به به. میبینیم که به خوبی از مثال های پیامبری استفاده کردید. درود بر شما!
پاسخ پرسش اول:عصایمان!
این دوست و همراه ما در طی میلیون ها سال بوده است. از هنگامی که گایا را به وجود آوردیم تا همین حالا که در خدمت شما هستیم. تمام داستان های ما را به چشم دیده، جادو های خارق العاده اجرا کرده و هنگامی که در تنهایی غار ها بودیم همدم ما بود. خیلی دوست میداریم که پای درد و دل او بنشینیم. با کشیدن ســـــــــــــــــــــــ به اندازه تاریخ بشریت پای صحب های او مینشینیم.
البته باید اول از دهان تاردیگریدی که در کلاس پروفسور لینی بود خارجش کنیم.
پاسخ پرسش دوم:- دهن ما رو سرویس کردی تو!
- عه چه خشن! بشین حالا یه چایی بخوریم.
- چایی؟ مرد مومن هی اینور اونور میری از من مایه میذاری. چی چی رو بیا چایی بخور؟
ما که نفهمیدیم چه میگوید. سعی کردیم واضح تر از او بپرسیم که از چه گلایه دارد.
- عصا جان، مشکلت چیست؟
- هعــــــی. یکی دوتا نیست که. هر خودتو میندازی توی مخمصه هی نمیتونی دربری هی من رو فدا میکنی. اون دفعه که هرکول گیرت انداخت با من زدی توی کلش. سه تا از پوسته های چوبیم شکست. کله نبود که لاکردار، پتک آهنین بود از بس سفت بود!
- این که استثنا بود...
- استثنا؟ اون دفعه که با گابلین ها درگیر شدی چی؟ اونم استثنا بود؟ هم ازم میخواستی زیرزمین تونل بکنم، هم روشنایی بدم. خب خودت چیکار میکردی؟
- داشتیم با گابلین ها میجنگیدیم.
- اونم که من میکردم.
- خب تو حکم چوبدستی من را داری. باید این کار ها را انجام بدی.
در این لحظه نوری سرخ رنگ از ته عصایمان شروع کرد به بالا آمدن.
-اینهمه لطف کردیم آخرش هم شد وظیفه؟ بشکنه دستم که نمک نداره. تازه هی میری اینور اونور خالی میبندی. ما کجا دست تنها آشیل رو شکست دادیم. اصلا تا حالا آشیل رو از نزدیک دیدیم؟
- خب دیگه بسه...
- چی چی رو بسه؟ من رو کردی توی دهن کرم فلوبر میخوای ساکت هم بمونم؟
- تاردیگرید بود باباجان.
نور قرمز رنگ کم کم به سر عصا میرسید. ما که میدانستیم چه اتفاقی در شرف وقوع است چوبدستی یکی از دانش آموران را قرض گرفتیم.
- تاردیگرید بود، تارگرین بود، فلوبر بود؛ چه فرقی داره؟ آقا من خسته شدم اصلا. ولمون کن بریم. من رو بده پس بده به همون پیامبر قبلی که...
خب دیگر. در اینجا مجبور شدیم با طلسم اسسسمیلانسیوس بک ساکتش کنیم چون مزاحم همسایه ها شده بود. شما هم لطفاً صحبت هایش را فراموش کنید.