هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۴:۰۹ جمعه ۹ آبان ۱۳۹۹
#11
- فنریر خودتو کنترل کن.

این صدای لینی بود که میومد. فنریر از راه تازه رسیده بعد تلاش های فراوان شکمش به صدا در اومده بود. هیچ صدایی نمیشنید.

-با‌ تو هستیم فنر.

چشمان فنریر برق میزد. بزی با ریش بلند و گوشتی با صدای زنگوله اش انگار ندایی بود برای گرسنگیه فنریر.

-بابا جانیا آآاان این چرا اینطور نگاه میکند.

با گفتن این جمله فنریر به صورت وحشی وار به بز حمله کرد. دامبلدور اینور پرید، اونور پرید و در حال فرار بود. محفلی ها و مرگخواران هم بدنبال متوقف کردن فنریر.

-این را دور کنی ی ی ی ی ی د از ما.
-اربابااااااااا.
- فقط صدا نزنید! اورا دور کنید.

ولی فنریر گوشش به این حرف ها بدهکار نبود. دامبُزدور و لردگولک به بالای درختی بزرگ رفتن.

-ببین فنریر! دامبلدور بد مزس. چطور میخوای هضمش کنی؟
-فنریر جان ما بسیار خوشمزه هستیم تازه با سس بسیار لذیذ تریم.
-,پیر مرد دهانت را ببند.

دامبُزدور از فرصت سو استفاده میکرد و با هر غرغرِ لردگولک گردنش رو تکون میداد.

-نکن بشر! تکانمان نده.
- من یک پیشنهاد دارم.

این صدای تام جاگسن بود که قرار بود پیشنهاد چرته دیگه بده.

- باید فنریر رو راضی کنیم.

همه نگاهی به معنای فحش های رکیک به تام نگاه کردند. بلاتریکس با عصبانیت:
-تام! میشه پیشنهاد ندی!

در همین پاتریشیا با دیدن درخت به ذوق آمد.

- دایی؟

درخت لال بود و با چشمان اشک آلود به طرف پاتریشیا رفت. در همین حین دیگر صدایی از دامبُزدور و لردگولک نبود، و صدای ملچ ملوچ فنریر میومد. پاتریشیا و داییش همو بغل کرده بودند و صحنه احساسی بود.

-
- آخیش! چه قدر خوب.
-اون ملعونو بگیرین!

با صدای بلاتریکس محفلی ها و مرگخوار ها به صورت ارتش گوگوریو به سمت فنریر رفتند.

-پسش بده.
- چیو!
-ارباب رو.
-ارباب کجا بود؟

فنریر متوجه نبود چه چیزی رو خورده.

-باباجان آروم تر فرار کن.
- این صدای چیه از شکمم میاد بیرون.

فنریر به داخل خانه ایی که نزدیک بود رفت و در رو روی خودش قفل کرد.

-نزدیک نشین! وگرنه...
- دامبلدورمون رو بده.

ولی فنریر نمیدونست چه خبره. لردگولک فقط عق میزد و نمیتونست حرف بزنه.
-باباجان آروم باش.
-باید یکم صبر کُنِن.

همه به طرف صدا برگشتند. بشیر با حالت شادمانی و خیلی پر انرژی حرف میزد. ولی بلاتریکس همچنان عصبانی بود.
-الان صبر کردند چه کمکی می‌کنه بشیر؟
-خا باید هضم کنه تا بیاد بیرون خا.

هری تو چشماش اشک جمع شد و دستشو روی شونه علی گذاشت.
- من به تو افتخار میکنم. تو لایق محفلی علی پاتر.
- جدی مگی؟
- آخه کودن ها هضم کنه میدونی چی میشه!
-خو یکم کثیف کاری دره، ولی خا فوقش نه به اون حیوون ملعون صدمه زدِم، نه دامبلدور و لردتان.

ولی مرگخوار ها اینو نمی‌خواستند. از اونور دامبلدور از سکوتِ لرد سو استفاده تمام رو میکرد.

-بابا جان بیا و کنار بیا. تو لیاقتت همین زنگوله بودنه.
-
-میدونم سخته باباجان ولی قبول باید کرد.

چند دقیقه ایی گذشت و پشت در دعوا بود که چطور دامبلدور رو از شکم فنریر بیرون بیارن. ویلبرت چراغی روی سرش روشن شد.
-بشیر! چرا از قابلیتت استفاده نمیکنی؟
-آخه این معتادالدوله چه قابلیتی داره‌.
-یره درست صحبت کن. مو مدنوم معتادوم مو مدنوم معتادی بده، ولی خب مو دلوم پرررر مزنه یکبار دیگه ....
- چی میگی بشیر دیالوگ مال اینجا نیس.
-خو آرزو کن که دامبلدور و لرد از شکمش بیاد بیرون.

