هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (آیلین.پرینس)



پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۴:۴۰ پنجشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۲
#11
کِی؟

موقع غروب آفتاب


............................... Bird of death ................................

تصویر کوچک شده


پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۰:۳۲ چهارشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۲
#12
لینی اشتباه کرد. اون نباید به سمت پایین نگاه می کرد. ولی وقتی این کارو کرد، دیگه هیچ کاری از دست هیچ کسی بر نمی اومد. لینی حالا داشت بر اثر قوانین فیزیک تازه به کار افتاده سقوط می کرد.

و لحظه ای بعد، لینی به زمین برخورد کرد و...

پخش شد!
لینی پس از برخورد محکمی که داشت، به هزاران قطعه ی نامساوی کدو حلوایی تقسیم شد و قطراتی از آب کدو حلوایی روی همه ی افرادی که در صحنه حاضر بودن ریخت.

-نه! لینی!

ایوان که صحنه رو دید، از اینکه نتونسته بود لینی رو نجات بده خیلی ناراحت شد. سعی کرد پیک موتوری رو کنار بزنه و بره تا به باقی مونده های لینی برسه و سوگواری کنه، که کسی جلوی راهش رو گرفت.
- شکلات می خری؟

آیلین که یه کدوحلوایی بزرگ رو روی سرش گذاشته بود و یه جعبه پر شکلات در دست داشت، جلوی مسیر ایوان قرار گرفت.
-گفتم شکلات می خری؟

-تو این وضعیت داری شکلات می فروشی؟

-خب، آره. یه مدته زدم تو کار شکلات سازی، برای هالووین. طرفدار زیاد داره. می خری؟

- تو پول می بینی دست من الان؟

-به من چه دیگه. یا می خری یا نمی رم کنار!

ایوان میخواست یه جوری آیلین رو بپیچونه و به هدفش برسه، که پیک موتوری هم از اون طرف یقش رو گرفت. ایوان گیر افتاده بود!


............................... Bird of death ................................

تصویر کوچک شده


پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۱۹:۵۱ جمعه ۲۸ مهر ۱۴۰۲
#13
مرگخواران باری دیگر در سکوت فرو رفتند و اطلاعات دریافتی را در ذهنشان مرور کردند.

-دارین ماردن؟

بلاتریکس به حرف آمد.

-فکر می کنی دارین ماردن پشت این قضایاست؟ مطمئنی؟

ایزابل پاسخ بلاتریکس را داد.
-تقریبا بله.

در این میان، آیلین سوالی را مطرح کرد که جمع، در حال اندیشیدن به آن بود.
-جدا از همه ی اینها، تصمیم دارین چیکار کنین؟ فکر کنم بهترین راهی که در حال حاضر جلومونه همون راه حلیه که قبل مطرح شد. باهاشون مذاکره می کنیم که شخص پشت این قضایا رو پیدا کنیم. محفلیا قبول می کنن. چاره ی دیگه ای هم ندارن. افرادشون برای مقابله ی مستقیم با ما کافی نیستن.

به نظر می رسید اکثریت با آیلین توافق داشته باشند. فضا در این جدی بودن، استرس زا به نظر می رسید.
-همین کارو می کنیم. یکی باید بره و زمان مذاکره رو به محفل اعلام کنه. تا اون موقع، بقیه برای زمان مبارزه آماده میشن.

بلاتریکس تصمیم قطعی را اعلام کرد.
-کی حاضره پیام رو به محفل برسونه؟

سکوت مطلق حاکم شد. چه کسی این ریسک را می پذیرفت؟ همه می دانستند که همان قدری که آنها به لرد اهمیت می دهند، محفل نیز برای دامبلدور ارزش قائل است...

-من میرم.

حشره ی آبی در مرکز حلقه ی مرگخواران به پرواز در آمد. سعی می کرد تا جایی که می تواند بلند حرف بزند.
-من میرم اونجا. بهشون میگم که یا تا چند ساعت دیگه مذاکره برگذار می شه، یا بهشون حمله می کنیم. بقیه تون فعلا اینجا بمونید و مطمئن بشید ارباب جاش امنه.

جایی برای مخالفت نبود. همگی سر تکان دادند. لینی وارنر، از درب خانه ی ریدل ها خارج شد.

در همان حین، خانه ی گریمولد

یوآن، خواندن نامه را به پایان رساند. همه با بهت و حیرت، به نامه ی در دست یوآن نگاه می کردند. برای چند لحظه، ناباوری بر جمع محفل ققنوس حاکم بود.

