هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: استادیوم آزادی
پیام زده شده در: ۲۲:۱۹ یکشنبه ۹ مرداد ۱۴۰۱
#11
بدون نام
vs
از جاروی جیغ تا مرلین




پست اول




_ بر طبق حکم دادگاه، مجرمین برای مدت دو هفته به دور ترین نقطه جغرافیای جادویی تبعید خواهند شد.

کتی با بغض سرش را روی شانه پلاکس گذاشت.
_ حالا چجوری مسابقه بدیم...؟

فلش بک_ کافه دسته سه جارو

_ هفت تا نوشیدنی روغنی.

جاروی کتی، هفت نوشیدنی را برداشت و به سمت میزشان رفت. دور میز، شش جاروی گروه بی نام نشسته بودند و سرجارو به سرجاروی هم می‌گذاشتند.
جاروی کتی هم پشت میز نشست و نوشیدنی هارا بین بقیه پخش کرد.

_ عجب کوییدیچی بشه این سری.
_ میترکونیم.
_ به فضل خدا موفق خواهیم شد.

جاروی بچه طعنه ای به جاروی مولانا زد:
_ بابا تو چقدر سوسولییی؛ گوش بدید به من، باس یه کاری کنیم که برد گروهمون قطعی بشه.
_ خیلی بیشتر تمرین کنیم؟

بچه جارو دست نداشته اش را به پیشانی اش کوبید.
_ نخیرم، باس یه کار خفن تر بکنیم، زود اینارو بخورید بریم ناکترن.

جاروهای دیگر می‌خواستند نقشه جاروی‌ بچه را بدانند، اما او خوب قلدری شده بود. پس صبر کردند تا خودشان نقشه را از نزدیک ببینند.


آن وقت شب به جز جارو های کوچک و بزرگ هیچ موجود دیگری در کوچه ناکترن دیده نمیشد.
گروه جارو های کوییدیچ مانند گروهی از قهرمانان روی زمین فرود آمدند و پشت جاروی بچه به راه افتادند.
کمی بعد، روبه روی مغازه معجون های سیاه برای جارو های سیاه توقف کردند.
جرمی جارو، با دیدن عنوان مغازه اخم هایش را درهم کشید.
_ فکر کردین من یه جاروی سیاهم؟ مگه نور بین شاخه هامو نمی‌بینید؟

بچه جارو نفس عمیقی کشید و اورا به داخل مغازه هل داد.
_ همینم مونده نور داخل شاخه‌ی مردمو پیدا کنم.

سپس همراه با بقیه وارد مغازه شد.
قفسه های مغازه با شیشه های معجون پر شده بودند. از معجون ضد ریزش شاخه گرفته تا نامرئی کننده جارو و هزاران معجون دیگر.
از بین قفسه های چپ و راست، سایه‌ی جارویی به پیشخوان نزدیک شد.
فروشنده، شاخه هایش را دم اسبی بسته و شنلی بنفش رنگ روی دسته اش انداخته بود. در آن میان اما، گردن‌بند زمردی رنگش بیش از هر چیز خودنمایی میکرد.
_ خوش اومدین داداشا، در خدمتتونم.

بچه جارو جلو رفت و در حالی که آرنج دست نداشته اش را روی پیشخوان میگذاشت، چانه اش را به کف آن تکیه داد.
_ یه چیزی میخوایم که اگه کمکمون کنی، کلی جاریون گیرت میاد.

فروشنده صورتش را به بچه جارو نزدیک کرد.
_ هرچیزی که فکرشو بکنی اینجا داریم.

بچه جارو، به بقیه اعضای گروه اشاره کرد و گفت:
_ ما یه هفته دیگه مسابقه کوییدیچ داریم و باید هرطور شده برنده بشیم.

سپس نزدیک تر شد و آرام زمزمه کرد:
_ معجون دوپینگ داری؟

فروشنده در حالی که لبخندی شیطانی بر لبش شکل گرفته بود عقب کشید.
_ گفتم که هر چیزی بخوای اینجا داریم. فقط الان به اندازه همه تون آماده نیست، باید دو شب دیگه بیاید و ببرید.

اینبار جاروی سفید آلنیس اعتراض کرد.
_ داری چیکار می‌کنی؟ اسم این کارت دوپینگه، ما نباید قوانینو زیر پا بذاریم.

جرمی جارو هم در تایید حرفش سر تکان داد.
_ ما اصلا نیستیم، شما هر خلافی میخواید بکنید، منتها پنج تایی.

سپس جاروی آلنیس را به سمت درب هل داد.
بچه جارو حرکتی زد و جلوی در ایستاد:
_ دوپینگ چیه؟ اشتباه میکنید بابا، من فقط یه تقویتی خواستم.
_ تو مغازه های عادی تقویتی نمیفروشن؟

بچه جارو خنده‌ای کرد و فروشنده را نشان داد.
_ معلومه که همه جا هست، ولی من نباید دوست عزیزم رو ول میکردم و از جای دیگه معجون میخریدم. مگه نه دوست عزیزم؟

دوست عزیز سریع سرش را تکان داد.
_ بله بله... همینطوره.

