شرح میتینگ من ازین قراره که، ما از ساعت ده تو غرفه های اموزشی مشغول خرید و بررسی کنکوری بودیم! داشتیم سر غرفه گاج استراحت میکردیم دیدیم ساعت شده 4 و 40 :| هول شدم:دی اس دادم به ریتا که "برادر اسکیتر، خفن هستم، ساعت به وقت اونجا چنده؟:دی" که گویا ساعت ریتا ده دقیقه عقب بود و چهار و نیم رو نشون میداد! چقدر خوب! خلاصه ما راه افتادیم سمت اون اتوبوس زرده. رسیدیم بهش دیدیم سه نفر لای اتوبوس و اتول دیگه ای که پشتش پارک کرده بود قایم شدن، به صورت سه تا کله بیرون زده دارن خیابون رو می پان:دی از کنار اینا رد شدیم، رسیدیم اونور اتوبوس دیدیم هیچ تجمع جادویی پیدا نمیشه! اینجا بود که ناگاه فهمیدیم همون سه تا کله هدف ما بودن:دی کله ی مروپ و رودی و ریتا!
خب هیچی، ما رفتیم و خودمون رو معرفی کردیم و ریتا همه رو معرفی کرد.پرسیدیم بقیه کجان و جواب شنیدیم و مودبانه ایستادیم یه گوشه:دی این سه تا رو سر و کله هم می پریدن و با هم کشتی میگرفتن و در مورد حموم مختلط صحبت میکردن، منم اونور حواس آقامونو پرت میکردم به تاثیر پرندگان مهاجر بر اکوسیستم نمایشگاه جهت حفظ آبرو
بعد جالبیش نه ما تلاشی میکردیم وارد بحث اینا بشیم نه اونا تلاشی میکردن وارد بحثمون بشن
خیلی خجالتی طور دور از هم وایساده بودیم، یه وعضی بود!
بعد از حدود بیست دقیقه از ته نمایشگاه سر و کله هاگرید اینا و از سر نمایشگاه سر و کله روونا اینا ظاهر شد و من نفسی آسوده کشیدم که بالاخره یه دختر تو این جمع هست
غافل از اینکه به روونا قول سامی دادن(چی هس؟
) و چون بهش سامی ندادن قهره میره:| جای شکرش باقیه که مورگانا موند
خودمون رو معرفی کردیم و راه افتادیم. چه راه افتادنی
هاگرید افتاده بود جلو، ریتا و رودی، آرسینوس، من و مورا. مروپ هم بینمون شناور بود
من اول افتادم پشت آرسینوس، از لای دو تا مشنگ لایی کشید جا موندم
رسیدم به ریتا یهو وایساد با یکی حرف بزنه که یهویی آشنا در اومد، متوقف شد! منم رفتم تا رسیدم به رودولف! اونم برگشت ببینه ریتا کو، یهو دیدم خودمم و مورا و هاگرید که داره از مایل ها دورتر برمیگرده دنبال ملت
دو سه باری اینجوری شد و من به اون پیرهن سفیده(رودولف بود دیه؟) گفتم یه طناب ببندین دور کمر بچه ها گم نشن، این شکلی نگام کرد
رفت دنبال آرسینوس
دیگه کم کم دیدیم این مدلی هیچ وقت به شبستان نمی رسیم...آقا:| صبر همراهمون سر اومد و رفت جلو خطاب به ملت-که گویا هیشکدومشون نشنیده
-گفت ما عجله داریم میریم...منم کشید دنبال خودش و من فقط تونستم از ورای دودی که از سایش پاشنه کفشم به زمین ایجاد میشد دست تکون بدم برا هرکس که احتمالا نگاه میکرد
یه بار دیگه م تو شبستان به هم بر خوردیم در حال شنا در جمعیت مشنگ، مورا منو شناخت گفت چه عجب، کجا میرین؟! منم در حالی که با موجی خلاف جهت جمع جادوگرا به قعر دریای مشنگ ها کشیده میشدم نقشه م رو تو هوا تکون دادم و گفتم[نشر] چشمهههههههه!
و قبل اینکه بتونم بنر تندیس رو نشونش بدم به درون خیل مشنگ ها فرومکیده شدم
ساعاتی بعد همراهمون در حالی که با حالت مشکوکی بر اندازمون میکرد ما رو ترک گفت
من هی میگم مخالف ازدواج مشنگ و جادوگرم یه چی میدونم دیه خب
همین
یرایش: اون موقع که من الادورا بلک بودم و رودولف اوون کالدون بود، من حقیقتا برخوردم با اوون تو مایه های خاله الا برای پنگول بود
الان تصورات فروریخته ی من از اون کودک معصوم پشت شناسه اوون رو کی پاسخگوعه؟!
ویرایش شده توسط وندلین شگفت انگیز در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۲۶ ۲۱:۱۶:۴۹
ویرایش شده توسط وندلین شگفت انگیز در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۲۶ ۲۱:۲۰:۴۱