هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: نقدستان محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۳:۱۳ جمعه ۱۸ مهر ۱۳۹۳
#21
نقد پست دنیای وارونه جینی ویزلی


خانوم ویزلی..

هرکس که پست شما رو بخونه یقینا به این نتیجه می رسه که شما نویسنده ی خوبی هستید ولی سبک خاص خودتون رو دارید. سبک عاشقانه ای که وقتی از زبان اول شخص روایت میشه آدم رو یاد کتابهایی مثل توآلایت (گرگ و میش) می ندازه..

البته این ها رو از لحاظ درون مایه ی عاشقانه ی نوشته ها گفتم وگرنه قلم شما با قلم استفنی میر تفاوت داره. مثلا شاید بتونم به فضا سازی های اون نویسنده اشاره کنم. به تمام توصیفات و پرداخت های دقیقی که از فضاها و لوکیشن ها و حال و هوای شخصیت هاش داره و توی سبک شما همه ی این ها با جملات توصیفی کوتاه پر شدن.. اما این توصیفات هستن که نوشته رو زیباتر می کنن به نظرم.

یه نقدی تو پست قبلی همراه نقد شما برای گلرت گریندل والد نوشته بودم. برای پستی که مثل پست شما بیشتر نمایشنامه بود. پست شما هم یه همچین حالتی بود. بیشتر دیالوگ داریم تا توصیف و فضاسازی. برای پستهای تکی به نظرم مطلقا اشکالی نداره مادامی که داستان درست روایت بشه اما توی داستانهای دنباله دار که دیگران هم در این نوشتن شریک هستن کمی داستان فرق می کنه. اونجا باید به سبک پست قبل و بعد هم احترام گذاشت که یک کمی کار رو سخت تر می کنه.. اونجا وسط نوشته های داستانی و توصیفی نمیشه ناگهان سبکو به نمایشنامه ای تغییر داد.. برای خواننده هایی که تاپیک رو دنبال می کنن اصلا جالب نخواهد بود.

خانوم وارونگی ساخته شده توی داستان شما واقعا خوب بود. یه شخصیتی مثل جینی ویزلی که صد در صد سفید و عاشق هری بوده اینجا صد و هشتاد درجه عوض شده.. سیاهه.. عاشق هری نیست. اگه اینجا دنیای وارونه نبود شخصیت شما متضاد می شد اما این وارونگی تایید می کنه درستی کار شما رو و این عاشقانه تراژیک به نظرم قابل قبول و خوب بود.

یه مورد منفی که بازم می بینم همون فاصله هاییه که بازم بین کلمه و علامت نگارشی وجود ندارن.. همچنان نقطه ها و علامت تعجب و سوالها و ویرگول ها و تمام علائم دیگه به کلمه ی بعدی چسبیدن و نمی دونم چرا فراموششون می کنید. فشار دادن کلید اسپیس کسری از ثانیه وقت شما رو میگیره.

نقل قول:
با همون اخم همیشگیش بر میگرده و بعد از چند قدمِ بی اعتنا به من،صدا می زنه:


تو خیلی از جمله ها این راه حل راهگشاست. فقط کمی پس و پیش کردن عبارات جمله شما رو رساتر می کنه:

نقل قول:
بی اعتنا به من برمی گرده، با همون اخم همیشگیش. چند قدم برمی داره و بعد صدا می زنه:


در مجموع از گوش نکردنتون به توصیه راجع به فاصله های بعد از علائم نگارشی که بگذریم این پستتون قابل قبول بود.

موفق باشید.


نقد پست خانه شماره دوازده گریمولد گیدیون پریوت


این اولین باره!؟ اوه بله.. اولین باره که آقای پریوت رو اینجا ملاقات می کنم. خوش اومدی فرزندم.

من معمولا تمام پستهای شخص رو مد نظر قرار می دم و مطابق با اون بهش توصیه و نصایحی برای بهتر شدن ارائه می دم ولی برای شما می خوام یه کم ریزتر به این پست بپردازم باباجان.. ببین:

نقل قول:
الستور مودی کمی به فضایی در سوی دیگر نزدیک شد و با این کار صدای تلق تلق پای چوبی اش بلند شد.


فعل ها رو تکرار نکن. آخر هر دو جمله "شد" داریم. درست نیست.. فقط با یه کم پس و پیش کردن کلمات می تونی یه جمله ی روان تر درست کنی یا اینکه اگه جملاتت رسا هستن فقط فعل رو عوض کنی. ولی اینجا بهتر بود ترتیب کلمات رو عوض کنی و در مجموع یک جمله ی بهتر بسازی.

طنز نوشتت خیلی خاص نبود. خیلی نرمال و معمولی بود ولی به نظر من این نقطه از سوژه که بهت رسید جای کار زیاد داشت. می تونستی طنز بیشتری ازش در بیاری. طنز خوب نوشتن کار یکی دو پست و امروز و دیروز نیست لازمه که شوخ طبعی رو تو وجود خودتم پرورش بدی. دنبال سوژه خنده ها بری.. کارتون های امروز که مملو از طنزن.. جوک ها.. شوخی های آدمهای اطراف.

