هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (اورلاکوییرک)



پاسخ به: دروازه ی هاگوارتز (مدیریت)
پیام زده شده در: ۱۲:۲۶ شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۴
خوب سلام.
درخواست مجوز دارم. مجوز ساخت تاپیک جنگ هاگوارتز.
به نظرم میتونه رول تک پستی از اتفاقات جنگ باشه ولی اگه شما بگین ادامه دارش میکنیم.


ویرایش ناظر:

سلام اورلا!

چیزی که من فهمیدم اینه که تو تاپیکی میخوای که بتونی توش در مورد جنگ هاگوارتز رول تکی بزنی! اول از همه باید بگم که این چیزی نیست که بشه به خاطرش یک تاپیک زد چون مدت زیادی این کشش رو نداره تا توش رول بخوره. جدای از اون برای چنین پستی میتونی از تاپیک دفترچه خاطرات هاگوارتز استفاده کنی.


ویرایش شده توسط هکتور دگورث گرنجر در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۷ ۱۳:۲۳:۱۷
ویرایش شده توسط هکتور دگورث گرنجر در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۷ ۱۳:۲۴:۲۶

خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۱:۲۱ جمعه ۶ شهریور ۱۳۹۴
این ارباب شما کجاست؟
خوب هنوز نتیجه دوئل من رو که ندادن ولی...
من آیلین پرنس رو به دوئل دعوت می کنم.


خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۲۳:۳۸ سه شنبه ۳ شهریور ۱۳۹۴
دوئل
اورلا کوییرک
و
تد تانکس


سوژه: اولین طلسم


چراغ های خانه همگی روشن بودند. اورلا که تازه وارد هشت سالگی شده بود، با ناراحتی ظرف ها رو میشست. خانم سارنک طبقه بالا بود و البته هر از گاهی صدای شکسته شدن وسیله های مختلف به گوش میریسد. اورلا که دیگر به این صدا ها عادت کرده بود، فقط با خودش حرف میزد.
- خوب بسه دیگه! خانم سارنک دیوونه! یکی نیست بهش بگه، تو فشفشه ای که نمیتونی جادو کنی.

تنها انگیزه اورلا برای ظرف شستن، کتابی از هاگوارتز بود که در اتاق، انتظارش را می کشید.

فلش بک

اورلا مثل همیشه که کاری نداشت به کوچه خیره شده بود اما کسی از کوچه رد نمی شد. امروز تولدش بود و دلش یه اتفاق تازه می خواست. خانم سارنک فقط یک لباس کهنه به اورلا داده بود که آن هم برای اورلا کوچک بود. او ناراحت بود و به یاد تنها آرزویش افتاد و با صدای نه چندان آرامی گفت:
- خدایا؛ فقط یه آرزو دارم. میشه یه جادوگر یه جادوی درست حسابی انجام بده؟

کم کم داشت از نگاه کردن به کوچه ناامید میشد. ناگهان دو دختر تقریبا 18 ساله وارد کوچه شدند و بعد از بررسی اطراف، چوبدستی هایشان را بیرون آوردند.

- وای!

اورلا هیجان زده بود و دیگر نمیتوانست در خانه بشیند. شنلش را پوشید و از پله ها پایین رفت. آرام و بی سر و صدا خودش را به در خانه رساند و بدون این که خانم سارنک را از خواب بیدار کند از خانه خارج شد.

وقتی به سر کوچه رسید، دو دختر مشغول انجام طلسم تعمیر بودند که با دیدن اورلا که به آن ها نگاه میکنند، سعی کردند عادی رفتار کنند. که البته یکی از آن ها موفق به این کار نشد.
- مشنگ!

اورلا که به طور ناگهانی جا خورده بود، گفت:
- نه نه! من مشنگ نیستم. من از دنیای جادوگری خبر دارم.

دو دختر نگاه هایی را با هم رد و بدل کردند و دختری که چهره مهربان تری داشت گفت:
- خوب من هلنا هستم و اینم دوستم سارا است. ما داشتیم بطری آب منو با افسون های مختلف امتحان میکردیم؛ اگه دوست داری بیا ببین.

