هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: ویلای صدفی
پیام زده شده در: ۱۹:۳۴ چهارشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۷
مکانی نامعلوم

دختر مونارنجی همچنان در حباب بود،با چشمان بسته.تنها حرکت موجود در این مکان،کوچک شدن همین حباب دور دخترک بود.ناگهان حرکتی تمام سکوت اطراف را شکست،کسی بدون هیچ حبابی،انگار که روی زمینی نرم قدم بزند به سمت دخترک میامد.نقابی سیاه تا بینی اش و کلاهی تا زیر ابروانش را پوشانده بود،به طوری که فقط دو چشمان ترسناک و نافذش معلوم میشد،صدای خنده ای از زیر نقاب آمد و فرد نامشخص دستش را به سمت حباب دراز...

-نههههههه!

گادفری از خواب چند دقیقه ایش پریده بود و مانند دیوانه ها به این طرف و آن طرف میدوید.
-نه!نهه!

کریس و گریک سعی کردند گادفری را محکم بگیرند تا تکان نخورد.

-پنه...پنهه!

ماتیلدا از جایش بلند شد و به سمت گادفری آمد،صورتش خیلی خیلی جدی شده بود.
-پنی چی؟
-پنی...حباب بود،توش بود یکی اومد و...

و دوباره زیر گریه میزند.

-گادفری خوابیدی؟این فقط یه خواب بوده!
-این یه خواب معمولی نبود کریس!
ماتیلدا حرکت میکند.
-بیشتر از همین یه ربع نمیتونیم استراحت کنیم،باید بریم پنی رو پیدا کنیم.
محفلی ها به دنبال ماتیلدا راه میفتند.


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: فروشگاه لوازم جادویی
پیام زده شده در: ۲۰:۱۷ جمعه ۵ بهمن ۱۳۹۷
ماتیلدا دستکش هایش را در اورد و مرلینگاه را با خوشحالی در همان گند باقی گذاشت.گریک نیز با خوشحالی ماموران را به سمت در آشپزخانه میبرد.

-سلام!

پنی و گادفری در آشپزخانه منتظر ماموران بودند.
-بفرمایید،هرچی رو میخواید ببینید!

ناگهان دستی از بیرون آشپزخانه آمد و کریس را بیرون کشید.
-ماتیلدا!داری چیکار...

ماتیلدا دستش را روی بینی اش گذاشت.
-ساکت!یه مشکل داریم!
-چی؟

ماتیلدا کریس را به سمت یکی از میزها برد.
-حالش بهم خورده،میگه یه لحظه فکر کرده داره آب دماغ و موی نارنجی میخوره!

کریس کمی در فکر فرو رفت،سپس چوبدستی اش را در اورد...
اما مرد در همین موقع دوید و به سمت مرلینگاه رفت.
کریس و ماتیلدا به هم نگاهی کردند و سپس هردو فریاد زدند.
-نههههههههههه!
...
...

کریس در را که باز کرد،مرد را غوطه ور در مرلینگاه دید،ترکیب استفراغ و چیزهای دیگر،حال بهم زن بود و به همین دلیل حال کریس نیز بهم خورد.
-ااوووق!
-کریس خواهش میکنم!تو دیگه بدترش نکن!

مرد غوطه ور نیز زیر لب به زیر شلواری مرلین قسم میخورد همه چیز را به مامور کیفی بگوید.
ماتیلدا در این گیر و دار،لازم دید که نشان دهد هافلپافی ها نیز هوشی سرشار دارند بنابراین نقشه ای کشید.
-کریس،تو دهن اینو بگیر منم جلوی در وایمیستم!
-ولی خودمم...

ماتیلدا جیغ زد.
-بخاطر محفل!

و در را بست.همزمان ماموران نیز از آشپزخانه خارج شدند،نقشه ماتیلدا گرفته بود،آنها متوجه مرلینگاه نشدند.


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: فروشگاه لوازم جادویی
پیام زده شده در: ۲۳:۲۲ پنجشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۷
و بازرس وارد شد...

