هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۲:۳۶ پنجشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۴
رودولف کمی به اطراف نگاه کرد. بیشتر مرگخواران در حال رجزخوانی برای یک دیگر بودند. شاید بهتر بود که فقط خودش با یکی از مرگخواران دنبال گیبن می رفت، اینگونه حداقل امکان از بین رفتن بقیه مرگخواران کم تر می شد.
- روونا، میای بریم دنبال گیبن؟
- که چی بشه؟
- گیبن گم شده. ارباب میکشتمون اگه پیداش نکنیم.
- می ندازیم تقصیر خودش، امروز از عمارت رفته بیرون دیگه هم برنگشته.
- می دونستی من به ساحره های باهوش علاقه ی خاصی دارم؟
- می دونستی من از جادوگرای که به بقیه ساحره ها ابراز علاقه می کنن چقدر بدم میاد؟
- اوه سلام بلاتریکس. همین الان داشتم به روونا می گفتم که تو چقدر باهوشی.
ناگهان، در خانه ریدل ها با شدت باز شد و یک ممد مرگخوار هراسان وارد سالن شد.
- ارباب داره میاد.
به یک باره سکوتی همه سالن را در بر گرفت حتی اره ورونیکا هم که از اول سوژه در حال خرخر کردن بود انقدر شعور داشت که الان خاموش باشد. اما ریگولس شعور که هیچ، مغز هم نداشت.
- حالا به ارباب چی بگیم؟
- چه اتفاقی افتاده که نمی خواین ارباب بفهمه؟
سکوت دوباره به راه افتاد همه مرگخواران با افکت به گوینده مجهول این جمله خیره شده بودند. حتی ریگولس هم این بار انقدر مغز داشت که فقط خیره شود.اما خب گوینده ای وجود نداشت.
- بازم باید برات توضیح بدم بانز؟ :vay:
- من این ورم رودولف.
-----------------------------
ببخشید اگه به کسی توهین شده من هیچ منظور خاصی نداشتم.


این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: نقدستان محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۳:۴۱ چهارشنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۴
اهم اهم درود بر پروفسور داملبدور عشقٍ عشق.
درخواست نقد داشتم برای این.
بدرود ای عشقٍ روشنایی


این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: زندگي و نيرنگهاي آلبوس دامبلدور
پیام زده شده در: ۲۳:۳۸ چهارشنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۴
آرتور، به سمت پله ها راه افتاد اما دامبلدوری وجود نداشت که بخواهد او را صدا کند.
- هی... پیس پیس...مالی
- بله آرتور؟
- دامبلدور که نیست حالا چیکار کنیم؟ عضو جدیدو نباید از دست داد.
در فاصله ای که مالی و آرتور فکر می کردند عضو تازه وارد کم کم با دیگر اعضای محفل آشنا می شد. هاگرید چیزهای سنگ مانند عجیبی را می خورد که نامی شبیه کیک داشت. پسر برگزیده گوشه ای خیلی فعالانه چرت می زد و گاهی هم زیر لبی اکسپلیارموسی می فرستاد تا جو محفل یکنواخت نماند. دیگر زمانه ی دوست پسر گذشته بود جینی اکنون در شبکه های اجتماعی هزاران داداشی داشت و اکنون در حال چت نمودن بود و گاهی جمله «نت چقدر داغونه.» را می فرستاد. جیمز در گوشه ای استحکام دیوار محفل را با یکی از بزرگترین یویو هایش می سنجید. گربه ای با یک و نصفی گوش روی پله های محفل لم داده که نشان از حضور ویولت بود حالا خودش کجا است مورگانا می داند.

- فهمیدم آرتور. فهمیدم.
- اوه مالی من همیشه می دونستم تو به غیر از آب غوره گرفتن و غر زدن کارهای دیگه ای هم بلدی.
- یکی از بچه ها رو با معجون مرکب شکل دامبلدور می کنیم. چیزیم که زیاده موهای پروفس. وقتیم پروفس اومد می تونیم کلی پز بدیم که عضو تازه وارد گرفتیم.
- معجون مرکب؟ مالی ما پول نداریم سوپ پیاز ببپزیم. اصن پروفس خودش کجا رفته؟ چرا نباید به ما بگه که کجا می ره؟


این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: ناظر ماه
پیام زده شده در: ۲۳:۰۸ چهارشنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۴
فقط و فقط لینی وارنر .عشق است ناظر راونی مون که انقد به تالار ما می رسه.