اورلا با خوشحالی دوید و کنار هلنا ایستاد. هر سه روی بطری شکسته خم شده بودند. سارا در حالی که بطری را بررسی میکرد گفت:
- خوب حالت خوبه؟ راستی اسمت رو به ما نگفتی.
- اسمم اورلا ست. همچینم خوب نیستم. آخه امروز تولدم بود و هیچ کس بهم هدیه ای نداد.

سارا و هلیا به همدیگر نگاهی کردند و بعد هلیا از درون کیفش یک کتاب بیرون آورد و گفت:
- خوب فکر کنم از کتاب های درسی هاگوارتز خوشت بیاد. منو سارا، چون از هاگوارتز فارغ التحصیل شدیم دیگه این کتاب ها رو نمیخوایم؛ اگه دوست داری به عنوان کادوی تولدت مال تو.

اورلا خیلی خوشحال بود و با سرش جواب مثبت داد. سارا و هلنا هردو یک کپه کتاب را به دست اورلا دادند و پس از خداحافظی از اورلا جدا شدند. اورلا هم به سختی با کتاب ها به سمت خانه حرکت کرد.

پایان فلش بک

اورلا شستن ظرف ها را تمام کرده بود؛ با خوشحالی دستانش را خشک کرد که ناگهان...

بـــــــــــــــــــوم

این دیگر برای اورلا عادی نبود. صدای انفجار از طبقه ی بالا بود. با عجله از پله ها بالا رفت. دود طبقه ی بالا را گرفته بود. خانم سارنک در میان دود ها از اتاقش بیرون آمد و درحالی که سرفه های پی در پی ای میکرد، رو به اورلا گفت:
- چند... ن... نفر... کا... کارت... دارن.

خانم سارنک با دستش به اتاقش اشاره کرد و اورلا متوجه شد که مرکز دود ها از همان جا است.

اورلا وارد اتاق شد و با صحنه عجیبی مواجه شد.
دیواری که مرز بین اتاق خانم سارنک و اتاق خانه ی همسایه بود، کاملا تخریب شده بود. ترک هایی روی دیوار های اطراف ایجاد شده بود. از همه ی این ها گذشته پنج مرد از توی خانه شان به اورلا خیره شده بودند.
- باید خسارت بدی!
- این چه وضعیه؟!

اورلا بین این همه مرد مانده بود و نمیدانست چه بگوید. چرا خانم سارنک همه چیز را گردن اورلا انداخته بود؟ ناگهان چشم اورلا به چوبدستی خانم سارنک افتاد که روی زمین بود و زیر لب گفت:
- حالا باید تواناهامو امتحان کنم.

سپس با لبخند رو به جمعیت گفت:
- من این دیوار رو تعمیر میکنم.

جمع مردان با تعجب به همدیگر نگاه میکردند تا اینکه کسی که به نظر از همه مغرور تر بود، گفت:
- باشه!

بعد همه در دود گم شدند. اورلا هم با خوشحالی چوبدستی را برداشت. حس عجیبی بود و البته خوب. او در ذهنش ورد ها را مرور کرد.

اورلا بعد از اینکه مطمئن شد که ورد تعمیر را درست یادآوری کرده، چوبدستی را به سمت آجر های شکسته گرفت و زیر لب ورد را گفت...

ویـــــــــــــــژژژژ


دیوار با سرعتی سرسام آور به حالت عادی برگشت. اورلا نمیدانست چطور توانسته این طلسم را اجرا کند. مدتی سکوت برقرار بود که ناگهان کسی آن را شکست:
- اون جادوگره!

اورلا در شوک چیزی بود که شنیده بود. صدا از آن طرف بود و این یعنی یک مشنگ از راز جادوگری با خبر شده بود. اما این ماجرا جالب تر هم شد وقتی که جمع مردان با تاییدیه ی خانم سارنک وارد خانه شدند تا با اورلا حرف بزنند.

جمع مردان رو به روی اورلا ایستاده بودند و به طور عجیبی او را نگاه میکردند. اورلا که نگران بود، گفت:
- خانم سارنک کجاست؟
- اون پایینه.
- تو جادوگری؟ انکار نکن؛ چون خانم من خودش دیده.