جرمی جارو چشم هایش را تنگ کرد و سرخ شد.
_ د آخه چرا دروغ میگی؟ من‌ حرفاتونو شنیدم.
_ آخه تو رو خیلی جو گرفته! تو که عضو محفل نیستی، سفید هم نیستی، هیچ نوری هم بین شاخه هات نیست؛ همش توهمه. فقط صاحبت یه خورده محفلیه که اونم التفاتی نداره. مگه صاحب‌های ما نمی‌خوان برنده بشن؟ ما باید به صاحبامون وفادار باشیم، نه جبهه‌شون. ما باید اونارو برنده کنیم.

جرمی جارو که انگار کمی نرم شده بود، به جاروی آلنیس نگاهی کرد.
_ نظر تو چیه؟

حالا وقتش بود جاروی پلاکس، که نقش مادر گروه را ایفا میکرد پادرمیانی کند.
پس جلو آمد و روی شانه جرمی جارو زد:
_ راست میگه، مگه نمی‌خواین برنده بشیم؟ هوم؟ آلن، تو نمی‌خوای برنده بشیم؟

جاروهای مایل به محفل، با تردید سر تکان دادند.
_ باشه، اما اگه لو بریم ما هیچ چیزی رو گردن نمیگیریم.

بچه جارو از جلوی در کنار کشید و چشمکی زد.
_ گیر نمی‌افتیم.

پایان فلش بک_ دادگاه

وزیر جدید یکی از «عجب آدمیه» های روزگار بود. به فکر کدام جادوگرزاده ای می‌رسید که از جارو ها آزمایش دوپینگ بگیرد؟ اما خب... از «لادیسلاو پاتریشوا خانزفا کاردلیپ جورامونت پتیران عاصدیغ زاموژسلی» هیچ چیز بعید نبود.
در جایگاه متهم، هفت جارو ‌‌‌‌‌که جلوی دسته هایشان، روی هوا دستنبدی از جنس طناب شناور بود ایستاده بودند.
آلنیس و جرمی نتوانستند قاضی را متقاعد کنند که جارو هایشان بیگناه هستند.
فقط با قسم و سوگند جاروها، قاضی قبول کرد که بازیکنان اصلی نقشی در این قانون شکنی نداشتند.

_ متهمین با دیوانه ساز ها به محل تبعید فرستاده میشن. پایان دادگاه.



پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۲۳:۲۵ پنجشنبه ۶ مرداد ۱۴۰۱
#12
پلاکس خواست پیشنهادی بدهد، اما نمیخواست مورد ضرب و شتم بلاتریکس قرار بگیرد. درنهایت بی قراری او در هنگام حرف نزدن توجه همه را جلب کرد.

_ چرا قلمو رو میکنی تو قیمه ها پلاکس؟
_ مریض شده؟
_ شاید داره میمیره، بیاید تا نمرده بپرسیم اموالشو به کی میده.
_ نه بابا... میخواد یه چیزی بگه ولی نمیدونه چجوری.

بخاطر موقعیت های مشابه، کتی پلاکس را می‌شناخت.

_ خب بگو ببینم چته.

پلاکس به چشمان بلاتریکس خیره شد و آن مسخره بازی را تمام کرد.
_ یه پیشنهاد دارم، بیاید یکی از عجیب ترین اسم هارو همینطوری شانسی انتخاب کنیم.

بلاتریکس ایده را پسندید؛ به همین دلیل فقط یک لنگه کفشش را به سمت سر پلاکس پرتاب کرد که آن هم برای عوض شدن جو بود.
او وارد لیست نقش ها شد و از آنجایی که زورش زیاد بود، همه گروه ها را تا اسلیترین رد کرد. ناگهان روی اسمی عجیب کلیک کرد.
_ دان دارکر چطوره؟

ملت مرگ‌خوار نگاهی به یکدیگر انداختند.
_ عالیه عالیه.
_ مگه میشه بلاتریکس چیز بد انتخاب کنه.

بلاتریکس که دیگر مثل کف دستش سایت را می‌شناخت تاپیک معرفی شخصیت را باز کرد.
_ حالا که انقدر منو قبول دارید، خودم پست معرفی شخصیت رو مینویسم.

بعد از ده دقیقه سکوت مرگخواران، بلاخره بلاتریکس صندلی را عقب کشید و نگاه رضایت‌مندانه‌ای به پستش انداخت.
_ تام اینو بخون و به بقیه بگو که عالی شده.

تام پست را خواند و به بقیه نگفت که عالی شده.
_ اما اینکه انگار معرفی شخصیت خودته: بلاتریکس بعد از فکر کردن زیاد قبول کرد دان عضو گروه مرگ‌خواران بشود... درنهایت چون بلاتریکس ساحره ای قوی بود، دان را کشت تا کس دیگری جرئت نداشته باشد جاسوسی لرد سیاه و ارتش سیاهی را بکند... . و کلی بلاتریکس های دیگه.
_ یعنی میگی بد شده؟

تام حرف های زده‌اش را از هوای اطراف درون جیبش جمع کرد:
_ ابداً... خیلی هم عالیه.