بشیر کشیده بود و مغزش Error داده بود و فقط شاد میزد. چشماش رو بست و تمرکز کرد. ناگهان خانم شاکری اونجا ظاهر شد.

-بشیر! گفتیم دامبلدور نه این.
- خا صبر کن دوباره.

چشماش رو بست، تمرکز کرد، تمرکز، باز هم تمرکز.
ناگهان یاران ارباب حلقه ها ظاهر شدند.

- حملههههه!

ناگهان گاندولف و یارانش متوقف شدند.

-اینجا کجاست؟
‌- این چرا شبیه دامبلدوره.
- بیشتر شبیه ابرفورته.
-دامبلدور کیه؟
- بزرگترین ساحره اعصار.
- نخیر! لرد بزرگ ترین ساحره اعصاره.

با صدای پلاکس زاخاریاس و پلاکس شروع کردن دعوا کردن. ولی علی همچنان داشت تمرکز میکرد.
بعد دقایقی تمام ارتش Avengers و گروه marvel اونجا بودند علی از کنترل خارج شده بود. هری از ارتش سرخ گذر کرد و دکمه restart علیو زد و از اومدن شخصیت های جدید جلو گیری کرد.

-یره ایی چه کاریه. بعد چند تا شکست رزرو چه کاریه!
- یک پیشنهاد دارم.

و باز هم پیشنهادات تام جاگسن.

-چرت باشه رحم ندارم.
- نه نیست. از معجون های هکتور استفاده کنید تا استفراغ کنن.

لیسا که تا الان به حرف نیومده بود، به حرف آمد.

-پیشنهاده" خوبیه" بد" نیس، ولی من با پیشنهاد قهرم.

پیشنهاد تام با اینکه خوب بود ولی دردسری جدید پشتش بود.









If you are not willing to risk the usual you will have to settle for the ordinary. ~Jim Rohn




تصویر کوچک شده


پاسخ به: جادوگرام
پیام زده شده در: ۰:۵۰ پنجشنبه ۸ آبان ۱۳۹۹
#12
آیدی: Ali.Basher.mhd

مهراد منها همراه جهانِ دنیابدبخت در هالووین شله- استوری


وقتی میدی پلاکس نقاشیت کنه. استوری




تصویر کوچک شده



کپشن:
یادش بخیر هالووین شله اییی بود لامصب.
#هالووین_مبارک


کامنت ها:

لرد ولدمورت: یاران ما اینجا چه میکنن.

ننه گل نسا: هم خاک به ننگت کنن. خا تو که اونجایی دوتومن نون بگیر‌‌.
پاسخ ننه گل نسا: ننه تو مگه جینستا دری.

هری:

رودولف: ننه گل نسا چند سالشه؟
پاسخ ننه گل نسا به رودولف: ننه جان بزن 09....
پاسخ علی به ننه گل نسا:
پاسخ ننه گل نسا به علی: ننه جان او بابای....بیییییییب.... سانسور.....هیچی برام نذاشت که.....



If you are not willing to risk the usual you will have to settle for the ordinary. ~Jim Rohn




تصویر کوچک شده


جادوگرام
پیام زده شده در: ۱۵:۰۹ یکشنبه ۴ آبان ۱۳۹۹
#13
سلام و خسته نباشید خدمت اعضای سایت.
تاپیک داریم چه تاپیکی.

خب نکاتی رو باید در این تاپیک عرض کنم که این تاپیک با اجازه ناظران گرامی زده شده.
بریم سراغ اصل مطلب.
این جا شبکه ی اجتماعی جادوگرانه و جاییه که فرض میکنیم اگر جادوگرا (شخصیت های ایفای نقش یا کتاب هری پاتر) اینستاگرام داشتن چه چیزی پست میکردن و چه پیام هایی برای هم مینوشتن؟ این پست ها میتونه مال شخصیت خودمون باشه یا سایر شخصیت ها. اگر خواستین عکسی رو قرار بدین به عنوان پست یا استوری حتما به شکل لینک باشه مثلا:
وقتی کسی جک بی مزه تعریف میکنه
این رو میتونید به عنوان استوری هم قرار بدین.
و میتونید عکستون/ پستتون رو هم به این شکل قرار بدین.

تصویر کوچک شده

کپشن رو زیرش خواستین بذارید.