غیر از همه ی این ها ذوق و قریحه ی خودت. فرزندم باور کن تو هر پدیده ای یه وجه طنز وجود داره.. شما وقتی بخوای بخندی و بخندونی به قول معروف می تونی به سوراخ دیوار هم بخندی! باید اون جنبه ی طنز رو توی اون چیزی که می خوای سوژه ش کنی پیدا کنی. هرچی که باشه.. مثل یه کاریکاتور نکات رو پیدا می کنی و به بزرگنماییش می پردازی.

من توی کل تیکه های طنز پست اون بخش مربوط به فلورانسو رو واقعا بهش خندیدم. یه مورد خنده کافی نیست باباجان

انتقاد دیگه ای که دارم به پایان داستانه.. یه جایی دالاهوف خواست دو گروه سفید و سیاه رو ببره برمودا من جلوی این کارو گرفتم با پست خودم. شما باید این نکته رو متوجه می شدی.. گاهی اوقات لازمه که داستان سریع بره جلو، گاهی لازمه داستان پیچ و خم داشته باشه. شما اگه روی یه کوه جاده ی صاف بزنی هیچ ماشینی نمی تونه ازش بالا بره.. مجبوری که پیچ و خم بدی به جاده تا شیب کم بشه.

متقابلا توی یه بیابون اگه پیچ و خم بیش از اندازه بدی به جاده کار بیهوده ای انجام دادی. لازم نیست توی همه ی سوژه ها دوگروه پیش هم باشن و تو سر و کله ی هم بزنن.. کمی هم تنوع! تو سر و کله ی فضایی ها هم میشه زد طبیعتا!

خب جمع بندی می کنم:

* برای ارتقای حس طنزت توصیه های بالا رو در نظر بگیر.
* توی ادامه دادن داستانت ببین که قبلیا چی می خواستن از سوژه و بعدی ها چطور باید ادامه بدن.. توی پست ادامه دار (عادی ماموریت یا جنگ) این یه اصل اساسیه.
* همچنین برای ادامه دادن داستان نگاه کن ببین چی به صلاحه داستانه.. این یه مهارت ناظرانه ست ولی برای همه لازمه. داستان باید جذاب تر و بهتر جلو بره نه اینکه صرفا جلو بره.

موفق باشی فرزند روشنایی!


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۹:۲۲ پنجشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۳
#22
سلام بر تو دانگ!

من به شما علاقه مندم فرزندم.. ایده ت رو دوست داشتم ولی ما آدم بعد مصاحبه ای هستیم. هرکار می خوای بکنی دست خودتو می بوسه! بیا و یه کم سر و صدا راه بنداز!

چقدر گرفتی مدیر شدی!؟
چقدر گرفتی ویولت رو از نظارت گذاشتی کنار!؟
چقدر گرفتی مدیر هاگوارتز شدی!؟
چقدر گرفتی مسئول کوئیدیچ شدی!؟
چقدر گرفتی مدیریت رو رها کردی؟!
چقدر گرفتی بگمن رو جایگزین کردی؟!

آه دانگ خیلی دست بگیر داری، اینطوری خوب نیستا!

پ.ن:
من سوالها رو صرفا از جهت طنز ماجرا و دور هم بودن مطرح کردم.. یقینا تدی بلده چطور همین موضوعات رو تو سوالاتش مطرح کنه و دانگ هم خوب می دونه چطور مشروحا به قسمت های مورد نظر جواب بده!



باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۰:۴۳ سه شنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۳
#23
گربه ای شل و پل و ماهیتابه خورده ورجه وورجه کنان به ویولت نزدیک میشه و می پره رو سر مرگ..

- ماگت!؟
- تصویر کوچک شده
- اوه ماگت!
- تصویر کوچک شده
- وای ماگت!
-تصویر کوچک شده

ویولت به چشمای گربه ی کج و کوله ای که رو به روش قرار گرفته بود زل زده بود و در عمق اون چشمهای خاص ماگت چیزهایی دید که کمتر کسی ممکنه ببینه!

شک نداشته باشید که در عمق چشمهای یک گربه دنیای دیگه ای نهفته ست، دنیایی عجیب که تا نبینیدش باور نمی کنین.. فقط کافیه روی صندلیتون بشینید و گربه تون رو جلوی صورتتون بیارید و به چشمهاش خیره بشید، ترجیحا مثل لیدی بعضیا توی چالش سطل یخ () یه تشت آب یخ هم زیر پاتون بذارید..

-
( با خروج عامل تبلیغاتی فیلم کنستانتین به ادامه ی داستانمون می پردازیم! )

ویولت به چشمان ماگت نگاه می کنه و همین نگاه باعث میشه حرفها و رازهای بسیاری در مورد سوژه بفهمه..

- نهههه!

اگه گذاشتن ما داستانمونو تعریف کنیم! بفرما شما دیالوگتو بگو اصن!

- بچه ها! بچه ها! پروووف! ماگت میگه این واقعا مرگه..
- وات د هان!؟
- آخی!! مرگ عزیزمووون!

و این گونه همه ی مرگ ندیده ها آغوش باز کرده و رفتن که از دل و دماغ مرگ در بیارن.. همه ی سوء تفاهمات و مارمولک ها رو یقینا! بعدش هم همه با هم به سمت آشپزخونه رفتن آبگوشتی رو که مالی از دیروز بار گذاشته بود بخورن، یا بزنن تو رگ یا هرچی شما می گید!

