هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۱:۴۴ یکشنبه ۷ مهر ۱۳۹۲
#21
- خب امم..ارباب این جشن هم به افتخار ورود مادرتونه، هم به افتخار نابود کردن اون لیستیه که مورد های انتخابیشون برای شما توش نوشته شده بود.

مروپ با غرور تابی به موهایش داد و بعد لیست جدیدی را از آستین ردایش بیرون کشید. بلاتریکس با دیدن لیست خشمگین به وی نگاه کرد. مروپ موذیانه لبخندی زد.
- پس برای پسر من جشن گرفتی؟ اونم به افتخار حضور پرافتخار مادر ارباب. آفرین بلا. این کارت شایسته ی تحسینه. از این به بعد میذارمت اول لیست.

مرگخواران بهت زده به بلا و مروپ که در حال بحث با یکدیگر بودند نگاه میکردند. از انجایی که بلا جرات نمیکرد که مستقیما به مروپ چیزی بگوید، انبوه موهای وزوزی اش را کنار زد تا بلکه مروپ با دیدن چشم های خشمگینش پی به افکار بلا برای نابود کردن لیست جدید ببرد. سپس لبخند سردی زد.
- مادر ارباب ..شما شایسته ی بهترین ها هستید. این جشن که چیزی نیست. ارباب؟ از اونجایی که من دست راست شما و مسوول برنامه ریزی خانه ی ریدل هستم، به عنوان بانوی اول شما، این جشن رو ترتیب دادم و همه ی کار هاشو هم خودم به تنهایی انجام دادم! خودم به تنهایی!

- تنهایی؟ ارباب داره دروغ میگه. حداقل سه بار از استخونای من به جای نردبون استفاده کرده.

بلا با خشم به طرف ایوان برگشت.
- حرفیه؟ اعتراضی داری استخون؟
- نه بلا...چیزه..

لرد کروشیویی نثار ایوان کرد.
- کروشیو ایوان. مگه نگفته بودم که در حضور ارباب فقط باید از ما بترسی؟

استخوان های پخش شده ی ایوان از روی زمین خودشان را به نشانه ی اطاعت تکان دادند. سپس صدای ایوان از جمجمه ای که زیر مبل افتاده بود در تالار طنین انداخت.
- سرورم..عفو کنید. . این بلا داره دروغ میگه..حالا از نردبون هم که بگذریم ده بار کتابای اشپزیشو تو دنده های من جاسازی کرده. انگار قفسه سینه ی من قفسه ی کتابه. بعد میگه من کاری نکردم.

بلا خواست جوابی به ایوان بدهد که ناگهان متوجه نگاه های وحشت زده ی مرگخواران شد. لرد در فاصله ای که ایوان صحبت میکرد به کیک وسط میز نزدیک شده بود و داشت روی کیک را میخواند.

« بانو آیلین گرامی، همسر ِ مومیایی فرعون سوم، تولدت مبارک»


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


پاسخ به: انتخاب بهترین استاد هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۰:۲۰ جمعه ۲۲ شهریور ۱۳۹۲
#22
نیست که من خیلی تو هاگوارتز حضور فعال و پررنگ داشتم! واسه همین اومدم رایم بدم که دیگه حضورم تکمیل بشه. حرفیه؟

آیلین!
همینطوری! از ظاهر جدیدش خوشم اومد. صحبتیه؟

به شر و بدبختی باشید


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۴:۵۹ پنجشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۲
#23
سالازار به بند پاره شده ی گردنبندش نگاهی کرد.
- دافنه، ببین چی کار کردی ؟ نمیتونستی صبر کنی؟ من که دیگه مرده بودم..فقط کافی بود دفن بشم. اون وقت میتونستید همه ی ارثیه ی منو بالا بکشید. این گردنبند مادر بزرگم بود. میذاشتید دفن بشم بعد واسه ارثیه نقشه بکشید. من به تام میگم.

