هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۲۲:۰۲ یکشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۸
- چـ... چی میخوای؟
- ا... الیاف قرمز!

رون موهاشو نوازش کرد. حمله به موهاش؟ این چیزی بود که نمیتونست تحمل کنه. موهاش شناسنامه ش بودن، هویتش بودن، ویزلیتش بودن. رون حالت تدافعی گرفت.
-

تی همونجایی که بود، ایستاد. کمی به حرکات رون نگاه کرد و بعد، دسته خودشو جدا کرد و با الیافش، مثل یه شمشیر نگهش داشت.
رون ترسید؛ کار با نانچیکو رو فقط در حد یه سری حرکات نمایشی بلد بود. پس انداختش زمین و این دفعه، با سرعت هر چه تمام تر، شروع کرد به دویدن و تی، دسته شو برگردوند سر جاش و در همین حین، الیاف ضعیفش که بخاطر نگه داشتن دسته ش، جدا شده بودن، ریختن زمین. الان، تی بیشتر از همیشه به اون الیاف نارنجی نیاز داشت.

- وایسا، کاریت ندارم، فقط میخوام نازت کنم.


رکسان خالی... خالی خالی! بدون ویزلی!

تصویر کوچک شده




پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۱:۳۶ یکشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۸
سلام. ببخشید يه عرضی داشتم.

يه وقتایی پیش اومده که هر چی پخ میزنم نمیفرسته. الان نميتونم وسیله م رو عوض کنم ولی اگه عوض کنم فقط میفرسته.

یعنی مثلا با گوشی ميام، با هر مرورگری بيام، پیام شخصی نمیفرسته. بعد از چند ساعت خودش درست ميشه. ولی این دفعه نشد.

بعضی وقتا هم پستام ارسال نميشن. دیروز نشستم يه ساعت نوشتم، دیدم هر کاری میکنم ارسال نميشه. از سایت که خارج شدم لاگین کنم پرید. :|

يه وقتایی هم هست لاگین نمیکنه اصلا. کش و کوکی ها و تغییر مرورگرو هم امتحان کردم. فایده نداشت.

مشکلش چيه دقیقا. فقط من اینجوریم یا همه؟


رکسان خالی... خالی خالی! بدون ویزلی!

تصویر کوچک شده




پاسخ به: تدریس خصوصی بازیگری
پیام زده شده در: ۲۱:۰۶ شنبه ۲ شهریور ۱۳۹۸
سوژه: فرض کن نامرئی بودی. چیکار می کردی؟

- مامان! این فرد بازم گوشواره های منو برداشت!

ولی مامان هیچ جوابی بهش نداد؛ چون مامان خونه نبود. فرد خوب میدونست چه موقعی رو برای سر به سر رکسان گذاشتن انتخاب کنه.

رکسان با دلخوری نگاهی خشمگین به برادرش انداخت. خیلی دلش میخواست طلسمش کنه، ولی لذت انجام این کار، سختی بعدشو خنثی نمیکرد، چون مامانش بلای بدتری سرش میاورد. پس فقط به یه "لعنت به تو" بسنده کرد و گریه کنان به اتاقش رفت، خودشو انداخت روی تختش.
خواست شروع کنه به گریه کردن، که صدای جیرینگ جیرینگ شیشه ای روی میز کناریش، توجهشو جلب کرد. یه شیشه عطر بود! شیشه عطری که روش نوشته بود:
نقل قول:
تقدیم به دختر عزیزم، رکسان. ازش استفاده های خوب بکن.
قربانت، جرج

رکسان خیلی عطر دوست داشت، مخصوصا اگه کادوی تولد باشه. ترجیح داد با بوی خوش گریه کنه. شیشه عطر رو برداشت و به خودش زد، بدون اینکه به فرستنده ش توجه کنه. دوباره خواست بزنه زیر گریه که صدای فرد توجهشو جلب کرد!
- آبجی؟ آبجی کجایی؟ بیا دیگه، میخوام معذرت خواهی کنم.

و همونطور که فرد انتظار داشت، رکسان نرم شد.
- اینجام. تو اتاق.

