من اولش نمی خواستم...به نظرم هیچ کسی از اولش نمی خواست...ولی هر کسی برای این کار یک دلیلی داره...بعضی ها برای قدرت بیشتر، بعضی ها برای آزادی و...
بعضی ها مثل من...برای "مسخره نشدن" این کارو می کنن!
پانزده سال پیش، هاگوارتز-رابستن لسترنج!
مثل بقیه ی سال اولی ها، وقتی خانوم مک گونگال اسممو صدا زد، یک ترس عجیبی، بدنمو لرزوند.
رفتم و روی صندلی نشستم. خانوم مک گونگال، کلاه گروهبندی رو روی سرم گذاشت.
بعد از گذاشتن کلاه، افراد چهار گروه صحبتاشون شروع شد. حرفاشونو می شنیدم، مسخره کردناشون و...
من می خواستم مثل خونوادم اسلیترینی باشم، برای همین حرف های سه گروه دیگه برام مهم نبود...تمرکز کردم تا ببینم اسلیترینی ها در مورد من چی می گن.
-اون نباید توی اسلیترین بیافته...اون یه اصیل زاده نیست...اون یه لسترنج قلابیه!
-برو به...اسلیترین!
*****
من برای "فرار از تنهایی" این کارو کردم!
خوابگاه اسلیتریناولین شبی بود که تو هاگوارتز بودم...سعی کردم تموم حرفای امروز رو فراموش کنم...من باید بهشون نشون می دادم، اونجوری که فکر می کنن نیستم.
-سلام، من رابستن می شه باشم...تو هم سال اولی هستن هستی نه؟ امروز دیدن کردم که افتادن شدی توی اسلیترین...با من دوست شدن می شی؟
-بذار یه چیزی رو صادقانه بهت بگم رابستن...با این قیافه و نوع حرف زدنی که تو داری، نه من باهات دوست می شم، نه هیچ کس دیگه...اینو همیشه یادت باشه!
من فقط می خواستم باهاش دوست بشم.
*****
من برای "مایه ی شرمساری نبودن" این کارو کردم!
سالن عمومی، میز اسلیترین-می گما رودولف...شانس آوردی رابستن، برادر تنیت نیست...فرض کن، تو و اون با هم تنی باشین...مثل کابوس می مونه!
فک کنم دوست رودولف از عمد اون حرف رو گفت تا من بشنوم...بشنوم و چهره ی مصنوعی رودولف رو ببینم...
اون لبخند مصنوعی...خوشحالی مصنوعی...
تو چهرش فقط یک چیز مصنوعی نبود...نگاهش!
*****
ولی مهم ترین دلیلم، انتقام بود!
اردو دهکده ی هاگزمیدمطمئن بودم که توی اردو می تونم با بقیه دوست بشم.
-هی رابستن...با ما بیا...می خوایم یه چیزی نشونت بدیم...مطمئنم خوشت میاد!
بالاخره اتفاق افتاد. منم داشتم یه چندتا دوست پیدا می کردم...اصلا هم برام مهم نبود که اونا ماگل زاده هستن.
داشتم ثابت می کردم، حرفی که اولین شب توی خوابگاه بهم زده شد، اشتباه بوده!
با یه گروه پنج نفره رفتیم یه جایی که هیچ کس اونجا نبود!
اونا منو دوره کردن...یکیشون منو هل داد و من افتادم!
-برای چی اینکارو کردن کردی؟
-چون ازت بدم میاد...هممون از تو بدمون میاد...از همه چیت...مخصوصا از قیافت...قیافت آدمو یاد فیلم ترسناک می ندازه!
-ینی چه که فیلم ترسناک؟
-یه چیزی مثل تو...غیر واقعی!
-ولی من واقعی می شه باشم.
-تو واقعی ای ولی هویتت تقلبیه...و آدمی مثل تو هیچی نیست...هیچی!
درد زخمی که در اثر افتادن بوجود اومده بود، پیش درد اون حرف هیچی نبود.
*****
من این کارو می کنم تا ثابت کنم، "هیچی"، نیستم...هیچوقت نبودم، هیچوقت هم نمی شم! شاید اصیل نباشم...شاید لسترنج نباشم...
ولی من، منم...من، دردهامم...من، تنهایی هامم!
قبلا فکر می کردم که اینا منو ضعیف می کنه...ولی الان مطمئنم که اینا، مهم ترین چیز های زندگی منن.
اینا، منو چیزی که الان هستم ساختن...
اینا، منو مرگخوار ساختن!