گیدیون در حالی که داشت ویبره زنان تیلیت درست می کرد رو به مرگ کرد و گفت:

- حاجی مرگ! شما رفیق رفقایی.. دوست و آشنایی.. زن و بچه ای.. چیزی توی این دنیا ندارید؟! آشنا ماشنا!

- آشنا ماشنا!؟ تصویر کوچک شده والا ما سه تا داداشیم.. سه قلو! درد و مرض!
- درد؟!
- مرض؟!

مرگ سری مشتی بر سر پیاز کوبید و گفت: "اوهوم.. می خواین بگم بیان؟!"

اندکی بعد - دم در خونه ی گریمولد

تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

و همه محفلی گیج و حیران به این فکر می کردند که دست مریزاد.. ننه ی مرگ اینا چی زاییده!

- خدا رو شکر که کوفت و زهرمار باهاتون نسبتی ندارن.. وگرنه دیگه معلوم نبود کی به کیه! بریم تو باباجان دم در خوبیت نداره..

پس از درد و مرض و مرگ (عجب ارنجی چیدم!) محفلیا یکی یکی به داخل خونه برمی گشتند که چشم ویولت به جونور جدید افتاد.. دقت کنین می بینین چشمش داره برق می زنه!

ادامه دارد..


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۳:۴۶ سه شنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۳
#24
- قییییییییییییییییعععژژژ!
- داره میاد دایی.. اوناهاش!
- تتـــــــــــــــــــــــــــــــــقق!

پرنده ی بزرگ سیاه رنگ صاف می خوره وسط دو ابروی یار..ینی چیز، مورف!

- چی؟ انگری برد؟ کی جرئت کرده وقتی ما تو شلوار برمودا گیر افتادیم شاد باشه و بازی کنه؟
- شلوار برمودا ارباب؟

عرق شرم بر سر ولدمورت می شینه.. به نظر شما می شینه؟ بعیده والا ولی هرچی شما بگید. ولدمورت خودش رو از سر راه پرنده دومی که شلیک شد کنار می کشه _ که پرنده میره تو حلق یه ممد مرگخوار و منفجرش می کنه_ و میگه:

- شلوار؟ کی گفت شلوار؟ ما گفتیم جزیره ی برمودا آیلین.. برو گوشاتو بشور که دفعه ی بعد سخنان ما رو دقیق بشنوی .. کروشیو!

و آیلین پرنس در حال رکوع و سجود و قیام مداوم صحنه رو جهت شستشو به سمت دریا ترک می کنه!

- ما که آخرش نفهمیدیم کی جرئت کرده انگری برد بازی کنه!

هواپیمای محفلی ها - جایی وسط آسمان

- این طوری باید بکشیش عقب.. عقب تر.. زاویه ش رو تنظیم کنی و ولش کن بره بخوره تو صورت این سبزکا!

فلورانسو که کودکی دو ماهه بیشتر نبود بین ویولت و رکس نشسته بود و داشت فعلا تعلیمات مقدماتی انگری بردز رو از ویولت یاد می گرفت تا بعد در آینده ای محتمل کلاس های پیشرفته ی بولدوزری را بگذراند. تصویر کوچک شده (عکس یادگاری گرفته شده در همون روز!!)

در سمت دیگر هم یوآن وسط جیمز و مودی نشسته بود و هر سه نفر با هم به روح نارنجی آن رماتیسمی در گذشته صلوات می فرستادن! خب.. می خواستن به روح استادشون ادای دین کنن! تو چیکار داری اصن؟!

دامبلدور و فاوکس و جوراب پشمی روی سه تا صندلی اون سمت خوابیده بودن و تدی و ویکتوریا هم همین الان اینجا بودنا..!

- مسافران گرامی تا لحظاتی دیگر هواپیما در فرودگاه هنگ کنگ فرود خواهد آمد. با آرزوی رضایت شما از پرواز شماره 370 مالزی خواهشمندیم که کمربندهایتان را ببندید و تا پایان فرود از صندلی خود بلند نشوید.

صدای مهماندار فوق داف هواپیما بود که از بلندگوها پخش می شد. گیدیون با آرنج به پهلوی مودی زد و گفت:

- باباقوری این چی گفت؟ هنگ کنگ؟ پرواز 370 مالزی؟! ینی چی!؟
- به نظر من همه چی مشکوکه.. ما رو دزدین دارن باهامون پز می دن!

گیدیون که از جواب منطقی مودی اندر شگفت شده بود به سمت ویولت که تو ردیف رو به رو نشسته بود چرخید و گفت:

- هی! وایو! پرواز شماره 370 مالزی چیه؟!
- خب سرچش کن! کمربندتم ببند!
- اوهوم!

لحظاتی پس از پیاده شدن از هواپیما


- ما کجاییم؟! تصویر کوچک شده
- فضایی ها ما رو دزدین!
- بفرما پروف اینقد تاب تاب دادین که هواپیمای اشتباهی سوار شدیم!
- من جام جهانی می خوام!
- دیگه آمریکا هم نمی تونه پیدامون کنه!


