هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۴:۲۶ شنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۶
#21
هافلکلاو
رز & لینی & آدر


آدر میدوید و رز و لینی هم بدون ذره ای فکر دنبالش میدویدن. آدر به خاطر داربد جیغ میزد و رز و لینی هم بی دلیل پشت سرش جیغ میزدن و میرفتن.
اما این همه جیغ زدن و دویدن توی جنگل ممنوع بدون واکنش نمیمونه. حین همین دویدن و پریدن و جیغ زدن، یک دفعه صدای عجیبی اومد. مثل صدای سم کلی اسب.

- یاهاای! بذارمون زمین! بذارمون زمین نالوطی! من و داربدم رو بذار زمین ای سانتور بی لباسِ رودولف صفت!

اما سانتور آدر و داربد رو زمین نگذاشت‌.
- دیده بودم که امشب مریخ عجیب شده ها. ولی شماها دیگه اینجا چه غلطی میکنین!
- کاری بمون نداشته باش سانتور جان. ما آمبریج نیستیم.

سانتور با شنیدن اسم آمبریج عصبانی شد. یکی از سماشو بلند کرد و گذاشت توی گلدون رز.

- تو حق نداری به جنگل نشینا بگی چیکار کنن. تو فقط یه گل خونگی هستی.
- نخیرم من یه گل جادویی ام!
- خونگی!
- جادویی!
- خونگی!
- جادویی!
- خونگ... آاااخ!

لینی بال زنون از پشت گوش سانتور بیرون اومد.
- آفتشو کندم بچه ها. آفتشو کندم!

فقط... انگار حواسش نبود که دقیقا کنار گوش سانتور داره اینو میگه.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۲:۵۵ جمعه ۱۲ آبان ۱۳۹۶
#22
هافلکلاو

رز - لینی - آدر

آدر همانگونه که رز و لینی را زیر بغل داشت به دویدن ادامه داد و آراگوگ‌اینا دنبالش می دویدن. در این بین لینی در حال تهدید کردن آراگوگ با نیشش بود. بله. آراگوگ با اون هیکل تا نیش لینی رو دید عقب کشید و با تمام یارانش دنده عقب گرفتن که برن. یکی از این یاران در اثر برخورد شاخه ی درخت به صورتش توی اون شبی که هری و رون با چوبدستی داشتن اجدادشونو در می اوردن، چهار تا از چشماشو از دست داده بود. و این باعث شده بود که فقط سمت راستشو ببینه و میدان دیدش فقط زیر بغل راست آدر و ته گلدون رز بود. این یار کور خیز بلندی برداشت که بپره روی گلدون رز و دنیا رو از رز های جادویی محروم کنه، ولی یهو از ناکجا صدای موتور ماشین اومد. فورد آنجلینا چراغاشو زد نور بالا، یه گاز عمیقی داد و همزمان با فریاد یار کور که عاجزانه میگفت: «دوباره نه»، دنیا رو از یاران کور آراگوگی محروم کرد. بعد اومد کنار آدر ایستاد و در هاشو چارتاق باز کرد.

- ایول! ایول! من رز برگزیده م! من رز برگزیده م!

فورد آنجلینا کادر بالای چراغاشو با تعجب بالا انداخت. دهه. اینا که اونا نبودن. براچی چرخ های پاکشو به خون آلوده کرده بود برای کسایی که هری پاتر و رون نبودن؟ رولینگ چی میگفت؟ چه معنی میداد یکی دیگه هر طور شده از مرگ نجات پیدا کنه اصن؟ در هاشو بست. زد دنده عقب و با وجود جیغ ها و خواهش های رز وسط درخت های جنگل شروع کرد عقب عقب رفتن.

- واساااا! واساااا! ای بنزین های پدربزرگم حرومت بشه!