کریس برای اولین بار آن روی ریونکلاوی اش را نشان داد.
-باید استراتژی بچینیم!نصف تو آشپزخونه گندایی که زدیم رو جمع کنن و نصفم حواس اینو پرت کنن!

ماتیلدا خیلی سریع خود را در گروه دوم قرار داد و به سمت بازرس رفت.
-سلام!به رستوران...رستوران...

سپس با صدایی آرام تر از کریس پرسید:
-اسم رستوران چیه؟
-اممم...رستوران آلبوس و محفلی ها جز پاتر!

ماتیلدا در ذهنش برنامه چید کریس را بعد از رفتن بازرس برای نمکی بازی اش حسابی کتک بزند.
-بله، خوش اومدید قربان!

و سعی کرد حواس مرد را به هرجا غیر از آشپزخانه پرت کند.

در آشپزخانه پنی،گادفری و گریک درحال جمع کردن سس آب دماغ گادی و پودرسوخاری موی ویزلی بودند.گادفری نیز سعی میکرد تا حد امکان با پنی چشم در چشم نشود.

-گادفری این چیه؟
-اون نمک کریسه!وقتایی که مسخره بازی در میاره بدست میاد. بجای نمک طعام استفاده میکنیم!

گریک شیشه ای که در آن پودر سفیدی بود از کابینت در آورد.
-اینم نمکه کریسه؟

گادفری با یک حرکت شیشه را از دست گریک گرفت و در جیبش گذاشت.
-نه این یچیز دیگس.

پنی و گریک پوکرفیس و سرزنش وارانه به گادفری خیره شدند.

-برای ساختن این مواد لازم بود استفاده کنم!برای محفل!

در طرفی دیگر کریس و ماتیلدا بازرس را به سمت دستشویی رستوران هدایت میکردند.


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۹:۴۶ شنبه ۲۲ دی ۱۳۹۷
اما اشلی خبر نداشت که گادفری و گویل هزاران هزار یا حتی شاید میلیون ها میلیون کیلومتر از آنجا دور بودند.
بنابراین به هر پسری که میدید یک کشیده میزد تا شاید شانس یاری کند و طرف گادفری یا گویل باشد.
-شق!تو گویلی؟یا گادفری؟

ناگهان مرد برگشت و اشلی از ترس از ماده جامد به ماده مایع تبدیل شد.

-آیا به این ابهت و هیکل ما میخورد گادفری یا گویل باشیم دختر؟

ناکترن

گادفری و گویل دم در مغازه ((انواع و اقسام وسایل شکنجه برادران مالفوی بجز لوسیوس)) ایستاده بودند و آنی درون مغازه درحال چانه زدن با فروشنده بود.
-پنج گالیون مشتری شیم؟
-زیر هفت اصلا راه نداره!
-خب وزیر راه و شهرسازی رو میاریم راه بزنه!هر هر هر!

آندریا با دیدن نگاه های غضب آلود دو فروشنده،فهمید که اینجا تالار خصوصی ریون نیست که از این مسخره بازی ها در بیاورد.
-خب شیش گالیون و یک نات؟

گویل وارد مغازه شد.
-آندریا داری چیکار...

آندریا به گویل حمله کرد.
-آندریا کیه؟مگه داری دخترخالتو صدا میکنی؟سرکار خانم کگورت!

گویل از آندریا فاصله گرفت و گرفت تا پشتش به یکی از اجناس مغازه خورد.
-آخخخخخخ!
...
...
...
آندریا سعی میکرد دستی استخوانی که از پشت گویل را گرفته بود پس بزند،این شکنجه ها در مقابل شکنجه آندریا عددی نبود،بنابراین نباید میگذاشت گویل با این ضربات سبک خسته شود.
-طاقت بیار مرد!

گادفری که وضعیت مغازه را دید،دوان دوان وارد شد.
-طاقت بیار!

و با آندریا هردو مشغول نجات گویل شدند.


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: قلعه ي روشنايي!
پیام زده شده در: ۰:۴۲ جمعه ۲۱ دی ۱۳۹۷
در همین هنگام،مرلین کبیر که به طور اتفاقی داشت از از آنجا رد میشد دعای دخترک را شنید.
-هکتورو به ما برسون!