این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۲۰:۰۵ چهارشنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۴
دای لوولین VS اورلا کوییرک.
سوژه: نامه
---------------------

یک شب تاریک دیگر، انسان ها خیلی وقت بود که با غروب آفتاب به خانه هایشان رفته بودند و دنیا را به موجودات شب سپرده بودند.
دای لوولین، پشت میز نشسته و به کاغذ پوستی روبرویش خیره شده بود. تنها منبع نور اتاق شمعی روی میز بود که صدای برخورد قطره هایش با شمعدان تنها صدایی بود که سکوت عذاب آور اتاق را می شکست. نیازی به نور آن نداشت. حتی بدون آن هم می توانست به خوبی کاغذ را ببیند. فقط یک چیز او را وادار به روشن کردن شمع می داشت؛ مادرش! همیشه دوست داشت خانه روشن باشد حتی با یک شمع. زن بیچاره چه می دانست که با رفتنش همه روشنایی را هم می برد.
شروع به نوشتن کرد. با اولین جمله اش خاطرات در ذهنش پدیدار شدند.
از دای لوولین...
چهار سالش بود.
پشت میز ناهارخوری نشسته بود و با ولع قاشق را در دهان کوچکش فرو می برد.
- پدر! چرا اسم منو گذاشتی دای؟
- تو باید یه قهرمان بشی پسرم. اولین مشخصه یه قهرمان خوب اسم اونه، اسمی که وقتی شنیده می شه رعب و وحشت ایجاد کنه. دای یعنی مردن و چه ترسی بالاتر از مرگ؟
مادرش لبخند شیرینی به صورت پسرک کوچک زد از آن هایی که فقط مخصوص خودش بود.
- اذیتش نکن پیتر! تو همین الانم قهرمان کوچولوی منی دای.
... به رندل چین
پانزده سالش بود.
دور شومینه شان نشسته بودند. پدرش روزنامه را ورق می زد و گاهی زیر لب با خود غرولند می کرد. مادرش با لبخند به گلدوزیش خیره شده بود و از هنر خودش لذت می برد. دای روی کاغذ پوستی خم شده بود و سعی می کرد تکلیف تابستانیش را به خوبی انجام دهد. پدرش با عصبانیت روزنامه را روی میز پرت کرد و زیر لب چیزی گفت. دای مطمئن بود که فحش داد. چشمش به عنوان بزرگ صفحه اول روزنامه افتاد.
- اون کیه پدر؟
- یه قاتل! شبح واره ها موجودات اعصاب خورد کن! شبح واره ها برای نیازشون خون انسان ها رو می خورن و اونا رو می کشن کارشون شاید به نظر خودشون خیلی درست باشه ولی هیچ کس دیگه ای قبولشون نداره. و این یکی شون از همه بدتره برای تفریح مشنگ های بی گناه رو می کشه.
- اونا که با جادوگرا کاری ندارن پیتر. مگه نه؟
دای سرش را بالا آورد تا به حماقت مادرش لبخند بزند اما با شنیدن جمله پدرش خشکش زد. پدرش آهی کشید.
- نمی دونم ژولیت. نمی دونم.
اولین قهرمان یک پسر پدرشه و تو به بدترین شکل ممکن قهرمانمو کشتی. حتی انقدر ترسو بودی که باهش دوئل نکردی و توی خواب دخلشو آوردی.
شانزده سالش بود.
هیچ وقت آن روز از خاطر نمی برد. وقتی سر کلاس معجون سازی او را از کلاس بیرون بردند و بدترین خبر عمرش را شنید. وقتی مادرش را آن طور گریان دید. وقتی جسد پدرش را در رختخواب دید که تمام خونش را یک قاتل عوضی کشیده بود. وقتی یک شب بعد از مرگ پدرش، مادرش هم به خاطر درد فقدان همسر به سنت مانگو رفت و همان جا این دنیای بی رحم را وداع گفت. وقتی کنار جسد مادرش قسم خورد تا انتقام دو اسطوره بزرگ زندگیش را هر طور که شده بگیرد. وقتی بعد از سال ها دوباره گریه کرد و چه کسی می دانست که گریه یک مرد تلخ ترین تلخ دنیاست؟
و امشب من اینجام در قلعه ارواح، دای لوولینِ خون آشام، پسر پیتر و ژولیت لوولین. تا انتقام خونی رو که ریختی ازت بگیرم.
هفده سالش بود.
شنیده بود بزرگترین دشمن شبح واره ها خون آشامان هستند. یک سالی می شد که دنبال یکی از این موجودات شب مرموز می گشت و امشب بالاخره یکی از آن ها را پیدا کرده بود، در قلعه ارواح. چوبدستیش را محکم تر فشرد نمی خواست ترسو به نظر برسد. دای باید امشب با دنیای انسان ها خداحافظی می کرد. در این یک سال هر روزی را که بی هدف می گذراند شانسش برای انتقام کم تر و کم تر می شد.