اما خب دیگه دیر شده بود و ماشینه گم شده بود در میان شاخ و برگ ها. آدر یه نگاه به این دستش کرد و یه نگاه به اون دستش کرد و دید که عی بابا از این دوتا که متنفره. به شکل ناگهانی هر دو رو روی زمین رها کرد و به درختی که همون نزدیکیا بود تکیه داد. آدر تقصیری نداشت. جنگل ممنوع پر درخت بود. همه شم که عین هم بود. تکیه داده بود بنده خدا فقط.

- یاهاااای! ول کن! ول کن کله‌مو... ول کن نالوطی! ول کن داربد پشت پرده!

آدر همین طور که با مشت به سرش میکوبید بلکه گاهی بخوره به داربد، شروع به دویدن کرد. رز و لینی جلو اومدن و به درخت خاستگاه داربده نگاه کردن.

- پیکس تو ام همون چیزی رو میبینی که من میبینم؟
- اینکه آدر داره سرشون میکوبه به اون یکی درخته و سر و صدا میکنه؟
- نه. زیر این داربده رو میگم!
- چی ان اونا؟ قارچ؟
- انگل؟
- آفت؟!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






پاسخ به: برج وحشت....!
پیام زده شده در: ۱۵:۴۲ سه شنبه ۹ آبان ۱۳۹۶
#23
مرگخوارا موجودات ترسنده ای از اربابشون بودن. اما همزمان بسیار موجودات فضولی هم بودن. در نتیجه وقتی لرد دستور به ارضا حس فضولیشون داد، همه شون مثل یه گله مرگخوار رم کرده به سمت کلبه هجوم بردن و اصلا دقت نکردن که لرد پشت سرشون نمیاد. مرگخوارا به در رسیدن و اولین مرگخوار درو باز کرد و اون جماعت همگی با هم از در عبور کردن.

- آخ!
- چی شده ارباب؟
- دردمون گرفت!
- چرا آخه ارباب؟
- چون شما دسته جمعی افتادین رومون!
- ارباب تند میدوین ها. ایول.

مرگخوار گوینده جمله ی آخر صرفا به خاطر شباهت با رول کالین مورد نوازش آوادای لرد قرار گرفت.

- ما سر جامون وایساده بودیم. شما از پشت خوردین به ما!

مرگخوارا به اطرافشون دقت کردن. صدای رود آب کدو حلوایی از پشت سرشون می اومد و کلبه ای که چند لحظه پیش واردش شده بودن هنوزم جلوشون بود. این حس فضولی مرگخوارا رو که چند برابر میکرد هیچ، حتی مقداری حس کنجکاوی در لرد هم برانگیخت. این جادوی خفنی بود.

- ما میخوایم بریم تو. هرچه سریعتر بگین که اون مرگخوار بی ارزشمون چطوری رفت تو و ما رو همون شکل بفرستین تو.
- باشه ارباب.

رودولف زور داشت ولی عقل کافی نداشت. در عرض چند ثانیه، لرد از دست رودولف جدا شد و با سر به سمت پنجره پرواز کرد.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






پاسخ به: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۰:۱۵ پنجشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۶
#24
نقل قول:

لینی وارنر نوشته:
هافلـکلاو
رز & لینی & آدر



آدر خرامان خرامان با گونی حاوی رز و لینی به سمت بیرون سالن انتخاب موضوع به راه افتاد. اول باید به یه جای ساکت و پر نور میرسید تا سر صبر بتونه دنبال آفت های حشره و گل همراهش بگرده. صدا های مبهمی از توی گونی به گوش میرسید.

- نگاش کنا. این همه سال... این همه روز در یک دفتر... نباید به من بگی آفت داری؟
- دارم مگه؟ اون همه کود مرغوب داده شده بم. اون همه از نو جوانه زدم.
- پس لابد من دارم که الان ما تو گونی ایم.
- نداری مگه؟

گونی به شکل ناگهانی به سمت بالا پرت شد. آدر خسته شده بود و گونی رو روی شونه ش به سمت بالا کشیده بود. در اثر این حرکت ناگهانی، گلدون رز برگشت و تمام خاک ها روی لینی خالی شد.

