هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۳:۲۶ جمعه ۱۵ اسفند ۱۳۹۳
#21
مدرک ، هفته ، لاوگود ، جیرینگ جیرینگ ، لباس ، مشت ، عجیب ، چوبدستی ، عینک ، جنبه


- مدرک فوق لیسانس؟!
- بله آقای پاتر!
- دو هفته س منو معطل کردی، حالا میگی باید فوق لیسانس داشته باشم؟!
- متاسفم این جزو قانون استخدامی مجله ست.
- ببین کارمون به کجا کشیده... برای استخدام تو مجله ی زپرتی لاوگودها هم باید فوق لیسانس داشته باشی... بابا، زمان ما هاگوارتز تا دیپلم بیش تر نیاورده بود. حالا یه کاریش بکن دیگه. من پسر برگزیده م ها!

مسئول استخدام می خواست یک چیزی به هری بگوید که ناگهان صدای جیرینگ جیرینگی توجه هر دوشان را جلب کرد؛ لونا در حالیکه لباسی سکه دوزی پوشیده و عینکی عجیب به چشم زده بود و چوبدستی اش را در مشت می فشرد به هری نزدیک شد: می بینم که اومدی تو مجله ی من استخدام بشی پاتر. چطور روت شده پاشی بیای اینجا؟
- اولا که علیک سلام! بعدشم چیه مگه؟ آگهی استخدام زدی منم اومدم کار کنم یه لقمه نون ببرم سر سفره م؛ پنج نفری سق بزنیم. خلافه؟
- حقته! وقتی به جای اینکه بیای منو که بابام پولدار و صاحب مجله و نفوذ و رسانه بودو بگیری، میری دختر پاپتی ویزلیا رو می گیری بایدم شیب ملایم روت اثر بذاره. حالا هنوز روزای خوبته. بذار قبض برق این برج بیاد، یارانه ت هم قطع کنن، بعدش چقد بخندم من!
- ای خدا! به یکی پست و مقام میدی، جنبه شم بده! بابای خل و چل تو کجاش پولدار بود؟ اصن من تو رو دوس نداشتم. من چو چانگو دوس داشتم، با هرمیون صمیمی بودم، میرتل بهم نظر داشت، آخرشم جینی رو گرفتم، تو چی میگی این وسط خودتو قاطی می کنی؟

لونا که دید با احساساتش بازی شده و پربیراه هم بازی نشده و یک جورایی هری راستش را گفته و جلوی پرسنلش ضایعش کرده با چوبدستی اش یک اکسپلیارموس به هری زد که باعث شد هری خلع سلاح بشود و... و... و... و بعدش چی؟ من رول محفلی و سفید و اینا بلد نیستم. ما همیشه تو خانه ریدل کروشیو و آوادا می زنیم قضیه ختم به خیر میشه، همه سریع متفرق میشن، اینجا باید چیکار کرد واقعا؟... خب... باعث شد که هری خلع سلاح بشود و بعد به لونا و بابایش فحش بدهد و بدود بیرون دفتر و یک پاره آجر بخواباند توی سکوریت مجله و بعد هم یک شیشکی درکند و آپارات کند خانه شان!



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: چه چیزی بدتر از مرگ وجود داره؟
پیام زده شده در: ۲۲:۵۱ دوشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۳
#22
زندگی عزیزانم... خودِ زندگی!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
الکی مثلا من دامبلدورم؛ مخم تاب داره!



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: دخمه های قلعه
پیام زده شده در: ۱۸:۵۷ چهارشنبه ۵ آذر ۱۳۹۳
#23
نه! ممکن نیست آن شخص پرنس آو میتینگ باشد چون درست است که آن شخص پرنس بود ولی اسم کوچکش آیلین بود که ننه ی اسنیپ بود و با بادمجان آمده بود که بشینند با پسرش لیته بندازند و بفروشند به خلق الله تا چرخ زندگیشان بچرخد و نونی دربیاورند و سیاه زمستان را سر گشنه نگذارند روی زمین. آخر می دانید که بابای اسنیپ مشنگ و معتاد بود و ننه اش هم سیاه بخت شد طفلک و خودش هم که بچه ی طلاق بود و در جام حذفی هم شکست عشقی بدی از جیمز و لیلی خورده بود و سیریوس هم که خشتکش را در ملاء عام به نمایش گذاشته بود و سرجمع اینکه طی آخرین رتبه بندی جهانی از نظر رتبه داغونی و افسردگی و گسیختگی انتظام خانواده، اسنیپ ها بعد از خاندان آقوی همساده حائز رتبه دوم بودند بیچاره ها.

