تصویر پنج«دکتر استرنج لاو؟»
«نمنه؟»
«استرس لانگ کدوم عرمیناییه دیگه؟»
«عیح عیح! ووواااای وووااای! یعنی داغون شدما! له لهم. چه اسم خزی! :همساده: »
«هیش هیش. مسخره نکن. فک کنم از فک و فامیلای لادیس لاوه.»
جمعیت متشکل از جادوگر-ساحره های سال صفری در انتظار گروهبندی با هدایت یکی از انگشتان مشکوک معاون مدرسه از مقابل میز اساتید که مزین به هارد درینک های رنگارنگ آقای مدیره به کناری جارو میشن و مردک عینکی میانسال تن لشی قیژ قیژ کنان با ویلچرش از در ورودی تالار به سمت کلاه گروهبندی خیز بر میداره. حد فاصل کمربندی پیوز رحمت الله تا تقاطع میز گریف و ریون رایحه های نامطبوعی هم در فضا می پیچه به حدی که ارواح شناور گروه ها کف و خون و روده بالا میارن چه برسه به حضار. مردک سعی داره اصوات مرتبط با این پدیده بیوشیمیایی رو با صدای قالپاق لق رینگ اسپرت ویلچرش توجیه کنه تا سو تفاهم هایی کذایی القا بشن به ذهن و بینی دانش آموزان و به طور دیفالت فکرشون بره سمت یوآنیان و امثالهم. بدون توجه به پچ پچ ها و انبوه استوری ها و لایو ها که از طریق جغدها شِیر میشدن، خودشو مقابل مدیر و معاون مدرسه میرسونه.
مدیر: «دلبندم چرا شما اینقدر پیری؟ ژن بنجمین باتن داری؟»
دکتر: «نه پروفسور. ورودی پارسالم. شبانه قبول شدم. ریا نباشه هم سن باباتم. اول گفتین برو شب بیا. تک بودم. خسته شدین بعد از مدتی ازم. بعد گفتین روزا بیا.»
مدیر مشورتی در گوشی با معاون میکنه. صحبت های درگوشی در پایان به خنده و خوش و بش ختم میشه و یه چنتا شوخی چوبدستی ای هم انجام میشه. دکتر اما مثبت اندیشه و اهل حاشیه نیست. وی معروف بود به مخ لسی و پادشاه گلبرگ ها و حتی بی حاشیگی! زیاد به این جزئیات کار نداشت. نتیجتاً بلافاصله پس از اینکه مدیر خمار سری به نشانه تایید تکون میده، اتود دیپلماتیکشو از جیب در میاره و یه وینگاردیوم لِوی اوس هاع! میخونه که ویلچرش از روی سه چهار پله جلوی میزش بالا بیاد و بره سمت کلاه! ولیکن سیگنال نمیده اتودش. بعد کلی کلنجار و اتلاف وقت، میفهمه نوک نداره اتودش و غلاف میکنه. معاون که حوصله مشنگ بازیای دکتر رو نداره یه کف میزنه ویلچر یه پارک دوبل میزنه کنار جاروی فیلچ و دکتر شناور رو هوا رو چهارپایه گروه بندی قرار می گیره.
معاون، کلاه گروهبندی رو جلو دوربین می گیره بطوریکه لوگوی نایکی کلاه رویت بشه و همه به این درک برسن که رول نوشتن خرج داره و اسپانسر این رول همین برنده. در کمال حیرت و تلفیق بارش افقی و رقص پاییزی کرک و پشم حضار، دکتر از قرار گرفتن کلاه گروهبندی روی سرش امتناع کرد...
«همین کثافت ها کفش ندادن به بچه های ما. همینا نذاشتن صعود کنیم. جام تو مشت مون بود. جام مال ما بود.
»
«گیر نده دیگه دکتر. عمامه با مارک کفش ملی داریم فقط. بیا بذا سرت همینو بقیه منتظرن اینقدر بازی در نیار.»
با وساطت هیات علمی، دکتر با اکراه کلاهو میذاره سرش.
کلاه: «اوه اوه. چه سر شپشویی. با تو چیکار کنم؟ هوووم. چه دانش آموز ترسویی...»
دکتر: «#نه_به_گریفندور!»