دافنه از تصور بلایی که ممکن بود سرش بیاید، سریع پاسخ داد.
- نه نه من فقط میخواستم کمکتون کنم، داشت غروب میشد و شما هنوز تو راه بودین. در ضمن در اعماق قبر پر از مورچه های خبیثه، ما میخواستیم جنازه ی شما در کمال سلامت و شکوه دفن بشه.:worry:

سالازار آهی کشید و چشمانش را به افق دوخت....

چند لحظه بعد- آشپزخانه ی خانه ریدل:

بلا سرش را تکان داد و خرمن موهای وزوزی اش روی میز ریخت. اما میخواست دررابطه با بهداشت اشپزخانه به بلا هشدار دهد که با دیدن نگاه خشمگین وی پشیمان شد. سلسیتنا پنجمین لیوان آب جوش را بالا کشید.
- اه نمیدونم چرا این صدام قد قد قد قد. . .
- این چرا قد قد میکنه؟

ایوان در حالی که احساس میکرد وزن کتابی که دستش گرفته ممکن است باعث شود که استخوان هایش از هم جدا شوند، کتاب پزشکی جادویی که چند روزی بود به دستور لرد میخواند، روی میز گذاشت و اظهار فضل کرد:
- برای این که آنفولانزای مرغی گرفته.

بلا با نگرانی به سلسیتنا نگاه کرد:
- یعنی الان تخم میکنه؟! اون وقت ما دوتا سلسیتنا خواهیم داشت!؟
- نمیدونم..تو کتاب که چیزی در این باره نوشته نشده.

تتتتتتتتتقققققققق


آنتونین ، لینی و بارتی به ترتیب از شومینه داخل شدند و پشت سرشان فنریر که سر تاپایش دوده ای شده بود بیرون افتاد. لینی پیروزمندانه چیزبرگر را به سلسیتنا داد.
- قد قد قد قد

ایوان در مقابل چشمان متعجب لینی توضیح داد:
- داره تشکر میکنه.


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۲:۰۸ دوشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۲
#24
لرد با عصبانیت گیاه را از یقه ی ردایش جدا کرد. جای دندان های وی روی یقه اش مانده بود. ایوان با ترس به لرد نگاهی میکرد.
- ارباب به سالازار تقصیر من نیست. من هیچ ژن خاصی بهش تزریق نکردم. فقط یه کاری کردم یکم خبیث بشه. :worry:

گیاه هیجان زده خودش را روی یقه ی لرد انداخت و ریشه هایش را دور گردن او پیچید. نجینی چپ چپ به او و بعد گیاه نگاه میکرد و منتظر توضیح بود. لرد با عصبانیت گفت:
- ما هیچ فرزندی نداریم .. ما نه زاده شدیم و نه میزاییم ..هوم چرا خب البته زاده شدیم.

گیاه می خواست یک بار دیگر ماچی که به گاز گرفتن بیشتر شبیه بود را انجام دهد که با کروشیوی بلا موقتا روی ظرف مرغ وسط میز پرتاب شد.


- آخ جوون سالاد.

آنتونین هیجان زده داخل سالن شد. فکر میکرد که بابت خوش خدمتی های اخیرش ارباب برایش سالاد لذیذی سفارش داده است. لرد سکوت کرده بود، شاید این گونه میتوانست از شر گیاه مزاحم خلاص شود. آنتونین با هیجان چاقو را وسط شکم گیاه کوبید و اورا به دو نیم تقسیم کرد. همان لحظه بالا تنه ی گیاه از جایش بلند شد، چاقو را از شکمش بیرون کشید و طره ای از موهای آنتونین را قطع کرد. مایع سبز رنگی که از قسمت بریده شده بیرون زده بود چکه چکه روی میز میچکید. ناگهان از محل بریدگی نیم تنه ی دیگری رشد کرد. نجینی که به اندازه ی کافی حسادتش تحریک شده بود، با دیدن رشد مارمولک وار ِ گیاه، فش فش موهومی در آورد و برای این که اعتراضش را نشان دهد آنتونین را نیش زد.