-فکر می کنید مرگخوارا هم همین نامه رو دریافت کردن؟

-حتما کردن دیگه. این یه رقابت دو طرفه ست.
یوآن نامه را روی میز گذاشت.
-فکر می کنید میخوان چیکار کنن؟

آلنیس که ظاهرش ترکیبی از خشم و استرس را به نمایش می گذاشت، گفت:
-بعید نیست همین الان تو راه اینجا باشن که بهمون حمله کنن. اینجوری ما می بازیم...

-پس چیکارمی تونیم بکنیم؟

سیریوس تقریبا فریاد زد. این بار کمی آرام تر از پیش گفت:
-الان باید فکر کنیم که باید چیکار کنیم...

نفس عمیقی کشید و ادامه داد:
-فکر می کنید چقدر میتونیم دووم بیاریم؟

یوآن جواب داد:
-شاید دو سه ساعت. چطور؟

سیریوس گفت:
-اگه همه شون به ما حمله کنن، نیروی زیادی نمی مونه که از ولدمورت مراقبت کنه. یه نفر از ما میتونه به شکل مخفیانه وارد خانه ی ریدل ها بشه و لرد رو بکشه.

لحظه ای سکوت شد تا همگی مسئله را هضم کنند.

-من حاضرم این کارو بکنم.

لوپین با ظاهری جدی که شعله های خشم در آن پنهان شده بود، به روبه رو زل زد. لوپین کسی نبود که با روش های ناجوانمردانه سازگار باشد، اما در موقعیت حال حاضرش، چاره ی دیگری نمی دید.

جمع موافقتشان را با نظر او، با تکان دادن سر اعلام کردند. به محض اینکه لوپین از در پشتی خارج شد، کسی زنگ خانه ی گریمولد رو به صدا در آورد. و وقتی یوآن با احتیاط در را باز کرد، با حشره ای کوچک و آبی رنگ مواجه شد...


............................... Bird of death ................................

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خاطرات مرگخواران
پیام زده شده در: ۱:۲۱ پنجشنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۲
#14
-چه آسمون قشنگیه.

ساعت 12 شب بود. آیلین سرش را چرخاند به آسمان زیبای بالای سرش نگاه کرد. آن شب آسمان کاملا صاف بود و ماه در آن دیده نمی شد و ستاره ها، یکی از دیگری درخشان تر در آسمان چشمک می زدند. صدای جیرجیرک ها لحظه ای کاملا فضا را پر کرد.

-اون شبیه یه اسب نیست؟ و اون یکی هم یه پروانه ست. یه شبدر هم اونجاست. میتونی ببینیش؟

ستارگان را به هم وصل می کرد. ساختن صورت های فلکی جدید، جزو سرگرمی های شبانه ی آیلین بود. شفق، به رنگ سبز زیبایی درخشید. درخششی به زیبایی درخشش علامت شوم.

-میدونی چرا مرگخوار شدم؟

سکوت سنگینی برای چند ثانیه حاکم شد.

-اولش نمیخواستم مرگخوار بشم. میخواستم آدمی خوبی باشم. البته تا وقتی که فهمیدم "خوب" معنی ای که فکر می کردم رو نمی ده. اهداف لرد سیاه، چیزیه که جهان رو تغییر میده... میدونی؟ بهترش می کنه.

سرش را پایین آورد.
-تنها ارزشی که وجود داره، در تغییره.

فلش بک

آیلین پنج ساله، در اتاق نشسته بود و با چشمانی کنجکاو به مادرش نگاه می کرد. مادرش با احتیاط آب پاش را برداشت و با دقت شروع به آب دادن به گلدان گل رزی کرد که جلوی پنجره قرار داشت.

-مامان، تو وقتی فهمیدی بابا جادوگره چیکار کردی؟

مادرش آب پاش را روی میز گذاشت و به سمت او برگشت.
-اولش باور نکردم. فکر کردم دیوونه شده یا داره سر به سرم می ذاره. کم کم داشتم از دستش عصبانی می شدم. ولی یه روز بهم اثبات کرد که شوخی نمی کنه.

مادر آیلین با لبخند کمرنگی به جایی نامعلوم خیره شده بود. گویی خاطراتی عجیب از گذشته را به یاد می آورد.
-بعدش مجبورش کردم همه چی رو برام توضیح بده. دنیای جادویی... هنوز هم برام عجیب بود.

پس از لحظه ی تردید، با صدای بلند تری ادامه داد:
-ولی کم کم ازش خوشم اومد! جادو، چیزی بود که از بچگی آرزو داشتم واقعی باشه. پس چرا وقتی فهمیدم واقعیه باید ازش بدم می اومد؟ بعد چند وقت باهاش کنار اومدم. البته هنوز هم تازگی های خودش رو داره!

مادرش خندید و به او نگاه کرد.
-هر چیزی که بتونه تغییر ایجاد کنه، از بقیه ی چیزا برتره. وگرنه، هممون که میتونیم بخوریم و بخوابیم و فقط زندگی کنیم!

