خلاصه سوژه همزمان با جنگ هایی که بین مرگخواران و محفلی ها صورت گرفته ، خدایان جادوگری در خانه ریدل ها ظاهر میشن و ولدمورت رو به خاطر جرم هایی که مرتکب شده بود به اعدام محکوم میکنن و تنها راه فرار از اعدام رو رضایت دامبلدور از ولدمورت اعلام میکنن . لرد در تلاش برای نجات یافتن و بروز چهره ی معصومانه، توانست مخفلیان را فریب دهد ولی دامبلدور برای امتحان صداقت ولدمورت، آزمونی را برای وی تدارک می بیند! ولدمورت باید به مقر محفل ققنوس می رفت و تحت امر کریچر، جادوگر خوبی می بود!
خدایان جادوگری گردنبندی رو به گردن ولدمورت و بلاتریکس که همراهش در خانه گریمولد هست میندازن که مانع از اجرای جادوی سیاه توسط اونها میشه و حتی از گردن اونها هم باز نمیشه و اونها مجبور هستن مثل جن های خونگی کار کنن و غذا بخورن و لباس بپوشن . دستورهای کریچر به ولدمورت هم باعث عصبانیت لرد میشه و پی راهی برای خلاصی از این موقعیت میگردن .
ادامه سوژهدامبلدور دستی به ریش های نقره فامش کشید و به آرامی به سمت ولدمورت قدم برداشت ، محفلی ها هم پشت سر او برای ولدمورت چنگ و دندان نشان میدادند . رون هم که بر اثر چوبدستی فرو شده در گلویش از خواب پریده بود ، با سردرگمی به آنها نگاه میکرد و گلویش را میمالید .
- تو نتونستی از وظیفه ای که بهت محول شده بود سربلند بیرون بیای تام ، فکر میکنم تنها راهی که برامون مونده این هست که تو رو به خدایان تحویل بدیم
الستور مودی پشت سر دامبلدور غرولندی کرد و گفت : مطمئنم شوخی میکنی دامبلدور ، من خودم تمام جادوهای سیاه رو روش اجرا میکنم !
پروتی گفت : تازه پرسی گفته بود که یه جلسه ی توجیهی باید برای ولد... ولدمورت بذاره !
سویی دیگر ، خانه ریدل هاایوان با عصبانیت از این طرف به آن طرف میرفت و زیر لب چیزهای نامفهومی را زمزمه میکرد. مورفین و سالازار روی یکی از کاناپه های خاک گرفته و رنگ و رو رفته ای که نزدیکی صندلی مخصوص لرد ولدمورت بود نشسته بودند و با چشمهایشان رفت و آمد ایوان را تعقیب میکردند .
آنتونین سکوت را شکست و با صدای نسبتاً بلندی گفت : من دیگه نمیتونم و به گردنبند کهنه و کثیفی که از گردنش آویزان شده بود اشاره کرد و ادامه داد : مثلا ارباب مدال افتخار به من داده ، من باید برم همه ی محفلی ها رو نابود کنم و برگردم .
آماندا پرسید : برگردی یعنی دَمَر بشی ؟
آنتونین :
مورفین کمی خودش را جا به جا کرد و پرسید : آنتونین جداً تو چی میزنی ؟ من که انقدر چیزای خوب استعمال میکنم نصفِ تو هم نمیتونم توهم بزنم .
ایوان به جامی که روی زمین افتاده بود لگد زد و به مورفین نزدیک شد و قاطعانه گفت : میریم به خانه ی گریمولد که ارباب رو نجات بدیم مکثی کوتاهی کرد و ادامه داد : حتی اگر لازم باشه ، توی خدمت به محفلی ها به ارباب کمک میکنیم !