و این طور بگم هر طوری که میتونید عکس رو اینجا بارگذاری کنید.
و نکته بسیار مهم که باید بگم اینه که پشت سر هم پست نذارید، بعد از سه تا پست میتونید پست خودتونو بذارید، یا اگر به سه تا پست نرسید، بعد از سه روز میتونید پست بعدیتون رو بذارید.
خب عرف سایت رو هم نگه دارید و پست های مثبت ۱۸ هم نذارید، هر پستی که میخواین بذارین قبلش فکر کنید که توهینی به کسی نشه و اگه حتی فکر میکنید ممکنه کسی ناراحت بشه از گذاشتن پست صرف نظر کنید یا از قبل هماهنگ کنید که به کسی توهین نباشه و سو تفاهم پیش نیاد.

اوممم یک آیدی خاص هم بذارید و لینک عکس دلخواه برای پروفایل بذارید.
و اینکه دیگه نیازی نیست لینک هاتون رو که میخواین نشون بدین تو چت باکس بذارید. اینطور هم خیال لرد سیاه راحته که دیگه نیازی نیست هی تذکر بدن و میتونین لینک هاتون رو اینجا بگذارید از چت باکس دست بکشید.
( دست به ریشش می‌کشه)
و میتونید به شکل رول هم بیارید. حالا خلاقیتش به خودتون بستگی داره.

خب امیدوارم چرخش بچرخه براتون. چاک برار.


ویرایش شده توسط علی بشیر در تاریخ ۱۳۹۹/۸/۴ ۱۵:۲۹:۴۶
ویرایش شده توسط علی بشیر در تاریخ ۱۳۹۹/۸/۴ ۲۳:۰۱:۴۷


If you are not willing to risk the usual you will have to settle for the ordinary. ~Jim Rohn




تصویر کوچک شده


پاسخ به: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۴:۴۵ یکشنبه ۴ آبان ۱۳۹۹
#14
صحنه های زندان پارت یک


قدم هاش سنگین بود. با دمپایی های نارنجی و شلوار پیراهن گورخری که پوشیده بود، قدم برمیداشت. صدای زندانی ها بلند شده بود. رینگ مبارزه آماده بود. علی نفس هاش با آب دهنش میومد بیرون. ناگهان صدای یکی از طرفدارانش بلند شد.
-سلامتی “کاف” کاشون “ت” تهرون “ناف” شمرون
“جیم” جیهون “نون” نونو “ر” رونو “ک” کووووووووو

-
-وووووچـــــه. سلامتی برادر علی، سلامتی موسی کو تقی بگو براچی؟
همه باهم: براچی؟
-که نذاشت نقیشون بیاد تو خیابون و به اون بگن اسکل. اسکل بودنو به جون خرید. لعنت به دشمن علی، بگو بشباد.
- بشباد.

علی توی رینگ رفت. قدمش رو محکم برداشت. دستاش رو بالا گرفت و با طرفداراش خوش میگذروند که یک دفعه غولی بزرگ پشت سرش ظاهر شد. اولش متوجه نشد ولی با صدای بلند غول که به سینش میزد متوجه غول شد و از جا ایستاد.

-یره سِقِت سیاه علی. الان مو باید با این یَل یَل بجنگوم.
-بیاااا جلووو.

علی رگش زد بالا و برگشت. نگاهی به هیکل غول کرد.

-آمدوم پدررررررر سسسسسصلواتی. همچین بزنومت که صدا سگ بدی.

غول حمله کرد، علی از بین پاهاش اومد پشتش و پرید بالا سرش و هرچی کلمه که حرف "ک"داشت رو بکار میبرد.
-مرتیکه کیوووووت.

خب کیوت نبود خدایی، ولی آقای سانسور سایت، بعضی جاهارو سانسور میکنه.

انقد اون بالا وایساد و گلوی غول رو فشار داد تا غول به زانو نشست و موی رگ های صورتش در حال ترکیدن بود. علی به کنار رینگ رفت نه مثل اینکه داره به بالای رینگ می‌ره. غول روی زمین داشت سرفه میکرد. برگشت و رو به طرفداراش دستاش رو بالا گرفت. با صدای بلند داد زد ( آر کی اوو) و پرید روی غول و غول ناک اوت شد. علی مسابقه اول رو با پیروزی به پایان رسوند.

این داستان ادامه دارد....





