هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: اتاق خون!
پیام زده شده در: ۱۶:۳۲ سه شنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۹
ریموند به بالای سرش نگاه کرد که این باعث شد قطره ای خون روی چشم هایش بیفتد و چشمش بسوزد.
تا یک مدت چشم هایش تار میدید تا این که دیدش واضح و واضح تر شد تا اینکه یه دختر رو دید. دختر هنوز متوجه ریموند نشده بود و با استرس پشت سر هم میگفت:
_حباب،حباب، حباب،.......
ریموند دختر را شناخت :الا بود از گروه اسلایترین. کسی که عاشق حباب ها بود.
ریموند همان جور که به پهلو با تخت روی زمین افتاده بود به الا نگاه کرد و گفت:
_ پیس،پیسسس. الا به من نگاه کن...
الا دست از گفتن حباب برداشت و به ریموند نگاه کرد:
_عه... سلام ریموند، خوبی؟؟ میدونی اینجا کجاست؟ من خیلی می ترسم....
ریموند در حالی که سعی میکرد به الا ارامش بده گفت:
_ببین الا کنار تخت یه میز هست. روی میز یه چاقو هست ببین میتونی تکون تکون بخوری و و چاقو رو بندازی زمین؟؟

الا به ریموند نگاه کرد و فکر کرد.سپس گفت:
_باشه فقط باید یه چیزی بهم بگی که هیجان زدن کنه که هی تکون بخورم.
_این چطوره؟ حباب

الا یهو شروع به لرزیدن کرد.
_حباب حباب حباب حباب ................

الا جوری ویبره میرفت که نه تنها چاقو بلکه وسایل دیگه ای هم مثل:ناخون کش و.... از میز پرت شدند پایین.
ریموند با تخت خودشو میکشید به سمت چاقو تا بهش رسید.و با چاقو طنابای دور دست و پاهاشو برید.
بعد همین کارو با الا کرد.

هردو شون بلند شدن و دنبال چوبدستیشون گشتن .

_یافتتممم
الا در حالی که دو تا چوبدستی را از یه کیف مشکوک در می آورد یکی رو به ریموند داد.

ریم.ند با خوش حالی گفت:
_بزن بریم بیرون

هردو با هم به سمت در رفتن که یک دفعه صدای چرخیدن کلید توی قفل رو از در شنیدن.
یکی داشت میومد تو که شاید همون قاتل بود.

ریموند گفت:
_وای نه........




پاسخ به: دفترچه خاطرات
پیام زده شده در: ۲۱:۰۷ دوشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۹
مکان: هاگوارتز راهرو های مدرسه

پیتر در حالی که کتاب معجون ها و خواص آنان را میخوند در راهرو مدرسه قدم میزد.
یک دفعه یکی از اصیل زاده های اسلایترینی رو دید که داره با دوستاش حرف میزنه
پیتر آروم آروم نزدیک اصیل زاده هه میشه و به حرفاش گوش میکنه.
_آره همیشه بابام میگه باید دوباره الار اسرار باز شه تا این گند زاده هارو از بین ببره.
_دقیقا . مامان منم میگه دامبلدور خیلی سادست که اومده و اجازه داده مشنگا بیان مدرسه.
همزمان چند نفر خندیدند .

_آهای لجن زاده داری به حرفای ما گوش میدی مشنگ برو اونور
پیتر با عصبانیت خواست چوبدستیش رو در بیاره که دستی روی دستش حس کرد که نمیذاشت چوبدستی رو ور داره
به پشت سرش نگاه کرد. مایکل رابینسون رو دید که بهش گفت:
_ ولشون کن نمیفهمن چی میگن .
مایکل هم دورگه بود ولی با خیلی از دورگه ها فرق داشت. او اصلا به تبعیض نژادی کاری نداشت و کسی را صرفا بر اساس نژادش قضاوت نمی کرد.
پیتر فکر کرد. درست می گفت اگر دعوا می کرد امتیاز از گروهش کم می شد.
زیر لب به مایکل گفت:
_باشه بیا بریم.
آن ها در جهتی مخالف جهت قلدر ها به راه افتادند.
پیتر از مایکل پرسید:
_چه کلاسی داشتی؟
_معجون شناسی.
_خوب بود؟
_ای ...... بدک نبود مقالم از 100، 80 گرفت .
مایکل که دید دوستش ناراحت است گفت:

_ببین پیتر ... اگه مشنگا نبودن نسل جادوگرا تا حالا منقرض شده بود . جادوگرا خیلی به مشنگا مدیونن.....