بلاتریکس دیگر اهمیتی به تام نداد، تا همان جایش هم زیاد اهمیت خرج کرده بود. صندلی اش را جلو کشید و صفحه را دوباره لود کرد.
پیام قرمز ویرایش، زیر پستش نمایان شد.
نقل قول:
_ ارادت زیادی به بلاتریکس داری ها، تایید شد. خوش اومدی.



پاسخ به: سرسرای عمومی
پیام زده شده در: ۱۲:۳۴ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
#13
مک گونگال روی زمین نشست و کاغذ های قرعه کشی را جلوی پایش ریخت؛ روی هرکدام نام یکی از اساتید را نوشت و مشغول هم زدن کاغذ ها شد. بعد از چند ثانیه، یکی از کاغذ هارا درآورد و باز کرد:
_ به اطلاع میرساند... .

صدایش در انبوده صداهای جمعیت گم شد، به همین دلیل بلند تر فریاد کشید:
_ به اطلاع میرساندددد .

همه حواس ها با ترس و لرزش به او جلب شد.

_ خب... داشتم میگفتم، اسم پروفسور زاموژسلی در اومد. در ضمن پرفسور دامبلدور گفتن من برم از لباس کهنه ها دستمال در بیارم، نیاز میشه.

مک گونگال کاغذ را به دست لادیسلاو زاموژسلی داد و با همان سرعت دامبلدور غیب شد.

_ خود خویشتنمان ناظر شمایان شدیم؟ خوب است.

همه جادو آموزان، به افتخار لادیسلاو _که در اولین کلاس به همه آنها نمره های خوبی داده بود_ ایستاده دست زدند و هورا و جیغ کشیدند.

_ کنون ما بر شما نظارت بنمونده و امتیازتان میدهیم؛ مشغول گردید.

پلاکس به مخروبه های تالار دست کشید.
_ ولی اینا همشون خراب شدن... باید آجر و مصالح جدید داشته باشیم. تازه برای نقاشی ساختمون داخلی رنگ هم نداریم.

ارتباط روحی دامبلدور هنوز از دفترش با سرسرا برقرار بود.
_ غصه نخورید باباجانیان، چیزی که زیاده مصالح، جمع کنید بریم از جنگل بیاریم.

_ مگه تو جنگل مصالح هست.

دامبلدور در حین صحبت روحی با سرسرا، خودش را جسما به آنجا رساند.
_ البته که هست باباجان، چوب از درخت ها، سنگ از صخره ها، آجر هم... آجر هم گل رس برمیداریم میپزیم باباجان، خیالت راحت.



پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۱۹:۰۹ چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۱
#14
پلاکس از خوشحالی بالا پرید و بوم نقاشی اش را به سمت لرد سیاه چرخاند:
_ اینم صد و یکمین نقاشی من از شما؛ شرطتون انجام شد. حالا باید بریم قدم بزنیم.

لرد سیاه روی صندلی جا به جا شد.
_ باشد، اما دو روز است که روی این صندلی ناراحت نشسته ایم‌، اعضای بدنمان قفل کرده، باید کمی استراحت کنیم.

پلاکس با چهره‌ای غمگین، قلمویش را پشت گوشش گذاشت:
_ بعد... میتونیم بریم قدم بزنیم؟

_ که قدم بزنید، تو باز چشم منو دور دیدی نیم وجبی؟

دمپایی بلاتریکس با نهایت شدت به سر پلاکس خورد و سپس روی زمین افتادند(هم پلاکس و هم دمپایی).
لرد سیاه لبخندی زد و نگاهی به نشانه تشکر به بلاتریکس انداخت، سپس از پله های عمارت بالا رفت.
بلاتریکس جلو رفت و به پلاکس بیهوش چشم دوخت:
_ حالا قهر نکن، میتونی یه نقاشی برام بکشی؟

ناگهان دختر بهوش آمد و از جا پرید:
_ البته که میتونم، بعدش بریم قدم بزنیم؟

پلاکس با دیدن زنی با موهای پریشان، درهم شد. در آن حالت خواب و بیدار، صدای اربابش را شنیده بود و به آن پاسخ داده بود.
بلاتریکس لنگه دیگر دمپایی را به سر پلاکس کوبید، بعد از یقه‌اش گرفت و اورا کشان کشان تا اتاقش برد.

_ ببین، میخوام یه چیز خاص باشه، نه مثل این صد و یکی فتوکپی که از لرد کشیدی، یه چیزی با خلاقیت خودت. میخوام دهن همه باز بمونه.

پلاکسِ به وجد آمده سر تکان داد.
_ من استاد این کارام، یه نقاشی ‌‌‌‌‌‌‌‌بکشم داوینچی جلوم زانو بزنه.
_ خوبه، دو روز وقت داری. بعدش خودم میام و ازت میگیرمش.

بلاتریکس منتظر تایید نماند و از اتاق پر از بوم های تصویر لرد سیاه بیرون رفت.
پلاکس قلمویش را به سمت یک بوم خالی دراز کرد:
_ کاری بکنم کارستون.

