هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۲۳:۰۹ سه شنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۸
همه ی مرگخوارا همراه لرد رفتن که دنبال روح بگردن...همه به جز رابستن!
رابستن رفت سمت دامبلدور!
-دونستن می دونی که فهمیدن شدم که اشارت به من بود؟

دامبلدور هیچی نفهمید.
-فرزند تاریکی...می خوای منو آزمایش کنی؟ چرا اینجوری حرف می زنی؟
- من جوری حرف زدن نمی کنم...من فقط حرف زدن می کنم...حالا، دونستن می دونی که فهمیدن شدم که اشارت به من بود؟

دامبلدور بعد از کلی رمز گشایی فهمید که رابستن چی می گه.
-نه نمی دونستم!
-پس دونستن کن که من فهمیدن شدم که اشارت به من بود.
-باشه.

رابستن خیلی کینه ای بود و برای اینکه دلش خنک بشه خواست مقابله به مثل هم بکنه، برای همین به دامبلدور اشاره کرد ولی فاصله ی اون با دامبلدور کم بود و دستش به اندازه ی سی سانتی متر رفت توی شکم دامبلدور.
رابستن دفترچه یادداشت هاشو در آورد و دنبال چی زی گشت.
-آقای عشقی، شکم شما عین موزه ی لو وِر، لو وور...عه اشتباه شدن شد...

چند ورق دیگه می زنه.
-...شکمتون عین طبل می موندن کنه.

رابستن از اجزای بدن دامبلدور خوشش اومد و همه چیزشو به یه چیزی تشبیه کرد. دماغشو به فیل...موهاشو به راپنزل و...
-فقط موندن می کنه ریشت...ریشت شبیه...شبیه...

رابستن رو به لرد می گه:
-ارباب...ریش آقای عشقی شبیه چی شدن می شه؟
-رابستن...جلوی جبهه ی مخالف به حرف ما گوش نمی دهی و کاری که گفتیم را انجام نمی دهی؟ منفور تر شدی...نیم وعده هم کم می کنیم!

فقط رابستن می دونست که اربابش داره از چی حرف می زنه.

رابستن هم به بقیه ملحق شد.


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۹۸/۲/۱۰ ۲۳:۱۸:۵۲

تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۲:۲۹ شنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۸
بعد از اینکه کراب روی صندلی نشست، رابستن وارد اتاق شد.

-بیمار توی اتاق هست، برو بیرون!
-الان نوبت من بودن باشه...من دستشویی داشتن داشتم، رفتن کردم دستشویی! ماتیکی هم جای من رو گرفتن کرد.
-چرا من هر جا می رم این هست؟

دلفی کمی فکر کرد و به این نتیجه رسید که اگه همزمان دوتا بیمار رو ویزیت کنه، هم زود تر بیمارا تموم می شن و هم بیشتر می تونه توی یه روز پول در بیاره!
-اشکال نداره دوتاتونو ویزیت می کنم.
-من با این ویزیت نمی شما، گفته باشم!
-منم با این ماتیکی ویزیت نشدن می شم...یه لحظه صبر کردن کنین من یادداشت هامو در مورد ماتیکی خوندن کنم، این کلی ایراد داشتن داره...ماتیک زدن می کنه، اونم صورتی! ...گوشواره هم داشتن داره...شینیون هم جدیدا شروع کردن کرده...دیگه کم موندن مونده که مانی و پدی رو هم کور کردن کنه! خجالت نکشیدن نمی کنی، خواستن می خوای که دو نفر رو کور کردن کنی؟

رابستن خودشم نمی دونست که اینا ینی چی، ولی خب اینا رو از مردم شنیده بود و نوشته بود.
دلفی همزمان که داشت حرفای رابستن رو توی لیست بیماری های کراب می نوشت، به این فکر می کرد که رابستن رو بیاره کنار خودش تا از مردم ایراد بگیره.

رابستن در مورد کراب، کلی حرف زد.

-خب کراب...این لیست بیماری هاته...می شه 256 گالیون و با تخفیف 2560 گالیون!

کراب از اینکه بهش تخفیف دادن کلی خوشحال شد و پولو پرداخت کرد، گواهی رو گرفت و رفت.