همان موقع جرقه ای پشت سر به پیتر خورد.
صدای خنده در راهرو بلند شد .

_هی مشنگ کثیف برو بیرون از هاگوارتز.
پیتر از جایش بلند شد و گرد و خاک ردایش را تکاند و سعی کرد به قلدر محل نگزارد.

_از کسی که مامان و باباش لجنی کثیف هستن همچین انتطاری نمیره...........

قلدر نتوانست حرف بزند چرا که پیتر با چوبدستی اورا زمین زده بود.
قلدر در حالی که عصبی شده بود گفت:
_حسابتو می رسم لجنی
قلدر بلند شد و چوبدستی اش را به طرف پیتر گرفت.
از چوبدست او جرقه های رنگین بیرون آمد و پیتر همه را دفع کرد.

مایکل به پیتر نگاه کرد. او از همین می ترسید زمانی که چوبدستی اش که هسته دمنتور داشت بر او غالب شود..

پیتر به او افسون های مختلفی پرتاب کرد که ناگهان با نهایت عصبانیت افسون پرتاب کرد. افسوت به سینه قلدر خورد و به قدری قوی بود که قلدر به طرف تابلو ها پرتاب شد. و نیمی از تابلو ها واژگون شد.

ارشد گریف سریعا به محل آمد و سر پیتر داد زد:
_این چه کاری بود کردی؟؟؟ از گریف 30 امتیاز کم میکنم

همه ی گریفیندوریا به پیتر با خشم نگاه کردند.

خانم پامفری با چند فرد آمد و قلدر را جمع کرد.

پیتر با مایکل دوباره به راه افتاند.
_پیتر ناراحت نیستی از این که امتیاز کم شد ازتون؟
_ یه کم
پیتر به مایکل نگاه کرد و گفت :
_میگم قهوه داری؟؟

قهوه همیشه اعصاب پیتر را آرام می کرد.
مایکل لبخندی زد:
_ آره. میخوای؟
_چرا که نه

هردو با آرامش در راهرو ها به راه افتادند.




پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۱۷:۲۰ دوشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۹
گابریل به شخص روبرویش نگاه کرد وسریع پشت مبل برگشت
تی اش رو تو بغلش گرفت و گفت:
_تی عزیزم من تورو زیر مبل قایم میکنم اگه مردم به همه وسایل ضد عفونی بگو دوستشون دارم

تی رو زیر مبل گزاشت و به صدا ها گوش کرد.
_باباجان .. آفرین . آفرین چقد خوب تمیز کردی اینجارو
_ممنون. خیلی سخت بود ولی تمیز شد.

گابریل پشت مبل زیر لب گفت:
_من تمیزش کردم

_باباجان حالا اینجا خیلی جای خوبی میشه برای نقشه هایی ضد مرگخواران

دست گبی ناخودآگاه رفت روی نشان مرگخواریش دیگه نمیتونست بیشتر از این تحمل کنه.
تی اش رو از زیر مبل برداشت.
بلند شد و گفت:
_هیشکی تکون نخوره وگرنه منو تی ام حسابتونو میرسیم

دامبلدور تو هوا خشک شده بود دستیارش کنارش بود.
گبی دستیارو دید نمیتونست باور کنه اون.................




پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۶:۵۷ دوشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۹
لرد عصبی شده بود وحاضر بود به هرکس که نزدیکش می شد یک آوادای زیبا بزند
مرگخواران که دیگر به تنگ آمده بودند و همین جور چمدان هایشان را هل میداند ولی هیچ اتفاقی نیفتاده بود.
فنریر که در حال خوردن ساندویچ سوسیس و کالباس بود با دهان پر به لرد گفت:
_ارباب حالا چیکار کنیم ...... اگه دیر برسیم محفلیا همینو میکوبونن تو سرمون....
تکه های غذا همین طوری از دهن فنریر پخش میشد بیرون.
لرد با عصبانیت به فنریر نگاه کرد و گفت:
_ دیگر نبینیم در حضور ما با دهان پر صحبت کنی!!
فنریر که فهمید گند زده بود اومد درستش کنه:"...
_فنریر بدو بیا این چمدونو هل بده پس اون عضله هات به چه دردی میخوره
فنریر بدو بدو دوید به سمت ملانی که رنگ موهایش قرمز شده بود و این نشانه خوبی نبود.
لرد سیاه در حال تدبیر چاره بود که صدای ( بوققق.............بوققق) اومد.