مرلین که بسیار سوپرایز شده بود که وسط جنگل هم کسی از وی کمک میخواهد،به سمت دختر رفت.
-بلی دخترم؟درخواستی داری؟

پنه لوپه بی توجه به مرلین به دعای خود ادامه داد.

-هوی دخترک بی ادب!مرلین دارد با تو...
-نخیر!من از روونا ریونکلاو درخواست دارم!

مرلین اشک در چشمانش جمع شد.
-چرا؟دخترم چرا؟
-زیرا پروف فرموده اند شما که بعنوان مرلین رفتید مرگخوار میشوید و دیگر مرلین کبیر نخواهید بود و بلکه...

مرلین بی توجه به حرف های دخترک حرفی زد و به سمت افق رفت.
-روی فعل ها و ادبیات فارسی کار کن فرزندم.بای.

پنی فهمید دل مرلین شکسته است، بنابراین خواست جبران کند.
-مرلین کبی...
-جواب نمیدهیم.برو از همان روونا درخواست کن که هکتور بیاید.تازه ما مرگخواریم هکتور هم آشنایمان بود.دلت بسوزد.

دست بر قضا،روونا ریونکلاو نیز با هلگا هافلپاف در حال گذر از جنگل بودند.پنه لوپه روونا را که دید،لحظه ای هنگ کرده،سپس به تنظیمات کارخانه برگشته و از خوشحالی روح از تنش جدا شد...

-هوی کجا؟برگرد سر جات!

ماتیلدا به موقع رسید و روح پنه لوپه رو سر جایش برگرداند.اما به محض دیدن هلگا هافلپاف خودش جان به جان آفرین تسلیم کرد.ناگهان سالازار اسلایترین همراه گودریک گریف...

-شما اینجا چیکار میکنید؟

کریس با تعجب به ماتیلدا و پنی نگاه میکرد.

-کریس روونا اومده!مرلین اومده!
-کریس هلگا اومده!
-چی میگید؟هلگا و مرلین و روونا که الان هشتصد تا کفن پوسوندن!

پنی فردی نامعلوم را بغل کرد.
-موسس گروهمونو نمیبینی؟

کریس با ترس به پنی خیره شد.
-اممم...بچه ها شما چیزی مصرف کردید؟

ماتیلدا به فردی نامعلوم که هلگا مینامید تعظیم میکرد.ناگهان گریک الیواندر درحالی که زمین را میگشت به آنها نزدیک شد.
-بچه ها شما یه چیزی شبیه شکلات ندیدید؟یکم مزش تلخه...
-گریک!تو بچه ها رو متوهم کردی؟

گریک دستی به مویش کشید.
-نه!میگم که شکلات...
-گریک!
-خب اونو آورده بودم که اگه داشتیم از گشنگی میمردیم...حالا چه میدونستم این فضولا برش میدارن!

وضعیت بسیار قمر در عقرب شده بود،از یک طرف فراموشی آبرفورث،پروف نگران و از این طرف گشنگی،توهم و کارهای جدید و عجیب گریک...


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: شوالیه های سپید
پیام زده شده در: ۲۱:۲۱ یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۷
کریس برگه ها را برداشت و خواست شروع به نوشتن کند.
-ولی حالا که ماتیلدا بیهوشه؟چرا برای خودم تقلب ننویسم؟گریییک!اون کتاب معجون سازی رو بده!

گریک که کتاب معجون سازی را دقایقی پیش تمام کرده بود،به طرف کریس پرت کرد.اما...

-آخخخخ!

پنی نیز با برخورد کتاب حجیم معجون سازی به سرش،بیهوش شد.

-هرکاری بکنی به خودت برمیگرده.جهان آینه است فرزندانم.
-پروف شما برگشتید که؟مگه نرفتید تو افق؟
-نخیرم.تقلب های خود را نوشتم.
-به این سرعت؟

پروفسور ژست گرفت.
-فرزندم فکر کردی همه درسا رو خوندم و معدلم بیست شده؟

همه محفلی ها باهم گفتند:
-پروف برای ما رو بنویس!