لرد بی توجه به فریاد آنتونین، دستی به مار نازنینش کشید.
- ا حیف شد آنتونین. فکر کردیم الان در راه ارباب کشته میشید و البته قبلش مارو از شر این گیاه مزاحم خلاص میکنید.

- ماما..ماما ..
لرد با عصبانیت نجینی را در مقابل چشمان همه و به خصوص گیاه خبیث بالا گرفت.
- ما فقط یک فرزند داریم اونم فرزند خوندمونه. دخترمونه. . یک گیاه هرقدرم سیاه باشه نمیتونه فرزند ما باشه. چون یه گیاهه! فهمیدی گیاه؟ :vay:

گیاه نیشش را باز کرد که باعث شد تمام دندان های دراکولایی اش نمایان شود.
- ماما . . . ماما..

لرد که دیگر کلافه شده بود و نمیدانست چطور از پس این موجود فنا ناپذیر برآید، با عصبانیت به بلا اشاره کرد.
- اصلا کی به این یاد داده به ما بگه ماما؟ اصلا این از کجا به این نتیجه رسیده که ما مامانشیم؟ ما در نهایت میتونیم باباش باشیم. تقصیر توئه بلا ارباب به حسابت میرسه.

بلاتریکس آب دهانش را قورت داد.
- نه چیزه..ارباب، من الان چند ساله از وقتی با این رودولف ازدواج کردم دارم رودی * هارو تربیت میکنم. هیچ جن خونگی ای از پسشون بر نمیاد. ارباب من این کارو نکردم...من چیزی یادش ندادم . . . ارباب اصلا من کلا مخالفم شما خانواده ای داشته باشید.

-------

* : رودی، شپش های سر رودولف هستند. در کف سرش زندگی میکنن ولی گاهی اوقات میریزن روی مبلا و قصر با شکوه مارو کثیف میکنن.






وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


پاسخ به: جنگل ممنوعه
پیام زده شده در: ۸:۴۶ پنجشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۲
#25
لینی با آخرین کروشیوی بلا روی زمین پرتاب شد.
- ارباب این ناعادلانست. این چه دستوریه. شما گفتین هم دیگه رو کروشیو کنید، ولی کروشیو های بلا قوی تره. همش من کتک خوردم.

لرد به لینی نگاهی کرد.
-به چه جراتی به دستور ارباب اعتراض میکنی لینی؟ ارباب حوصلش سر رفته . کتک خوره شما جالب تره. درضمن بلا جز از ارباب تا به حال از کسی کروشیو نخورده. این طبیعیه. ولی خب ، ما میخوایم یه بار دیگه عدالتمون رو نشون بدیم. بلا همین الان موهاتو از روی سرت محو کن.

بلاتریکس بلافاصله دستی به موهایش کشید. جرات نداشت اعتراضی کند.
- امم...ارباب..یعنی ..امم..:worry:
- چی؟ نکنه اعتراضی داری بلا ؟ما میخوایم به زیبایی هات بیافزاییم. به نظرت بدون مو بودن اشکالی داره؟

بلاتریکس ناچارانه در حالی که جرات نداشت دیگر حرفی بزند، در یک حرکت موهایش را محو کرد. نجینی که انگار صحنه جالبی دیده باشد، خودش را از روی گردن لرد بالا کشید تا بهتر بتواند ببیند. بلا با انزجار نوک انگشتانش را به سرش زد.
- ارباب حالا میتونم موهامو برگردونم؟

لرد لبخند سردی زد.
-نه بلا. اینطوری جالب ترین. تا عصر همین شکلی بمونید تا یه ایده ی جالب و خلاقانه ی دیگه به ذهن ما خطور کنه.