لرد به مکان صدا صدا نگاه کرد و بلاتریکس رو دید که سوار یه ژیان شده بود که روش نوشته بود (دستیار مرگ) با لحن راننده تاکسی به مرگخوارا گفت:
_ده بپرین بالا دیگه نزارین بدون شوما حرکت کنم
ولی تا لرد سیاه رو دید بهش چشمکی زد و گفت:
_برسونمت .......سونمت .......سونمت ............. برسونمت؟؟ ............
لرد اصلا به بلاتریکس محل نزاشت.
_حالا می تونم برات بازم میوه بزارم مادر؟
لرد مروپ را دید که یه سبد میوه دیگه تو دستاش بود.
لرد آهی کشید:
_باشه بزار ...

دیگه همه چیز مهیا بود و باید حرکت میکردن
لرد عینک آفتابیه خفنشو زد( ) و به بلا گفت:
بلا دنبال من بیا.
سوار ماشین شد و ژیان بلا هم دنبالش راه افتاد.
مروپ با یه تشت آب اومد بیرون و بلند گفت:"علی علی "
و تشتو بلند کرد و ریخت جایی که پراید قبلا بوده.

توی راه که بودن یهو پراید یه صدایی شبیه زوزه اژدها در آورد.
بلا کلشو از شیشه ژیان آورد بیرون و گفت:
_ارباب چی شده اژدها داری تو ماشین؟؟
لرد در حالی که کلشو می خاروند گفت:
_ نمیدونم ماشین انگار داره خراب میشه ولی تا هاگوارتز دووم میاره.
به جلو نگاه کرد شایدم دووم نمی آورد.......




پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۱۴:۵۸ دوشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۹
سلام بر ارباب قدرت
درود بر بر بزرگ بزرگان
ای کسی که قدرت را به جادوگر برگرداندی
ای کسی که به قدری قدرت دارد که هیچ کس نمی تواند با آن مبارزه کند.
باشد که تست ما مورد مقبول لرد تاریکی قرار گیرد تا بتوانیم به بهترین شکل به دشمن مرگ خدمت کنیم.

1-هرگونه عضویت سابق در گروه های محفل ققنوس/مرگخواران را با زبان خوش شرح دهید!

آه ارباب چگونه می شود صاحب قدرت را دید و خواست با آن مقابله کند. ارباب بزرگ من از همان جوانی که بسیار خام بودم آرزوی مرگخوار شدن و تبدیل به خدمتگزار شما گردم. حالا این آرزو چندین برابر شده است و امیدوارم که بتوانم خدمتگزار شما گردم.

2-مهمترین فرق دامبلدور و لرد در کتاب چیست؟

آه ارباب! بسیاری میدانند که شما با نهایت سخاوتمندی قدرت را به جامعه جادوگری تقدیم میکنید و آه...... ای وای برمن که آن دامبلدور در نهایت خسیسی قدرت را برای خود می خواهد و پس از ظهور شما آن پیر خرفت تصمیم به ساخت محفلی مزخرف به نام محفل ققنوس( ) کرد که به خیال خام خودش می تواند با قدرت شما مقابله کند. امیدوارم در صورت قبول شدن بتوان ممحفل را نابود سازم که کسی فکر نکند می تواند در مقابل ارباب زنده بماند.

3-مهمترین هدف جاه طلبانه تان برای عضویت در مرگخواران چیست؟

آه... آه هرکس که عقل و منطق داشته باشد باید به ارباب بپیوندد که صد البته تعدادی از آنان که توانایی حمل یک صدم از قدرت لرد را ندارند به مرگ می پیوندند.
آخ ارباب من به خاطر داشتن کمی از قدرت شما به این جبهه آمدم و امیدوارم بتوانم آن را تحمل کنم.
و من میخواهم که بتوانم ذره ای به لرد تاریکی خدمت کنم.
سلامت باد ارباب......