------------------
درک می کنم که حال ندارید سرچ کنید.. بفرمایین اینم پرواز 370 مالزی


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۱۵ ۱۷:۰۹:۵۶

باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


پاسخ به: نقدستان محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۰:۵۶ دوشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۳
#25
نقد پست نوزده سال بعد جینی ویزلی

خب خانوم ویزلی یا خانوم پاتر هر کدوم که احتمالا درست تر باشه!


درسته که ماموریت شما این بود که نقد های قابل قبول تحویل من بدید اما هدف این نیست که شما فقط برید درخواست نقدهای مکرر به همکارای من بدید و این عزیزان رو برنجونید. من در خواست های نقد شما رو دنبال کردم. تام از این دلخور بودن که شما به توصیه های نقدهای قبلی توجهی نشون ندادین و همون اشتباهات دوباره توی پست جدیدتون تکرار شدن. این بی احترامی به نقد و زحمت ایشون هست.

نقد رو با دقت بخونید و نکاتش رو به کار ببندید نه این که دوباره سریعا یه پست دیگه به همون شکل بنویسید و باعث بشید بهتون بگن دیگه نقدتون نمی کنن.

تام به شما گفته بود که فاصله ها رو توی پستتون رعایت کنید. تو پست جدیدتون هنوز همون مشکل پا برجاست. شما به طور کلی از اسپیش یا فاصله استفاده نمی کنید. علائم نگارشی باید به کلمه ی قبل از خودشون بچسبن و از کلمه ی بعدی یک فاصله داشته باشن.

نقل قول:
شکل نادرست:
-خب...تو...هاگوارتز و گشتی؟!یعنی...مطمئنی که...


نقل قول:
شکل درست:
- خب.. تو.. هاگوارتز و گشتی؟ یعنی.. مطمئنی که..


از سه نقطه "..." فقط در یه مورد استفاده میشه: "و ... " که احتمالا زیاد توی کتاب های درسی بهش بر خوردین. علامتی که شما باید استفاده می کردید ".." بود. فقط در زمانی استفاده میشه که شخص گوینده دیالوگ بریده بریده حرف می زنه. با ویرگول که نشانه ی مکث هست اشتباه نگیریدش.

تذکر دیگه ای که ولدمورت به شما داده بود راجع به خارج شدن از سوژه بود. شما مدام این کار رو تکرار می کنید. به عنوان مثال در مورد همین پست که داریم نقدش می کنیم.

یقینا به سلیقه ی شخصیتون برمی گرده اما توصیف صحنه هایی که فقط دو نفر توش حضور دارن داره توی نوشتار شما کلیشه می شه. فلور و بیل.. هری و جینی و باز هم هری و جینی.. این کار رو تکرار نکنین. جینی ویزلی شخصیت ایفای نقش شماست. توی این سوژه هم به طور طبیعی از ابتدا وجود داشته اما این زوم کردن شما روی هری و جینی وقتی لزومی نداره و به روند داستان صدمه می زنه اصلا درست نیست.

تو پست قبل از این که تو همین تاپیک زدین یه شخصیت پردازی غیر طبیعی ارائه دادید. هری پست شما اون هری که ما میشناسیم نبود. هری خودش یه پسر یتیم بود که زیر دست افراد نامناسبی بزرگ شد. ظلمی که در حق خودش شد رو در حق یه نفر دیگه انجام نمیده.. هری پاتر از صمیم قلب به تدی علاقه داره و مثل پسرش دوستش داره.

این پست شما رو فلورانسو به عنوان کابوس جینی ویزلی در نظر گرفت تا اون قسمت غیر واقعی داستان رو رفع و رجوع کنه. و پست آخری هم زدید دقیقا انگار ادامه ی همون پست بود و ربطی به پایان پست قبلی نداشت.

شما باید همیشه توی تاپیک های ادامه دار به دو چیز توجه کنید. شروع و پایان پستتون. شروع پست باید با پستهای قبل هماهنگی داشته باشه و پایان پست هم موقعیت مناسبی برای ادامه دادن در اختیار نفر بعد بذاره.

توی پست قبل از شما جینی به هاگوارتز رفته و هری و رون هم دارن می رن هاگوارتز. اما توی پست شما هری و جینی یهو تو رختخواب هستن و من واقعا نفهمیدم چرا!!

خانوم ویزلی برای پستهای بعدیتون حتما به نقدهایی که تا الان داشتید دقت کنین.

* به علائم نگارشی و فاصله ها دقت کنین.
* به شروع و پایان پست و هماهنگی داستانتون با پست های قبل اهمیت بدید.
* از بی دلیل زوم کردن روی شخصیت خودتون و یا بی دلیل وارد کردن شخصیت خودتون به داستان پرهیز کنین.
* توصیفات بیشتری وارد داستانتون کنین تا طوری نباشه که پیکره ی کلی پست همه ش دیالوگ باشه. بذارید خواننده علاوه بر شنیدن صدای شخصیت ها کمی هم فضای اطراف رو ببینه و حس کنه.

دفعه ی بعد حتما این موارد رو رعایت کنید.

موفق باشید.

نقد پست خاطرات یاران ققنوس گلرت گریندلوالد

گلرت.. گلرت.. این چیزها، اممم خودت ببین:

نقل قول:
-(گلرت سرش را به سمت راست خود چرخاند و نگاه بی فروغش را به چشمان شخص دوخت.) همم؟

نقل قول:
- ... (کریستوفر دست راستش را بر روی بازوی چپش گذاشت و دلشکسته سرش را پایین انداخت.)