___________________________________


مهلت دوروزه، در حالی که پلاکسِ نقاش به سقف خیره شده بود و گاه گاه برای خوردن یک لقمه بیسکوییت چشم از آن میکشید گذشت. پلاکس پیر و چروکیده شده بود، نیم کره راست مغزش درد میکرد‌. بوم ها و قلمو ها بر سرش فریاد می‌زدند، اندازه اتاقش حداقل یک دهم اندازه واقعی به نظر می‌رسید و هوا برای استشمام کردن، کم می‌آمد.
هنوز هوا کاملا تاریک نشده بود که صدای تق تق در بالا رفت و بلاتریکس وارد اتاق شد:
_ تابلوی من کو؟ همه تو جشن منتظرن تا ببیننش، زود باش نشونم بده.

با تکانی که پلاکس به مهره های کمرش داد، چند تایی از آنها شکستند و پایین ریختند.
اما توانست روی پاهایش بایستد و دستش را به طرف بوم خالی دراز کند:
_ اینو با رنگهای خاص کشیدم، فقط آدمای لایق و بزرگمنش میتونن ببیننش.

فایده نداشت، بلاتریکس داستان پادشاه و خیاط را شنیده بود و چوبدستی اش درست در جهت پیشانی پلاکس قرار داشت.

_ ببین بلا... من همه سعیمو کردم.
_ گوش نمیدم، تو فقط یه بار قرار بود یه کاری برای من انجام بدی.
_ من خیلی فکر کردم.
_ میکشمت!
_ خواهش میکنم چند روز دیگه زمان بده.
_ آبروم پیش همه دوست هام میره!
_ بلا مشکل من جدی بود.
_ برام مهم نیست.
_ آخـ... آخه من... من... آرت بلاک شده بودم!

بلاتریکس این را شنیده بود؛ درک کرد، چوب دستی‌اش را غلاف کرد و به آرامی از اتاق خارج شد.
پلاکس باید چند روز دیگر به سقف خیره میماند.



پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۱:۵۲ چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۱
#15
کودوم پیرانارو از نظر ظاهر و باطن برای نگهداری انتخاب میکنید؟

خب، پروفسور.. من خیلی به پیراناها نگاه کردم. همشون بدن پهن، سر کوچیک، چشمای قلنبه و دندون های شمشیری داشتن. رنگ بدنشون خاکستری با خال های ریز آبی بود و یکم گیج بودن.
بین همشون یکی بود که خیلی خلاق به نظر میرسید. وقتی از گوشه آکواریوم نور وارد میشد و بخاطر جنس شیشه ها به دو رنگ سبز و بنفش تجزیه میشد، پیراناهه میرفت دمشو زیر نور رنگی میگرفت و ذوق میکرد.
اون بچه آرزو داشت رنگی و خوشگل باشه، من تصمیم گرفتم آرزوشو برآورده کنم.
بهش گفتم میای رنگی رنگی باشه؟ وای باورتون نمیشه... اون دندونای گنده‌ی ترسناکشو بهم نشون داد و تایید کرد.


چجوری بدون جادو پیرانا هاتون رو توی این تنگا نگه میدارین که تیکه تیکه نشین؟

اول بذارید یه چیزی براتون تعریف کنم، وقتی میخواستم ماهی خوشگل خودمو صدا بزنم و میگفتم: پیراناااا...، همه پیرانا ها بهم نگاه میکردن، برای همین تصمیم گرفتم با خلاقیت بیش از حدم براش یه اسم انتخاب کنم و تا وقتی مال منه صداش کنم پیرونو. خیلی بهش میاد.
من رفتم سراغ آکواریوم و صدا زدم:
پیرونوی مامان، بیا برو تو تنگ خوشگلت.

پیرونو بازم دندوناشو بهم نشون داد.
_ دندونات خیلی خوشگله کوچولوی من!

ماهی طفلکی تا حالا کسی ازش تعریف نکرده بود، انقدر ذوق کرد که پرید دماغمو گاز گرفت.
_ چقدر قشنگ گاز میگیری پیرونوی من!

[پیرانا که از حماقت پلاکس خنده‌اش گرفته بود، دیگر اتفاقات اطراف را نمیدید.]

بعد من بهش گفتم بره توی تنگ ناز و گوگولی تا رنگی کنم.
ولی پیرونو فقط میخندید. اینطوری:

منم که دیدم حواسش نیست زودی گرفتمش و گذاشتمش توی تنگ.


توی رولی که مینویسین فرض کنین فقط سبزی و جعفری در اختیار دارید. چجوری بدون جادو پیراناتونو سیر میکنین؟

پلاکس تنگ حاوی پیرانا را محکم در بغل گرفت و با گفتن خسته نباشیدی به پروفسور بل، از کلاس خارج شد. ابتدا تصمیم گرفت به تالار گروهش برود، اما بعد با خودش فکر کرد:
- شاید پیرونای بیچاره از یه گوشه موندن خسته شده و دلش میخواد همه جارو ببینه، پس بهتره بریم حیاط و من یه نقاشی ازش بکشم تا یادگاری داشته باشم.