و خب البته از آنجایی که هر چقدر فرد سختی بیشتری در زندگی دیده باشد آینده ی روشن تری پیش رو دارد و به مقام های وکالتی و وزارتی و ریاستی بیشتری می رسد، اسنیپ کله چرب قصه ی ما هم در کوران مشکلات و حوادث بی شمار آبدیده شد و به مقام وزارت سحر و جادو دست یافت و البته چون گلیم بختش را سیاه بافته بودند مجبور شد با سیریوس بلک که دست بر قضا خیلی هم از هم خوششان می آمد دولت ائتلافی تشکیل بدهد و به نقل از برخی منابع آگاه در برخی جلسات کابینه که اسنیپ رای مخالف می داد سیریوس سر و ته ش می کرد و خشتکش را به نمایش عموم می گذاشت تا وقتی که اسنیپ بگوید غلط کردم و رای مثبت بدهد.

خلاصه... سرتان را درد نیاورم... ننه ی اسنیپ در دخمه را باز کرد و آمد تو و دید یک جماعتی سیبیل به سیبیل نشسته اند توی دخمه و پسرش هم نیست. این شد که پرسید: وااااااااا! اینجا چه خبره؟پسرم کوش؟

پرسیوال جواب داد: پسرم آلبوس، پسرت رو کرد تو گونی، برد دادگاه ویژه ی جرائم اقتصادی!

ننه ی اسنیپ تا این را شنید، خون جلوی چشمهایش را گرفت. کیسه ی بادمجان ها را کوبید تو سر پرسیوال که باعث مرگ مغزی پیرمرد شد و بعد هم چادرش را بست برِ کمرش و یک دست جاروی کوییدیچ و دست دیگرش چوبدستی راهی آزکابان شد تا پسر وزیرش را از فتنه ای که سیریوس و دامبلدور محفلی برای حذفش از قدرت تدارک دیده بودند، برهاند.


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۵ ۱۹:۰۳:۱۰


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: ناظر ماه
پیام زده شده در: ۲۳:۲۶ یکشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۳
#24
من دیگه حرفی ندارم. :فامیل:
چون همه ی آنچه لازم بود رو ارباب فرمودن. رای من؛ دابی، این جن خوب، زحمتکش و کم توقع. مچکریم دابی!



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۰:۱۹ جمعه ۴ مهر ۱۳۹۳
#25
سلام

آقا لطفا این صدای دینگ! پیام شخصیا رو (حداقل برای من و کلاه) غیرفعال کنید. بعضی وقتا به شدت رو اعصابه صداش.

ممنون



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۹:۳۶ سه شنبه ۱ مهر ۱۳۹۳
#26
سلام روبهک مکار

به نظرت چرا یه روباه باید پنیر دوس داشته باشه؟ به نظرت آیا روباه علاوه بر پنیر، کلاه هم دوست داره؟ نظرت راجع به کلاه چیه؟ دوست داری کلاه بشی؟ اگه جوابت منفیه، چراییش رو بگو.

ممنون



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: بنیاد مورخان
پیام زده شده در: ۱۴:۰۴ شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۳
#27
نتایج بیست و پنجمین دوره ترین های اسلیترین : خرداد و تیر 93

بهترین نویسنده تالار : لرد ولدمورت
فعالترین عضو تالار : آیلین پرنس
بهترین عضو تازه وارد : آشا


ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۱۲ ۱۱:۴۳:۰۱
دلیل ویرایش: اضافه کردن شماره دوره


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: بنیاد مورخان
پیام زده شده در: ۱۴:۰۳ شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۳
#28
نتایج ترین های اسلیترین : فروردین و اردیبهشت 93(دوره ی بیست و چهارم)

بهترین نویسنده تالار : لرد ولدمورت
فعالترین عضو تالار : آیلین پرنس
بهترین عضو تازه وارد : سالی آن پرکس