کراب اصلا ریاضیش خوب نبود و دلفی اینو می دونست!

-خب رابستن...همکار من می شی؟
-ینی چه که همکار؟
-همکار ینی کسی که با کس دیگه ای کار می کنه...تو باید توی تشخیص بیماری بقیه به من کمک کنی...مثل همین الان که بیماری های کراب رو گفتی.
-ینی من هم دکتر شدن می شم؟
-آره!
-بعدی اومدن کنه!

رابستن خیلی سریع دکتر شد!


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۹۸/۲/۷ ۲۳:۳۳:۵۲

تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۲۲:۵۱ جمعه ۳۰ فروردین ۱۳۹۸
سلام دوباره به زن داداش!
اول اینکه بد زدن کردی...هنوزم درد کردن می کنه.
دومم اینکه من یه بار این فرم رو پر کردن کردم...الان نداستم دانم که باید دوباره فرم رو پر کردن کنم یا نه برای همین اگه لازمه بهم گفتن کنین و اگه لازم نیست که همین رو به عنوان درخواست قبول کردن کنین!


رابستن!

امضاتون به شدت من رو یاد یکی از دوستانم می‌ندازه.
نه لازم نیست دیگه پر کنین.
خب...
نمی‌تونم منکر شم که خوب جلو رفتین.
هم شخصیتتون رو تقریبا به همه شناسوندین(!)، هم شخصیت هارو خوب شناختین.
تو لاک تازه وارد ها هم نیستین... اینا همش باعث می‌شه که بگم...

خوش اومدین.
تایید شد.



ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۸/۲/۵ ۲۰:۲۴:۱۱

تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: بارگاه ملکوتی، شعبه خانه ریدل!
پیام زده شده در: ۲۲:۴۰ پنجشنبه ۲۹ فروردین ۱۳۹۸
خیلی عجیب بود ولی عصای مرلین نقش "کمک کننده" هم داشت. عصا به مرلین کمک کرد تا بلند بشه.
بعد از سرحال اومدن، مرلین شروع کردن به تعمیرات بارگاهش.
-یه بارگاهی من تعمیر کنم/چهل ستون چهل پنجره...

تق تق

مرلین دیگه از این صدا متنفر شده بود.
عصا رفت و درو باز کرد.

-سلام عرض کردن می کنم.
-زود آرزوتو بگو...وقت ندارم.
-شما هم سلام کردن نمی کنین؟
-نه...آرزوتو بگو!

رابستن صداشو صاف کرد و گفت:
-خواستن می خوام که درست فارسی حرف زدن کنم.
-کاملا معلوم بود که آرزوت اینه!

مرلین شروع کرد به خوندن یه چیزایی.
-خب تموم شد...الان دیگه می تونی درست فارسی حرف بزنی.
-واقعا الان می تونم درست حرف بزنم؟ آره واقعا می تونم می تونی می تونه می تونیم می تونین می تونن ...چرا اینجوری شدم شدی شد شدیم شدین شدن؟ من ازت شکایت می کنم می کنی می کنه می کنیم می کنین می کنن!
ینی چه که "شکایت می کنم می کنی می کنه می کنیم می کنین می کنن"؟
-عه...چیزه...می دونی...این الان پف داره، پفش بخوابه درست می شه...ولی خب یه خوبی هم داره...الان دیگه خیلی راحت می تونی فعل "خواستن" رو صرف کنی.
-اها...پس خودت نگهدارت نگهدارش نگهدارمون نگهدارتون نگهدارشون.

رابستن همینجوری که داشت فعل "خواستن" رو صرف می کرد، از بارگاه خارج شد.
مرلین هم تعمیرات بارگاهشو تموم کرد.
-چی می شه یه چند ساعت کسی نیاد!

تق تق




تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۲۲:۳۰ چهارشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۸
هنگام پرسیدن لرد، رابستن و بلاتریکس دوباره شروع کردن.
-تو باید آمدن کنی...من تورو خریدن کردم!

بلاتریکس، همراه اینکه رابستن رو می زد، گفت:
-من گفتم که نمیام!