این ها عجیبن ولی جالبن. نمی دونم چی در موردشون میشه گفت. احتمالا خیلی ها خوششون نیاد. منم حقیقتا نمی دونم خوشم اومد یا بدم اومد. یه حرکت عجیب جدید بود. تا به حال ندیده بودم.. برام تو پیام شخصی حتما بگو که کجا با این مدل نمایشنامه نوشتن آشنا شدی

اسم دقیق ترش فکر کنم همین باشه، یه جور نمایشنامه ست یا فیلمنامه؛ به هر حال از سبکش می گذریم.

ایده ی خیلی جالبی بود. سبک نوشتنه نه.. سوژه ای که انتخاب کرده بودی. یقینا گلرت گریندلوالد به عنوان بزرگتری جادوگر سیاه خودش یه ارباب بوده و مریدانی داشته، دیدن اون ها و بیشتر آشنا شدن با داستان اوج گلرت و احساسات درونیش خیلی خوب بود.

کم گفته بودی و بدون توضیح بود ولی من به شخصه مشکلی با این ابهام داستان نداشتم. لازم بود همین داشتن یارانی برای گریندلوالد رو بدونیم نه داستان زندگیشون رو، که خوشبختانه دیدیم.

نمی دونم در مورد سبکش چی بگم هنوزم. شاید اگر طبق روال عادی نوشتن ما بود خوب تر می شد ولی به نظرم می ارزید به دیدن یه چیز جدید.

پست جدی خوبی بود.

موفق باشی


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


پاسخ به: نقدستان محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۹:۳۱ یکشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۳
#26
نقد پست دنیای وارونه فلورانسو

فلورانسوی عزیز.
صحبت های دفعه ی پیشمون راجع به صاحب سبک بودن رو به یاد داری؟ یقینا به یاد داری چون من توی سطرهای نوشته ت اثراتش رو می دیدم. اما به هر حال همون طور که دفعه ی قبل بهت گفتم این حاصل یک روز و دو روز و حتی یک ماه نیست.

فکر نمی کنم کسی از زمان دقیق بروز سبک توی نوشتنش اطلاعی داشته باشه. مثل این می مونه که یه روز از خواب بلند میشی و می بینی که نوشته هات همه یه حال و هوای خاصی دارن!!

در مجموع می خوام بهت بگم که انتظار نداشته باش فعلا دیگه کاری برای سبکت انجام بدیم چون با جهت دهی نباید رشد کنه.. به دلیل اینکه اون وقت دیگه سبک تو نیست، تقلیدی از سبک من یا سبک تو ذهن منه. بنابراین سبک رو به عهده ی خودت می ذارم تا یه روز شاهد باشیم که وسط نوشته هات سبک سبز شده!

امروز می خوام راجع به شخصیت پردازی صحبت کنم. داشتم فکر می کردم اول شخص نوشتن از زبان هری چطور می تونست باشه اگه رولینگ می خواست بنویسه. نوشتن از زبون یه پسر نوجوون که به حد اعلا تحت فشار قرار گرفته.. پر خشمه، وسایل نقره ای دفتر دامبلدور رو همین چند ساعت پیش.. یه نفر رو از دست داده! پر از غم و بعض و احساسات در هم و برهم دیگه ست. ما باید این چیزها رو نشون بدیم این طور نیست؟

غم ها رو لا به لای سطرها میشه دید و حسرت هری رو و یه جایی یه شجاعت و امید گریفیندوری که بهش میگه قوی باش. اینا قابل ستایشن ولی هنوز یه چیزی برای هری بودن کم داره.. اون خشم رو؟ اون یکدندگی نوجوانانه؟ حس قهرمان بودن؟ یه کمی با هری داستان ما مغایره.. فقط یه کم.

یه چیزی که حتما می خوام دفعه های بعد راجع بهش صحبت کنیم شخصیت پردازی برای "فلورانسو"ئه.. ما باید در مورد این که بانو فلورانسوی قصه مون توی طنز و توی جد چطور باشه بعدا با هم صحبت کنیم.. می تونه از طریق پیام شخصی باشه بازم!

*املای صحیح کلمه جرئت هم اینطوریه!

** پستت رو فارق از تاپیکش نقد کردم و اینو فقط به عنوان یه نکته می گم برات. تاپیک دنیای وارونه یه تاپیک تک پستیه که توش هرچیزی وارونه ست. این که تا چه حد همه چیز وارونه باشه هم بستگی به نویسنده داره. فقط تاکید تاپیک روی وارونه بودن داستان یا اجزاشه.. پست شما این بار وارونه نبود.

موفق باشید فرزندم!


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۸:۵۵ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
#27
تام:

این که چیزی رو نفهمی کلا حرف عجیبیه با توجه به هوش و ذکاوتی که ازت انتظار می ره!

نقل قول:
نتیجتا این که گذشته یه کلیتی داره که در قدح اندیشه من هم موجوده و مصادره به مطلوب نشود لطفا!