- عههههه... آفتاشو ریخت روی من!

آدر با شنیدن این فریاد، گونی رو زمین گذاشت. سریعا درش رو باز کرد و چوبدستیشو به سمت کپه ی خاک که چند تا ریشه و غنچه و شیش تا پای حشره ازش بیرون زده بود گرفت.

- اکسیو آفت!

چوبدستی با شنیدن این ورد به حالت پوکر فیس در اومد. اما چه فایده که ورد ورده و هیس چوبدستی ها فریاد نمیزنند خلاصه... افسون از چوبدستی شلیک شد. ولی هیچی به سمت آدر به پرواز در نیومد.

- گفتم اکسیو آفت!

باز هم هیچ اتفاقی نیفتاد. آدر توی خاک چنگ زد بلکه یه آفت بیاد تو دستش. ولی خیر.

- دستتو بکش آقا! :

آدر با دیدن این مسئله که هیچ آفتی در وجود لینی و رز دیده نمیشه، یک بار دیگه به دست های پشت پرده ایمان آورد. رز و لینی، دو تا متقلب بودن! رز و لینی... اختلاس گر بودن!

فلش بک


نیمه شب بود. پنجره ی دفتر مدیریت باز مونده بود. رز از جاش بلند شد. یه نگاه به لینی که خواب به نظر میرسید انداخت و به سمت میزی که منو های مدیریت روی اون بود رفت. کشو رو باز کرد... و نصف بودجه ی سایت رو سریعا توی گلدونش قایم کرد. فردا نوبت ضدعفونی ریشه داشت. نمیتونست اجازه بده که آفت بگیره. کشو رو بست و آروم گلدونش رو به سمت تختش سُر داد.
لینی توی خواب غلت زد و دستش رو روی گوشیش گذاشت. باید مطمئن میشد که سفارش کرم مخصوص ماساژ بالهاش ثبت شده.
آپدیت های سایت، میتونست عقب بیفته.

پایان فلش بک

آدر با ناامیدی به گونی نگاه کرد. و بعد سرش رو بالا آورد. لینی پرواز کنان از گونی بیرون اومد و رز رو تنها گذاشت تا خاک هاشو جمع کنه.

- به جز من و رز... جنگل ممنوعه؟



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۲:۴۹ سه شنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۶
#25
صورت لرد چمنی شده بود. سبز شده بود. بوی چمن تازه کوتاه شده گرفته بود. بوی گیاه گرفته بود. لردی که سال ها بود نذاشته بود نجینی گیاه بخوره حالا گیاهی شده بود.

- همه تونو گیاه میکنم!

رز احتمالا با شنیدن این جمله خیلی خوشحال میشد. ولی رز اینو نشنید. هیچکس نشنید در واقع.

- وینکی عجب چیزی برای تزیین پیدا کرد! وینکی جن مچپیود!

وینکی چیزی که پیدا کرده بود رو با شوق و ذوق بالای سطل برد. اول به بالای یکی از سیخ ها متصلش کرد و بعد دید که کنار قوطی کنسرو نمای بهتری به اثر هنریش میده. در نتیجه یافته ی با ارزششو کنار کنسروِ لرد گذاشت.

- میوه؟!! میوه؟! اونم نه هر میوه ای، میوه ی نصفه ی گاز زده شده؟

وینکی نمیشنید. وینکی داشت کف حیاط دنبال قطعات دیگه ی اثر هنریش میگشت. جن بزرگوار کلا به اثر فی البداهه معتقد بود. لرد در همین حین داشت هفت تا از هفتصد هزار هورکراکسشو قسم میداد که دوباره تبدیل شه. به خودش تبدیل نمیشه به یه چیز درست حسابی تبدیل شه حداقل!!

- عه! مرکز اثر وینکی غیب شد؟ اثر وینکی جن بد موقع مغیوب!