کلاه: «یعنی بووووووق! چه دانش آموز احمق و خنگی!»
دکتر: «#نه_به_گریفندور!»
کلاه: «هولی شــــــــــــــــــــــــــــــــ......راره! چه دانش آموز تن لشی!»
دکتر: «#نه_به_گریفندور!»
کلاه: «هوووم. البته اصیل زاده ای... ولی با وجود شخصیت مزخرفت باید بگم از هر گندزاده ای گندتری! اه اه !»
دکتر: «#نه_به_گریفندور!»
کلاه نگاهی عاقل اندر سفیه به میز گریفی ها میندازه و افتخارات این گروه یادش میاد و یه نگاه به داخل کله مملو از پهن دکتر هم میکنه. تصمیم بسیار سختی بود. عنفوان جوانی رو به خاطر میاره که در دوران پرتلاطم جنگ جهانی به سفارش پروفسور دیپت در پست کلاه قرضی نخست وزیر برای دولت بریتانیای کبیر بازی میکرد و تصمیمات چرچیل رو مدیریت می نمود. حتی از قضیه دانکرک هم پیچیده تر بود. در حالیکه زیر لب ایفای نقش سیریوس بلک گریفی رو تحسین میکرد و فحش های لبه دار و کابویی نثار نولان، چاک به سخن گشود:
«نه به گریف؟ چرا فرزندم؟ بقیه ظرفیت ها پرن! میدونستی گریف بری میتونی وزیر آینده بشی؟ بعد پادشاه بشی حتی؟ میتونی همه چیو مهندسی کنی! رای بخری. جو به قدری صمیمیه که تبادل زندگی میکنن میرن تو همدیگه. در حال حاضر مثلا هری هرمیه و هرمی هری!»
دکتر زیر چشمی از زیر کلاه نگاهی موذیانه به هری میندازه که انگشت مزین به لاک صورتیش رو کرده لای موهاش و می چرخونه و با جینی بگو بخند هم داره همزمان. کنارش هرمی نشسته و انگشت کرده توی دماغش و همزمان زیر بغلشو میخارونه و با یه دست دیگه کله تسترال میخوره!
دکتر همچنان از کمپین "نه به زمین و زمان" تبعیت میکرد. نتیجتاً کلاه شاکی شد.
«اشکال نداره! بنابراین... برو به گروه "پاشو گمشو برو بیرون از مدرسه" اینجا جایی نداری! مگر زمین مرلین بزرگ نبود؟ ویلچر لقت مهاجرت میکردی (انتقالی/مهمانی میگرفتی) یه مدرسه دیگه!
»
به چشم بهم زدنی دکتر خودشو و ویلچرشو لب سکوی قطار ایستگاه هاگزمید دید. به دوربین زل زد و پیام اخلاقیو قرائت کرد:
«هرگز دریو نزن، مگه اینكه بدونی پشتش چه می گذره.
»
ترانه شمعی در باد پخش میشه. دکتر پشت به دوربین الکی در حالیکه مثلا در جستجوی افق کذایی و ناپیدای سینوس فنری در آسمان تیره و تار شبه ادامه میده:
«وگرنه میان میمالن میزنن درت در میرن! در ویلچرت اینجا یعنی! خط میوفتی. صافکاری هم گرونه الان!
»
درود فرزندم.
چی بگم بهت خب؟
رول طنز خوبی بود. توصیفاتتم خوب بود. همه چی سرجاش بود. فقط دیالوگها رو با خط تیره بنویس. این شکلی:
نقل قول:دکتر: «#نه_به_گریفندور!»
کلاه نگاهی عاقل اندر سفیه به میز گریفی ها میندازه و افتخارات این گروه یادش میاد و یه نگاه به داخل کله مملو از پهن دکتر هم میکنه.
دکتر گفت:
- #نه_به_گریفندور!
کلاه نگاهی عاقل اندر سفیه به میز گریفی ها میندازه و افتخارات این گروه یادش میاد و یه نگاه به داخل کله مملو از پهن دکتر هم میکنه.
از اعضای قدیمی نیستی احیانا؟ اگه هستی به مدیران یا من اطلاع بده.
تایید شد!
مرحله بعدی: گروهبندی