لینی:

محفل ققنوس:

کراب سعی کرد قبل از آنکه از روش آخر استفاده کند و هیکلش را روی سر پرسی بیاندازد، یک بار دیگر با اخرین درجه ی ملایمت خواسته اش را بیان کند.
- پرسی! بهت میگم اتاق سوروس کجاست؟

پرسی خونسردانه پایش را روی پای دیگرش انداخت.
- - کراب، چرا نمیفهمی ؟ تو اون خانه ریدل چی به خورد شما میدن ؟ از بس گوشت تسترال خوردی اینطوری شدی. کاملا میفهمم. چند بار بهت بگم، سوروس که اصلا اتاق نداشت . اینجا همش در سلطه ی منه. سوروس هم تو یه کارتنی اون گوشه موشه ها میخوابید. هروقت من غیبم میزد سوروس میرفت تو اتاق من و روی تختی قشنگمو چرب و چیلی میکرد.


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


پاسخ به: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۱۱:۲۹ دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۲
#26
لرد سیاه عصبانی طول سالن اصلی خانه ریدل را میپیومد. زیگیل های شاخ داری که جای مو روی سرش درامده بودند، لحظه به لحظه بیشتر رشد میکردند.

تتتتققققققق


لوسیس و بلا از شومینه بیرون افتادند و پشت سرشان روفوس جادوگروارانه (!) از در وارد سالن اصلی شد.
- چند بار بهت گفتم درست اپارات کن لوسیوس؟

لوسیوس با لبخند موزیانه و سردش به بلا نگاهی کرد و پاسخی نداد. لرد که انتظار داشت اسنیپ دست و پا بسته از شومینه بیرون بیفتد، کمی داخل شومینه خم شد و بعد از انکه چیزی ندید عصبانی و منتظر توضیح به سمت بلا برگشت.
- پس اسنیپ کجاست بلا؟!
بلا با ناراحتی به زیگیل های شاخ دار روی سر لرد نگاهی کرد و اب دهانش را قورت داد.
-سرورم، اقدامات لازم داره انجام میشه. ما یه گروه تشکیل دادیم. الان انتونین و ایوان هم میرسند. ایوان هم با خودش یه لشکر مرگخوار میاره.

کمی آنطرف تر:

- مرسی لیدی.

ایوان بستنی قیفی را از دستان ساحره گرفت و تصمیم گرفت که لیسی بزند..ولی هرچقدر تلاش کرد نتوانست. حتما مشکلی وجود داشت...فکر فکر فکر ...

- ببخشید عمو شما که زبون ندارید. شما همش استخونید.

ایوان که تازه متوجه شده بود، برگشت که از دختربچه ای که پشتش ایستاده بود تشکر کند . ولی دختر بچه با دیدن اسکلت بدن ایوان جیغ وحشتناکی کشید و دوان دوان از مغازه دور شد. ایوان آهی کشید و بستنی را روی زمین انداخت. در همین لحظه آنتونین از مرلینگاه بیرون امد و به چهره ی مایوس وی نگاهی کرد.
- خیلی خب بابا. حالا یه بستنی بود دیگه. برگشتیم خانه ریدل خودم برات همش میزنم یه نی بزن توش بزن تو رگ . .. ا
- من که رگ ندارم آنتونین.
-


دیلیییییییینگ دیلییینگ !


- چی؟ نه . دوباره سر کارمون گذاشتی بلا؟ من نمیام...میخوای این همه راه رو بیایم اونجا که موهای تورو از کف تالار طی بکشیم؟! نمیایم. ما الان اومدیم مرخصی.به خاطر این مرخصی داوطلبانه کلی کروشیو خوردیم..کلی گالیون به ارباب پرداخت کردیم..نتیجه ی سال ها کلاه برد . . چی؟ چی ؟ اخه من چطور با این چار پاره استخون اپارات کنم...وسط راه نصف بدنش جا میمونه. :vay:

ناگهان آنتونین به گوشه ای پرتاب شد. ایوان که حدس میزد بلا کروشیویی را نثار وی کرده باشد دستش را گرفت و سعی کرد بلندش کند. ولی در حین انجام عملیات، استخوان کتفش جدا شد و بعد تعادلش را از دست داد و با تمام مایحتوایاتش روی زمین پخش شد. آنتونین پوزخندی زد.
- ایوان پاشو خودتو جمع کن. استخوناتو سر هم کن. باید بریم خانه ریدل.


