لرد دوباره به آگهی نگاه میکنه.
-خب دیدم که چی؟
-ارباب اون سنگه به نظرتون آشنا نیست؟
لرد کمی به آگهی دقیقتر میشه.تمرکز میکنه و به فکر فرو میره.مرگخوارا بی صبرانه منتظر جواب لرد هستن.بالاخره بعد از چند ثانیه لرد جواب میده:نه!نیست!
مرگخوارا:
لودو با وجود اینکه حساب کروشیوهایی که از صبح خورده از دستش در رفته فداکاری میکنه و جلو میره.
-ببخشید ارباب!ما برای چی به لندن اومدیم؟
مرگخوارا انتظار دارن لرد دوباره تمرکز کنه و به فکر فرو بره.ولی لرد بدون مکث جواب میده.
-این که مشخصه!اومدیم برتری و قدرت بی پایان ارباب رو به مشنگها هم نشون بدیم.
مرگخوارا:
لودو که فداکاریش چشم بقیه مرگخوارا رو پر از اشک کرده دوباره داوطلب میشه.
-ارباب سنگ...چیزی یادتون نمیاد؟سنگ زندگی مجدد.ما اومدیم یکی از یادگارای مرگ رو پیدا کنیم و شر محفلو برای همیشه کم کنیم.
لردبا حرکت سرش تایید میکنه:آره خب...منم دوساعته دارم همینو بهت میگم.نمیفهمی.ما اومدیم سنگ رو پیدا کنیم و برنده بشیم!پیش به سوی همونجایی که اینجا نوشته!
لودو:بله ارباب.شما همیشه بهترین نقشه رو میکشین!البته اونجا همینجاست.تو آگهی هم نوشته بود نمایشگاه جواهرات سلطنتی در موزه لندن.پس اینجا موزه لندنه.ولی فکر میکنم ورودی اون قسمت جدا باشه.شاید همونجاییه که کلی مشنگ جمع شدن.
دو دقیقه بعد:مامور جلوی در:من سه تا سوال ازتون دارم.1-بلیت لطفا ؟2-این چه سرو وضعیه برای خودتون درست کردین؟!3-صف رو ندیدین که مثل انسانهای اولیه یه راست اومدین اول صف؟
آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!