در اتاق رکسان، با صدای تق بلندی باز شد، و فرد با دستای مشت کرده وارد شد.
- آبجی؟ رکسی؟ رکس! رکسان کجایی؟
- ای بابا! مگه کوری؟! اینجا!
- اینجا کجاست دیگه؟ باز رفتی توی کشو قایم شدی؟

و یکی از کشوهای رکسانو باز کرد. نبود. دوباره بست و یکی دیگه رو باز کرد، بازم نبود.
رکسان نمیدونست مشکل از کجاست. احتمال داد بازم یکی از مسخره بازیای فرد باشه. اومد با دست بزنه روی شونه فرد، که با ندیدن دست خودش خشکش زد. اون نامرئی شده بود. و قبل از اینکه دستشو پس بکشه، نگاهش به دستای فرد افتاد، که برای باز کردن در کشو مجبور شده بود مشتشونو باز کنه... گوشواره هاش توی دستاش بود. فهمید منظور جرج از "استفاده های خوب" چیه.

-

چند ساعت بعد - بیمارستان سنت مانگو

- نفهمیدین بچم چشه، خانوم دکتر؟

حرف آنجلینا هنوز تموم نشده بود که فرد وحشت زده از خواب پرید.
- روح... روح! مامان، توی اتاق رکسان روح دیدم! چیز یعنی... ندیدم... ولی فهمیدم اونجاست! مامان، روحه منو طلسم کرد مامان! روحه منو ترسوند مامان! گوشواره های رکسانو ازم گرفت مامان! و وقتی دید روشون کاکائو مالیدم، جیغ زد مامان! و جیغش خیلی ترسناک بود مامان!

و دوباره بیهوش شد. درمانگر، سری به نشونه تاسف تکون داد.
- باید ببرینش بخش بیمارای روانی. دیگه کاری از دست ما بر نمیاد.

کمی اونطرف تر، رکسان روی صندلی کنار تخت فرد نشسته بود و قیافه معصوم و متاثری به خودش گرفته بود، درحالی که از درون، این شکلی بود:
-


ویرایش شده توسط رکسان ویزلی در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۳ ۱۱:۳۸:۳۰

رکسان خالی... خالی خالی! بدون ویزلی!

تصویر کوچک شده




پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۳:۲۴ شنبه ۲ شهریور ۱۳۹۸
- چه ماده با کمالاتی بودن میشی!

فروزماید که دید کارش جواب میده، به دلبری کردن ادامه داد. و حواسش به تازه واردی که اون ور تر، این تازه وارد رودولف مانند رو زیر نظر داشت، نبود.

- وضعیت تاهلتون چجوری بودن میشه؟

ماده نمیتونست حرف بزنه. سعی کرد به تازه وارد بفهمونه مجرده. انگشتاشو به حالت گوشی تلفن گرفت و یه فوت کرد. تازه وارد سر از پا نمیشناخت.
- مگه میشه گذاشتن نکرد همچین ماده با کمالاتی رد نشدن بشه؟ شما رد شدن بشین، مرخصی گرفتن شدم، خدمت رسیدن میشم...
- تو مگه خودت زن نداشتن میشی؟ دکه نگهبانیتو دم در معده که خراب کردن شدم، متوجه شدن میشی!

تازه وارد مذکر، به تازه وارد مونث که موهای زیاد، بلند و فر داشت نگاه کرد و دستپاچه شد. تازه وارد مونث، اسید معده ای که توی دستش بود رو روی سر تازه وارد مذکر ریخت.
- عه، من حالا شوهر نداشتن میشم.

فروزماید خودشو به اون راه زد و اومد رد بشه که تازه وارد مونث، جلوشو گرفت.
- کجا رفتن میشی، خانوم خانوما؟ من با شما کار داشتن میشم!


رکسان خالی... خالی خالی! بدون ویزلی!