4-به دلخواه روی یکی از محفلی ها لقبی بگذارید!

الستور مودی: کارآگاه چپ و چوله
دامبلدور:پشمک عینکی 1000 ساله

5-به نظر شما محفل ققنوس از چه راهی قادر به پر کردن شکم ویزلی هاست؟

به نظر اینجانب چون که ویزلی ها در هر صورت گشنه هستند و هر غذایی جلوی آن ها بگذاری بلعیده.
دو راه برای سیر کردن شکم آن ها وجود دارد:
1)ریش های دامبلدور چیده و آن را به عنوان شلوار به مرگخواران بفروشند که در هر صورت مرگخواران پس از فهمیدن این که این ریش دامبلدور است آن را آتش میزنند.

2)زمانی که لوپین فقیر تبدیل به گرگینه شد همراه با بلک که سگ است به دنبال شکار سنجاب ها می باشند که در هر صورت کفاف ویزلی هارا نمی دهد.


6-بهترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟

ارباب قدرت! همه می داند که شما به راحتی قادر به قتل عام آنان میباشید ولی شما این کار را بیهوده می دانید و به آنها لطف میکنید تا در خیال خام خودشان یعنی مقابله با شما بمانند
ولی در صورتی که ارباب به من دستور دهند من با نهایت خوشحالی به سراغ آن ها رفته اول یک کروشیو زده و سپس در صورت بردن لذت کافی از شکنجه آنان نیمی از آنان را با پاترونوس نا امیدی(ارباب این قدرت چوبدستی حقیر من است که میتواند پاترونوس سیاه درست کند که باعث از بین رفتن شادی و دیوانه شدن و حتی مرگ می باشد) به کام مرگ می برم و نیمی دیگر را با طلسم فرمان وادار میکنم که خود را با چاقو مشنگی تکه تکه کنند.

7-در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی(مار محبوب ارباب) دارید؟

برای پرنسس بزرگ غدا های مورد علاقه شان را درست کرده و مقداری از گوشت مخالفان ارباب به آنان میدهم
هر زمان که ناراحت و ترسیده بودند برایشان داستان(یکی بود یکی نبود یه مار شجاعی بود ) رو میخونم و شب ها اورا در بغل خود میخوابانم.


8-به نظر شما چه اتفاقی برای موها و دماغ ارباب افتاده است؟

به هیچ کس ربطی ندارد و ارباب اگر صلاح دونستند به ما اعلام میکنن.
(ولی من فکر میکنم ارباب خودشون این کارو انجام دادند چون هیچ چیزی نمیتواند با ارباب مقابله کند)

9-یک کاربرد استفاده از ریش دامبلدور را نام ببرید!
جای خواب نجینی جان پرنسس مورد علاقه من البته اگه در آن ناراحت بودند اسکاچ ظرفشویی خوبه.



اربابا.... امیدوارم پست ما مورد مقبول شما قرار گیرد
باشد که سلامت باشید

(بلا به نطرم تعداد پستام خوبه ولی اگه کم بود به نطرت. قبولم کن من هر روز فعالم و عاشق نوشتنم. از بچه های گریف بپرس)

با احترام



پیتر عزیز

از بلا اجازه گرفتیم که اینو خودمون جواب بدیم. چون توضیح لازم داشت.


تاریخ عضویت و تعداد پست ها زیاد مهم نیستن. کافیه اونقدر پست داشته باشین که بتونیم نقاط ضعف و قوتتون رو تشخیص بدیم. با سه تا پست هم می شه این تشخیص رو داد. فعالیت شما زیاده، ولی نوشته های شما هنوز خام هستن. این اصلا بد نیست. ایرادای کوچیکی دارن که بیشتر تازه واردا این ایرادا رو داشتن. خیلی راحت هم برطرف می شن. دیدم که تو ویزنگاموت درخواست نقد کردین. همین کار باعث می شه اشکالاتتونو ببینین و برطرفشون کنین.
مثلا یه مشکلی که من تو پست هاتون دیدم این بود که چارچوب اصلی شخصیت ها رو حفظ نمی کنین. این خیلی مهمه. اساس ایفای نقشه. بلاتریکس پست شما باید شخصیتش رو حفظ کنه. حتی اگه قراره طنز بنویسین هم بلاتریکس، باید طنز شده همون بلاتریکس کتاب و سایت باشه. شخصیت ها رو کلا و به شکل اساسی نمی تونیم تغییر بدیم.