علت ویرایش ناظر: اضافه کردن شماره ی دوره


ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۲ ۲۱:۳۶:۴۶


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: دخمه های قلعه
پیام زده شده در: ۲۱:۴۰ پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۳
#29
اسنیپ گفت: مرگ! چرا جیغ می کشی گرنجر؟ 20 امتیاز از گریفندور کم می کنم.
هرمیون گفت: ئه وا! رونیییییی! یه چی بگو بهش دیگه.
رون گفت: چی بگم زن؟ درس خونده، زحمت کشیده، پرفسور شده. الانم زور داره، میخواد امتیاز کم کنه. چکاری از دست من برمیاد؟
هرمیون گفت: خاک تو سرت. اصن من دیگه 19 سال بعد زن تو نمیشم، زن هری میشم. هری جونم! یه چی به اسنیپ بگو دیگه. من که امروز دختر خوبی بودم و قرصامو خوردم و اصن جیغ نزدم که.
هری گفت: پس این جیغ کی بود مادر سیریوس؟
هرمیون گفت: ئه وا! به من فحش میدی، مادر مالی ویزلی؟
رون گفت: چی؟! از اسم مادر من به عنوان فحش استفاده می کنی گندزاده؟ حلزون بالا بیار!

هری خواست به رون هشدار بدهد که چوبدستیش قبلا تعویض شده و دیگر نیازی نیست که رون برای هدایت طلسم ها، سر چوبدستی را به سمت خودش بگیرد ولی خب... دیگر دیر شده بود و رون داشت حلزون بالا می آورد. این شد که رو کرد طرف هرمیون و گفت: من که فحش ندادم. من فقط گفتم پس این جیغ کی بود؟ مادرِ سیریوس؟ و منظورم این بود که اگر این جیغ تو نبود پس جیغ مادر سیریوس بود؟ مثلا خیرِ سرم خواستم استفهام انکاری به کار ببرم.

هرمیون که احساس پشیمانی می کرد گفت: پس چرا همون بار اول از علائم نگارشی ضروری استفاده نکردی تا هم من و هم خواننده گمراه نشیم و رون هم به این روز نیفته؟

هری یک نگاهی به هرمیون انداخت و گفت: تو مطمئنی قرصاتو خوردی؟ علائم نگارشی چیه؟ خواننده کیه؟ اصن چرا جیغ زدی؟ الان این 20 امتیازِ از دست رفته رو کی باید جبران کنه مادر سیریوس؟

هرمیون گفت:بازم استفهام انکاری بدون علامت نگارشی... آخه اصن اون صدای جیغ گوش خراش از من نبود که. صدای جیغ گوش خراش فلور و دوستش بود که از داخل دخمه ها به گوش رسید.

تا هرمیون این را گفت بیل پرید یخه ی هرمیون را گرفت که: دوستش؟! کدوم دوستش؟!

مک گونگال هم پرید و یخه ی اسنیپ را چسبید که: دوشیزه دلاکور که توی ریونکلاوست. پس برای چی بیخودی از دوشیزه گرنجر و گریفندور امتیاز کم کردی سوروس؟ 30 امتیاز از اسلیترین کم میشه.

سوروس یقه اش را از چنگ مک گونگال خلاص کرد: من چه می دونستم؟ من فکر کردم مث همیشه گرنجر جیغ زده! بعدشم دلاکور اصلا توی هاگوارتز درس نمی خونه که! چرا پای ریونکلاو رو می کشی وسط؟ اصن چرا از اسلیترین امتیاز کم کردی؟ مگه الان ما اینجا دانش آموز اسلیترینی داریم؟ دوست داری به هر بهانه ای شده از امتیازای گروهای دیگه کم کنی تا گروه خودت قهرمان بشه، نه؟ حالا که اینجوره 100 امتیاز از گریفندور کم می کنم.

مک گونگال دوباره یقه ی اسنیپ را چسبید: خودت! خودت که یه زمانی دانش آموز اسلیترین بودی! الانم سرگروهشونی! من 200 امتیاز از اسلیترین کم می کنم.

اسنیپ هم یقه ی مک گونگال را چسبید: من 300 امتیاز از گریفندور کم می کنم.

مک گونگال: من 400 امتیاز!
اسنیپ: من 500 امتیاز!
مک گونگال: من 600!
اسنیپ: 700!

همانطور که صدتا صدتا از امتیازات اسلی و گریف کم می شد، پروفسور اسپراوت از خوشحالی غش کرد چون بعد از دو قرن هافلپاف قهرمان پیش از موعد هاگوارتز شده بود!

