رودولف کمی به اطراف نگاه کرد. بیشتر مرگخواران در حال رجزخوانی برای یک دیگر بودند. شاید بهتر بود که فقط خودش با یکی از مرگخواران دنبال گیبن می رفت، اینگونه حداقل امکان از بین رفتن بقیه مرگخواران کم تر می شد.
- روونا، میای بریم دنبال گیبن؟
- که چی بشه؟
- گیبن گم شده. ارباب میکشتمون اگه پیداش نکنیم.
- می ندازیم تقصیر خودش، امروز از عمارت رفته بیرون دیگه هم برنگشته.
- می دونستی من به ساحره های باهوش علاقه ی خاصی دارم؟
- می دونستی من از جادوگرای که به بقیه ساحره ها ابراز علاقه می کنن چقدر بدم میاد؟
- اوه سلام بلاتریکس. همین الان داشتم به روونا می گفتم که تو چقدر باهوشی.
ناگهان، در خانه ریدل ها با شدت باز شد و یک ممد مرگخوار هراسان وارد سالن شد.
- ارباب داره میاد.
به یک باره سکوتی همه سالن را در بر گرفت حتی اره ورونیکا هم که از اول سوژه در حال خرخر کردن بود انقدر شعور داشت که الان خاموش باشد. اما ریگولس شعور که هیچ، مغز هم نداشت.
- حالا به ارباب چی بگیم؟
- چه اتفاقی افتاده که نمی خواین ارباب بفهمه؟
سکوت دوباره به راه افتاد همه مرگخواران با افکت
به گوینده مجهول این جمله خیره شده بودند. حتی ریگولس هم این بار انقدر مغز داشت که فقط خیره شود.اما خب گوینده ای وجود نداشت.
- بازم باید برات توضیح بدم بانز؟ :vay:
- من این ورم رودولف.
-----------------------------
ببخشید اگه به کسی توهین شده من هیچ منظور خاصی نداشتم.