ویرایش شده توسط علی بشیر در تاریخ ۱۳۹۹/۸/۴ ۱۵:۳۲:۱۶
ویرایش شده توسط علی بشیر در تاریخ ۱۳۹۹/۸/۴ ۱۵:۳۴:۱۷


If you are not willing to risk the usual you will have to settle for the ordinary. ~Jim Rohn




تصویر کوچک شده


پاسخ به: خاطرات یاران ققنوس
پیام زده شده در: ۱۷:۲۷ پنجشنبه ۱ آبان ۱۳۹۹
#15
تغییر


پارت یک

میدونی! تغییر همیشه هست، ممکنه یک آدم برگرده و تغییر کنه. حالا ممکنه بد بشه یا خوب. هیچکس رو از بدی های گذشتش قضاوت نکن، شاید امروز صبح تغییر کرده باشه و پاک شده باشه. ولی خب، هیچ وقت کسیو از روی خوبی های گذشتش هم قضاوت نکن، ممکنه همین امروز صبح، کثیف ترین آدم شده باشه. پس ببین بحث دید آدم هاست، که گاهی تغییر میکنه.

هوا عالی تر از همیشه و پروانه های رنگی در کنار گلدون ها پرواز می‌کردند.
در تالار هافلپاف راه می‌رفت. شاد بود و سر زنده. تنها کسی بود در مدرسه حتی اسلیترینی ها هم از او خوششان میامد. اما نه برای خودش، بلکه دست میگرفتن و بعضی اوقات مسخرش میکردن. در تالار رو باز کرد، و باز هم مبل زردی رو دید که با رز اونجا می‌نشست و خاطرات خنده داری رو رقم می‌زد. ولی با اولین کسی که رو به رو شد، زاخاریاس بود.

-بععععععععععععععع برارگفته زاخار...چکار مُکنی؟
-بعععععععععع علی آقا! مرسی خوبم چیکار کردی با محفل؟ قرار بود عضو شی.
-ها دگه. داریم میایم پیش شما.
-به سلامتی.
و گرم صحبت شدند. و اما...

چند ساعت بعد از اومدن علی به تالار


رز ویبره زنان به طرف تالار می‌رفت. خوشحال به نظر میومد. در تالار باز کرد و با مبل زرد رو به رو شد. نیشخندی زد و تا سرشو بالا گرفت با زاخاریاس رو به رو شد.زاخاریاس در حال خوندنِ کتاب آموزش نظارت بود، و هواسش پرت کتاب بود.

-سلام زاخار! چطوری؟
-اع سلام. تو خوبی؟
-مرسی. میگم! از علی خبر نداری؟
-برعکس اینجا بود، ولی رفت.
-ای بابا! کارش داشتم. نفهمیدی کجا رفت؟
-نه والا.


جنگل سیاه


قدم هاشو محکم برمی‌داشت و از چیزی ترس نداشت.

-من مانده ام تنهای تنهاااااا، من مانده ام تنها، میانه سیل شله! قیمه اش کوووو، نمکش کوووو. کوکاکولاااا....

خواندنِش قطع شد. ناگهان حس کرد چیزی در اطراف اون پرواز می‌کنه. سمت راست! سمت چپ. نه چیزی نبود. صورتشو برگردوند، ولی حتی فرصتِ دیدن هم نکرد.

هاگوارتز. حیاطِ ساعتِه بزرگ.


رز روی سکو نشسته بود چشماشو بسته بود و داشت از هوا لذت میبرد. ناگهان علی ازجلوش رد شد، و به سمت در ورودی مدرسه رفت. در همان حین رز چشماشو باز کرد. به سمتش رفت و علی رو صدا زد ولی جوابی نشنید.

-علی! هوی!

قدم های محکمی بر میداشت، انگار نه انگار کسی صدایش زده. عجیب بود. رز بدنبال علی رفت ولی علی جوابی نمی‌داد.

-با توام صبر کن.

دوید و دستشو گذاشت روی شانه علی ناگهان علی برگشت. صداش دو رگه شده بود. مشت ها گره کرده، گره اخم ها از مشت ها بیشتر بود. انکار داشت مقاومت میکرد.

- دستت رو بردار.
- اوهو، از کی تا حالا زبونت عوض شده؟

نفسی عمیق کشید، اما لرزشی در نفس هایش حس میشد.
رز فکر میکرد بازم علی میخواد سرکارش بذاره. توجهی به اخمش نکرد. دست علی خود به خود به سینه رز زده شد و روی زمین افتاد.
حس معذرت خواهی توی چشمای علی موج میزد، قدم اولو برداشت تا کمکش کنه، ولی نمیشد. رز روی زمین افتاده بود و باور نمی‌کرد این علی باشه. اشک تو چشماش جمع شد. بلند شد و به اشک ها اجازه پایین آمدند نداد. قدم هایش رو به سمت علی محکم برداشت و تو گوشی به علی زد. به دستاش نگاه کرد. آیا این رز بود؟ آیا این علی همون علی بود؟ این دفعه اشک ها به چشمان رز غلبه کردند.‌ به دست هایش خیره شده بود و صورت علی رو به پایین بود. هنوز مشت هاش رو گره کرده بود. به سمت عقب رفت و صورتشو برگردوند و فرار کرد. هنوز به حوض وسط حیاط نرسیده بودند که علی رز رو صدا کرد. رز ایستاد و دست هایش رو جلوی صورتش گرفته بود.