از آنطرف بیل هرمیون را گرفته بود زیر باد کتک که: بگو دوست فلور کیه؟
هرمیون: من نمی دونم... من فقط صدای جیغ یه دختر دیگه رو هم شنیدم...

بیل هرمیون را رها کرد: خب اینو زودتر بگو. من فکر کردم دوستش پسره. آخه بهم قول داده با من ازدواج کنه.

چارلی ذوق کرد: راس میگی داداش؟ بالاخره میخوای ازدواج کنی؟ کی ایشالا به سلامتی؟
صورت بیل به رنگ موهایش شد: والا... راستش... رولینگ گفته عروسیمون تو کتاب هفتمه ولی قول داده از کتاب پنج نامزدیمونو اعلام کنه.

چارلی یخ کرد: رولینگ کیه؟ کتاب هفت چیه؟ پنج کدومه؟ چرا هذیون میگی داداش؟ حالت خوب نیس؟ نکنه طلسم این رون چلفتی به تو هم خورده؟

ناگهان دامبلدور که تا آن لحظه ساکت بود به حرف آمد: عزیزانم! چرا حواستون نیست. واقعا الان، اینجا، تو این موقعیت جای این حرفاست؟ واقعا اینجا جاییه که سر 19 سال بعد یا امتیازات گروه یا عروسی و دومادیتون بحث و دعوا کنین؟ واقعا نمی تونین درک کنین مهم ترین مساله ی حال حاضر ما چیه؟

ناگهان دست هرمیون مانند فنر بالا رفت.
دامبلدور از بالای عینک نیم دایره ایش به هرمیون نگاه کرد: بله دوشیزه گرنجر؟
هرمیون: مهم ترین مساله ی حال حاضر ما جیغ گوشخراش فلور و دوستشه که باید بریم و ببینیم چه مشکلی براشون پیش اومده تا کمکشون کنیم، چون ممکنه جونشون در خطر باشه که جیغ کشیدن خب.

هرمیون منتظر بود تا 20 امتیاز از دست رفته توسط مدیر مدرسه جبران شود اما دامبلدور آهی کشید، عینکش را برداشت و با گوشه ی ردایش شروع کرد به تمیز کردن شیشه های عینک: متاسفم دوشیزه گرنجر. پاسخ درست خیانته!

همه ی نفس ها در سینه حبس شد: خیانت؟!

دامبلدور عینکش را بر چشم گذاشت: بله! خیانت! خیانت سوروس اسنیپ به اعتماد من! سوروس! بعد از سقوط تام اومدی گفتی غلط کردم و توبه کردی، بخشیدمت و بهت اعتماد کردم. چپ و راست از گریفندور امتیاز کم کردی و به هری عزیزم گیر دادی، چیزی نگفتم و اعتماد کردم. الان با بازگشت تام دوباره از محفل رفتی و تو گروهات دسترسی مرگخواران داری و هی به سفیدی و محفل و روشنایی و ققنوس تیکه می ندازی، بازم اعتمادم خدشه دار نشده. سیبل دیروز اومد تو دفترم نشست و هنوز یه لقمه از نیمروی تخم فوکس نخورده بود که یهو افتاد کف دفتر و چشماش چپ شد و کف خون قاطی کرد و پیشگویی کرد که در ششمین کتاب مرد کله چرب، مرد ریش دراز را خواهد کشت! بازم به خودم و خودت نگرفتم و اعتمادم رو حفظ کردم ولی حالا دارم چیزی می بینم که باورم نمیشه!

ملت با چشم های گرد و دهان های باز به دامبلدور خیره مانده بودند. دامبلدور ادامه داد: تو به عنوان مسئول تدارکات هاگوارتز هر ماه کلی پول از حساب مدرسه برمی داری به اسم تهیه ی ترشیجات مورد نیاز آشپزخانه. ولی حالا دارم می بینم تمام فاکتورهایی که از اول استخدامت به من ارائه دادی جعلی بوده و خودت داری به غیر بهداشتی ترین و ارزان ترین شیوه ی ممکن ترشی تولید می کنی و در اختیار آشپزخونه قرار میدی! خدا می دونه تا امروز با فاکتورسازی چقدر اختلاس کردی! مفسد اقتصادی! تو اخراجی سین.الف!