درسته. لرد این بار به یه جعبه ی پر از دستمال کاغذی تبدیل شده بود.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






پاسخ به: کوچه ناکترن
پیام زده شده در: ۱:۱۴ شنبه ۸ مهر ۱۳۹۶
#26
چسبی که روی میز فرود اومده بود، یه چسب خفن و خیلی قوی بود. یه چسبِ چسبنده بود. همه ی مرگخوار ها، سریع دور میز جمع شدن. حتی آرسینوس هم اومد به سمت میز. البته اومدن آرسینوس کاملا اتفاقی و در اثر حرکات غیر ارادی و تلو تلو خوردن هاش وسط خفه شدنش بود.
گویل یه قدم از بقیه ی مرگخوار ها رفت جلو تر و دستشو دراز کرد که چسب رو برداره.

- بلند نمیشه.
- محکم تر بکش خب.

گویل محکم تر کشید.
- بازم بلند نمیشه.

مرگخوارا یکی یکی امتحان کردن. اما هیچ کس نمتونست چسبو بلند کنه.
بلا که تا همین جاشم خیلی مرام گذاشته بود که تونسته بود تحمل کنه مرگخوارا یکی یکی امتحان کنن از جاش بلند شد.
-برید کنار ببینم! بی مصرفا! کروشیو!

بعد از برخورد طلسم به چسب، چسبِ جادویی از درد فریاد کشید و با تلاش بعدی گویل، به راحتی از روی میز بلند شد. کراب به سمت گویل رفت. همین که دستشو دراز کرد تا چسبو تحویل بگیره و به بلا بده... متوجه شد که چسبو گرفته. اما گویل چسبو ول نمیکنه.
-ولش کن دیگه! مگه من ناخنامو از سر راه اوردم!
- من ولش کردم... خودش ول نمیشه!

کراب محکم تر کشید. گویل هم همراه چسب به سمتش کشیده شد. رز با گلدونش از روی میز پایین پرید و کنار کراب فرود اومد تا کمکش کنه. اما میز چسبی بود. گلدون رز چسبی شده بود. رز به زمین چسبید. لینی که بسیار مسئولیت پذیری رو دوست میداشت، حس کرد باید یه کاری کنه. در نتیجه با مغز حشره ایش به این نتیجه رسیده که بهتره روی چسب بشینه تا با وزنش اونو به سمت کراب بکشه و خب طبیعتا اون هم به چسب چسبید. این وسط هکتور هم که دید لینی ثابت شده و فرصت خوبیه، یه مگس کشو محکم رو سر لینی کوبید. اما نه تنها نتونست لینی رو بکشه، بلکه مگس کش هم به چسب چسبید. بانز کمر هکتور رو گرفت که اونو از چسب جدا کنه. و نتیجه ش این شد که این چند نفر همه با هم بخورن زمین به شکل یه گلوله کف سالن خانه ی ریدل شروع به قل خوردن بکنن.

- کروشیو!

بلا که کلا حوصله دلقک بازی نداش، کروشیویی رو به سمت کپه ی مرگخوار شلیک کرده بود. کروشیو به کراب اصابت کرد. اما از اونجایی که چسب جادویی رسانای کروشیو بود، همه ی مرگخوارا شروع به لرزیدن و داد زدن کردن و در نهایت با برخورد به پای آرسینوس که دیگه خفه شده بود و فقط به عنوان پایه ی غول ایفای نقش میکرد، از هم جدا شدن و هر کدوم به گوشه ای پرت شدن و چسب هم درست توی دست بلا فرود اومد.
در همین حین که لرد در طبقه ی بالا با شنیدن این همه سر و صدا مرگخوارا رو نفرین میکرد، غول هم فرصت رو مناسب دیده بود و از روی شونه ی جنازه ی آرسینوس روی شونه ی هکتور میپرید، بلا، چسب به دست و پیروزمندانه به سمت چراغ شکسته ی روی زمین راه افتاد.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۲:۴۳ جمعه ۳۱ شهریور ۱۳۹۶
#27
سلام.