سه سال بعد:

-نه. مطلقا نه. حق نداری این کار رو بکنی.

-ولی من این کار رو می کنم. حتی اگه به نتیجه ای نرسه!

-چرا متوجه نمیشی؟ اون تو رو می کشه. بدون هیچ درنگی. تصمیمی که داری می گیری اصلا منطقی نیست!

پدر آیلین با خشمی آغشته با نگرانی، به مادرش چشم دوخت. مادر پاسخ پدر را با نگاهی سرد داد. نگاه سردی که در اعماق آن، احساسات زیادی وجود داشت.
آیلین هشت ساله، در گوشه ای به دیوار چسبیده بود و گوش می داد.

-نمیتونم اجازه بدم این کارو بکنی.

در را تا نیمه باز کرد.
-دیگه دیره. این تصمیمیه که از قبل گرفتم. نمی تونی جلومو بگیری... خداحافظ.

خواست که در را ببندد، اما آیلین، دیگر تحمل نکرد. دوید و محکم پایین ردای مادرش را گرفت.
-کجا داری میری؟

مادرش سکوت کرد. اما چند ثانیه بعد، به آرامی زمزمه کرد:
- جایی برای تغییر.

پایان فلش بک


-... و مادرم رفت. رفت پیش لرد سیاه تا به اون و هدفش ادای احترام کنه. اون میدونست قراره کشته بشه. ولی با این حال رفت. رفت و کشته شد. یه ماگل که با نابودی ماگل ها موافقه!

آیلین، نیشخند زد.
-این برای اکثر آدما قابل درک نیست. درست و غلط هم نداره. یه تصمیمه.

دندان هایش را به هم فشرد.
-ولی اون به من دروغ گفت. اون تغییر کرد، ولی نتونست تغییر ایجاد کنه. اون رفت و بار این وظیفه رو روی دوش "من" گذاشت.

آیلین سکوت کرد. موسیقی جیرجیرک ها همچنان به گوش می رسید. او چشمانش را اندکی مالید، آب پاشی که کنارش بود را برداشت و به گلدانی که رو به رویش قرار داشت، آب داد. درون گلدان، گل رزی سرخ، خودنمایی می کرد.

بعد از آن، آیلین از آنجا دور شد، و دیگر حتی موسیقی جیرجیرک ها نیز، نتوانست سکوت را در هم بشکند...


ویرایش شده توسط آیلین پرینس در تاریخ ۱۴۰۲/۷/۲۰ ۱:۳۰:۵۹

............................... Bird of death ................................

تصویر کوچک شده


پاسخ به: اگه میتونستین یک چیزی رو توی داستان هری پاتر تغییر بدین اون چی بود؟
پیام زده شده در: ۱۳:۵۶ شنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۲
#15
دوریا در مورد دیدگاهی که نسبت به گروه اسلیترین وجود داره گفت. من میخوام در مورد بقیه شون بگم.

همون طوری که لینی قبلا تو قلم پر گفته بود، رولینگ تا حدی سلیقه ی شخصی خودش رو وارد داستان کرده. چرا قبل از اینکه هری اینا بیان، همش اسلیترین قهرمان هاگوارتز می شد، بعدش هم همش گریفندور؟ ریونکلاو و هافلپاف وجود نداشتن؟همین در مورد کوییدیچ هم حتی بود.
در مورد ریونکلاوی ها، اونا باهوش ترین ها بودن. اما این براشون هیچ امتیازی نداشت. تو درسا بهتر نبودن. این باعث نشده بود تاکتیک های خلاقانه تری تو کوییدیچ داشته باشن. صرفا در تئوری باهوش بودن.

در مورد چیزی که دوریا در مورد انتخاب استاد های دفاع در برابر جادوی سیاه گفت، توضیح منطقی کتاب اینه که به خاطر شهرت بد این درس، استاد پیدا نمی شده، واسه همین دامبلدور مجبور شده از همون معدود کسایی که داوطلب می شدن استفاده کنه.

جدا از چیزایی که بالا گفتم، اگه جای رولینگ بودم اجازه ی انتشار فرزند نفرین شده رو می گرفتم. به نظر من خیلی کتاب ضعیفیه. ما به دیدن هری به عنوان یه پدر مهربان عادت نکردیم. خوندن فرزند نفرین شده تاثیر بدی روی تصورات کسی که کتابای قبلی رو خونده میذاره. کسی هم که نخونده باشه، نسبتا ناامید میشه. فکر می کنه هری پاتر جالب نبوده. این موردو خودم دیدم.

اینم نظر منه.


............................... Bird of death ................................

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۲۳:۱۹ پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۴۰۲
#16
سلام.