مورد دیگه اینه که یکی که می خواد مرگخوار بشه باید از هر نظر این علاقه شو نشون بده. الان آواتار (عکس) شما چیه؟...هری پاتر! البته می دونم که تیم کوئیدیچ گریفیندوره...ولی فکر کنین یه مرگخوار گریفیندوری، ممکنه از هری پاتر خوشش بیاد و عکسشو بذاره جلوی چشمش؟...نه.
توی نوشته ها هم کمی لازمه سیاه باشین. توضیح این یکی رو این جا دادم.
برای سیاه نوشتن، نه سیاها رو قهرمان و شکست ناپذیر جلوه بدین و نه سفیدا رو بیش از حد ضعیف. سیاها و سفیدا ضعیف و قوی دارن. با هر کسی طبق شخصیتی که انتخاب کرده باید رفتار کرد و حرف زد.
مثلا مرگخوارا دامبلدور رو پشمک خطاب نمی کنن. دوسش ندارن. بهش احترام نمی ذارن. ولی اینو می دونن که دامبلدور جادوگر قوی ای هست. توی نوشته ها هم این باید رعایت بشه.
همین ریزه کاری هاست که سیاها و سفیدا رو از هم جدا می کنه.
یه مورد دیگه شناختن قوانین ایفای نقشه. یکی از این موارد که باید رعایت بشه اینه که در مورد گروه ها کمی با دقت حرف می زنیم. کل کل می کنیم...بحث می کنیم. ولی اگه یکی بیاد بگه گروه مزخرف مرگخوارها، اصلا کار جالبی نکرده. برعکسش هم همینطوره. شناختن مرز بین توهین و طنز، یه ذره تجربه لازم داره.
یه ذره تمرین کنین. به نقد توجه کنین. شخصیت ها رو بشناسین. تجربه کسب کنین.
بعد اگه بازم خواستین مرگخوار بشین، می تونین درخواست بدین. می تونین همین فرم رو بصورت اصلاح شده کپی کنین...یا اگه بعدا نظرتون در مورد سوالی کلا عوض شد، تغییرش بدین.

اگه سوال یا مشکلی داشتین بپرسین.

تایید نشد.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۹/۱/۲۶ ۱۷:۵۱:۱۷



پاسخ به: دفترچه خاطرات هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۰:۴۱ شنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۹
پیتر با شنیدن اینکه کرونا قرار نیست به هاگوارتز بیاد نفس عمیقی کشید.

_پیتر جونز چای میخواد یا قهوه؟؟
پیتر به سمت منبع صدا خم شد و دابی رو دید که با چشمان سبز و درشتش به پیتر نگاه می کرد.
پیتر گفت:"چای لطفا."
دابی چی رو برای پیتر ریخت و رفت .
پیتر با آرامش چای خود را نوشید وآه رضایتمندانه ای کشید.
_خب پیتر جوان چی می بینی؟؟

پیتر به سر کادوگان نگاه کرد که با نگاه کنجکاوانه ای به خیره شده بود. پیتر ناگهان مضطرب شد
و با هول به کف فنجان خود نگاه کرد. یه خفاش رو دید و چند تا آدم دورش که یکی یه شیشه داره.

به سرکادوگان نگاه کرد و گفت:
_انگار این که کرونا به هاگوارتز نمیاد غلطه.کرونا یکیو درگیر خودش میکنه توی هاگوارتز ولی یکی درمانش رو پیدا میکنه.

چند نفر به پیتر نگاه ناجوری کردند و چند نفر داد زدند:"
دروغه همین حالا سوزانا گفت کرونا نمیاد سرکادوگان تاییدش کرد"
پیتر که عصبی شده بود بلند شد و داد زد:
_فک میکنین من خوشم میاد کرونا بیاد تو هاگوارتز ولی خب اینو دیدم دیگه
پیتر نگاهی به مایکل رابینسون کرد و مایکل هم اورا با سر تایید کرد.