بنای این سایت بر نمایشنامه نویسی گروهی حول محور هری پاتر بوده... برای همین طبیعیه که تعداد تاپیک های ادامه دار بیشتر باشن و اتفاقا معمولا ازشون استقبال بیشتری هم میشه. اما در هر حال تقریبا میشه گفت که توی اکثر قریب به اتفاق انجمن ها تاپیک های تک پستی ای هستن که کسی توشون موضوع نده. برای مثال خاطرات مرگخواران، خاطرات یاران ققنوس، نامه ی سرگشاده و ...
و از نظر سوژه ها و تاپیک های جدی... بله حرف شما صحیحه. تاپیک ها و سوژه های جدی کمتر هستن. اما این هم به علت استقبال و علاقه ی بیشتر اعضا به سبک طنز هست و مطمئنا اگر بگردید توی انجمن ها به تاپیک های جدی با سوژه های در جریان هم برمیخورید.
ضمن اینکه برای نوشتن به هر دو سبک توی تاپیک های تک پستی که فرمودین، مختار هستن اعضا.
شما حتی میتونین با هماهنگی ناظر انجمن توی بعضی از تاپیک های غیرفعال یا بدون سوژه خودتون سوژه ی ادامه دار جدی شروع کنید.

خوش بگذره بتون.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۲:۴۱ جمعه ۳۱ شهریور ۱۳۹۶
#28
سلام پیکسی.
هر بار که توی این مدت میگفتی که قلم‌پر، من مشتاق تر میشدم که ببینم چی میخونم ازت... و بلخره گذاشتیش!
سوال نپرسیدم... نمیگم نداشتم. داشتم! نپرسیدم چون که حس میکردم اگر اینجا بپرسم در حالی که همزمان دارم بات بحث میکنم، یه مقدار کارم داغان بوده و باید وسط حرف میپرسیدم و خلاصه هی نمیشد!
اول همه ی حرفامو بزنم چون میخوام تاپیک رو باز نگه دارم و وسط خوندن پی دی اف بیام جا به جا جواب بدم... همین الان هم وسط مشورت مدیریتی به لینی گفتم که حرف نزن مصاحبه تو دارم میخونم... ناراحت نشده باشه =)))
لینی، تو دوست خوبی هستی. یه رکن خیلی مهم رو داری و اون هم صداقته... نمیپیچونی آدمو، راستشو میگی. و این لذت بخشه.
با آراگوگ موافقم. خودت باش. خودت باش و برای خودت... خودت خوبه! حتی خیلی بیشتر خودت باش و بی سایه!

پ.ن: از همین تریبون باید بگم که حس جالبی بهم دست میده هر بار که آراگوگ دو نقطه دی میزنه. انگار از دل برآمده س! همر زدنشون هم میبینیم آیا؟ :)))


نقل قول:
لینی وارنر، لیلی لونا پاتر و... نوربرتا: این همون شناسه ی خجالت آوریه که نمیخوای کسی ازش خبر داشته باشه؟ چرا؟
ازت متنفرم. چرا اسرار ملت رو فاش میکنی؟

خدااااع! =)))
برای رفقایی که نمیدونن اینو اینجا میگم... چند وقت پیش ما درون گروه مدیران در حال بررسی اولین پست های ایفایی همدیگه و از شما چه پنهون مسخره کردن همدیگه بودیم! مشکل چی بود؟ مشکل این بود که این یه ذره حشره... هر کار میکردیم نمیتونسیم یه پست ضایع در حد خودمون حتی از شناسه ی دومش در بیاد. و مکررا هی میگف خز بازیامو با یه شناسه دیگه انجام دادم!
خیلی از ریتا اسکیتر تشکر میکنم که این سوژه رو برامون جور کرد! مرسی! =)))

نقل قول:
لینی مگه هافلی نیست؟ تو چرا ریونی از آب در اومدی؟

نمود کامل ظلمه این. من همواره این بحثو به روی ایشون اوردم... و ایشون هم کم لطفی نکردن و گفتن رز گریفیه!


