با تمام شدن صحبت های کاپل نه چندان عاشق رودیکس*، ملت مرگخوار در حین قورت دادن آب دهانشان به یک دیگر نگاه کردند. قطعا در این اوضاع قمر در عقرب کسی نمی خواست خوراک تسترال های بلا و قمه رودلف شود.
- کسی نمیخواد به عنوان اولین نفر داوطلب بشه؟
از کلسیم های سرشار درون اسکلت ایوان صدا در آمد ولی از مرگخوار ها ابداً. فقط سکوت بود که در بین آنها رخ نمایی میکرد. ثانیه ها میگذشتند و کاسه صبر لسترنج ها نیز کم کم داشت لبریز میشد. همه چیز داشت بر وخامت اوضاع می افزود که صدای بسته شدن در کلیه معادلات را بر هم ریخت.
- الان چجوری به ارباب بگم بازم تو مصاحبه رد شدم! ارزش تری توی ویترین از من بیکار بیشتره!
- شاید بتونی یه کاری کنی که ارزشت از منم بیشتر شه!
تری جمله اش را تمام کرد و داخل ویترین برگشت.
چند دقیقه بعد_ همان جا دیزی همانند کره ی گرم شده ای در حال آب شدن بود. نگاه های خیره بلا و شوهرش باعث گرم شدن هوای اطراف دیزی شده و افزایش سختی رای دادن به هر یک از آن دو بود.
- میون دوتا
دلبر... ببخشید سرور... موندم برم کدوم ور... این ور برم یا اون ور؟!
به طور بی رحمانه ای مرگخواران او را به عنوان داوطلب معرفی کرده بودند. تنها چیزی که در این اوضاع نصیبش شده بود لقب "قهرمان بیکار" بود. حالا که فکر میکرد آن لقب هم هنداونه ای بیش نبود که زیر بغلش گذاشته بودند.
- روونا دستم به دامنت! خودت کمکم کن.
به سمت صندوق رفت و برگه اش را درون آن انداخت. به سرعت از آن جا دور شد و بقیه کار را به هم پیاله هایش سپرد. حتی روونا هم نمیدانست چه سرنوشتی در طالع آن ملت بینوا نوشته شده بود.
رودیکس: تلفیق اسم رودلف و بلاتریکس