من توی حرفام طی این جمله فکر کنم کامل براتون روشن کردم که راجع به چه زمانی دارم حرف می زنم. یوآن به تدی راجع حال حاضر نظری ابراز کرده بود و شما طی حرکتی قهرمانانه خواستی ربطش بدی به گذشته و تلویحا بگی شاید الان نقدای من رو بورس نیست ولی قبلا بوداا!!

منم خدمت شما رفیق قدیم عرض کردم که گذشته رو به نفع خودتون مصادره نکنید یه طرزی که کسی ندونه فکر کنه شما اینجا رو خلق کردی و بعد دیگران پا به عرصه ی زندگی گذاشتن.

تمام حرف من به شما این بود که گذشته برای شما نبود، نیست و نخواهد بود و مطلقا هیچ ربطی به حال حاضر نداشت کما این که فعالیت نقد شما و نقد من و نقد بر فرض سرپرست هافل تو تالار خصوصیش و ویزنگاموت کامل مشخصه و طبق اون امتیاز حال هم متعلق به ویزنگاموت بود و نه شما!

برای این گفتم مطلعم چون یک حافظه کامل و دقیق و جامعی در اختیار دارم که حرفهای نادرست قهرمانانه تغییرش نمیده. اون دو دسته نمادین رو هم برای همین خدمتتون نام بردم. شباهت گروه اول اینه که شما در از آب و گل در اومدن این اشخاص نقشی نداشتی و کسان دیگری بودند که زحمت کشیدن. شباهت گروه دوم هم دقیقا بر عکس گروه اول این بود که شما در پرورششون نقش ایفا کردید و مطلقا تصور نکن که منظورم اینه که خوانندگان خودشون دو گروه رو مقایسه کنن و نمره بدن!!

و این برای من روشن نشد که از کدامین آب و لا به لای کدامین گل می خواستم چه ماهی ای رو بگیرم و انگیزه م چیه و چرا همچین حرفی زدی چون تصور خودم این بود که جلوی ماهی گرفتن شما رو گرفتم.

بند آخر نوشته تون هم با کمال معذرت کاملا بی ربط بود. من و شما و سه جادوکار خبر داریم از وقایع یک سال با هم بودنمون و بچه ها خودشون حتی بهتر از شما خبر دارن که کلمه به کلمه ی حرفهای من به کدام رفتارها و کدام ماجراها ربط داره و این بی ارزش کردن کار جادوکارها از بی ربط ترین جمله های ممکن بود!

لودو:

اتفاقا باعث خوشحالی شد پست شما چون دنبال همین بودم.

نقل قول:
یه شفاسازی انجام بدم در مورد خودم ... من اولین نقد تاریخ زندگانیم رو پرسی ویزلی توی گریف نوشت اونم بدون این که درخواست بدم تکالیف هاگوارتزمو نقد کرده بود منم که بچه مچه ... اصن نخوندم نقدشو! و اولین نقدی هم که خودم درخواست دادم از رفیق عزیزت آسپ بود! توجه داری؟ و بعد از این دو مورد به ارباب روی آوردم ... اگه هم به فرض یک محفلی بنده رو تربیت کرده باشه اون آسپه!


حرف من در مورد گروه اول همین بود. امتیازی از هنر نویسندگی تو و امثالت به شخصی که این جمله "مرگخوارا رو من پرورش دادم" رو استفاده کرد نمی رسه.

برای صدمین بار خدمتتون عرض کنم که من جلوی این مصادره به مطلوب کردن ماسبق رو خواستم با حرفم بگیرم که خوشبختانه حرفت تاییدش کرد و مهم نیست بعدش چی بگی و من پای این حرف وایستادم و تام فکر نکنه امسال پارساله و من سکوت می کنم.

در مورد تفکرات پارانوییدی راجع به ویولت و جیمز حرفهایی که گفتی فقط بهت می گم که این ساخته ی ذهن شماست و داری بیش از حد بدبین میشی و سر این موضوع صد بار بحث کردیم.

و رفیق فراموشکار عزیز.. مرز بین مرگخوارانه و رفیقانه و مدیرانه حرف زدنت باید مشخص باشه. وقتی به عنوان یه مرگخوار حرف می زنی نمی تونی حرفای مدیریتی بزنی چون بی طرفی خودت رو زیر سوال می بری. و وقتی رفیقانه صحبت می کنی هم مدیرانه صحبت نکن چون بی طرفیت بازم دست خوش تردید میشه و من به شخصه شنوای حرفای این چنین نیستم!



باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۴:۲۲ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
#28
نقل قول:
بعضیا میگفتن و هنوزم میگن محفلی بودن جادوکارای ویزنگاموت خیلی ناجور و ناعادلانه س و خیلیا هم الان معتقدن که محفل علاف و بیکاره و هیچ فعالیتی از اعضای گروهش سر نمیزنه و این مرگخوارا هستن که حاکم ایفای نقشن و ایفا بدست همین گروهه که داره میچرخه و... درسته! قبول دارم این حرف رو اما یه چیزی رو نباید پنهون کرد.. نباید انکار کرد.. نباید منکر این شد اکثر تازه واردهای مرگخوار که خیلیاشون هم فعالن، به دست همین جادوکارای محفلی پرورش یافتن و رشد کردن و پخته شدن تا به وضع کنونی شون رسیدن.. هیشکی نمیتونه منکر این باشه که بیشتر از نصف فعالیت مرگخوارها مربوط به محفله! آره، الان محفل مرده و دیگه جون نداره.. چون تموم انرژیش رو صرف پرورش افرادی کرد که اکثرشون مرگخوار بودن و هستن.. جسم و گوشت و خون محفل تو ایفا به چشم نمیاد اما روحش و آموزه ی جادوکاراش به وفور یافت میشه.. محفل کار مهمتر رو به کار مهم ترجیح داده.. لقمه ی آماده رو گذاشته توی دهن گروه تاریکی و کاری کرده که خودش تقریبا از بین بره اما روحش که هنوز توی اون لقمه ای که رفت تو دل مرگخوارا هست.. محفل از خودش گذشته.. محفل پاس گل داده، گل رو نزده.. و همه ی ما میدونیم که بدون پاس گل، گل به ثمر نمیرسه..!