پس تنگ را به شنلش پیچید و به سمت حیاط دوید.
حیاط هاگوارتز از سبزه و درختان پوشیده بود. برخلاف زمستان های سرد و برفی، تابستان در آنجا معتدل و زیبا بود.
پلاکس تنگ شیشه را بالا گرفت تا پیرانا از دیدن آنهمه زیبایی محروم نشود.
پیرانا ذوق نکرد، اصلا هم از دیدن درختان غول پیکر خوشش نمی‌آمد، فقط میخواست به آکواریوم برگردد و دندان های بزرگش را به رخ بقیه دوستانش بکشد.
اما پلاکس فکر کرد پیرانا خیلی خوشحال شده، برای همین چهار پایه‌ای ظاهر کرد و تنگ را روی آن قرار داد.
پیرانا با کوبیدن خودش به در و دیوار تنگ، قصد داشت به پلاکس بفهماند که میخواهد قبل از نقاشی غذا بخورد.
پلاکس متوجه گرسنگی پت خانگی اش شد و همین که خواست برای پیرانا گوشت آماده کند، از نوک چوبدستی‌اش دود بلند شد.
_ عه... چوبدستیم سوخت! حالا چیکار کنیم.

پیرانا توجهی به حرف های پلاکس نداشت و دیوانه وار خودش را به دیواره های شیشه ای میکوبید.
پلاکس با نگرانی به اطراف و بعد پیرانا نگاه
کرد:
_ این کارو با خودت نکن، الان زخمی میشی.

ناگهان باغچه‌ی کناره‌ی حیاط توجهش را جلب کرد.
_ شاید اونجا غذا باشه!

دخترک تنگ را زیر بغلش زد و به سمت باغچه رفت. بعد از چند دقیقه جست و جو، به جز سبزی خوردن و جعفری های مک‌گونگال چیزی پیدا نکرد. سعی کرد شرایط را عادی نشان بدهد:
_ شنیدم فامیلاتون هفته ای دوبار جعفری سرور میگیرن مگه نه؟

پیرانا سرش را به نشانه «نه» تکان داد.
اما پلاکس به این راحتی ها کم نمیاورد.
_ ببین پیرونای خوشگلم، تو و فامیلات صد ساله دارید تو دریاها گوشت و ماهی میخورید، خسته نشدی؟ بهتر نیست یه چیز جدید امتحان کنی؟

پیرانا سرش را به نشانه «نه» تکان داد.

ناگهان فکری به ذهن پلاکس رسید، تنگ پیرانا را پشت درخت گذاشت و به سمت جعفری را برگشت.
دستی در موهایش برد و رنگ های خوراکی را بیرون آورد.
_ خوب شد اینارو برای کیک جشن تولد لرد خریده بودم.

سپس جعفری هارا در دستش له کرد، در برگ های ریخته روی زمین پیچید و به شکل مکعبی مستطیلی درآورد. آنگاه کاردستی اش را از رنگ قهوه‌ای پوشاند.
_ چه گوشت خوشمزه ای! فقط باید با قرمز یکم رگ و خون بهش اضافه کنم.

وقتی اثر هنری پلاکس به پایان رسید، بلند شد و تنگ پیرانا را از پشت درخت بیرون آورد. لبخند گنده ای به پیرانا زد و سبزی های تغییر کاربری داده را به او نشان داد:
_ برات گوشت آوردم!

پیرانا منتظر چیزی نماند، جهید و گوشت مصنوعی را از دست پلاکس قاپید و یک لقمه چپ کرد. وقتی طعم جعفری در دهانش پیچید، خواست عصبانی شود و دنیا را روی سر صاحبش خراب کند؛ اما دیگر سیر شده بود... ‌‌.



پاسخ به: ستاد انتخاباتی پلاکس بلک
پیام زده شده در: ۲۲:۱۴ شنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۱
#16
نقل قول:
نیکلاس وارد ستاد انتخاباتی پلاکس بلک شد که با جمعیتی از طرفداران او مواجه شد که جشن رنگ ها راه انداخته بودند و پودر های رنگی روی همدیگر میپاشیدند و با اهنگ میرقصیدند. چند تای آن ها حتی لباس هم به تن نداشتند و فکر کردند اگر خودشان را رنگ بزنند بدن لختشان معلوم نمیشود.

از توهینت ممنونم نیکلاس، اما وقتی پای هنر وسط باشه همه میدونن که این وصله ها به ما نمیچسبه.

نقل قول:
-حمایت کدومه؟ اصلا برنامه ای ارائه دادی که حمایت بکنم؟

برنامه مختصری که حتی اگه مفید هم نبود، به درد نخور نباشه، از هزاران برنامه بلند بالایی که ذره ای جذابیت ندارن بهتره. ولی خب عقل مردم به چشمشونه.

نقل قول:
پلاکس که عصبانیت نیکلاس را دید رفت دو تا قهوه ی فوری ریخت و با چوبدستی سریع آب را جوش آورد.

بازم این وصله ها به ما نمیچسبه، ما برای مهمون هامون فقط قهوه فرانسه دم میکنیم.