سرکادوگان به پیتر نگاه کرد وگفت:"ولی من میدونم پیتر دروغ نمیگه, فرزندم فنجونت رو بیار پیش من "

پیتر بلند شد و فنجونش رو به سرکادوگان نشون داد. سرکادوگان منفکرانه نگاهی به فنجان کرد و گفت:
_بچه ها پیشگویی همش احتمالاته و پیشگو هرچی احتمال چیزی بیشتر باشه پیشگو همونو میگه الان نگاه که میکنم میبینم که احتمال وقوع فنجون پیتر بیشتر از سوزاناست

ناگهان یکی از بچه ها داد زد:
_ما می میریمممممممممممممممم

همه بچه ها بلند شدند و مکان در آشوب فرو رفت.
یکدفعه یکی داد زد:"ساکت"

صدا به قدری بلند بود که شیشه فنجون پیتر که نزدیک پیتر بود ترک برداشت.
بچه ساکت شدند و فهمیدند صدا از سرکادوگان بود.

سر کادوگان گفت:
_ببینین بچه ها اینجا درمانش هم هست یعنی یکی درمان کرونا رو کشف میکنه.
بچه ها نفسی از سر آسودگی کشیدند

سرکادوگان گفت: خب نفر بعدی...



پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۱۵:۲۶ شنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۹


پاسخ به: دفترچه خاطرات
پیام زده شده در: ۱۵:۲۳ شنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۹
امروز مثل روز های قبل پیتر در هاگوارتز قدم میزد.
یک دفعه یک چیز لزج و خیس به سر پیتر خورد .
پیتر در حالی که داد میزد :" آآآآآِِِییییییییی به پشتش نگاه کرد.
یکی از اصیل های اسلایترین به میشل دوندره( ) به پیتر اشاره کرد و داد زد:"آهای لجن زاده چرا اومدی اینجا فک میکردم که مشنگای لجنی حق اومدن به هاگوارتز رو ندارن."
عموم کسانی که آنجا بودند و اصیل زاده بودند حتی دورگه ها به پیتر نیشخند زدند آستریکس دوست خون آشام پیتر دستش را کشید و گفت :"ولشون کن ,وقتی امشب خون یکیشون رو خوردم میفهمن "
پیتر با ناراحتی به راه افتاد.

........................................................................
سر کلاس معجون سازی پیتر در حال درست کردن معجون سرخوشی بود و همه چیز درست پیش رفته بود تا اینکه وقتی رفت تا خون سمندر را بردارد یکی از اصیل زاده ها یک ماده در معجون او ریخت.
آخر کلاس
استاد به پیتر نگاهی کرد و گفت:
_آقای جونز شما همیشه بهترین معجون هارا درست میکردی ولی این دفعه خراب شد... چرا؟؟

پیتر با شرمندگی سرش را پایین انداخت. نمیدانست چه بگوید.
..........................................................................................
سر کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه پیتر در بک مقاله در مورد خون آشام ها بهترین نمره را آورده بود یکم به خاطر دوست خون آشامش آستریکس و بیشتر به خاطر مطالعات خودش .
چند تا از قلدر های کلاس به او گفتند :"خرخون حسابتا میرسیم "
بعد از کلاس آنها پیتر را در یک مکان خلوت گیر انداخته بودند و پیتر چوبدستی اش را در آورد. ولی تعدادشان1 به 5 بود و پیتر توانست 3 تا از آن هارا به خاطر افسون هایش ناکار کند ولی دونفر دیگر حساب اورا رسیدند.
...........................................................................
ای کاش همه آنها دست از تبعیض بر میداشتند...


ویرایش شده توسط پیتر جونز در تاریخ ۱۳۹۹/۱/۲۳ ۱۵:۳۱:۰۸



پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۵:۰۰ شنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۹
چی کار؟
نقشه هایی برا گرفتن تولد ولدی تو هاگوارتز میکشیدن




پاسخ به: كلاس آموزش دوئل
پیام زده شده در: ۱۳:۵۴ شنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۹






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.