تصویر کوچک شده




پاسخ به: موزه جادو و تاریخ جادوگری
پیام زده شده در: ۱۵:۱۶ جمعه ۱ شهریور ۱۳۹۸
مسئول سرشو گرفت و سعی کرد آرامش بگیره. چند ثانیه منتظر موند و وقتی دید صدایی نیومد، دوباره سرشو بلند کرد که داد بزنه "بعدی"، که یهو با یه دختر مو قرمز مواجه شد.
- یا زیر شلواری مرلین. تو از کجا پی... بیخیال. چی آوردی؟

نگاهی به جعبه توی دست دختر انداخت، که انگار مجبور بوده توی دستش بگیره و حملش کنه. حدس زد که اینم ممکنه مثل وسایلی که افراد قبلی آوردن، بدرد نخور باشه، ولی کنجکاو شد بدونه چی توی جعبه ست که دختر اینجوری نگهش داشته.
- نگفتی.
- خب... یه سری چیز ترسناک آوردم... خیلی ترسناک! خیلی حتی! خیلی خیلی...

و با هر خیلی که دختر می گفت، مسئول از ترس صندلیشو کمی به عقب هل میداد. یه کم امیدوار شد. میتونست با وسایل وحشتناکی که توی جعبه ست، هر کسی که اذیتش میکردو بترسونه. یا...

- بازش نمیکنی؟
- جدی؟ بازش کنم؟

دستشو به سمت جعبه برد که بازش کنه... دوباره منصرف شد. باز دستشو سمت جعبه برد... و هربار دستش سمت جعبه میرفت، شدت ویبره مسئول بیشتر میشد...

- ام... ببین... پولمو بدین، خودتون بازش کنین.

مسئول که خیلی کنجکاو بود بدونه توی جعبه چیه، پنج نات به دختر داد و چند ثانیه بعد، ازش خبری نبود.
دستاشو به هم مالید و به صورت اسلوموشن سمت جعبه برد... دستش به جعبه خورد... جعبه رو باز کرد...

-

جعبه رو وارونه کرد و چند تیکه کاغذ، یه مداد، یه کلید و یه بطری خالی افتاد روی میز. مسئول چند ثانیه برای پولهای از دست رفته ای که میتونست بابت چیزای بهتری بده، افسوس خورد، و با صدای همهمه ای که از بیرون میومد، به خودش گفت که نباید برای مال دنیا افسوس خورد و صدا زد:
- بعدی!



رکسان خالی... خالی خالی! بدون ویزلی!

تصویر کوچک شده




پاسخ به: مجموعه تفريحي مادام رزمرتا
پیام زده شده در: ۱۵:۰۳ جمعه ۱ شهریور ۱۳۹۸
- تازه، مگه ارباب نگفتن قبل از بیدار شدنشون باید اون گرگا اینجا باشن؟ الان پاشن ببینن مشنگاشون هم نیستن چیکار میکنن؟ تو میخوای جواب بدی هکتور؟

هکتور که یه "به من چه، یه جوری میگه انگار من فراریشون دادم!" خاصی توی چشماش دیده میشد ولی از ترس نمیتونست به زبون بیاره، ترجیح داد به گفتن این جمله بسنده کنه:
- معجون برگردوندن گرگ و مشنگ ارباب بدم؟

که این جمله، خشم بلاتریکس رو بیشتر بر انگیخت؛ با اینکه میدونست همچین معجونی اصلا وجود نداره. تصمیم گرفت کروشیویی نثار هکتور کنه، ولی با این فکر که شاید اونا به معجونای هکتور برای سر به نیست کردن مسئولای اداره کل نیاز پیدا کنن، از این کار منصرف شد.
- بخاطر یه احتمال ازت گذشتم هکتور، ولی یه بار دیگه این جمله رو بگو ببین چیکارت میکنم.
- معجـ... چیزه... بریم آماده بشیم بریم گرگا رو پس بگیریم!
- پس مشنگا چی شدن میشن؟
- اونا مهم نیستن، کشور پر مشنگه.



رکسان خالی... خالی خالی! بدون ویزلی!

تصویر کوچک شده




پاسخ به: طرح نقد پست های دیاگون
پیام زده شده در: ۱۴:۲۸ چهارشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۸
این تاپیک تا پیدا کردن منتقد مناسب () قفل میشه.


رکسان خالی... خالی خالی! بدون ویزلی!