پروفسور دستی به ریشش کشید.
-نفری هزار!
-چی؟
-ها؟هیچی هیچی آخه کلی دوران تحصیل مک گوناگال و الیواندر و اینجوری سرکیسه کردم عادت کردم.

صورت گریک با این یادآوری سرخ شد.
-بله!میدونی چندتا سیکل...

کریس بر سر زنان به ساعت اشاره کرد.آنها تا ساعت هفت صبح فردا کمتر از پنج ساعت وقت داشتند.


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: شوالیه های سپید
پیام زده شده در: ۱۹:۳۳ جمعه ۱۴ دی ۱۳۹۷
سوژه جدید


روزی مثل دیگر روزها،محفلی ها در خانه شماره12گریمولد درحال انجام کارهای روزمره بودند،مثل پنی که درحال پختن غذا بود.
-کریس!پاشو برو دوتا پیاز بگیر برای پیازپلو!

کریس دستهایش را در جیبش کرد.
-خب من...پول ماگلی ندارم.

ماتیلدا مقداری پول ماگلی روی میز گذاشت.
-من دارم.برو بخر کریس.

چند دقیقه بعد کریس همراه یک نایلون حاوی پیاز درحال بازگشت به خانه گریمولد بود که ناگهان سه فرد را مقابل خانه کناری پلاک12دید.

-پس محفلی ها کجان؟خود آرتور گفت اینجا زندگی میکنن.

کریس بعد از لعنت فرستادن بر آرتور خائن گونی پیاز را زمین انداخت و چوبدستی اش را در دست گرفت.
-اهم!اینجا چیکار دارید؟

مردی که به نظر میرسید رییس آن دو نفر دیگربود،دستش را به نشانه صلح بالا برد.
-آروم باشید آقای چمبرز!ما مامورین وزارتخونه هستیم و با آلبوس دامبلدور و بقیه محفلیا کار داریم.

کریس چوبدستی اش را به شکل تهدید آمیزی بالا گرفت.
-اسم منو از کجا...حالا ولش کن.برید سر خیابون!من میرم با پروف حرف میزنم اگه اجازه دادن،میام میبرمتون پیشش.

چند دقیقه بعد،خانه گریمولد

مامورین وزارتخانه روی تنها کاناپه محفلی ها کنار هم نشته بودند و پروفسور روی مبل تک نفره روبروی آنها نشسته بود.محفلی ها دورتا دور آنها ایستاده بودند.

پروفسور دستی به ریشش کشید.
-کارتون اینجا چیه؟مشکلی پیش اومده؟
-بله!مشکل اینه که طی گزارشات متعدد و شهادت چندین فرد قابل اعتماد جناب وزیر،شما دامبلدور،در دوران مدیریتتون در هاگوارتز،به همه محفلی ها و کسانی که همراه شما بودن،مدرک سمج اهدا کردید،بدون آزمون!

ماتیلدا قهقهه ای سر داد.
-پروفسور؟من خودم سر آزمون گیاه شناسی با 10 قبول شدم!

پنی وسط حرف ماتیلدا پرید.
-شما دارید درمورد پروفسور حرف میزنید نه یکی مثله...

دامبلدور دستش را به نشانه سکوت بالا برد
-دخترم کسی که خودشو زده به خواب نمیشه بیدار کرد.حالا حکم چیه؟

کارمند ارشد وزارتخانه کاغذ حکم را از جیبش بیرون آورد.
-طبق حکم مستقیم جناب وزیر،مدرک سمج همه ی محفلی ها و کسانی که شما به اونها مدرک بی اعتبار اهدا کردید،باطل گردیده و برای بازپس گرفتن مدرک،باید آزمون مجدد به عمل بیاید.

چند دقیقه سکوت،محفلی ها با دهان باز به کاغذ حکم خیره شده اند که ناگهان گریک سکوت را میشکند.
-من چرا؟من که با دامبلدور همزمان درس میخوندیم!
-از شما مدرک دیگه ای داریم آقای الیواندر.یه خاطره از امتحان معجون سازی...