- چی می خوای پسر جادوگر؟
حتی متوجه حضور خون آشام پیر پشت سرش نشده بود. نفسش را به آرامی بیرون داد و با چرخش نرمی به عقب برگشت.
- می خوام یه خون آشام بشم مثل تو.
- چرا؟
هنوز هم بزرگترین درس پدرش را به خوبی به یاد داشت: هیچ چیز ارزش این را ندارد که با دروغ گفتن خودت را کوچک کنی.
- برای انتقام. یه شبح واره پدرمو توی خواب کشت و شمشیرشو دزدید. می خوام انتقامشو بگیرم.
بعد از دقیقه ها بحث کردن بالاخره خون آشام پیر پذیرفت. آخرین جملاتی را که قبل از تبدیل شدنش شنیده بود به خوبی به یاد داشت.
- انتقام مثل یه موریانه از درون نابودت می کنه پسر، انگیزه خوبی برای شروع نیست و تو یه جادوگری، جادوگرا نمی تونن به راحتی از جامعه شون جداشن احتمالا تا چند سال دیگه می خوای که برگردی. تبدیل کردن تو فقط یه ریسک بزرگ که من انجامش می دم. از انتخابم ناامیدم نکن.
لحظه ای قلم از دستش افتاد، پاریس اسکیل چه خوب عواقبش را می دانست و به او اعتماد کرد و دای به بدترین شکل ممکن این اعتماد را خراب کرد. نتوانست در دنیای خون آشامان طاقت بیاورد و بعد از سه سال به جامعه خودش بازگشت و حالا هم که دنیای جادوگری را برای همیشه پشت سر گذاشته بود بازهم نمی توانست عطش انتقامش را فرو نشاند.
دوباره قلم را برداشت. این عطش بدون خون آن قاتل سیراب نمی شد.
و اون شمشیر، اون مال منه، از هر پدر به پسر می رسه نه از مقتول به قاتل.
دوازده سالش بود.
به شمشیر بزرگی که درست روبروی در سالن بزرگ عمارتشان نصب شده بود نگاه می کرد.
- اون مال کیه پدر؟
- از اجدادمون به ما رسیده. از هر پدر به پسرش، می گن ساخت اجنه اس. یه روزی هم مال تو می شه. یادته بهت گفتم تو باید یه قهرمان بشی؟ قهرمان ها همیشه سلاح مخصوص خودشونو دارن منظورم یه چیزی به غیر از چوبدستیته، یه مشخصه که تو رو از بقیه متمایز می کنه: یه شمشیر خوب.
فردا شب همینجا منتظرتم، در قلعه ارواح. امیدوارم اونقدر شجاع باشی که بتونی یه دوئل جوانمردانه انجام بدی. بوی خونتو روی سنگفرش های اینجا حس می کنم رندل چین.
نامه را آرام تا کرد و لا به لای پرهای جغد بزرگش جا داد.
- می دونم که می تونی پیداش کنی سلوین.
به پشتی صندلی چرمی که روزی برای صاحب این قلعه بزرگ بود تکیه کرد. می خواست تمام لحظات دوئل را از الان در ذهنش بچیند.
صدایی در سرش پیچید: جادوگر- خون آشام ها قوی و درعین حال ضعیف. درایت، قدرت و ضعف های هر دو گروه.



_____________

دلیل ویرایش: خط تیره ها ترکیب تاپیک رو به هم ریخته بودن.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۴/۸/۲۸ ۰:۵۹:۰۴
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۴/۸/۲۸ ۱:۰۲:۳۰

این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: طرح نقد پست های دیاگون!
پیام زده شده در: ۱۴:۴۵ سه شنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۴
درود.
نقد میخوام. برای این طفلک.
بدرود.