نقل قول:
دوران بعد از کنکور، وقتی تازه برگشته بودم، رول زدن یادم رفته بود و تازه دانشگاه رفته بودم و اصن یه وضع در هم برهمی بود، واقعا برام سخت بود بمونم.

اون زمانو یادمه... شاید دومین یا سومین پست بعد از حضور مجدد و در کنار هم خودمون، توی یکی از ماموریت های مرگخوارا بود. یادم میاد که خیلی داشتم اذیت میشدم... و بعدش توی تاپیک گزارش ماموریت انجمن مرگخوارا، بعد از تموم شدن ماموریت، لرد اومدن و نقل قولت کردن که بازگشت لینی! و بعدش هم من بودم و نوشته بودن بعد از بازگشت لینی شاهد بازگشت رز هم بودیم!
من اون پست هر دومون رو یادمه. یادمه که هر دومون کلافه بودیم غر میزدیم، لرد با این حرفش پرتمون کرد به سمت و سوی جلو! :)))

نقل قول:
بعله، میره. خیلیم میره.

ما داریم توی یه جوب زندگی میکنیم. حتی توی مخالفت ها هم یه دفعه ای یه نفر باعث توافق میشه و معمولا همه چی ختم به خیر میشه! شاید چون هم همکاریم و هم رفیق... مرسی پیکسی! ✌️

نقل قول:
گاهی این اختلاف نظرا به گیس و گیسکشی هم میکشه.

نمیدونم یادته یا نه، اون اوایل یه بار بود که رای هامون مساوی شد توی یه مسئله که 180 درجه مخالف بودیم. شاید یکی دو هفته بود من مدیر بودم. یهو پرسیدم "خب، حالا چیکار میکنیم؟" تو جواب دادی "گیس و گیس کشی میکنیم ببینیم کی میبره!" .

آه پیکسی. احساساتی شدم! میدونم رفیق... جدی ترین بحثمون رو یادمه که همین چند وقت پیش بود... تهش هم به همین نتیجه رسیدیم که مدیریت جدا رفاقت جداس برامون. برای منم همین طوره. امیدوارم که ناراحتی ای چیزی نداشته باشی... دوست خوبی هسی برام... :)

و اما در مورد ابراز محبتم باید بگم که اتفاقا برام سوال بود که سرت به کجا خورده و کی با حشره کش زده روت که این شکلی شدی! ولی مهم نیس. ما هم ابراز محبت، ما هم ابراز محبت از همین تریبون. :)

نقل قول:
اما خب، میشه آراگوگ و رز رو ببینم؟

تو این طرفا رفت آمدت زیاده! دفعه بعد با چک و لگد خودم هماهنگ میکنم و دیگه به تو نمی سپارم! :|


کی بریم کوییدیچ کوچیک بزنیم لن؟ برگشتی که!

اوه اوه... میدونسم بحث به هاگوارتز میرسه! آقا منو ببخش! از همین تریبون! ملت من حافظه م قد ماهیه... برای تک تک اطلاعیه هایی که میزدم حداقل یک سوتی رو میدادم و باید میرفتم قوانین چک میکردم و فک کنم که لینی رو حرص زیاد دادم این مدت... ولی خوشالم که این تجربه ی مشترک رو داستان کردیم با هم!

نقل قول:
هیچی دیگه، هنوزم نداریمش. فحش بدین مدیرا. :همر:

این صحنه خیلی جالب بود. یه دفعه من دیدم که تلگرامم منفجر شده و 60 تا پیام از لینی دارم... باز کردم دیدم حجم عظیمی از آب غوره و سر به دیوار کوبی و اینا جلومه! =)) ترسیدم و گفتم چی شده و اینا... اول یه کم امتناع ورزید و بعد گفت و هر دومون زمستان شدیم!


نقل قول:
دامبلدور بنده روونارو این وسط مقصر ندونین که کوچکترین تقصیری نداشت و فقط با شجاعت کار نکرده رو به گردن گرفت!