چه حرف جنجال بر انگیزی!

یوآن من باهات موافقم باباجان.. نمی دونم طبق چه مصلحت اندیشی باید بگم نه اما می گم آره. درست نیست که بگم ویزنگاموت مرگخوارا رو پرورش داد چون همون طور که تام گفت این گروه قبل از این ها هم با این تام بوده. اما درسته که بگیم "همین جادوکارای ویزنگاموت" بودن که مرگخوارا رو هم پرورش دادن.. می تونین به جمعیت نگاه کنین و لینی رو ببینید و لودو و الادورا و الفیاس دوج و فلور دلاکور و اون موقع میگم بی انصافی چیه دقیقا.

اون موقعی هم که می خواین از نقدهای مداوم صحبت کنین به آیلین پرنس و وینسنت کراب و سیبل تریلانی نگاه کنید فی المثل. اینا رو هم گفتم که تام دقت داشته باشن از "مطلع" بودن نگن. یوآن مطلع نیست ولی یه نفر هست که مطلعه!

نتیجتا این که گذشته یه کلیتی داره که در قدح اندیشه من هم موجوده و مصادره به مطلوب نشود لطفا!

کاری که ویزنگاموت کرد پرورش تازه واردها برای سایت بود. برای این که در مجموع ایفای نقش ما بتونه یه پله بالاتر بره و جادوکارانش این کار رو انجام دادن و البته که اونقدر دل گنده هستن که فکر نکنن مالکیت اعضایی که براشون نقد کردن رو دارن و به این نقطه از باور آزادی انسانها رسیدن جا داره روی ماهشون رو ببوسیم اصلا.

از حرفات تقدیر می کنم یوآن ولی اینجا به اون لفظ از خود گذشتگی می رسیم که باید تغییر می کرد. از خود گذشتگی زمانیه که چیزی رو که برای خودت هست ببخشی ولی آدمها تحت مالکیت هیچ کس نیستن باباجان.

وقتی با دید بازتری نگاه کنی می بینی که کار جیمز و تدی و ویولت خود گل بود نه پاسش حتی و به معنای کامل همین حرف تدی و جمله ی محشر آخرش:
نقل قول:
وقتی می‌دیدیم طی یه بازه ی زمانی کسی که پستای اولش به سختی قابل خوندن بود، تبدیل میشه به یکی از نویسنده‌های خوب سایت.. اون بهترین پاداش بود و بس!


در مورد بخش های دیگه از صحبت هات هم یه پست خصوصی زدم. جیمز هم اشتباه کردن که فکر کردن ظاهر بهتری داره!

مصاحبه ی خیلی خوبی هم بود مثل بقیه مصاحبه های تدی. موفق باشی و سر بلند!

تامم اگه اذیت کرد خودم اینجا هستم!


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


پاسخ به: نقدستان محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۰:۳۶ دوشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۳
#29
نقد پست خاطرات یاران ققنوس فلورانسو



خانم فلورانسو!

قبل از هر چیز می خوام بدونم در مورد لینک دادن یه توضیح مختصری بدم. چه توی قسمت پاسخ سریع پایین صفحه و چه تو صفحه اصلی پاسخ ها.. آیکونی به این شکل هست که می تونید ازش استفاده کنید برای لینک دادن. فقط کافیه روش کلیک کنید و اون خودش شما رو راهنمایی می کنه.

و اما پستتون.. بهترین و مناسب ترین کلمه ای که در توصیفش می تونم بگم اینه: «استاندارد» نوشته ی شما همه ی حداقل ها و قوانین و چهارچوب های لازم برای نوشتن رو رعایت کرده بود. فضاسازی ها به اندازه ی کافی بود. داستان به اندازه ی کافی توضیح داده شده بود و نه مبهم بود و نه بیش از حد تشریح شده بود. پاراگراف بندی با دقت انجام شده بود و علائم نگارشی هم.

البته تو پرانتز بگم که از این که کی بوردتون " آ " نداشته با خبرم. نمی دونم چرا ولی به هر حال اگه من به جای شما بودم. از یکی از متن های دم دست یه آ کپی می کردم و هر جا که نیازش دارم توی متن پیست ـش می کردم.. فقط یه Ctrl + V نیاز داره!

خوش بختانه می تونم خدمتتون عرض کنم که شما به نقطه ای رسیدید که می تونید پرواز کنین.. یعنی به اندازه کافی رشد کردید در زمینه نوشتن به سبک جدی که دیگه بتونین راه خودتون رو پیش بگیرید. اما چطور..

