مرگخواران همگی روی زمین افتاده بودند. هیچ کس جرئت نزدیک شدن به این بی مغز کلنگ گردان را نداشت! ریگولوس همچنان کلنگ را دور سر خودش می چرخاند و ملت را از سخنرانی های گوهربار خود مستفیذ می کرد.
- و زمانی که پرمتوئوس با دلتا مزدوج شد فک های دریایی جنگ تروا رو راه انداختن تا مشتی باشد بر چشم چپ بی ناموسان. مرگ بر ممد یزید کافر!
بالاخره یکی از مرگخواران جرئت به خرج داد. نفس عمیق کشید. وصیت نامه اش را نوشت و امضا کرد. به یاد دوران جاهلیتش چند قطره اشک ریخت. پاترونوسی برای تمام عزیزان فرستاد. به خاطر طولانی شدن حرکاتش و تورم و حقوق نگرفتن از وزیر مملکت قرص های لاغری دکتر بروسلی را تبیلغ کرد و بالاخره سینه خیز و خیلی لاک پشت وار به ریگولس نزدیک شد.
مرگخوار مذکور با رعایت نکات ایمنی به ریگولس نزدیک شد و پاهای او را نگه داشت تا دیگر نچرخد. ریگولس چند بار پلک زد و به مرگخوار بی نوا نگاه کرد.
- ولی من خوب می دونم فردا تو پشتم می دویی چون نمی خندی، نمی فهمی، نمی رقصی!
ریگولس جفتک انداخت. ریگولس بالا پرید. ریگولس روی صورت مرگخوار فرود آمد. ریگولس نسبت نهفته اش با سرخپوستان آدمخوار آفریقای جنوبی را نشان داد. ریگولس شروع به رقص و پایکوبی کرد!
- امشو نمشه. کلنگ پر از خونه. امشو نمشه. :hungry1: