هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: عاشقانه های وزارت
پیام زده شده در: ۱۲:۴۵ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰
ایوا، آب دهانش را قورت داد و به آرامی برگشت.
- شما... تو کی هستی؟

ایوا، با مرد سیب طوری مواجه شد که داشت به او لبخند میزد. مرد سیبی، دستی بر سر ایوا کشید و نور خورشید را مانند نقش اصلی، روی ایوا انداخت.
- تو، ای آدم درستکار.

به سیب محبوب ایوا نگاه کرد که داشت در آغوشش میدرخشید و به سیب طلایی تبدیل میشد.
- تو، بر خلاف بقیه مردم، سیاه را نخوردی و زیر دندان هایت قتل عامش نکردی. تو، او را به عنوان محبوبت انتخاب کردی و برایش جنگیدی و آسیب دیدی. به او عشق ورزیدی و برای اینکه جایش امن باشد، از میان کسانی رد شدی که میخواستند تو را قرمه قرمه کنند و سرت را از بدنت جدا کند.
حال، ما به تو، دو پاداش میدهیم.

محبوب سیبی ایوا، تبدیل به سیب طلا و سنگینی شد که باعث خم شدن کمر ایوا و در نتیجه در رفتن استخوان ستون مهره اش شد.
- کمرم!
- پاداش دوم تو، این است... میتوانی یک آرزو بکنی. هر آرزویی!

ایوا، لبخندی شومانه زد.


ویرایش شده توسط کتی بل در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۱۸ ۱۲:۵۴:۴۰

ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: سازمان ملل جادوگری
پیام زده شده در: ۱۲:۲۴ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰
ایوا، تکه ی بزرگ کیک را فرو داد و ذره ای از سرعت جویدنش کم نکرد.
- خوبه، خوبه! یه میز غذای دیگه میخوام. این کم بود.

شورشی، با پوزخندی که نشان میداد باور نکرده، به سمت میز غذا برگشت. همه ی ظرف ها خالی بود و کَفِشان هم لیسیده شده بود.
- ام... یه میز غذای دیگه... برای بانو بیارین. مثل اینکه سیر نشدن.

ایوا، چنگالش را در دهانش انداخت و شروع کرد به جویدن. پس از آن هم، بشقابش را مانند بسکوییت شکلاتی، گاز زد و قورت داد.
- کی میز بعدی آماده میشه؟ این دسرا سیرم نمیکنه.

دست مرد، شروع کرد به لرزیدن و لیوان آب، از دستش افتاد. از کنار ایوا بلند شد و پنج صندلی آنطرف تر نشست.
- زود تر بیارین غذارو برای بانو. گشنشونه. دسرا سیرشون نمیکنه. در ضمن...

آب دهانش را قورت داد...

- بشقاب قاشق جدید هم بیارین. و...

ایوا، شروه کرده بود به خوردن پایه های میز.

- پایه های میز هم بیارین.

دخترک، رو میزی را مانند سوپ هورت کشید و پس از تمام کردن میز، انگشتانش را لیسید.

- و یه میز جدید!


ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۲:۰۱ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰
صورت ایوا، هر لحظه سبز و سبز تر میشد و جیغ سدریک که گلبول ها دنبالش افتاده بودند، بلند تر. پس، بانو مروپ از موقعیت سوء استفاده کرد.
- سدریک مامان؟ حالا که شفتالو ها دنبالت افتادن، میخوای بیای بیرون؟

صدای جیغ سدریک کمتر شد.
- نه! محاله اینجارو ول کنم.
- اما سدریک مامان! گلبولا تیکه تیکت میکنن که.

و بغض الکی کرد.
- اونوقت، من دیگه سدریک مامان ندارم.

فریاد سدریک بلند تر شد.
- نه! نمیام!

سدریک، تا حدودی توانست فرار کند. اما، میان بن بستی در روده کوچک گیر افتاد و راه فراری نداشت. سعی کرد، گره ی کور روده را باز کند. اما فایده ای نداشت. گره، بسیار کور بود. در اوج نا امیدی و چند ثانیه قبل از له شدن سدریک توسط گلبول ها، ایده ای به ذهنش زد. قسمتی از روده کوچک را با فشار دستش کند و مانند شلاق، در هوا تکان داد. فریادی سر داد و به گلبول ها، حمله کرد.
- بیاین جلو ببینم، گلبولای نفرت انگیز!


ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۰:۰۵ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰
پلاکس، سخت در حال فکر کردن درباره ی درخواستش شد. باید چیز ساده تری انتخاب میکرد. چیزی که در حد ملت رو به رویش باشد. اما نباید ضرر میکرد... رنگ هایش، بسیار ارزشمند بودند و نمیتوانست بدون بها، آنها را بدهد برود.
- کمی زمان بدین!

سپس، چهار زانو روی زمین نشست و دستش را زیر چانه اش گذاشت. پس، تمام شورشی ها هم، از جمله هاگرید، روی زمین نشستند. و صد البته، باعث به وجود آمدن زمین لرزه و در نتیجه در هوا رفتن ملت شد.

- گوشنمه.
- صبر کن هاگرید. گر صبر کنی، ز ماست، غوره سازم.
- غوره دوس دارم.

کتی که نفهمیده بود چی گفته بود، فقط شانه اش را بالا انداخت.
پلاکس، با چهره ای که کمی امید در آن پیدا میشد، رو به شورشیان کرد.
- میتونین برام یه ست لوازم نقاشی بخرین؟
- نه!
- نیمبوس 2022 چی؟
- نه!

اخمی در صورت پلاکس، جا خوش کرد.
- این چیز آخریه که میگم. اگه لوازممو میخواین، باید برام جورش کنین.

امید، در صورت شورشیان درخشید.

- داوینچیو برام بیارین.


ویرایش شده توسط کتی بل در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۱۸ ۱۰:۱۸:۳۵

ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: عاشقانه های وزارت
پیام زده شده در: ۹:۱۳ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰
آناناس، بیشتر روی شاخه ی درخت پهن شد و خربزه ی بزرگ دیگری را روی دستش چرخاند. به بانو مروپ نا امید نگاهی انداخت که اشک نیز در چشمانش حلقه زده بود.
- با روراست بودن نمیتونیم به هدفمون برسیم. باید یه کاری کنیم.

بانو، با چشمان قرمز و دماغ باد کرده از گریه ی قرمز، سرش را بالا آورد و به آناناس نگاه کرد.
- پس چیکار کنیم آناناس مامان؟
- جعل! جعل امضا!
- جعل؟

دماغش را بالا کشید.
- حالا چی هست این جعل؟

آناناس، شکاکانه، سر تا پای بانو را نگاهی انداخت. واقعا از ارتش سیاه بود؟
- ببینم... تو از سیاه ترین ارتشی و نمیدونی جعل یعنی چی؟

بانو مروپ، بغض کنان، دستمالش را به چشمانش فشار داد.
- نه.
- ببین...

آناناس، رو به مروپ، نیم خیز شد.
- حالا که خودش امضا نمیکنه، باید خودمون شبیهش امضا کنیم. شکل امضاشو داری؟

بانو مروپ، کاغذی را از کیفش بیرون آورد و به آناناس نشان داد.
- خودکارم دارم. چه رنگی میخوای؟


ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: عاشقانه های وزارت
پیام زده شده در: ۸:۵۱ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰
رزرو.


ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۸:۲۸ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰
لبخند مرد، ناپدید شد و دست به سینه، روی صندلی که برایش آورده بودند نشست.
- میخواستم با لحن خوش باهاتون حرف بزنم. ولی مثل اینکه حالیتون نمیشه... حمله!

از گوشه کنار تاریکی، جنگجویان چادر پوشی بیرون پریدند و تفنگ هایشان را به سمت مرگخوران گرفتند. صد البته که مرگخوران هم آماده بودند... نبودند.
بالشت سدریک، پس از دو شلیک گلوله از هم پاشید و سدریک را عزار دار، باقی گذاشت. دم ایوان نیز، به طرز وحشانیه ای از سر گرفته شد و او را دور سر زن چادر پوشی چرخاند و روی زمین کوفت.
نیش لینی، میان زمین و هوا ناکام مانده بود و به دست جنگجوی چادر پوش، فرو نمیرفت. تا اینکه صبر زن سر آمد و لینی را زیر پایش له کرد.
معجون های خطرناک هکتور، بسیار کاربردی بودند... نبودند!
مثل اینکه هکتور به جای گل وحشی، گل لاله در معجونش ریخته بود و پس از ترکیدن معجون ها، گل های زیبایی روی سر جنگجویان میریختند.
پس از چند دقیقه، مرگخواران دست و پا بسته، به گوشه ی دیوار تکیه داده شدند و به زور، لباس های گشاد را تنشان کردند.

- رودلف... نگفتی نقشه ی بی چی بود؟

رودلف، لبخندی را به پهنای گوجه سبز، رو به تام زد و پشت مرگخواران قایم شد.