نقل قول:
و اگه نیست لطفا از رنگ ها برام صحبت کن تا ببینم ایده ای برای وزارت خونه است یا رنگی بودن قلب تو بوده که به انتخابات هم کشیده شده؟

چون جدی و بی شوخی اومدی، جدی و بی شوخی جواب میدم. منِ پلاکس بلک نقاشم، و هرچی تو سایت دارم از این سوژه است. پس قطعا وزارتم هم موازی با سوژه ام خواهد بود.

نقل قول:
چطور قراره این اتفاقات بیوفته؟ گرم نگه داشتن سوژه. این گرم نگه داشتن سوژه خیلی فکر جالبیه. برای مثال تعدادی معاون برای خودت انتخاب میکنی و موظف میشن که تاپیک های وزارت خونه حتما باید در بلوک سمت راست سایت دیده بشن و پایین نرن و همینطور وظیفه دارن تا در صورتی که دیدن سوژه ها دارن به سمت باقالی ها میرن اون هارو اصلاح کنن.

قرار نیست وزاتخونه سایت رو تسخیر کنه، منظور از گرم نگه داشتم سوژه ها، پایبندی به وظیفه نظارته. با سانسور بعضی چیزا آره، یه جورایی همین که گفتی.

نقل قول:
خوب گفتم؟ همین کار هارو میخواستی بکنی؟
خب به چیزی رو از قلم انداختی و اون هم مردم هستن. اگه قرار باشه تو و معاونینت همه ی کارهارو بکنین پس مردم چی؟ همش از خودت و وزارت خونه حرف میزنی. انگار از مردم میترسی یا خجالت میکشی.

خیلی عالی میشه اگه کمی هم در مورد مردم صحبت کنی و بگی که از کجا میفهمی چی میخوان؟ چیا دوست دارن؟ و ایا از عملکردت راضی هستند یا خیر؟ ایا ایده هات رو میری توی تاپیک های قدیمی پیدا میکنی یا سعی میکنی نوآوری داشته باشی؟ الان وقتشه که اینهارو توضیح بدی.


من اهداف خودمو شرح میدم، باید اهداف اعضای سایت رو هم شرح بدم؟ من تو ذهن اعضا حضور دارم؟
اگه بازم منظورت اینه که من و کابینه میخوایم بشیم تنها اعضای فعال سایت اشتباه میکنی. نظارت یا همون گرم نگه داشتن سوژه‌ی تاپیک ها، یعنی تاپیک طوری باشه که اعضای سایت از بودن داخلش لذت ببرن، به غیر از آسایش و تفریح اعضا ما چه هدفی میتونیم داشته باشیم؟ اختلاس؟
درمورد ارتباط با اعضای سایت، من اگه روزی هرجایی از این سایت هر مکان دیگه ای مدیری، مسئولی چیزی بشم، اولین کاری که میکنم درست کردن راه ارتباطیه، و خداروشکر همه انجمن ها این تاپیک رو دارن. ما از طریق تاپیک ارتباط با وزیر، با اعضای سایت در ارتباط خواهیم بود.
و در مورد سوال آخرت، تعادل نیکلاس، هم تاپیک های قدیمی و هم ایده ها جدید رو باید داشته باشیم.

نقل قول:
معاونینت رو لطفا یکبار دیگر توضیح بده چطور انتخاب میکنی... ایا از قبل تو ذهنت هستن یا مثل لادیسلاو میخوای مسابقه ای راه بندازی و طبق اون رئیس های ازکابان و ... رو انتخاب کنی؟

قطعا مسابقه برگزار نمیکنم، قصدم اینه که از افرادی که من و همه میدونیم شرایط نظارت رو دارن دعوت کنم توی کابینه کنارم باشن.

نقل قول:
آیا برنامه ای برای سازمان فرهنگ و هنر جادوگری داری؟
آیا برنامه ای برای
+سازمان حمایت از ساحره ها
+دفتر حمایت از حیوانات جادویی
+مجلس و دادگاه

داری؟ اگر داری لطفا توضیح بده که چند تا رویداد یا حالا "مسابقه" خواهیم داشت؟

اگه قرار باشه توی این چند روز برنامه های جزئی برای تقریبا یکسال ریخته بشه(منظورم یکسال اوله و قصد ندارم بعد یکسال انصراف بدم)، مطمئنا به درد ماه های آینده با شرایط متفاوت ایفای نقش، نمیخوره. و برنامه‌ای اینقدر جامع تو چند روز، برنامه خوبی نمیشه. مطمئن باش.
نقل قول:

و اگر سرشون شلوغ شد و برای شش ماه متوالی هیچ رویدادی در سایت برگذار نکردن آمادگی برگذاری و جمع کردن ملت برای این مدت طولانی رو داری؟

راحت باش بابا، شیش ماه، دوسال، ده سال! شعار و دروغ و افسانه به هم نمیبافیم که این اعداد و ارقام رو بگیم، واقع نگر باشیم به نظرم، شخصی مثل وزیر به تنهایی نمیتونه سایت بگردونه و همیشه به حمایت مدیرا نیاز داره. مگر برای یک برنامه چند روزه یا مواقع خاص.

