامان؟ گل گاوزبون بیارم براتون؟ میگم...احیانا که قصد ندارین مراتب نارضایتی خودتونو از طریق نزول طوفان اعلام رسمی کنید؟ آخه مامان هنوز در ساخت کشتی تجارب لازم رو کسب نکرده.



ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۹ ۰:۵۸:۲۸
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۹ ۰:۵۸:۵۸

شروع و پایان با ماست!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.