- رز؟

جلو تر رفت، انقدر جلو که چهرش توی آب حوض افتاد. رز بعد از مکث طولانی رو به علی برگشت. ولی ناگهان سرجاش ایستاد. خیره به آب حوض بود. یک‌ نگاه به علی و یک نگاه به حوض کرد. داخل حوض علی به درختی بسته شده بود که مرگخوار ها دورش کرده بودند. صدایش غرقِ بغض بود.

- ع ع علی؟

علی جوابی نداد. انگار نمیدونست چه اتفاقی براش افتاده.

-ع علی، ای این!

علی ساکت بود، انگار زبونش دست خودش نبود و فقط داشت مقاومت میکرد. صورتشو برگردوند و غیب شد.

-نه نه علی!

اما دیر شده بود، علی نبود و رفته بود.




If you are not willing to risk the usual you will have to settle for the ordinary. ~Jim Rohn




تصویر کوچک شده


پاسخ به: ايستگاه كينگزكراس
پیام زده شده در: ۱:۴۲ چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۹
#16
-

یکی یکی چمدون ها باز شد و با فکی افتاده به سرزمین پیاز محفلی ها غیر علیشون خیره میشدند.

- چی به سر اینجا اومده؟

پومانا که خطر سنجش خراب شده بود، به بچه ها استرس وارد میکرد.

-خطر تو راهه!

بچه ها از هول برخوردو هشدار خطر های پومانا، و گلوله های چمدون می‌دویدند و ازین رو، همین دویدند، اونایی که رسیدند به هاگوارتز رو هول میکرد و اوناهم بی دلیل می‌دویدند.

- چرا میدویی؟
- نمی‌دونم دیدم همه دارن بدو بدو میکنن گفتم منم همین کارو بکنم.

روی سر پومانا چراغ های قرمز و آبی روشن شده بود.

-خطر، خطر!

با هر رد شدن از روی باغچه، یک لگد نثار علی میشد.

-حیف که پتبغ نریعت.

رز داشت بی دلیل تو حیاط میدوید، که از روی علی رد شد. صدای خفه ایی انگار که تو دهنش پر باشه توجهش رو جلب کرد.

- بر... مازغخیس.
- صدای چی بود؟

علی متوجه شد که یکی متوجهش شده. پس شروع کرد با دهن پر خاک داد زدند.

- ایکجینجا.
- ها؟
- با نحمدیقعک.

ناگهان حس شیشم رز پیداش شد. انگار علی آرزو کرده بود حس شیشم رز، بیدار بشه.

-رز؟
-اع! تو کی؟ چرا شیش تا سر داری؟

رزِ شیش سر مثل رز شیش تا سرش میلرزید و جواب میداد. در حیاط بل بشویی به پا بود. آژیر خطر پومانا هنوز درست نشده بود، و بچه ها داشتند بی دلیل تو حیاط می‌دویدند.

- من حس شیشمتم.
- چرا شیش تا سر داری خب؟
- از اسمم معلوم نیس؟
- اصل بده.
- رز شیش سر، هم سنت از ذهنت. اند یو؟
- رز زلر، بچه ها میگن رز ویب، هم سنت از منزل آباد.
- خوشبختم.
- می تو!

انگار از اومدن حس شیشم رز، چیزی نصیب علی نشد. پس وجدان رز رو آرزو کرد. ناگهان بالای سر رز ها متنی اومد.
نقل قول:
vojdan roz joined the group

یک رز با سیبیل های بلند اومد.

- فکر خودتان نیستین، فکر اون بدبختم زیر زمین باشین!

ناگهان رز ها برگشتند، و با دیدن وجدان رز لرزششون بیشتر شد.
- سلام تو کی هستی؟
-س. من وجدان رز هستم.
-خب چی گفتی اون بالا؟
- گفتم که علی محدود شده آزادش کنین. اومد پیوی گفت به ادمین بگو.
- صبر کن برم چک کنم.