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: استادیوم المپیک
پیام زده شده در: ۱۴:۴۳ شنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۳
#30
خرس های تنبل در برابر ترنسیلوانیا
پست آخر


لحظاتی بعد - کنار زمین بازی

کورممد دوان دوان خود را به اسنیپ که برای پرواز آماده می شد رساند: معجونا رو تو همون نوشیدنی هایی که گفته بودین ریختم پرفسور. حالا می تونم بازی رو ببینم؟

- مگه اجناس غرفه تموم شد؟
- نه...
- بدو! بدو برو تا همین 4 تا ته مونده ی امتیاز گروهتم صفر نشده ها! بدو باریکلا!

کورممد بدوبدو رفت تو غرفه اش و اسنیپ هم با هم تیمی هایش پریدند به هوا و مسابقه با سوت داور شروع شد و آشا کوافل را انداخت برای گلرت. گلرت آمد برود گل بزند که بلاجر الادورا خورد وسط دو ابرویش و سرخگون از دستش افتاد و خودش هم سقوط کرد و داور بازی را متوقف کرد تا تیم پزشکی وارد زمین شود. ملت بازیکن هم که دیدند بیکارند، چه بکنند؟ هجوم بردند طرف نوشیدنی ها و تهش را بالا آوردند.

فلش بک - مرکز تدارکات بازی (بخش نوشیدنی ها)

کورممد وارد مرکز شد و یه نگاهی به دور و بر خودش انداخت و وقتی دید هیچکس نیست، کوزه ی معجون اسنیپ را برد طرف نوشیدنی ها. کمی تردید کرد و زیر لب با خودش گفت: این مرتیکه کله چرب گفت کوزه رو بریز تو بطری هایی که علامت ترنسیلوانیا دارن... ای بابا، اینا که 100 تا بطریه... همشونم خالیه... تا من اینا رو پر کنم که صبح شده که...

کورممد در همین افکار بود که چشمش افتاد به تانکر بزرگی که رویش نوشته بود مخزن نوشیدنی و ناگهان لامپی بالای سرش روشن شد.
چند لحظه بعد نورممد و جاسم وارد مرکز شده و بطری های دو تیم را از مخزن پر کردند و بعد هم بطری ها را بردند توی زمین و هیچکدامشان متوجه کوزه ی پر از خالی معجون توهم زای پشت مخزن نشد.

پایان فلش بک

بالاخره گلرت درمان شد و داور سوت آغاز مجدد بازی را زد و ملت بازیکن پریدند به هوا.

گلرت که باید بازی را شروع می کرد دور و برش را نگاه کرد و ناگهان کوافل را انداخت و در عوض به سمت دافنه هجوم برد و او را از روی جارویش برداشت و فرستاد برای آشا.

اما آشا دافنه را نگرفت و به جایش جیغ زد: نـــــــــــــــــــه! عقاب ریونکلا!
و بعد بلافاصله تبدیل به آفتاب پرستی همرنگ با جارویش شد.

دافنه بین زمین و هوا قل می خورد، اما به جای جیغ زدن و کمک خواستن از توی دهنش قلب های گوسفندی شکل بیرون می آمد و هی لبخند می زد که: من قل می خورم، تو قل می خوری، ریممبر؟

تنها پاسخی که به سوال دافنه داده شد چماق آماندا بود که او را به سمت الادورا بلک فرستاد و تبر الادورا نیز دافنه را به دو قسمت تقسیم کرد که البته باعث تقسیم و تکثیر سلولی وی شد.

ناگهان گلرت فریاد زد: الان نجاتت میدم آلبوس جونم! و پرید و یکی از دو دافنه را قاپید و از زمین مسابقه جیم شد. هری که دید جان پرفسور دامبلدور در خطر است موهایش را از روی زخمش کنار زد و بعد در حالی که زخمش با رنگ قرمز، روشن و خاموش می شد، روی جارویش خم شد و آژیرکشان و با سرعت به تعقیب گلرت و دافنه پرداخت.
رون و هرمیون بین تماشاچی ها نشسته بودند و با اینکه نوشیدنی نخورده بودند ولی از غرفه ی خرس های تنبل تخمه جاپونی خریده بودند و از طرفی هم قانون داریم که ه.ر.ه همیشه باید با هم باشند، بنابراین رون هم از پناهگاه ویزلی ها پاک جاروی خانوادگیشان را اکسیو کرد و منتظر نشست تا جارویش برسد.