اورلا لبخندی زد و فقط چوبدستی را به سمت مردان نشانه گرفت.

***

مردان با لبخند از اورلا خداحافظی کردند و از خانم سارنک تشکر کردند.
- خیلی ممنون خانم!
- مگه نگفتین اون جادوگره؟
- نه ایشون خیلی خانم خوبی هستن. خدانگهدار!

سپس مردان بدون اینکه به حرف خانم سارنک گوش کنند از خانه بیرون رفتند. خانم سارنک به اورلا که بالای پله ها ایستاده بود نگاه میکرد و بالاخره بعد از مدتی زبانش باز شد:
- چیکارشون کردی؟

اورلا لبخندی زد و گفت:
- فقط حافظه شون رو اصلاح کردم.

چشمان خانم سارنک گرد شد. اورلا ادامه داد:
- داستانش طولانیه. فقط اینو بدون که از توی کتاب های هاگوارتز یاد گرفتم. چند روزی بود که ورد ها رو حفظ میکرد ولی اجرا نمیکردم که بالاخره امروز اولین طلسمم رو اجرا کردم.

خانم سارنک برای اولین بار لبخندی زد و به همراه آن چشمکی نیز به اورلا زد و گفت:
- ریونکلاو برای تو جای مناسبیه!

سپس لبخند خانم سارنک محو شد و مثل همیشه اخم کرد. اورلا با علامت بعدی خانم سارنک از پله ها پایین آمد تا طبق معمول نوبت دوم ظرف ها را بشورد.


ویرایش شده توسط اورلا کوییرک در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۴ ۱۹:۲۲:۰۶

خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: سئوالی که دوست داشتید در پایان کتاب 7 پاسخ داده شود ولی نشد چه بود؟
پیام زده شده در: ۱۹:۳۱ سه شنبه ۳ شهریور ۱۳۹۴
من یه سوال از تو فیلم داشتم.
تو یادگاران مرگ اون موقع که هری داشت خاطرات اسنیپ رو مرور میکرد مگه موقعی که اسنیپ سپر رو درست کرد دامبلدور نمرده بود؟ ولی تو خاطرات وقتی اسنیپ سپر مدافع رو درست کرد دامبلدور کنارش بود!


خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: در مقابل ولدمورت چه ميكنيد؟
پیام زده شده در: ۱۶:۲۵ سه شنبه ۳ شهریور ۱۳۹۴
نگاش میکنم بعد به قیافش میخندم. بعد دلم براش میسوزه از خنده دست میکشم. بعد احتمالا چوبدستی اش رو درمیاره و منم با ولدی وارد جنگ میشیم.


خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۳:۵۲ سه شنبه ۳ شهریور ۱۳۹۴
سلام ولدی!
میخوام از این به بعد بهت بگم وُلدی، میشه؟
حالا به هرحال اینو بی زحمت برام نقد کن.


خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: درخواست نظارت
پیام زده شده در: ۱۲:۳۴ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۴
من یه چیزی بگم؟
جناب گودریک گریفیندور در 10 مرداد در سایت حضور پیدا نکردن و در واقع انجمن قلعه هاگوارتز الان بی ناظره.
خواهشا یه ناظر براش بیارین چون میخوام یه تاپیک اونجا بزنم.

+ میدونم شاید احمقانه بیاد ولی اگه هیچ کس نبود خودمم حاضرم. البته چون تازه واردم ترجیحا نباشم بهتره.


خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۰:۰۹ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۴
واقعا دست درد نکنه ورونیکا چون حرف منو زدی!

خو راست میگه دیگه. تازه شما الان هم دارین شخصیت ها رو اشتباه تایید میکنین. مثلا من تو کتاب سه سال از هری کوچک تر بود(با توجه به این که تو کتاب چهار گروهبندی شد) ولی الان تو معرفیم سه سال بزرگتره!