1. معمولا خواب میبینی یا صرفا می خوابی؟

2. چه خواب هایی میبینی اکثرا؟

3. اگه بالشتو ببرم چیکار می کنی؟

4. چه چیزایی می تونن بیدارت کنن؟

5. برنامه ی خوابت چجوریه؟ یعنی مثلا به ازای هر چند ساعت خواب چند ثانیه بیدار هستی؟

6. اتاقت تو خونه ریدل کجاست؟

7. نظرت در مورد قهوه چیه؟

8. به نظرت سوال هشت چی می تونه باشه؟

9. چی بیشتر از همه رو اعصابته؟

10. هافلپافی بودن رو چقدر دوست داری؟


............................... Bird of death ................................

تصویر کوچک شده


پاسخ به: ملاقات های کنار دریاچه
پیام زده شده در: ۱۹:۰۹ یکشنبه ۹ مهر ۱۴۰۲
#17
لاتیشیا رندل، درست کنار دریاچه، با ظاهری بی تفاوت ایستاده بود و هری پاتر، رونالد ویزلی و هرمیون گرنجر از دور نظاره گر او بودند. در دست راست هری، یک گردنبند و در دست چپ هری، گردنبندی دقیقا همانند دیگری خودنمایی می کرد. گردنبند ها زیبا بودند و سنگی عجیب در میانه ی آنها می درخشید.

هری، رون و هرمیون، بالاخره پس از رسیدن به فاصله ی دو متری لاتیشیا ایستادند. هری زمزمه کرد:
-بین این دو تا گردنبند، یکیش همون گردنبندیه که میخواستی. اون یکی بدله. ما هم نمیدونیم کدوم اصلیه. خودت باید انتخاب کنی.

لاتیشیا یک قدم نزدیک تر آمد.
-گفتی باید انتخاب کنم؟

هری سرش را اندکی کج کرد.
-بله.

هرمیون لحظه ای به هری چشم دوخت و دوباره سرش را به سمت لاتیشیا برگرداند. هری منتظر ماند. چه جوابی ممکن بود لحظه ای بعد بشنود؟ چهره ی لاتیشیا لحظه ای مردّد به نظر رسید و لحظه ای بعد دوباره به حالت عادی برگشت.
-این یکی.

او انگشت اشاره اش را به سمت گردنبند سمت راست گرفت. هری دستش را جلو آورد و گردنبند را جلوی لاتیشیا گرفت. لاتیشیا گردنبند را به آرامی از روی دست هری برداشت و آن را در دست گرفت.

هری رویش را برگرداند و گردنبند دیگر را به رون داد. بعد دوباره برگشت و به فردی که روبه رویش ایستاده بود، نگاه کرد.
-خب، حالا میشه لطفا گیاه رو بهمون بدی؟

لاتیشا، پاسخی نداد. مسحور درخشش گردنبند شده بود. در حالی که چشم از گردنبند بر نمی داشت آن را به آرامی بالا برد و به گردنش آویخت.

هری همچنان منتظر جواب سوالش بود و آماده بود که پرسش را تکرار کند. اما اتفاقی که پس از آن افتاد، باعث شد هری مطمئن شود که پاسخی دریافت نخواهد کرد.


............................... Bird of death ................................

تصویر کوچک شده


پاسخ به: فعال‌ترین عضو
پیام زده شده در: ۲:۰۴ یکشنبه ۲ مهر ۱۴۰۲
#18
اینجا به نظرم به لینی وارنر رای بدم.
لینی کسیه که سال هاست در هر شرایطی در کنار اعضا حضور داره و فعالیش بی نظیره. هاگوارتز، ماموریت ها، ایفا و کلا سایت. البته کوین هم لیاقت این رنک رو داره.


ویرایش شده توسط آیلین پرینس در تاریخ ۱۴۰۲/۷/۲ ۳:۴۷:۲۹

............................... Bird of death ................................

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بهترین تازه‌وارد
پیام زده شده در: ۱:۵۹ یکشنبه ۲ مهر ۱۴۰۲
#19
مگه به کس دیگه ای غیر از بندن هم میشه رای داد؟

به عنوان یه تازه وارد، پیشرفت خیلی خوبی داشته و تو هر پستش هم به این پیشرفت ادامه میده. فعالیت خوبی هم داره.


............................... Bird of death ................................

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بهترین نویسنده
پیام زده شده در: ۱:۵۶ یکشنبه ۲ مهر ۱۴۰۲
#20
همچنان به ایوان روزیه رای میدیم!

همونطوری که همه گفتن، سبک خاصی داره و نوشته هاش هم طنز و هم جدی جالب هستن. اکثر دلایل بقیه ملت گفتن.


............................... Bird of death ................................

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.