رز چشماشو بست و پیامی برای علی اومد.
نقل قول:
Released from restraint
. رز زیر پاش چیزی احساس کرد ولی بیشتر فشار میداد. وجدان رز چشماشو بست و باز کرد.

-ادمین جان! الان اومد پیوی گفت پاتو از روم بردار.
- چطور مگه زیر پامه؟

و ناگهان کف پاشو نگاه کرد. بعد از چند ثانیه به حالت اول برگشت.

- زیر پام چیزی نیس که.
-
-
-خب چیه؟
- منظور زیر خاکه.
- آها خب زود تر می‌گفتین.

علیرضا رو آورد و زمین رو کند. علی با دهنی پر از خاک و چشمانی قرمز به رز ها خیره شده بود.

-
-
-
-

علی هر لحظه قرمز تر میشد. علی قرمز شد، قرمز شد، بنفش شد و بغضش که پر داد بود ترکید.

-یره های شل مغز قناص الاعضا. مگه تو مختان کاه جا کِردند و .....+۱۸

همینطور که از فریاد های علی موهای رز به عقب میرفت، ناگهان پیامِِ...

نقل قول:
-عیشش مرتیکه بی ادب.
Roz shesh sar left the group
- حیف که زن اینجا هست. اه مرسی.
Vojdan roz left the group.
جلوی علی و رز نمایان شد. علی ماند و رز، و بچه هایی که بی دلیل داشتند می‌دویدند.

- چیزی شده
- چیزی نشده؟

قالیچه اش رو از روی زمین ورداشت و شروع کرد غر غر کردند.
- خانم جان مگه مو پیازوم که خاکُُم کردی؟
- درد خانم جان!
- مو باید عصبانی یا شما...

و در حالی که زیر لب غر می زد، نگاهی که ویلبرت انداخت که دومین نفر بود که ایستاده بود و به خاطر سازش اشک می ریخت. رفت سمتش و پیامی رو به روی رز اومد.
نقل قول:
Ali left the group


- یره چرا گریه مُکُنی؟
- سازم.
- آخ آخ. اگه این برار من اینجا بود، سازت رو درست مِکرد یدونه نو هم برات میاورد.
- کدوم برار؟
- همین برارم اصغر باکردار

و در بهت و حیرت ویلبرت، اصغر باکردار با آهنگ نمیچینوم گلی از میان پیازها بیرون پرید و یک عدد ساز جدید به ویلبرت داد. خوش و بش گرمی به زبون کرمانجی کرد با بشیر و به خواجه ربیع برگشت.
علی با دیدن پومانا به سمتش رفت و با ضربه ایی به پومانا، پومانا رو درستش کرد.
- دردِ خِطر، مرگه خطر. همرو دیوونه کردی.

همان لحظه پیامی جلوی پومانا ظاهر شد.
نقل قول:
The return to the factory was successful.


با قطع شدن آژیر خطر پومانا بچه ها دیگر به دویدن ادامه ندادن.
اما در کیلومتر ها آنطرف تر، در ایستگاه کینگزکراس
..





ویرایش شده توسط علی بشیر در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۳۰ ۱:۴۷:۴۱
ویرایش شده توسط علی بشیر در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۳۰ ۱:۴۹:۱۲
ویرایش شده توسط علی بشیر در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۳۰ ۱:۵۱:۳۷
ویرایش شده توسط علی بشیر در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۳۰ ۱:۵۳:۴۶
ویرایش شده توسط علی بشیر در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۳۰ ۲:۲۴:۵۲
ویرایش شده توسط علی بشیر در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۳۰ ۲:۲۸:۲۵
ویرایش شده توسط علی بشیر در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۳۰ ۲:۲۹:۴۰


If you are not willing to risk the usual you will have to settle for the ordinary. ~Jim Rohn




تصویر کوچک شده


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۲۳:۲۱ سه شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۹
#17
با کی؟

با رودولف.



If you are not willing to risk the usual you will have to settle for the ordinary. ~Jim Rohn




تصویر کوچک شده


پاسخ به: اتاق ضروریات (محل جلسات الف دال)
پیام زده شده در: ۲۱:۰۳ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹
#18
سلام !
خوب هستِین.
مو تصمیم گرفتم بیام و عضو محفل ققنوس بشم !
از هری پاتر پرسیدوم گفت باید بیام اینجع!

ببخشن خیلی سعی کردوم رسمی حرف بزنوم!

سلام علی، و به الف.دال خوش اومدی.
اطلاعات تکمیلی رو با جغد برات ارسال کردم.


ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۲۴ ۱۶:۲۲:۲۴


If you are not willing to risk the usual you will have to settle for the ordinary. ~Jim Rohn




تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۹:۴۲ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹
#19
سلام !
خِسته نباشن!دخانواده خوبن!
همیره نقد کنِن ممنوتام مُشُم!



لطفا برای پست های دوئل، قبل از امتیازدهی و اعلام نتایج، درخواست نقد نکنین.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۲۲ ۲۲:۰۱:۴۷


If you are not willing to risk the usual you will have to settle for the ordinary. ~Jim Rohn




تصویر کوچک شده


پاسخ به: سالن دوئل انفرادی
پیام زده شده در: ۱۹:۳۵ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹
#20
ورود جنتلمنانه



بعد از سختی های فراوان وارد هاگوارتز شد .چند روزی از ورودش می‌گذشت ولی فقط رز و سدریک که مسئول تازه ورود ها بودند اونو میشناختن .علی خیلی هیجان زده بود و برای همین با خرج خودش یک برنامه ایی چیده بود . اون با جن ک کارگرش بود تو یک چادر تو حیاط که مخفی بود پنهان شده بودند .

-خب آماده اند؟
-آره ! مطمئنی میخوای این کارو بکنی !؟
-یک مِشَدی هیچ وقت از کاری و چیزی نِمترسه ! غیر از همو ووووو...ووو.اون.

وقتی می‌خواست اسمشو بیاره زبونش میگرفت .اما خیلی بهتر شده .چون با خودش داره تمرین می‌کنه که نترسه .چون شاید مثل آخرین جنگ هاگوارتز پیش بیاد اونوقت نه راه پس هست نه پیش ! باید جنگید و باید ایستادگی کرد .

-ارباب ! تو قوانینو نخوندی ! مطمئنی میخوای انجام بدی !

یکدفعه از حالت رییس مافیا در میاد و دستاشو بالا پایین میاره .
-ها دگه! هی مُپُرسه! قیافش شبیه عنبر نساعه بعد واسه ما مگه ایی خوبه او بده!

جن خونگی که رو به روش ایستاده بود اسم تو چشماش جمع شد و گودش چشمش هر لحظه بزرگتر میشد .

-خا باش! اینطور نگا نکن دلوم ریشش مِره!

نیشِ جن باز شد و شروع کرد کمک کردن به علی .
علی کت شلوارشو که از لوسیفر مورنینگ استار ورداشته بود که شامل کت شلوار و پیراهن سفید بود رو پوشید این صحنه عکس صحنه جنگیدن علی با لوسیفرِ که سر کت شلوار دعواشون شده بود رو نشون میده ، و موهای خودشو که لَخت کرده بود مدل انگلیسی زد و رو درستشون کرد .اون موی مشکی و مدل موی جذابش ، صورتش رو نمایان تر میکرد و زیبا تر .البته بر خلاف قیافش همه فکر میکردند باید خیلی شیک و با کلاس صحبت کنه اون ولی اون اعتقاد داشت باید اصالتشو در هر لباسی حفظ کنه و برای همین لهجشو نگه داشته بود .

- تو برو .مو میام هه.

و در آخر عینکشو زد .جن رفت بیرون و بعد از چند دقیقه صدای انفجار و زدن ورد اومد .علی سرشو برگردوند جوری که قُلنج گردنش شکست و سریع خودشو به بیرون رسوند . اون بیرون بَل بشویی بپا شده بود داخل حیاط دو نفر داشتند بهم ورد می‌زدند و اسم علی بشیر رو صدا می‌زدند . انکار دنبالش بودند .

-علی بشیر کجایی؟

بچه ها می‌ترسیدند به طرف اونا بِرَن .علی نفسشو تو سینش حبس کرد و جرعتشو تو قلبش جمع کرد و پرده چادر رو کنار زد .

-علی کجاست ! بگین وگرنه همتون می‌میرید !

همه ترجیح می‌دادند علی رو تحویل بدن و جلو نمی‌رفتند ولی علی اینو ترس اونا برداشت کرده بود.پردع رو زد کنار و دادو بیداد اون دونفرو قطع کرد .

-آهااااااااااااای یرگه های قناص الاعضا ! تا سرتانبه ما تحتتان نِرِفته بزنِن...... به چاک.

-هه ! بدون چوبدستی تو دنیای جادوگری مثل شله خوردن بدون کوکا مِمانی!

علی دستشو برد پشتش که چوبدستیشو برداره .

-هه ! الان نشونتون مُد د د د د ..... یره کو چوبدستیمان!

دونفر مرد که قیافه های عجیب غریب داشتند با پالتوی بلندشون ایستاده بودند و می‌خندیدند .میتونین اونارو هرجور که میخواین تصور کنید ولی هیچوقت به فکر یک چهره زیبا نباشید .