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۳:۴۴ دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۲
#27
بلاتریکس عزیز،

همونطور که ذکر کردید شما از دوستان خوب من هستید خارج از سایت و البته بماند که من تازه این موضوع رو متوجه شدم. همونطور که شما ذره ای ناراحتی ندارین، من هم دلگیری از شما ندارم ضمن روشن شدن ذهن سایرین، تموم پست هایی که اینجا و البته توی گفتگو با ناظر این انجمن زده شده بود همش در حیطه ی طنز و ایفای نقش دو شخصیت بود و جنگ و دعوایی بینش نبود. اینو که دفه ی پیش هم خودتون ذکر کردین هم من. نیازی به ذکر دوبارش نیست.

اما چیزی که باعث شد بخوام جواب این پستتون رو بدم ، اینه که حرکت پنهانی ای صورت نگرفته دوست من. نمیدونم منظورتون چیه! دفعه ی پیشم که همینجا داشتین پست میزدین، گفتین که من بار ها غیبت داشتم و هیچ مشکلی پیش نیومده و این شناسه برای من مونده! منم بهتون گفتم که چون تا به حال کسی نبوده که از پس این نقش بر بیاد و جرات نکرده سراغش بیاد ولی الان هست. حتی وقتی شخصیتمو مجدد معرفی کردم ذکر کردم که به محض این که شما برین و فعالیتی نداشته باشید من دوباره درخواست میدم برای این نقش. مهم ترین دلیلم هم اینه که 4 سال با این نقش تو ایفای نقش بودم و یه جورایی بهش عادت دارم! پس پنهان کاری ای نبوده.

همونطور که میبینید، درخواست من هم اینجا کاملا قانونی و در ملاء عام اعلام شده. نمیدونم چرا زیرش نزدن تایید شد..ولی در هرصورت تایید شده و دسترسی ها داده شده. ولی چیزی خارج قانون پیش نرفته!
با توجه به این که یه مدت نبودین و از فضای سایت دور بودین، یه توضیح دیگه هم بدم! اون موقعی که من عضو سایت شدم یعنی سال 87، به خاطر این که این نقش رو الکی به بازی میگرفتن و کسی از پس ایفای نقشش بر نمیومد، واگذار کردنش با اجازه ی لرد صوت میگرفت! یعنی لرد باید اجازه میدادن که کی بلاتریکس بشه و ایشون تایید میکردن...که خب اون موقع منو تایید کردن! ولی الان دیه اینطوری نیست. . . یعنی همچین قانونی هیچ جای سایت نوشته نشده! پس فکر نکنید که ایشون نقشی در این مورد داشتن و یا قصوری از شما دیدن که خواستن نباشید. این خواست خودم بود..من و شما توافق کردیم! شما برگردین و من نقش دیگه ای رو گرفتم ! ولی بعد دوباره شما رفتین و خب منم برگشتم سر جای اول. . . پس نتیجه گیری ته پستتون اشتباهه.

لازم دیدم یه توضیحی بدم که سو تفاهم پیش نیاد براتون. ضمن این که از دوستان خوبم هستید.
موفق باشید.



وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


پاسخ به: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۶:۳۸ یکشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۲
#28
- حالا چطوری بهش حالی کنیم که گشنش نیست؟

مورفین متفکرانه دستانش را بهم زد.
- اخرین باری که منو برای درک اعتیاد برده بودید، اونژا از روش های تلقین درمانی اشتفاده میکردن . هی میشستن بالا شرم میگفتن تو معتاد نیشتی..اسم تو مورفین نیشت...اسممو گذاژته بودن شارا . خب همین کارو بکنید.

بلا چوب دستی اش را به نشانه ی تفهیم و شاید هم تهدید تکان داد و گفت:
- مورفین، هیچ فکر کردی که فرق تو با هیپوگریف چیه؟!
- اوه هیبتش گندش ولی من دارم میمیرم از بش ژعیف شدم..بازم که شهمیه چیژ من رو قطع کردین. من این مشاله رو از طریق وژارت خونه پیگیری میکنم.