ولی اگه هیچ لطمه ای به کتاب نزنه چی؟
اصلا از یه جا دیگه بیاد و از یه جا دیگه بره. الان که شما شخصیت های ساختگی را قبول میکنید یه جورایی. چون خوب من تمام مشخصات اورلا رو خودم نوشتم میشه شخصیت ساختگی.

خواهشا بهش فکر کنید.


خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۷:۴۷ یکشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۴
جایگزین شود.


نام: اورلا کوییرک
گروه: ریونکلاو
نژاد: اصیل زاده
سن: 36 سال
چوبدستی: چوب درخت بید، پر ققنوس، بیست و پنج سانتی متر، بسیار قدرتمند مخصوصا برای دفاع دربرابر جادوی سیاه
ویژگی های ظاهری:
پوستی سفید و روشن، موهای سیاه و بلند با حالتی صاف و لخت، چشمانی آبی و زیبا و قدی بلند
ویژگی های اخلاقی:
دختری مهربان، شجاع، درس خوان و باهوش، ماهر در اجرای ورد ها و افسون های دفاعی و همین طور ماهر در پرواز. طرفدار صلح است. در مبارزه رقیب ندارد. همیشه به جبهه سفید وفادار بوده.
زندگی خلاصه:
اورلا در بچگی پدر و مادرش را از دست داد و نزد پیرزن فشفشه بداخلاقی زندگی کرد. او در سن یازده سالگی به هاگوارتز رفت و کلاه گروهبندی ریونکلاو را برایش مناسب دانست.
در سال دوم تحصیلش، به تیم کوییدیچ گروهش محلق شد و به عنوان یک مهاجم در تیم عالی بود. همین طور در سال دوم توانست پاترونوس را اجرا کند که به شکل یک عقاب بود، این عملکرد باعث تحسین استادان و همین طور دانش آموزان شد.
اورلا در سال سوم با آمدن هری در تیم کوییدیچ گریفیندور از تیم کنار کشید. البته دلیل اصلی جدایی او از تیم، فشار درس هایش بود چون او در این سه سال شاگرد اول بود. او در همان سال یک جارو خرید و با آن در زمان های آزادش تمرین میکرد.
در سال چهارم او از معدود نفراتی بود که به هری شک نداشت و میدانست او وارث اسلایترین نیست.
اورلا در امتحان سمج 12 درسش را عالی گرفت.
او در سال هفتم وارد ارتش دامبلدور شد و به دلیل اجرای عالی افسون های دفاعی و همین طور پاترونوس در آنجا درخشید. اورلا در همان سال به دلیل نابود شدن جاروی قبلیش یک جاروی آذرخش خرید و از آن به خوبی استفاده کرد.
او پس از فارغ التحصیل شدن از هاگوارتز شغل کاراگاهی را انتخاب کرد و در آنجا هم موفق شد. از طریق وزارت خانه با آرتور ویزلی آشنا شد و پس از مدتی عضو محفل ققنوس شد.
اورلا در جنگ هاگوارتز حضور داشت و در آن جنگ به شدت مجروح شد که البته با درمان بیمارستان سنت مانگو زنده ماند.
او به دلیل سختی شغلش تنها زندگی کرد ولی خانه اش در کنار خانه هری و جینی بود و به آنها کمک میکرد.


انجام شد.


ویرایش شده توسط اورلا کوییرک در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۱ ۱۸:۰۱:۲۳
ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۱ ۱۹:۲۵:۳۳

خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: دفتر فرماندهی کاراگاهان
پیام زده شده در: ۱۴:۰۰ یکشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۴
خوب!
خودم اول از همه ماموریت رو انجام دادم. راستی اسم منو(اورلا کوییرک، برا این نوشتم که ماشالله هرکی اسم منو یه شکل مینویسه!) برا ماموریت بعدی هم بنویسین چون میخوام اولین ستاره رو دریافت کنم.

ماموریت

ویرایش: وینکی من نمیفهمم یعنی چی حداقل یک رول؟
نقل قول:
از امروز به مدت یک هفته فرصت دارید تا حداقل یک رول در تاپیک مذکور و با توجه به توضیحی که میگم، بزنین.




ویرایش شده توسط اورلا کوییرک در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۱ ۱۷:۳۳:۲۱

خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.