گریک سرخ شد.
-من فقط داشتم ...

پروفسور دامبلدور نگذاشت حرف گریک ادامه پیدا کند.
-فرزندان من.چاره ای نیست.توطئه ای علیه ما انجام شده است.ولی من اطمینان دارم که شما از این امتحانات سربلند بیرون خواهید آمد و این حکم را میشکنید!حال من به اتاقم میروم و منتظر بازگشت شکوهمندانه شما ...
-صبر کن ببینم!

مامور وزارتخانه حرف پروفسور را قطع کرده بود.
-طبق این حکم، به دلیل تخلف مدرک شما هم باطل شده،شما متخلف اصلی هستید اصلا!

پروفسور دامبلدور پوکر فیس به مامورین وزارتخانه خیره شد.مانند بقیه محفلی ها.


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: كلبه سپيد
پیام زده شده در: ۱۴:۰۳ پنجشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۷


بلاتریکس مرگخوارهارا به صف کرده بود و به هرفرد کروشیویی تقدیم میکرد.
-پس این لینی کجاس؟رفت کرابو بیاره خودشم گم شد؟کروشیو!

هکتور که سعی میکرد جاخالی بدهد،معجونی را از جیبش درآورد.
-بیا این آرومت میکنه...
-کروشیوووو!

در آن سوی نرده محفلی ها لینی که با طلسم فرمان مطیع آنان شده بود را با لبخندهای شیطانی سوی مرگخواران فرستادند.
به محض اینکه چشم بلاتریکس به لینی افتاد کروشیویی نثار او کرد.
-کجا بودی؟

پشت نرده ها
کریس توی سر خودش میزد.
-پنی بگو کجا بود دیگه!
-کجا بود؟
-تو باغچه!

لینی نیز این حرف را تکرار کرد.
-تو باغچه!

بلاتریکس قیافه متفکرانه ای به خود گرفت.
-مسخره میکنی یا؟

دوباره پشت نرده ها

-مسخره میکنه یا؟
-یا چی؟
-نه بابا رفته بوده دست به آب!

لینی نیز به بلاتریکس همین را گفت.
-نه بابا رفته بوده دست به آب!
-کی رفته بوده دست به آب لینی؟مشکوک میزنی.

و باز هم پشت نرده ها

-شک کرد!
-شک کرد؟

پنی خیلی سعی کرد جیغ نزند.
-ایبابا بسه دیگه!خودم میدونم چی باید بگه!

سپس تکرار کرد.
-من دامبلدور رو دیدم درحالی که با سه تا محفلی از خیابون پشت خونه ریدل رد میشد!

لینی نیز همین را گفت.بلاتریکس با دهانی باز فقط به لینی نگاه میکرد.
-مگه میشه؟ینی اونا زودتر از ما رسیدن؟کروشیو!


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۲۰:۰۷ دوشنبه ۱۰ دی ۱۳۹۷
لرد پرتقال را با خوشحالی پوست میکند که مشتری بعدی وارد شد.
-مشتری پشت مشتری!به به بفرمایید!

زن نگاهی به مرگخواران انداخت.
-من میخوام برم عروسی یه کادو میخواستم ببرم!

لرد دستی به ریش نداشته اش کشید.
-اومم...خب خیلیا هستن..بلاتریکس هست،رودولف هست!

بلاتریکس و رودولف را روی میز گذاشت.زن بلاتریکس را برانداز کرد.
-این قدیمیه!
-بله از مرگخوارای قدیمی و کهنه کارمونه!

زن رودولف رو بررسی کرد.
-ولی این میتونه خوب باشه!

بلاتریکس از جایش پرید.
-چیشده همه اینو انتخاب میکنن؟آخه بی سلیقه این کجاش به کادوی عروسی میخوره؟

زن تصمیم گرفته بود با مرگخوار کهنه لج کند.
-همینو میبرم.
-اینجوریه؟اگه اون بیاد ممکنه دامادتون عوض شه ها!ی همچین آدمیه!