مورفین با اصابت طلسم بلا به ایوان برخورد کرد و هردو روی زمین افتادند. استخوان های ایوان از هم جدا شده و کف سالن پخش شد. نارسیسا با دلسوزی به ایوان نگاهی کرد و گفت:
- این بیچاره گوشت که نداره ، استخوناشم دارن کم کم ناپدید میشن.

استخوان مچ دست ایوان به نمایندگی از او، حرف نارسیسا را تایید کرد. نارسیسا موهای طلایی رنگش را تابی داد و با متانت گفت:
- باید از لرد سیاه بخوایم که کمی از جیره بندی غذاشو به ما هم بده. درسته که ما اعتصاب کردیم ولی یکم دیگه ادامه پیدا کنه ایوان از دست میره.

- قاررررررر قاررررررررر.

صدای قار قار وحشتناک هیپوگریف توجه همه را جلب کرد. آییلین به شدت سعی میکرد که دمپاییش از را از دهان هیپوگریف بیرون بکشد و هیپوگریف گرسنه کم مانده بود آییلین و دمپایی اش را با هم قورت دهد. بارتی اظهار فضل کرد:
- چند بار بهت گفتیم اییلین که این دمپایی های خرگوشی ِ مسخره رو تو تالار نپوشی؟

آییلین ضربه ی بعدی را با لنگه ی دیگر دمپایی اش بر سر هیپوگریف کوبید و پاسخ داد:
- هدیه ی پسرمه. وقتی شیش سالش بود برای روز ساحره ها بهم داده. هی هیپوگریف شوم، . . اه اه اه

آب دهان هیپوگریف تمام صورت آییلین را خیس کرد. بلا متفکرانه گفت:
- خیلی خوبه! حالا که این مرغ غول پیکر، دمپایی های آییلین رو با خرگوش اشتباه گرفته، ما تا فردا فرصت بیشتری داریم.آییلین تو سعی کن این وضعیت رو تا فردا حفظ کنی .
- چی بلا؟ سر تا پام تف هیپوگریفی شده. من چطوری تا فردا این وضعیت رو حفظ کنم؟ الانه که با دمپایی ها منم بخوره. یه فکر دیگه بکن.
-کروشیو اییلین. به چه جراتی رو حرف من حرف میزنی؟ همین که گفتم. یکی دوتاتونم برین از لرد یکم غذا برای این ایوان بدبخت بگیرید تا هلاک نشده. من ایوان رو زنده لازم دارم. . . استخونای قفس سینش جای خوبی برای چیدن کتاب های جادوی سیاهمه. پس زود باشید.
آنتونین و بارتی با نگاه های بلا متوجه شدند که باید داوطلب شوند که برای گرفتن مقداری غذا به اتاق لرد سیاه بروند ، پس قبل از این که اتفاق دیگری بیفتد ، محترمانه داوطلب شدند. هیپوگریف هم غرشی کرد و آییلین ضربه ی دیگری بر سرش کوبید...


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۳:۵۲ شنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۲
#29
سلام.

مدتی پیش ما درخواست داده بودیم برای شخصیت بلاتریکس. منتهی صحبت هایی شد مبنی بر این که ایشون بر میگردن و این ها ! درحالی که برگشتشون کوتاه بود.

با توجه به این که با مسئوول تایید این انجمن صحبت شده و پرفسور کوییرل عزیز تایید کردن، فرمودن که شناسه ی ایشون عملا و قانونا با توجه به قانون سایت از ایفای نقش خارج میشه و گفتن که من درخواست بزنم برای نقشم.
لذا لطف کنید و این بار بدون بروز مشکل و دردسر تایید کنید. الانم ماموریته ما شناسمون رو لازم داریم.