تصویر کوچک شده




پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۱۴:۰۵ چهارشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۸
1-هرگونه سابقه عضويت قبلي در هر يک از گروه هاي مرگخواران / محفل را با زبان خوش شرح دهيد.

چیز یعنی... ما ویزلیا تو محفل بزرگ میشیم دیگه.

2-به نظر شما مهم ترين تفاوت ميان دو شخصيت لرد ولدمورت و دامبلدور در کتاب ها چيست؟
ارباب ترسناک نیستن... آخ، یعنی هستن، ولی اونهمه مو و ریش دیگه خیلی ترسناکه... و چندش آور.

3-مهم ترین هدف جاه طلبانه تان برای عضویت در گروه مرگخواران چیست؟
نماد مرگخواری خیلی به نماد هافلپاف زیر پروفایلمون میاد. آخ... چیزه یعنی... شنیدم کولر دارین... نه یعنی... غیر از سوپ پیاز غذا دارین... بیام تو؟

4-به دلخواه خود یکی از محفلی ها(یا شخصیتی غیر از لرد سیاه و مرگخواران) را انتخاب کرده و لقبی مناسب برایش انتخاب کنید.
مالی ویز... ام، آرتور و... جرج؟ اینا چرا همه ویزلین؟
هرمیون: کرم... کتاب.

5- به نظر شما محفل ققنوس از چه راهی قادر به سیر کردن شکم ویزلی هاست؟
با موهای پروف عروسک ببافن بفروشن.
گفتم پروف؟ قول میدم اگه اومدم یاد بگیرم بگم پش... دامبلدور. از بچگی تو گوشمون خوندن بگیم پروف.

٦-بهترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟
با ریش ترسناک پر... دامبلدور دارشون بزنیم؟

7-در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی(مار محبوب ارباب)خواهید داشت؟
رفتار خیلی خیلی مناسب.

8-به نظر شما چه اتفاقی برای موها و بینی لرد سیاه افتاده است؟
ارباب فقط چیزایی که جلوی دید و راه رفتنشونو میگرفتن از خودشون دور کردن.

9-یک یا چند مورد از موارد استفاده بهینه از ریش دامبلدور را نام برده، در صورت تمایل شرح دهید.
مردمو باهاش بترسونیم؟



بیرون خیلی گرمه. این رودولف هم توی دکه ش هی واسم مزاحمت ایجاد میکنه. بیام تو؟


رکسان!
چرا اینقدر زیادین شما ویزلی‌ها؟
چه نسبتی با مالی ویزلی داری؟ هوم؟
چه چشم و ابرویی واسه رودولف اومدی که برات ایجاد مزاحمت می‌کنه؟
پروف پروف می‌کنه سر من!
اینجوری نمی‌شه! باید نسبتت با مالی ویزلی معلوم شه! بیا تو تا ببینم چه کار کنم بات.

تایید شد.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۳۰ ۱۸:۰۵:۱۷

رکسان خالی... خالی خالی! بدون ویزلی!

تصویر کوچک شده




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۳:۳۶ سه شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۸
چه خوبه اینجا.
درخواست دوئل دارم با ایشون. مهلتشم یه هفته و هماهنگ شده.


رکسان خالی... خالی خالی! بدون ویزلی!

تصویر کوچک شده




پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۲:۱۶ سه شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۸
- گوسی؟
- بععععله؟
- نیست بالاتر از سیاهی رنگ.
-
- گر خوش آواز بودی و... ام...

انگار فنریر درست نفهمیده بود چجوری باید گول بزنه. ولی از اونجایی که زیر بار نگاه مرگخواران سابق درحال کمر خم کردن بود، مجبور شد ادامه بده.
- گوسی؟
- بععععله؟
- میتونی یه دهن بخونی، ببینیم اصلا میتونی بخونی یا نه؟
-
- عه... چیزه... تا الان آواز زنده گوسفند شنیده بودین بچه ها؟
-

نه، اینجوری نمیشد. دیگه کمرش نمیتونست در مقابل نگاهای مرگخوارا تاب بیاره. مجبور شد فکر دیگه ای بکنه.


رکسان خالی... خالی خالی! بدون ویزلی!

تصویر کوچک شده








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.