-یعنی ! یعنی مخی دعوا کنی؟

ولی علی کم نیاورد و دیسیپلینش رو حفظ کرد و ازپیچیدن به دور خودش به دنبال چوبدستیش صرف نظر کرد.
-هه! مال دعواهم نیستی ! کجات بزنوم نٍشکٍنی جوجه؟

تو ذهنش با خودش گفت ای کاش یکی بود آهنگ Mjجی گرگ دو رو پخش میکرد .ناگهان سهراب Mj سرو کلش پیدا شد و شروع کرد خوندن .
-منو از چی میترسونی ؟ از روز بزرگ چی ؟شب سیاهی منم زوزه گرگ.....

دونفر این حرف رو تحقیر دونستن و چوبدستی هاشون رو کنار گذاشتن .هافلی ها به علاوه تمام هاگوارتز به شور اومدن و علی رو تشویق میکردند.

-علی پارش کن!

-اعععععع علییییییه! حسن ! ببین خودشه علییییه!
-جون ! چه جنتلمن!
-

این تشویق ها روی مخ دشمن بود .علی کتشو دراورد و دستمال یزدیشو دور دستش بست.به جلو رفتن جنگی سخت داشت اتفاق میفتاد .علی به جلو رفت و با لگد های بروسلی وار اونارو مورد عنایت قرار داد یکی با لگد اومد تو شکم علی ولی با فن از پا بگیر پرتش کن حریفو از میدون به در کرد.


چند ساعت بعد

سهراب Mj دیگه دهنش در حال کف کردند بود که به آهنگ گنگش بالاس رسید .
صورت علی پر خون بود و گونه اش داشت خون میریخت حریف خیلی قَدر بود و کم نمیاورد و خیلی سریع بلند شد .جن خونگی غیب شد و چوبدستی رو به هوا پرت کرد دشمن با دیدن چوبدستی حالت اسلومشن طور و با دهان باز که نشان از فریاد بلند میداد چوبدستی هاشون رو دراوردن .علی حالت جیمز باند به هوا پرید و دودستی چوبدستی رو روی هوا گرفت.
-آاااااااواراااااااکداورااااااااا !

نوری سبز همه جا رو فرا گرفت دو تا دشمن روی زمین افتاده بودند و بچه های هاگوارتز چشم هاشون رو گرفته بودند.همه در شوک بودند که علی فن ممنوعه رو زده.علی بلند شد شانه راست لباسش پاره شده بود و گنش زخمی بود.جن به طرف علی رفت.

فلش بک


-نگاه کن!میری دو تا عروسک بیریخت گیر میاری زندشان مُکُنی بعد مٍرٍم یعنی مٍرٍم که نٍه مُرُم !اونجه شکستشان مُدوم میام!
-غمت نباشه ارباب ! اوکیش میکنم!
-اسکل اوکی چیه ! بگو باشَش مُکُنُم!
-غمت نباشه ارباب ! باشَش مُکُنُم!
-ها باریک المرلین خا برو !.

چند روز بعد .

-خب آماده اند؟
-آره ! مطمئنی میخوای این کارو بکنی !؟
-یک مِشَدی هیچ وقت از کاری و چیزی نِمترسه ! غیر از همو ووووو...ووو.اون.
.
.
.
.

پایان فلش بک
-ارباااااب ارباااااب!
-مرگ ارباب درده ارباب اربابیسم بگیری ! اینا چی بودَن!


همینطور که داشتند نگاهشون میکردند همزمان داشت با جن حرف میزد.

-ارباب یکی از عروسک ها خراب شد مجبور شدم یک مرگخوار درجه صفر رو بیارم!
-هم خاک به ننگت کُنن! مو مُگفُم جرا یکیشان جدی مٍزنه! . فقط بِرِم ازینجه خٍلاص رٍم مو مٍدٍنوم با تو!
_ ااااربااااب

علی رو به جمعیت کرد و بعد از این جریان باز پاش به دادگاه باز شد و با بهانه ندونستن قوانین و خوندن اون ورد از یک کتاب سرو ته ماجرا رو هم آورد و ورود جنتلمنانش با سه روز حبس در زندان شروع شد.


امتیاز دهی بشه ممنون


امتیازدهی شد.


ویرایش شده توسط علی بشیر در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۲۲ ۲۰:۰۳:۳۶
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۲۶ ۰:۲۵:۲۰


If you are not willing to risk the usual you will have to settle for the ordinary. ~Jim Rohn




تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.