این خیلی مهمه و خیلی خوشحالم که بلخره فرصتی شد بهش اشاره بشه... اون چند روز برای من و لینی به علت مرگخوار بودنمون و چند تا درگیری کوچیک و بزرگ و همزمانی با جریانات استعفای لرد خیلی سخت بود... از جانب خودم میگم... احساساتی بودم و مدیرانه رفتار نمیکردم و از دست زمین وزمون عصبانی بودم! دامبلدور با اینکه وظیفه ای نداشت از این نظر... خیلی خیلی شجاعانه اومد و به فکر سایت بود. اومد و مسئله رو جمع و جور کرد...
مرسی که اینو گفتی لینی. دمت گرم!

نقل قول:
خیلی ندای وظیفه ای.

=))))))
تا سال ها مدیون کاشف این لقبم! :))
خیلی زیاد و در حد هفته ای دو سه بار پیش میاد که من مجبور باشم لینی رو آروم کنم که حرص نخور... طرف بی مسئولیته و خودمون درستش میکنیم اصن. خیلی خیلی لقب مناسبیه ندای وظیفه =))

نقل قول:
در حال حاضر outlast 2 رو پیشنهاد میکنم. بازی ترسناکه.

گول نخورین. گول نخورین. دانلود نکنین. نصب نکنین. از جاتون تکون نخورین. این کار کثیف یه بار با من انجام شده! ضعف اعصاب میگیرم اصن وقتی یادم میاد چند روز توی یه لول روزی شص بار سکته میکردم! نکنین! نکنین!

نقل قول:
SHINee هست!

خوب شد یادم اومد... برم اون گلچینی که فرستاده بودی رو ببینم چی بود!

نقل قول:
خب باشه... با دلفی.

روش کار کن اونجا حتما... ببینم چیکار میکنی. برو یه ناظر درست کن برامون بیا! :))

نقل قول:
دوبار. نصف که چه عرض کنم، پودر شد بخشی از منو، تا اینکه تصمیم گرفتیم کلا اون بخش رو حذف کنیم. :((

آقا... این موردی بود که تلگرام لینی پوکید و 60 تا آب غوره و سر به دیوار کوبی از من گرفت!! شاید یک هفته داشتیم تایپ میکردیم برای یه بخش از منو و بالا پایین میرفتیم... با یه کلیک یه دفعه همه چیز غیب شد! لینی خیلی مهربون گفت اشکال نداره و دوباره درست میکنیم... دوباره درست میکردم و دوباره با یه کلیک...
از همین جا میگم که لینی خیلی روی مسئولیت حساسه... ولی آدم مهربونیه.
گاهی وقتا اگر به من نگفته بودی اشکال نداره و درست میشه، شاید من سایت نمی اومدم دیگه و میدونی... منظورمم مسائل منویی اینا نیس...
مرسی لینی.


صفحه دسکتاپو! =)))

تموم شد... خیلی خیلی مصاحبه ی مفصلی بود و خیلی دوست داشتنی... حرفامو زدم اون اول... خوشحالم که میشناسمت!
همین، خلاص!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






پاسخ به: بهترین تازه وارد
پیام زده شده در: ۱۳:۱۰ پنجشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۶
#29
نتایج
با حذف آرای باطله

دافنه مالدون: 13 رای
سامربای: 1 رای


در نتیجه رنک بهترین تازه وارد، بدون نظرسنجی به دافنه مالدون تعلق میگیرد.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






پاسخ به: بهترین ایده پرداز
پیام زده شده در: ۱۳:۰۷ پنجشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۶
#30
نتایج

آرسینوس جیگر: 3 رای
جیسون ساموئلز: 3 رای
کتی بل: 1 رای

در نتیجه رنک بهترین ایده پرداز، بین آرسینوس جیگر و جیسون ساموئلز به مدت چهار روز، تا روز 2ام مهرماه به نظرسنجی گذاشته میشود.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!










هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.