نقل قول:
به نظرت برای اهدافی که داری سخت ترین موانع چیا هستن؟ ایا میتونن جلوتو بگیرن یا موفق میشی؟

مهم ترین مانع برای من زندگی شخصی و خارج سایته، غیر از این هر مشکل دیگه ای حل میشه.
یه سری میگن وقتی یه سال پیش کاندید شدی مگه نمیدونستی نمیتونی از پس مسئولیت بربیای؟ خب معلومه که هیچکس از چند ماه بعد زندگیش خبر نداره. ما که از دنیا جادو و چوبدستی نیومدیم، ما هم زندگی میکنیم با اتفاقات غیر منتظره، خارج از برنامه، سخت، غیر قابل تحمل، ویران کننده! تا جایی که سختی زندگی مانع کارم توی وزارت نشه هستم و مشکلات رو حل میکنم.
البته که اولین مثالم برای این سختی مرگه!

ممنونم از سوالات مفیدت نیکلاس.


ویرایش شده توسط پلاکس بلک در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۲۵ ۲۳:۰۳:۵۶


پاسخ به: پيام امروز
پیام زده شده در: ۲۰:۴۸ شنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۱
#17
درود مخاطبین محترم پیام امروز.

به وسیله این مهم، قصد دارم اطلاعات شمارو از وزارت خودم تکمیل کنم. البته کاری که زودتر باید انجام میشد ولی نشد... .
اولین دلیل تاخیر، این بود که هرچند اشتباه، اما فکر کردم چون شرح مختصری از اهدافم رو در درخواست کاندید شدن گفتم، دوباره گفتن اونها تکراری میشه و خب قطعا تفکر درستی نبود.
دلایل دیگه هم بماند.

اهداف و اقدامات اینجانب در دوران وزارت، به شرح زیر می‌باشد.
توجه کنید این اقدامات اولین و سطحی ترین برنامه‌ها محسوب میشن و در آینده حتما برنامه های جدیدی متناسب با شرایط اضافه میشن.

تاپیک های غیر فعال:
به نظر بنده یکی از وظایف اشخاص، به عنوان ناظر انجمن ها، فعالیت مداوم در تاپیک های مربوط به اون انجمن و چرخوندن چرخ سوژه هاست.
وظیفه ای که هرچند خیلی مهمه اما فقط تعداد کمی بهش پایبند هستن.
من و هرشخصی که در کابینه من جای بگیره، تمام تلاشمون رو میکنیم این عمل به درستی و به طور دائمی انجام بشه!
به جز زنده نگه داشتن تاپیک ها، راه اندازی تاپیک های جدید هم سو با شرایط کلی ایفای نقش هم مهمه.
قصد دارم در زمان های مختلف، تاپیک های جدیدی، با مشورت و همفکری مدیران و پیش‌کسوتان ایفای نقش تاسیس کنم.
برای مثال این مورد رو میگم، اداره رسیدگی به امور پیکسی شهر، اگه سوژه جالبی برای پیدا بشه و بهش رسیدگی بشه، میتونه تاپیک جذابی برای رول زدن باشه.
به غیر از ایفای نقش تاپیک های دیگری هم هستن که رسیدگی لازم دارن، مثل راهنمای وزارت، ارتباط با ناظرین انجمن و... که رسیدگی خواهد شد.

تقویم جادویی:
در ادامه بحث تاپیک های غیرفعال...
وقتی روی علامت مرلینگاه، درست زیر چت باکس کلیک میکنیم، صفحه مربوط به وزارتخونه برای ما باز میشه. من بارها توی این صفحه به تقویم جادویی برخورده بودم، اما چون فکر نظارت و وزارت توی سرم نبود توجه زیادی بهش نکردم. اما بعد از اعلامیه انتخاب وزیر جدید، وقتی وزارتخونه رو برای شناختن وظایف و موقعیت ها میگشتم، این تقویم به شدت مورد توجهم واقع شد. تقویم جادویی پتانسیل خیلی زیادی برای تفریحات و اردو ها داره. توی هر مناسبتی میشه برنامه‌ی ویژگی راه انداخت، یا حداقل برنامه‌ی غیر ویژه ای راه انداخت. اما تا به حال خیلی بهش توجه نشده.
مناسبت های فوق العاده ای مثل روز اسپم نویسی واقعا میتون شور و نشاط زیادی به ایفای نقش تزریق کنن. بازهم با همفکری بقیه اعضا و بررسی موقعیت های مختلف، بها دادن به تقویم جادویی در دستور کار قرار خواهد گرفت.

فوق برنامه:
همانطور که به اختصار در اهداف شرح دادم، در زمان هایی که _کم هم نیستن_ سکوتی سایت رو فرا میگیره که صدای اعضا رو درمیاره. شاید دلایل مختلفی داشته باشه اما یکی از راههای برطرف کردنش، برنامه های وزارتخونه است. انجمن وزارتخونه و همچنین آزکابان قابلیت به وجود آوردن چالش های چند روزه‌ی خوبی دارن. نمیشه توی این زمان کم جزئیات یک برنامه‌ی خوب رو چید و ارائه کرد، اما قول میدم که تمام تلاشم رو برای این فوق برنامه ها انجام بدم.