این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۴۳ دوشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۴
کارمند جنی را صدا زد تا مرگخواران و لرد ولدمورت را به سمت حساب هایشان راهنمایی کند. مرگخواران همه سوار واگن ها شدند. گرینگونتز حتی از متروی لندن هم پایین تر است و از چرخ و فلک دیزنی لند هم پیچ در پیچ تر. اهمیتی نداشت که مرگخواران سال ها و ماه ها در ایفای نقش زحمت کشیده باشند تا شکلکی را برای خودشان به رسمیت بشناسند حالا همه بودند.

- ایستگاه اول! حساب آقای ارسینوس جیگر.
- با گاف مکسور البته.
جن اهمیتی نداد که آرسینوس چقدر روی اسمش تذکر دارد.در همین لحظه لرد ولدمورت خیلی وار در حال نزدیک شدن به حساب آرسینوس بود. پس بهتر بود که خودش هم زیاد به اسمش اهمیت ندهد.
در خزانه با افکت :قییییییژژژژژ: باز شد. ریگولوس که از همه بیشتر اشتییاق دیدن صحنه درون صندوق خشکش زد. حتی اوهم که مغز نداشت می فهمید که این یک خزانه معمولی نیست.

- ما را مسخره کردی آرسینوس؟ کروات و ماسک؟ کروشیو بزنیم کلاه و ماسکت یکی شود؟
- نه ارباب! من همیشه همینارو نگه می دارم ارباب اینا بزرگ ترین گنیجینه من هستن.
- کروشیو آرسینوس! به ما دروغ نگو. پس حقوق وزارتت را کجا میزاری؟
- زیر دشکش می زاره ارباب.
مطمئنا آرسینوس کسی نبود که دامبلدور بخواهد برای او حواله ای بفرستد. آن هم ماسک و کروات.
- می رویم خزانه بعدی. رودولف لسترنج!


ویرایش شده توسط دای لوولین در تاریخ ۱۳۹۴/۸/۲۵ ۲۲:۳۰:۳۳

این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۰:۰۷ شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۴
لرد ولدمورتا! درخواست دوئل داشتم با دوشیزه اورلا کوییریک (قبلا با خودشون هماهنگ شده)
مدت زمان دوئل هم دوهفته قرار شد باشه.


این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: آزمایشگاه سرّی
پیام زده شده در: ۱۹:۱۹ شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۴
- حداقل لازم نیست برای اون به فیل ها پول بدیم.
- می شه بگی فیل دقیقا باید از کجا پیدا کنیم؟
ملت راونی به فکر فرو رفتند. اما خب ان ها ملت راونی بودند. پس خیلی سریع جواب پیدا شد.
- می ریم هند.
- می دونی حتی با آپارات کردنم چقدر پیدا کردنش طول می کشه؟ اینجوری پیش بریم تا پیدا کردن مواد اولیه فلور مرده.
آیۀ یأس خوانِ مذکور طی یک حرکت هدفمند، از سوژه به بیرون پرتاب شد. و ملت در آزمایشگاه نفس راحتی کشیدند.
- می گم بیچاره زیاد حرف بدی هم نمی زد ها؟
- باید دوتا گروه بشیم هر گروه بره دنبال یکی از مواد اولیه. گلرت ماده دومو بخون.
گلرت به طرزِ خیلی پوکرفیسی( کپی رایت بای آیۀ یأس خوانِ مذکور) گفت.
- سطل آشغال اتاق پرفسور دامبلدور.
ملت راونی همگی با رعایت حق کپی رایت همچو گلرت پوکر فیس شدند. تنها یک نفر زیرلب با خود زمزمه کرد.
- دیلاق ریشو
گلرت با خوش حالی رو به راونی ها فریاد زد.
- اولین داوطلب برای گروه دوم. مرسی پرفسورفیلت ویک.
بقیه با نگرانی به یک دیگر نگاه کردند. هیچ کس نمی خواست به محفل دست برد بزند. هیچ کس نمی خواست به هندوستان برود و کود فیل را با خود بیاورد. اما بحث پول در میان بود و وقتی پای پول درمیان است جای هیچ حرف دیگری نمی ماند.انتخاب بین بد و بدترین. اما همۀ اعضا پوکر فیس نبودند و اگر دقت می کردید یک نفر را می شد کاملا دید.


ویرایش شده توسط دای لوولین در تاریخ ۱۳۹۴/۸/۲۳ ۱۹:۳۶:۰۴

این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۰:۱۱ جمعه ۲۲ آبان ۱۳۹۴
درود.
درخواست نقد داشتم برای این
بدرود.


این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.