خانم.. به نظر من به محض این که نویسنده به مرز حداقل ها رسید باید راه خودش رو در پیش بگیره. باید کاری کنه که نوشته هاش متمایز بشن. به قولی باید امضای خودش رو روی نوشته ش قرار بده. یعنی نو آوری های خودش رو داشته باشه. داستان رو به سبک خودش روایت کنه نه به سبک استاندارد.. یا شبیه به کس دیگه.

نکته ی بسیار ظریفی هستش اما توضیح دادن و یاد گرفتنش بسیار سخته و تنها راه بدست آوردنش بسیار نوشتنه. شما در مسیر همین بسیار نوشتن ها به جایی می رسید که هر کدوم از اعضا با خوندن اولین سطر نوشته می تونن بفهمن کار شماست.

اون اوج یک نویسنده ست و من و باقی نقد کننده های سایت با کمال میل تا اون نقطه شما رو همراهی می کنیم.

نقد پست خانه شماره دوازده گریمولد فلورانسو

برای همین نقد پست ها رو جدا کردم.. چون این یکی طنزه! ما طنز رو خیلی دوست داریم فرزندم!

خانوم فلورانسو.. عده ای توی همین جادوگران خودمون عقیده دارن که طنز نوشتن کار بسیار ساده ای هستش و یه عده ی دیگه هم معتقدن که به حد مرگ سخته! البته هیچ کدوم هم اشتباه نمی کنن..

طنز نوشتن در عین سادگی بسیار هم سخته! اما قبل از این که بخوام توصیه و نصیحتی راجع به طنز نوشتن ارائه بدم باید بگم که یه ایراد فنی داریم تو پست شما همچین از بیخ و بن! در واقع آخر پست تدی داشتیم که:

نقل قول:
هواپیما همچون سریال لاست از وسط دو نیم شد!


بله فرزندم.. هواپیما به طور کلی نصف شد و نصف شدن هواپیما، نصف شدن کیک و کلوچه و نون شیر مال نیست! منفجر میشه فرزندم.. منفجر!

و اینجا جاییه که می رسیم به نصایح من! توی سبک طنز می تونه هر اتفاقی بیوفته. حالت استانداردش اینه که مثل یه کاریکاتور ایرادات و جزئیات رو بزرگ نمایی می کنیم و داستان رو مثل یک کاریکاتور برای مخاطبمون روایت می کنیم اما خلاقیت نویسنده می تونه اونجا باشه که اتفاقات خارق العاده ای رخ بده.

چرا نشه؟ هواپیمای داستان ما می تونه مثل یه گلابی از وسط نصف بشه اصلا چون پستمون طنزه و دلمون می خواد! همین دلیل کافیه ولی نکته اینجاست که شما باید این ایراد رو به نمایش بذارید. باید این نصف شدن هواپیما به حالتی غیر عادی به چشم بیاد تا باعث خنده بشه.

پست شما یک چیز دیگه هم کم داشت. «شکلک».. شکلک ها مثل چاشنی می مونن. زیاد بودنشون مشکل ایجاد می کنه و کم بودنشون هم همینطور. باید به اندازه ای توی متنت شکلک داشته باشی که نه شور بشه و نه بی نمک.

همین.. موفق باشید خانوم!


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۲۱:۰۰ یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۳
#30
یوآن آمبرکومبی!

اسم سختیه فرزندم.. ذهن قدیمی ما کهنسالا دیگه به تلفظ این جور اسم ها قد نمیده. باورت نمیشه باباجان توی پست های کوئیدیچ اسمت رو مدام از روی نوشته های قبل می خوندم که مبادا اشتباه بنویسم و امتیازی چیزی بپره و خلق اله به ریش ما بخندن!

اصلا این یوآن انی ثینگ(!) کی بوده؟ جادوگر بوده؟ گابلین؟! سنتور؟! تو کتاب بود؟ آه باور کن حافظه م یاری نمی کنه.. از کجا اوردیش واقعا؟!

ولی اولین چیزی که از شما تو ذهنم میاد اون آواتار نویل لانگ باتمه! واقعا هیچ نظری راجع بهش نداشتم.. چه ربطی به نویل داشت؟! هیچی! یادمه که تو نقدم بهت ایراد گرفتم.. ناراحت که نشدی؟! کلا توی سایت پیش اومده که از کسی دلخور شی؟ دعوا هم که نکردی.. می دونی نحوه ی برخورد چیه!؟

راستی شایعاتی وجود داره که میگه قرار شما به زودی پرچم محفل رو بالا ببری.. میگن قرار جیمز ثانی باشی.. تدیت کیه؟ رفیق به قولی فابریک توی سایت داری؟

کلا چه برنامه ای برای آینده ت داری؟ چه واقعی و چه مجازی! نمی گم بیا برنامه پنجم توسعه بده ها.. صرفا ببین چی تو دلت هس.. دل مهمه فرزندم!

و.. هووم.. راجع به کوئیدیچ، پیشنهاد تشکیل تیم دو نصفه جارو از تو بود.. اصلا خودت توضیح بده همه ی داستان رو..



راستی.. پدرم راست گفت.. واقعا به شما علاقه مندیم باباجان!


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.