سلام پروفسور!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فلش بک به صبح امروز
گابریل از این همه کثیفی در تالار اسلیترین کلافه شده بود. امروز می خواست کف تالار را با وایتکس تمیز کند، بعد از اینکه وایتکس را روی زمین ریخت با سرعت سرسام آوری شروع به سابیدن کرد. بلاتریکس از همه جا بی خبر داشت از تالار رد می شد تا خبر مهمی را به لرد برساند، گابریل در اثر ساییدن زیاد سرش گیج رفت و قبل از اینکه روی زمین پخش شود، جارویش از دستش رها شد و صاف یه سر بلاتریکس خورد.
- من میتونم همه چی رو توضیح بدم.
و اینگونه بود که بلاتریکس گابریل را برای ارائه پاره ای از توضیحات با خودش برد. گابریل در آخرین تقلاهایش برای فرار از دست بلاتریکس، آلبوس را دید و به او گفت:
- تو امروز جای من تدریس کن...
ادامه حرف گابریل دیگر به گوش آلبوس نرسید.
پایان فلش بک
آلبوس خرامان خرامان به سمت کلاس به راه افتاد، تمام دیشب را به موضوعی که باید در کلاس آن را توضیح می داد فکر کرده بود و با اینکه می دانست، چیزی از پیشگویی نمی داند، تصمیم گرفت کارش را هر طور که شده انجام دهد.
- سلام بچه ها!
- فکر کردم پروفسور اومد، ترسیدم.
- خب! درست فکر کردی، طبق اعلام پروفسور دلاکور من امروز تدریس می کنم!
جادو آموزان بدون هیچ چون و چرایی حرف آلبوس را قبول کردند و این کمی عجیب بود.
- امروز می خوام یه موضوع مهم رو تدریس کنم. کف بینی!
جادو آموز خود شیرین کلاس بلافاصله با چوبدستیش ظرف برنزی را با مقدار زیادی کف، جلوی خودش ظاهر کرد.
- ببینم، تو می خوای حموم کنی؟
- خودتون گفتید موضوع کلاس کف بینیه.
- آره! ولی دیدن کف دست!
جادو آموز خود شیرین بعد از اینکه ضایع شد سر جایش نشست و تا آخر کلاس حرف دیگری نزد.
- خب اول می خوام برای چند تا از شما کف بینی کنم، ولی قبلش باید یه توضیحاتی بهتون بدم.
آلبوس با تکان چوبدستی مطالبی را روی تخته کلاس نوشت.
- خب ، اینا رو بنویسین. بعدش براتون کف بینی رو انجام می دم.
جادو آموزان و مثل برق و باد، مطالب مربوط به خط های کف دست و معنیشان را نوشتد و مانند تسترال به آلبوس زل زدند.
- خب! می بینم که خیلی سریع مطالب رو نوشتید، کسی داوطلب میشه؟
کتی که قاقارو را روی دستش گرفته بود، بالا و پایین می پرید و کف دستش را محکم تر به لبه میز فشار می داد.
- من! من!
- باشه کتی! تو بیا!
کتی رو به روی آلبوس نشست و دستش را به سمت او گرفت، به محض اینکه نگته آلبوس به کف دست کتی افتاد، چشم هایش به اندازه چشم های یک هیپوگرف شد و از جا پرید.
- کتی! اینجور که معلومه آینده عجیبی رو خواهی داشت. روی کف دستت علامات بسیار زشت و زننده ای رو مشاهده می کنم. در ضمن، اگه به اینجا دقت کنی، می بینی که احتمال داره در آینده قاقارو تو رو به شکل فجیعی بکشه!
قاقارو با شنیدن این حرف سریع به خود آمد و خود را روی آلبوس پرتاب کرد. حال جادو آموزان سعی داشتند تا کتی را که مانند ابر کومولو نیمبوس ( ابر خطرناکی که باعث وجود طوفان میشه) گریه میکند را متوقف کنند و از طرف دیگر سعی داشتند تا قاقارو را از البوس جدا کنند. در همین حال بودند که اسکورپیوس قاقارو را از صورت آلبوس جدا کرد و آلبوس موفق به آرام کردن کلاس شد.
- خب خب! واقعا کف بینی عجیبی بود. کتی! واقعا از اطلاعاتی که بهت دادم متاسم ولی خوشحالم ازاینکه تو رو از خطر یک قاتل آگاه کردم.
قاقارو چشم غره ای به آلبوس رفت و خودش را محکم تر به کتی فشار داد.
- خب جادو آموزان گل! تکلیف این جلسه:
1- دو به دو با هم گروه شید. برای همدیگه کف بینی انجام بدین و نتیجه رو روی یک کاغذ برای من بنویسید. (5 نمره)
2-راهی برای دادن خبر بد به شخصی که آینده اش زیاد خوب نیست ارائه بدین! (5 نمره)
ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۴۰۰/۶/۱۹ ۲۰:۵۷:۰۸