از آنطرف، بگمن دافنه ی دوم را با چماقش شوت کرد توی صورت دیوید کراوکر. دیوید چون فکر می کرد کراکر نمکی است و باید توی قفسه بماند تا یک مشتری برایش پیدا شود از جایش تکان نخورد ولی اسنیپ که شاهد صحنه بود به این نتیجه رسید که جان لیلی در خطر است. این شد که خودش را انداخت بین دافنه و دیوید و لحظاتی قبل از آنکه دافنه با صورتش برخورد کند فریاد زد: نــــــــــه لیلی! هری رو نه! ولدمورتو بردار و فرار کن! من جلوشونو می گیرم... زارت!

الادورا بلک جیغ می کشید و تبرش را انداخته بود و دور زمین می چرخید و به تمام خاندانش فحش های آبدار نثار می کرد که چرا به خاطر یکسری اختلاف نظرهای کوچک با سیریوس نازنین قطع رابطه کرده و او را طرد کرده اند. کریچر هم تبر الادورا را برداشته بود و سعی می کرد مورفین را که در شرایط عادی "sleep" بود و بعد از خوردن نوشیدنی کلا "hibernate" شده بود تکه تکه کند تا برای زمستان سخت پیش رو به قدر کافی هیزم داشته باشند. اما دابی با یک دستش کریچر را گرفته بود و با دست دیگرش توی سر و کله ی خودش می زد که: کریچر بد! کریچر نباید ارباب لوسیوس دوست داشتنی را اذیت کرد!

آماندا بروکل هرست که فکر می کرد داور است هی به هاگرید کارت قرمز نشان می داد ولی هاگرید بی توجه به اخراج پیاپیش مسحور رقص و آواز پریزادهای خیالی شده بود و برای خودش قر می داد و تریپ حسن مصطفی فیگور پشت بازو می گرفت.

بالاخره پاک جاروی ویزلی ها از پناهگاه به ورزشگاه رسید در حالیکه رویش پر بود از مردان و زنان موقرمزی که سعی داشتند با حداقل امکانات بهترین بازیکنان کوییدیچ شوند. رون با اسپری کردن آب و دود دادن کلونی، بخش عظیمی از ویزلی های روی جارو را از صحنه خارج کرد و کلاه و عینک مخصوص خلبانیش را گذاشت و هرمیون را هم نشاند ترک جارو و گازش را گرفت که خودش را برساند به هری تا بروند هورکراکس های فلور دلاکور را نابود کنند ولی هرمیون جیغ کشید و با کیفش زد توی سر رون و فریاد زد: ئه وا؟! گراوپی! عزیزم! به دادم برس! این مرتیکه موقرمز داره عشقتو می دزده.

گراوپ که بین بازیکنان و تماشاچیان تنها فردی بود که به خاطر هیکل عظیمش تحت تاثیر نوشیدنی ها و هله هوله های جادویی خرس های تنبل قرار نگرفته بود با شنیدن صدای هرمیون دامنش از دست برفت و با فریادهای هرمی! هرمی! به تعقیب پاک جاروی رون ویزلی پرداخت و او نیز از ورزشگاه خارج شد.

تماشاچی ها هم که هر کدام تحت تاثیر توهم خاص خودشان بودند روی سکوها فر می خوردند و توی سر و کله ی هم می زدند.

دانگ و داور و گزارشگر هم هرچه توی سرشان زدند که بابا! ملت! بازیکنان! شما را چه می شود؟ فایده ای نداشت که نداشت. این شد که داور بازی را با نتیجه جفت صفر به سود خودش به پایان رساند.

چند روز بعد مورفین و اعضای تیمش به جرم کلاهبرداری در فروش تنقلات و لوازم جادویی خطرناک و اختلال در بازی های لیگ دستگیر شده و به آزکابان فرستاده شدند. خانه ی گانت ها و بلک ها و اسنیپ ها و کراوکرها و هاگریدها و دابی ها و کریچرها در ازای خسارات وارده و جرائم، مصادره شد و تیم خرس های تنبل نیز به دلیل تقلب از لیگ حذف شده و امتیاز و بودجه اش هم صفر شد و چنین شد که قصه ی ما به سر رسید و مورفین به خونه ش و تیمش هم به قهرمانی نرسید!


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۵ ۱۵:۰۰:۴۸


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.