هدر Vs اما دابز سوژه :بازگشت معجزه اسا
بالاخره میتونم بالاخره میتونم شرکت کنم.
-ببین من گفته باشم حتی ممکنه بمیری.
-هیچی نمیشه بابا.
-اخه از کجا میدونی؟
همونطور ک هدر و تیت راه میرفتن و حرف میزدن با سلامی دست از حرف زدن برداشتن:
+سلام هدر.
-سلام ترومن خوبی؟
+اره خوبم ت خوبی شنیدم میخوای واسه مسابقه ثبت نام کنی!
-اره واسم دعا کن.
+همینکه توی مرحله اول نصف نشی کافیه.
-خیلی ممنون از دعای خیرت!
ترومن درحالی ک میخندید دور شد.
-هدر من میرم سر کلاس تو نمیای.
-نه من نمیام تو برو.
-مطمعنی؟
- اره بابا.
-باشه خدافظ.
هدر دوباره تنها شد و مثل همیشه گوشه ای نشست و دفترشو دراورد دفتری بنفش ک روی اون با حروف درشت ابی ای کلمه ی دلنوشته نوشته شده بود هدر دوباره شروع کرد ب نوشتن از مسابقه:
میترسم ولی نمیدونم از چی ی دلم میگه شرکت نکن و ی دلم میگه بکن موندم چیکار کنم.
ولی یهو دفترش رو جمع کرد و ب کلاس رفت اونجا حد اعقل فکرش درگیر مسابقه ی سه قهرمان نبود بعد ازکلاس باید میرفتن برای مسابقه تا اسمشونو توی جام اتش بندازن ولی قبل از اون باید به سخنرانی خسته کننده و تکراریه دامبلدور گوش میکردن اکثر بچه ها کسل بودن و بعضیا هم خوابیدن ولی بالاخره جام رو اوردن و کم کم همه ی کسایی ک میخواستن اسمشونو بندازن جلو اومدن هدر با ترس خودشو از لای بچها ب جام رسوند و با هزاران فکر و خیال مختلف اسمشو انداخت توی جام.
صبح با صدای بلند زنگ ساعت بیدار شد دیر کرده بود بدو بدو خودشو ب تالار رسوند و روز موعود بود امروز سه نفر برگزیده اعلام میشدن هم همه بود و همه هیجان داشتن و هدر هم یکجا بند نمیشد.
دامبلدور دوباره سخنرانی طولانی ای کرد و بعد تموم شدن حرفاش جام اتش رنگش قرمز شد و دونه ب دونه اسما رو بیرون انداخت و دامبلدور با صدای بلند میخوند:
-لیسا تورپین .لیسا کدوم گروهی؟
+ریونکلاو.
-لاوندر باراون.
-هدر؟ هعی
هدر کجایی؟
ولی هدر توی دنیای دیگه ای بود ک با صدای تشویق بچه ها و تبریک گفتناشون به خودش اومد:
-هدر؟هدر نیومده؟
-هدر...هدر کجایی؟
-ها؟ چی؟
و دامبلدور با صدای رسا تر و بلند تر گفت :
-هدرررررر!!!!!
- اومدم اومدم.
-گروه توام ک هافپافه.
-بعله.
بعد از مراسم و تبریک گفتن بچه ها هدر ب اتاقش رفت روز مسابقه رو علامت زد و خوابید.
روز ها ب سرعت برق و باد میگذشت و هدر لحظه ای برای فکر کردن وقت نداشت و همیشه در حال تمرین بود تا روز مسابقه فرا رسید اولین مرحله اژدها بود و ب اون اژدهای سبز ولزی افتاد مرحله اول سخت بود ولی بعد از تلاش های زیاد تونست تخم طلایی رو برداره بعد از تلاشهای زیاد برای فهمیدن سرنخ مرحله بعد تونست با کمک تیت و ترومن اونو رمز گشایی کنه و برای مرحله دوم اماده شه توی مرحله دوم باید ب مدت ی ساعت زیر اب میموند و اون برای اینکار از طلسمی استفاده کرد ک اونو توی ی حباب نگه میداشت ولی بعد از انجام طلسم , طلسم مدت زیادی پایدار نبود و بعد نیم ساعت ترکید هدر ک در اعماق دریا بود سعی کرد خودشو ب هوا برسونه ولی در حالی ک فقط زره ای فاصله داشت هوایش تمام شد او دیگر نمیتوانست کاری بکند و مرده بود جسد اون رو از توی اب بیرون کشیدن و ب درمانگاه بردن و هزاران طلسم روش اجرا کردن ولی هیچکدوم کار ساز نبود دامبلدور با ناامیدی اخرین طلسم رو ب زبون اورد تا شاید 1 درصد بتواند کاری کند بعد از انجام طلسم همه منتظر بودند ولی هدر بلند نشد و همه با ناامیدی جسد اورا پوشاندند و کمکم برا خاک کردن او ب راه افتادند دوستان او در حالی ک او را میبردند تیت صدایی شنید:
-کی بود؟
+کی کی بود؟
-شماها صداشو نشنیدین؟
+صدای کی رو؟
-شبیه صدای هدر بود!
+خیالاتی شدی دلت براش تنگ شده صداشو میشنوی.
-دوباره اومد نشنیدین؟
+من ک چیزی نمیشنوم!
- ن اینجوری نمیشه درو باز کن ببینم.
+وا مرده چی رو میخای ببینی؟
-ت باز کن اگه جنازش بود که من ضایع میشم اگر نه هم که تو ضایع میشی.
ناگهان صدای جیغی بلند شد و تابوت هدر روی زمین افتاد و همه از ان دور شدند هدر با حالتی مثل زامبی ها بلند شد!
-الان میام میخورمت !هاهاهاها
و سپس صدایش از حالتی وحشتناک ب قه قهه ای بلند تبدیل شد او میخندید ولی همه در تعجب بودند بعد از تمام شدن خنده اش شروع کرد ب حرف زدن :چرا ماتتون برده الووووو کسی خونه نیست؟؟؟
صدایی سکوت را شکست صدای تیت بود ک دوان دوان هدر را بغل کرد:
-ی بار دیه خودتو بکشی میکشمت.
-باشه بکش.
و بعد کم کم بقیه بچه ها بغلش کردند و تا اخر روز داشت واسه ی همه خوابایی ک دیده بود رو تعریف میکرد.
پایانی بنفش