رودولف، برای اینکه توسط یک ساحره خریداری بشه، باید کاری می کرد که رابستن، بلاتریکس رو ببره، برای همین داشت به رابستن یاد می داد که چجوری ضربه های بلاتریکس رو دفع کنه.
-رابستن گاردتو بالا نگه دار...چپو مراقب باش...چپ خیلی مهمه...شگرد بلا چپشه...اون چپ نه هوک چ...

بلا یه نگاه حاکی از کلی خشم به رودولف کرد.

-همون چپ همون چپشو نگه دار...کلا گاردتو باز کن راب، فقط ازش کتک بخور...همه با هم...بلا، بلا، بلا!

مرگخوارا همه شروع کردن به تشویق بلا...که ناگهان ضربه ای باعث شد که همه بگن:
-اوووووووو!
-زدن کردی...بدم زدن کردی...بد جا هم زدن کردی!

رابستن همینجور که تو مشتش فوت می کرد، از مغازه خارج شد.

-گالیون هایش را نگرفت...ما سود کردیم...خب کریس، می گفتیم...می دانستی؟


تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۲۳ چهارشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۸
سلام لرد!
من دوباره برگشتن کردم.
من دوباره نقد خواستن می خوام.


تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: خاطرات مرگ خواران
پیام زده شده در: ۲۲:۲۰ چهارشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۸
من اولش نمی خواستم...به نظرم هیچ کسی از اولش نمی خواست...ولی هر کسی برای این کار یک دلیلی داره...بعضی ها برای قدرت بیشتر، بعضی ها برای آزادی و...
بعضی ها مثل من...برای "مسخره نشدن" این کارو می کنن!

پانزده سال پیش، هاگوارتز

-رابستن لسترنج!

مثل بقیه ی سال اولی ها، وقتی خانوم مک گونگال اسممو صدا زد، یک ترس عجیبی، بدنمو لرزوند.
رفتم و روی صندلی نشستم. خانوم مک گونگال، کلاه گروهبندی رو روی سرم گذاشت.
بعد از گذاشتن کلاه، افراد چهار گروه صحبتاشون شروع شد. حرفاشونو می شنیدم، مسخره کردناشون و...

من می خواستم مثل خونوادم اسلیترینی باشم، برای همین حرف های سه گروه دیگه برام مهم نبود...تمرکز کردم تا ببینم اسلیترینی ها در مورد من چی می گن.

-اون نباید توی اسلیترین بیافته...اون یه اصیل زاده نیست...اون یه لسترنج قلابیه!
-برو به...اسلیترین!

*****

من برای "فرار از تنهایی" این کارو کردم!

خوابگاه اسلیترین

اولین شبی بود که تو هاگوارتز بودم...سعی کردم تموم حرفای امروز رو فراموش کنم...من باید بهشون نشون می دادم، اونجوری که فکر می کنن نیستم.
-سلام، من رابستن می شه باشم...تو هم سال اولی هستن هستی نه؟ امروز دیدن کردم که افتادن شدی توی اسلیترین...با من دوست شدن می شی؟
-بذار یه چیزی رو صادقانه بهت بگم رابستن...با این قیافه و نوع حرف زدنی که تو داری، نه من باهات دوست می شم، نه هیچ کس دیگه...اینو همیشه یادت باشه!

من فقط می خواستم باهاش دوست بشم.

*****

من برای "مایه ی شرمساری نبودن" این کارو کردم!

سالن عمومی، میز اسلیترین

-می گما رودولف...شانس آوردی رابستن، برادر تنیت نیست...فرض کن، تو و اون با هم تنی باشین...مثل کابوس می مونه!

فک کنم دوست رودولف از عمد اون حرف رو گفت تا من بشنوم...بشنوم و چهره ی مصنوعی رودولف رو ببینم...
اون لبخند مصنوعی...خوشحالی مصنوعی...
تو چهرش فقط یک چیز مصنوعی نبود...نگاهش!

*****

ولی مهم ترین دلیلم، انتقام بود!

اردو دهکده ی هاگزمید

مطمئن بودم که توی اردو می تونم با بقیه دوست بشم.