دیگه لازم به این کار نیست چون هماهنگ شده ولی ازا نجایی که ممکنه فلور عزیز بخوان بببینن، این لینک پروفایل ایشون که نشون میده اخرین پست ایفای نقششون توی تالار خصوصی و مربوط به بیشتر از یک ماه پیش
هست . تازه پست رول هم نیست و فقط درمورد این که کلاس ها چطوری برگزار میشه و این ها صحبت کردن . بنابرین طبق قانون و با توجه به تایید پرفسور کوییرل و از اونجایی که این اتفاق دومین باره که تکرار میشه ، لطف کنید دسترسی های این شناسه ی منرو با توجه به معرفی شخصیت زیر برگردونید و شناسه ی سلسیتنا واربک رو هم ببندید.

توجه بشه که من الان که دارم این درخواست رو میدم همه ی شرایط رعایت شدست، دو دقه دیگه اگه شرایط دیگه ای پیش اومد دوباره مشکلی ایجاد نشه!

ممنون.


-------


نام: بلاتریکس لسترنج
وضعیت نژاد:اصیل زاده از خاندان باستانی بلک
گروه :اسلایترین
وضعیت ظاهری:دختری با پوست رنگ پریده و لبان خوشفرم باریک چشمان نافذ مشکی و موهای بلند و مشکی نرم.
سال تولد: 1951
نام پدر: كيگانوس بلك
نام مادر: درولا رويسر
نام همسر:رودولف لسترنج
جنسیت:مونث
نحوه ی مرگ :در حالی که می خواست جینی ویزلی را نابود کند طی یک اشتباه مالی ویزلی مادر اورا نابود کرد.
مهارت ها :جادوی سیاه
وضعیت گروهی :مرگخوار وفادار لرد ولدمورت
لقب :لرد به او بلا می گوید
سن :نا مشخص اما جوان

اطلاعات اخانوادگی :او دو خواهر به اسم اندورومیدا و نارسیسا دارد که اندورومیدا با تد تانکس که مشنگ زاده است و نارسیسا با لوسیوس مالفوی که او هم مرگخوار است ازدواج کرد. او پس از خارج شدن از هاگوارتز به لرد سیاه پیوست و مرگخوار شد..فرزندی نداشت.

توضیحات اضافی :بلاتریکس لسترنج یکی از وفادارترین مرگخواران لرد ولدمورت بود که بعد از ناپدید شدن او مدت زیادی را در ازکابان گذراند اما همچنان غرور و حس برتری خود نسبت به دیگران انچنان در او قوی بود که به سختی می توان باور کرد که مدت زیادی را در ازکابان گذرانده باشد.بلاتریکس بعد از بازگشت لرد تا دقایق پایانی عمرش در کنار لرد بود تا انکه در یک ماموریت مخوف مالی ویزلی را به قتل رساند.. .همچنین او در نبرد وزارت خانه که با اعضای محفل و الف دال پیش امد بسیاری از افراد و مهمترین ان ها سیریوس بلـک را در دوئل شکست داد و سپس به قتل رسانید که این موجب شد که در کنار لرد مورد اعتماد تر و در میان محفلی ها بیشتر از بیش مورد نفرت قرار بگیرد.بلاتریکس لسترنج در زمان حضورش در هاگوارتز از دانش اموزان اصیل و محبوب اسلیترین بود ..هرچند که عشق برای یک مرگخوار معنایی ندارد اما عشق و احساس او به لرد سیاه کاملا قابل درکست.


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۳:۱۷ شنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۲
#30
سلام.

یه پیشنهاد. این لیست شکلک ها خیلی محدود نشده نسبت به یکی دو سال پیش؟! رو پستای قدیمی که برمیگردیم شکلکا اکثرا کد شدن! ضمن این که تعداد شکلک ها و تنوعشون خیلی کمه. توی رول نویسی به نظرم لازمه یه سری از اینا. تو نت پره از این اسمایلی ها میشه دانلودش کرد و اینجا اپدیت کرد لیستو. به نظرم یکم اگه تنوع زیاد بشه توی پست ها بهتر میشه استفاده بکنیم و یه سری منظورا رو بهتر میشه منتقل کرد.

به شر و بدبختی باشید.


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.