صورت سفید لرد سرخ شد.
-بابا بلا تا الان دو تا مشتری را پراندی!اه!

-نه من نپریدم!یه دونه دیگه بدید خب.میدونید،میخوام نو باشه.تمیز و دست نخورده.بار جدید ندارین؟

لرد در فکر فرو رفت...فرو رفت...
-داریم!یکی داریم بار جدید تازه چندروزه به دستمون رسیده!

و سو را روی میز گذاشت.زن راضی به نظر میرسید.
-همینو بپیچید میبرم.چقدر میشه؟

لرد با خوشحالی سو را لای کاغذ پیچید.
-مهمون ما باشید!
-ارباب؟من بلای جانتونما!

لرد سوی کاغذ پیچیده شده را به زن تحویل داد.
-خوش اومدید.یه فروش دیگه...هی خانوم!بیاین این شکلک همراهشم ( ) اشانتیون ببرید جا موند!


ویرایش شده توسط كريس چمبرز در تاریخ ۱۳۹۷/۱۰/۱۰ ۲۰:۲۶:۲۳

Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: قلعه ي روشنايي!
پیام زده شده در: ۱۳:۵۶ یکشنبه ۹ دی ۱۳۹۷
-آقای الیواندر بگو دیگه!
-دوباره این نسل جدید...

ماتیلدا دیگر به حرف های الیواندر گوش نداد.به سمت محفلی ها که دور آبرفورث در سمتی دیگر حلقه زده بودند رفت.
-کررررررررییییییییییییس!

کریس سراسیمه برگشت و حالت تدافعی گرفت.
-چیه چیشده؟مرگخوار اینجاس؟
-نه
-بلاتریکس؟
-نه.میگم مرگخوار نیست بعد میگی بلاتریکس؟

کریس چوبدستی اش را بیرون آورد.
-خوده ولدمورت؟

ماتیلدا قرمز شد.
-نه!نه!این گریک...
-گریک؟خجالت بکش نود سال ازت بزرگتره جناب آقای الیواندر.

ماتیلدا جیغ کشان روی سرش زد.
-گوش کن!این داره من رو اذیت میکنه!پنی هم همینطور!آملیا...
-خب؟بگو اذیت نکنه.

ماتیلدا اینبار جای سر خودش،توی سر کریس زد.
-الان باید بیای کمک من!

کریس سرش را پایین انداخت.
-آخه ماتیلدا تو این وضع؟آّبر رو که میبینی حالش رو...

ماتیلدا به نشانه قهر به کریس پشت کرد.

-خب منطقی نیست ماتیلدا؟پروف اگه بفهمه که برادرش رو اینجوری کردیم میکشتمون!باید فعلا به فکر این باشیم!



پنی سعی در بیرون کشیدن جواب از زیر زبان گریک داشت.
-آقای الیو...
-گریک!

پروفسور دامبلدور در پشت بوته ها به سمت آنها حرکت میکرد.او نمیتوانست تحمل کند گریک اینگونه با فرزندان عزیزش رفتار کند.از طرفی نیز به این فکر میکرد بعد از ماموریت کریس را به دلیل بی خاصیتی از گریمولد با اردنگی بیرون کند.

پنی بالاخره داشت گریک را به حرف میاورد.

-خب راه حل اینه که...

ناگهان چشم های گریک گرد شد و بی حرکت روی زمین افتاد و صدای تالاپی داد.

کریس به همراه دیگر محفلی ها به سمت گریک دویدند.

-گریک؟

گریک دهانش را باز کرد.
-گریک؟

ماتیلدا پوکرفیس میشود.
-خب آقای الیواندر!
-آقای الیواندر؟


پروفسور در حالی که به سمت هری برمیگشت گفت:
-نمیتونستم تحملش کنم.حالا با ورد فراموشی بچه های عزیزم راحتن هری.
-اونم بچتون بود.

پروفسور اشک در چشمانش حلقه زد.
-مگه من چند سالمه هری؟صد و پنجاه دیگه چیزیه؟گریک معلمه من بود زمان تحصیل!


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.