-هی رابستن...با ما بیا...می خوایم یه چیزی نشونت بدیم...مطمئنم خوشت میاد!

بالاخره اتفاق افتاد. منم داشتم یه چندتا دوست پیدا می کردم...اصلا هم برام مهم نبود که اونا ماگل زاده هستن.

داشتم ثابت می کردم، حرفی که اولین شب توی خوابگاه بهم زده شد، اشتباه بوده!

با یه گروه پنج نفره رفتیم یه جایی که هیچ کس اونجا نبود!
اونا منو دوره کردن...یکیشون منو هل داد و من افتادم!

-برای چی اینکارو کردن کردی؟
-چون ازت بدم میاد...هممون از تو بدمون میاد...از همه چیت...مخصوصا از قیافت...قیافت آدمو یاد فیلم ترسناک می ندازه!
-ینی چه که فیلم ترسناک؟
-یه چیزی مثل تو...غیر واقعی!
-ولی من واقعی می شه باشم.
-تو واقعی ای ولی هویتت تقلبیه...و آدمی مثل تو هیچی نیست...هیچی!

درد زخمی که در اثر افتادن بوجود اومده بود، پیش درد اون حرف هیچی نبود.

*****

من این کارو می کنم تا ثابت کنم، "هیچی"، نیستم...هیچوقت نبودم، هیچوقت هم نمی شم! شاید اصیل نباشم...شاید لسترنج نباشم...
ولی من، منم...من، دردهامم...من، تنهایی هامم!
قبلا فکر می کردم که اینا منو ضعیف می کنه...ولی الان مطمئنم که اینا، مهم ترین چیز های زندگی منن.
اینا، منو چیزی که الان هستم ساختن...
اینا، منو مرگخوار ساختن!


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۹۸/۱/۲۸ ۲۳:۰۹:۳۳

تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: سالن تئاتر هاگزمید ویزادیشن
پیام زده شده در: ۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۸
پرده ی نمایش به موقع پاره شده بود، چون بازیگران دیگه آماده بودن که به روی صحنه بیان.
در همین حین، کریس و گادفری سعی داشتن تا سوسک رو از روی سر سو بردارن...البته با یه روش خیلی عجیب!
-جناب سوسک، می شه بیاین روی دست من؟

سوسک واکنشی نشون نداد.

-بذار من امتحان کنم...عشقوسک، می شه بیای رو دستم...می دونم کار اشتباهی کردم که می خواستم با اره بکشمت...ولی الان دیگه نمی خوام اینکارو کنم...می خوام باهات دوست باشم...من یه دستشویی سراغ دارم که، برای تو خیلی خوبه...ماهی یک بارم تمیز نمی شه...اگه بیای رو دستم، می برمت اونا تا کلی حال کنی...تازه می تونی دوستات و زن و بچه هاتم بیاری.

کریس که بعد از کلمه "عشقوسک" مطمئن بود که حرکت گادفری هم جواب نمی ده، دهنشو باز کرده بود تا وقتی که گادفری ضایع بشه، بزنه زیر خنده!

-واقعا همچین جایی وجود داره؟ ...تازه، من مجردم، نه زن دارم و نه بچه!

برق چشم های گادفری نشون می داد که از موضوع مجرد بودن سوسک خوشش اومده!
گادفری به کریسی که دهنش باز بود نگاهی کرد.
-دهنت چرا بازه؟
-واااااای...یه قابلیت جدید کشف کردم...من می تونم دهنمو باز کنم ...چطور تا الان نتونسته بودم این قبلیتمو کشف کنم!

کریس ضایع شده بود و مجبور یه جوری اون قضیه ی دهن رو ماسمالی کنه.
سوسک پرید رو دست گادفری!

-تام، فکر کنم اون کسی که مو های سرش از عشق فراوان ریخته، تو باشی!
-ابهت ما بیشتر است...خیلی بیشتر!

تئاتر شروع شده بود!


تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: فرهنگستان ريدل
پیام زده شده در: ۲۱:۳۵ یکشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۸
لرد کاملا به طور ناگهانی تصمیم گرفت تا برای افزایش ابهتش فرانسوی حرف بزنه و فارسی نفهمه.
-خب...دغس رو شغوع می کنیم.