ویرایش شده توسط کتی بل در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۱۸ ۸:۳۹:۱۸

ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: ايستگاه كينگزكراس
پیام زده شده در: ۰:۵۳ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰
بلاتریکس، ملاقه ای را کش رفت و به عنوان چوب هدایت کننده ارکست، رو به مرگخواران بالا گرفت.
- حرکت کنین!

مرگخواران به صف شده، کارشان را دماغ ها شروع کردند. منتها، چند مرگخوار بخت برگشته، از شدت حالت تهوع از هوش رفتند و هنگامی که به هوش آمدند، توسط بلاتریکس به دیار باقی شتافتند.

- هر کی بیفته زمین، از هوش بره یا هرچی، امید به زنده موندنش نداشته باشه. سرعتو دو برابر کنین!

دست مرگخواران با سرعت بیشتری حرکت کرد. لرد سیاه، صندلی را جلو کشید و با رضایت، به هماهنگی مرگخوارانش نگاه کرد.
هماهنگی مرگخواران در حدی بود که اگر نفر اول دماغش را میخاراند، این خاراندن، تا انتهای صف مرگخواران پیش میرفت. پس یکی از دانش آموزان احمق، سیلی به مرگخواران اولی زد و این سیلی زدن، تا انتهای صف پیش رفت و سیلی محکمی تقدیم به لرد سیاه کرد. مثل اینکه انتهای صف، به مکان نشستن لرد سیاه مرتبط میشد.
بلاتریکس، با احتیاط از صف دور شد و صندلی لرد سیاه بیهوش شده را هم عقب کشید.


ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۰:۲۷ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰
دلفی، بغض کرده و کتک خورده و سیاه شده، زیر گریه زد.
- خیلی بدین! اصلا میرم. خودتون هر کیو میخواین انتخاب کنین! اصلا ببینم بهتر از منم پیدا میکنین؟

سپس، لنگ لنگان داخل کوچه ای پیچید و محو شد. ملت جادوگر مانده بودند بدون وزیر.

- بنظرم باید قبولش میکردیم. حالا کی قراره وزیر شه؟

همه ملت، عقب رفتند. جز دخترک قد کوتاهی که انگشتش در دماغش بود و تذکر های حیوانش را نادیده میگرفت.

- نکن کتی! اَه! حالمو بهم زدی. یکم با نزاکت باش!

کتی، دستش را بیرون آورد و با طعنه آمیز ترین لحنی که میتوانست، جواب قاقارو را داد.
- همه که مثل توی قد کوتاه، تمیز و مسئولیت پذیر نیستن!

منتها، مردم لحن کتی را ندید گرفته و از روی ظاهر حرفش قضاوت کردند.
- بهترین گزینس! بهترین وزیر، کسیه که مسئولیت پذیر و تمیز باشه! تا اینم نرفته بیاین وزیرش کنیم!

سپس، ملت جادویی، حیوان پشمالو را روی شانه هایشان گذاشته و کتی را زیر پاهایشان له کردند.

- صبر کنین! حیوون منه! بزارین حداقل بادیگاردش بشم!


ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: سازمان ملل جادوگری
پیام زده شده در: ۰:۰۶ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰
ایوای خون آلود، به نقاشی خیره شد که در حال ذوق کردن برای مدل جدیدش بود. شکمش، شروع کرد به سر و صدا.
یاد روز های قدیم افتاد. وقت هایی که دهانش را باز میکرد و میزی بزرگ را درون آن جا میداد و میبلعید و باعث حرص خوردن تام میشد. زمانی که دسته ای از پشمالو هارا قورت داد و تا چندین روز بعد از آن، معده درد به او، اجازه ی حرکت کردن را نداد. روزی که اتفاقی، گابریل را بلعید و نتیجه گرفت که آدم خاک بخورد، اما وایتکس نخورد.
یاد روز هایی که کج و کوله بود و لازم نبود مراقب ظاهرش باشد. روز های کج و کولگی...

- اگه مدلت باشم، در عوض بهم غذا میدی؟

نقاش، تابلویی را از کنار بقیه تابلو های تمام شده اش بیرون کشید و جلوی ایوا گرفت. نقاشی روی تابلو، میزی پر از گوشت بریان شده، انواع دسر ها و نوشیدنی ها بود. نقاش، لبخندی شرورانه زد.
- اگه قشنگ مدل بشی، کل این غذا هارو بهت میدم بخوری و لذت ببری.


ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.