آزکابان:
من به شخصه با وجود رعب و وحشت واقعی در ایفای نقش مخالفم. شاید جدی بودن انجمن آزکابان به مذاق اعضای قدیمی خوش بیاد. کسانی که سالها پیش کتابهای هری پاتر رو خوندن و مدت زیادی منتظر فیلم ها بودن، بعد توی این سایت بخشی از رویا هاشون رو پیدا کردن و مدتی خیلی طولانی موندگار شدن. اما برای اعضای جدید، کسانی که اغلب کمتر از یکسال در ایفای نقش میمونن و رنج سنی شون بیشتر، اوایل دوره نوجوانیه، سلیقه‌ای پذیرنده خشم و خشونت هرچند در قالب ایفای نقش ندارن.
خشونت آزکابان، باید طوری باشه که هرچقدر درصد وحشت بالا میره، درصد طنز هم بالا بره. تا طنز و وحشت در کنار هم تعادل خوشمزه و خوبی بسازن. این تعادل به همه تاپیک های طنز و خشن در تمام ایفای نقش مربوط میشه. اما انجمن آزکابان بیشتر از هرجایی با خشونت عجین شده و اگر این خشونت بیش از حد باشه، باعث زدگی اعضا از ایفای نقش میشه.
به جز ایفای نقشِ طنز، دادگاه آزکابان میتونه جایی برای تذکرات جدی هم باشه.
یادمه اوایل ورودم به سایت، هرچند وقت یکبار تذکرات دلسوزانه ای از مدیران دریافت میکردم که اگر نبودن، شاید اشتباهات من تا همین امروز ادامه پیدا میکردن.
اما حس میکنم امروز این تذکرات خیلی کمتر از قبل شدن و اعضای تازه وارد زیادی رو میبینم که بعد از ماه ها عضویت هنوز روی بعضی ایرادات پافشاری میکنن.
دادگاه میتونه جایی برای ثبت شکایات جدی و واقعی، پیگیری دستگاه و دفاع فرد خطاکار باشه. و در نهایت با تذکراتی به صورت پیام شخصی یا عمومی، باعث از بین رفتن اشکالات افراد بشه. البته نه اونقدر جدی و ترسناک که به نظر میرسه.

همونطور که اول هم گفتم، اینها فقط ایده هایی هستن که توی این چند روز به ذهن من رسیده و در آینده با مشورت کابینه و بقیه اعضا حتما گسترش پیدا میکنن.

ممنون از توجه تون، امیدوارم بهترین رای ممکن رو بدین.


ویرایش شده توسط پلاکس بلک در تاریخ ۱۴۰۱/۴/۲۵ ۲۰:۵۶:۱۵


پاسخ به: بيلبورد وزارت خانه
پیام زده شده در: ۲۳:۴۲ جمعه ۲۴ تیر ۱۴۰۱
#18
تصویر کوچک شده

دولت رنگی، ملت رنگی!
ما سایت رو رنگ میکنیم!



پاسخ به: ستاد انتخاباتی پلاکس بلک
پیام زده شده در: ۱۲:۵۱ جمعه ۲۴ تیر ۱۴۰۱
#19
نقل قول:
خانم رنگی جنگلی!

کتی!

نقل قول:
آیا این شایعه ای که میگه قراره به تمام سلایق احترام بگذارید درسته؟
آیا درسته میخواید حیوانات رو از چنگال ظالم انسان ها آزاد کنید؟
اعم از پیکسی ها، پشمالو ها و غیره؟


به همه سلایقِ در جهت سیاهی و رنگ احترام میذاریم.
همه حیوانات مفلوک رو اعم از موش و گربه و بخصوص ققنوس از چنگ همه انسان های ظالم بخصوص محفلی ها رها میکنیم.
برای پیکسی ها شهر میسازیم و اداره رسیدگی به امور پیکسی شهر رو تاسیس میکنیم.
برای پشمالو ها عمارت وسیعی در نظر میگیریم.
دیوان حقوق حیوانات رو راه اندازی میکنیم.



پاسخ به: ستاد انتخاباتی پلاکس بلک
پیام زده شده در: ۲۳:۵۵ پنجشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۱
#20
سوزان!
نقل قول:
ایا شایعات درباره تمیز کردن و رنگ و رو دادن به در و دیوار هاگوارتز درسته؟ ایا شما برنامه ای در خصوص رنگ کردن دیوار های قدیمی هاگوارتز هم دارید؟

راستش من فقط میتونم یه صحبت با مدیر ترتیب و ازش بخوام بهمون اجازه بده اونجارو هم رنگ کنیم. کیه که نخواد؟

دیانااا خوش اومدی!
نقل قول:
سلام. من کاری ندارم فقط میخواستم بپرسم که میشه لطفاً توی رنگی که به دیوارا میزنین از سفید استفاده نکنین؟
فکر کنم رنگ سیاه کافیه و میشه بین خون آشاما و جادوگرا صلح ابدی برقرار کنین؟ همین. کار دیگه ای ندارم. امیدوارم موفق باشید.


البته منم با شما موافقم، بالاتر از سیاهی که رنگی نیست!
چطوره دیوانه ساز هارو اخراج کنیم جاشون خون‌آشام بیاریم؟ خیلی بامزه میشه.







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.