لرد با چهره ی هنگ مرگخواران مواجه شد.
مرگخواران در ذهن خودشون آرزو می کردن که یه مترجم پیدا شه تا حرف های لرد رو ترجمه کنه.

تق تق

-بیا توغ!

رابستن در رو باز کرد و وارد شد.

-این اینجا چیکار می کنه؟ چجوری اومد داخل؟
-مگه یه مترجم نخواستن خواستین؟ خب من فرانسوی بلد می شه باشم!
-تو واقعا فرانسوی بلدی؟

رایستن رو به صندلی ای خالی گفت:
-بله که بلد می باشم! ...موقعی که تو رفتن می کردی توی دستشویی که یکی دیگ توش هستن می شد، من فرانسوی یاد گرفتن کردم...حالا لرد درس دادن می کنه، منم براتون ترجمه کردن می کنم...سوالای شما رو هم برای ایشون ترجمه کردن می کنم.

رابستن رفت و یه صندلی گذاشت کنار لرد.
لرد دوباره صداشو صاف کرد و شروع کرد:
-خب دغس امغوز دغ موغد اینه که "چگونه بچه داغ نشویم؟"
-رابستن...الان ارباب چی فرمودن؟ گفتن که "چگونه یک بچه داغ نشویم؟"... ینی باید، بچه ی سردی باشیم؟

همه مرگخواران برای اینکه حرف اربابشون رو اجرا کنن از یه جایی یخ پیدا کردن و انداختن روی لباسشون.

-چیکار کردن می کنین؟ لرد سیاه موضوع درس رو گفتن کردن...گفتن کردن که چگونه بچه دار نشدن بشیم؟
-یکی از بهترین غاه ها بغای بچه داغ نشدن اینه که، ازدواج نکنیم!
-ایشون گفتن کردن که، کراب باید رفتن کنه و ماتیکشو پاک کردن بشه.
-ماتیک من چه ربطی به بچه دار شدن داره خب؟
-لرد سیاه فرمودن کردن، من از خودم گفتن نمی کنم!

رابستن قصد داشت از ندوستن مرگخوارا سو استفاده کنه.


تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۲۲:۲۲ جمعه ۲۳ فروردین ۱۳۹۸
چند دقیقه بعد

بعد از چند دقیقه تعقیب و گریز، بالاخره بانز و لینی تونستن تا استخوان رو محاصره کنن.
-خب لینی من تا سه می شمرم بعد حمله می کنیم تا بگیریمش...یک...دو...اوه لعنتی...همیشه یادم می ره بین دو و سه چه عددی بود!

لینی موقعی که "سه" رو می شنوه به سمت استخوان حمله می کنه...بانز متوجه می شه و می ره سمت استخون!

چند روز قبل، دوئل اون شخصی که این استخوان رو داشت

رابستن بالاخره تونسته بود که "مورد ضروری" یک نفر بشه...ولی اون شخص خیلی خیلی پیر بود.
-ای مرد اتو نکشیدن شده، تو دیگه آفتابت دماغ (!) بوم می شه باشه...تو برای دوئل خیل پیر شده باشی!
-من خیلی هم سالمم...من فقط یه چندتا مریضی جزئی دارم.
-ینی برای دوئل مطمئن می شه باشی؟
-آره...من آماده ام!

رابستن یه قدم به عقب برداشت و وقتی که اون شخص خواست یه قدم به جلو برداره...
قند و چربیش زد بالا...چشماش کج شد...سه تا از دندوناش افتاد...و یه ناخونگیر هم رفت توی گوشتش!
پیرمرد افتاد...ولی نه به خاطر این اتفاقایی که براش افتاد...

زمان حال

بانز و لینی هردو به سمت استخوان شیرجه زدن!

بووووووم!

انگار اون شخص پوکی استخوان هم داشت!

-منم استخوانم...منو لازم دارین؟

انگار بانز و لینی فقط لازم بود که بگن...استخوان!


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۹۸/۱/۲۳ ۲۲:۲۶:۴۸

تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.