- با نوشتن رولی این معجون را تهیه کنید و مخفیانه به خورد هر کس که دوست دارید بدهید.طبیعتا مرئی کردن مجدد نوشنده معجون شما کاملا به اراده شما بستگی دارد! 15نمره-فرجو؟
-بله؟
-پس معجونت کجاست؟ تکلیف امروزت! معجون ابله شناسی!
-الان پیداش می کنم. احتمالا تو کیفمه. یه چند لحظه استاد.
-زودتر پیداش کن شاید لازم شد روی خودت امتحانش کنیم .
گروه اسلیترین :
گروه گریفندور:
گروه هافلپاف :
سیاهی لشکر :
-الان پیداش می کنم استاد.
-استاد میشه واسه منو امتحان کنید؟
-رز ویزلی! چند بار بهت بگم سر کلاس خودنمایی نکن؟ حتما مثه مامانت باید بگی که علامه دهری؟
-اجازه استاد؟ تو همه کلاسا همینه.
-آفرین اسکورپیوس، مثه پدرت باهوشی. ده امتیاز برای اسلیترین! فرجو معجونت؟
-استاد اجازه؟ پیداش کردیم.
-بذارش رو میز. امروز میخوایم ببینیم کلاسمون چند تا ابله داره.
-پرفسور اسنیپ؟
-چیه ممد؟
-مگه شما نمرده بودید؟ شما روحید؟
-کی به این سیاهی لشکرها کتاب هری پاتر داده!؟
-آقا اجازه؟ ما.
-آفرین اسکورپیوس ده امتیاز برای سلیترین. سارا پاشو!
-من؟ چرا؟
-خب روی صندلی من نشستی دختر!
-آها ببخشید.
-پاپاتونده ... عه ... نه هیچی تو بشین راحت باش. هی تو پسر که عینک گرد زدی؟
-بله آقا؟
-اسمت چیه؟
-کوچیک شما، غلام پنج دست_ساطورچیان پاتر!
-یعنی تو این کلاس کسی نیس با هری پاتر نسبتی نداشته باشه که من یاد لی لی نیفتم؟
-آقا اجازه؟ ما نسبتی نداریم.
-اسمت چیه؟
-آلبوس دامبلدور!
-محض رضای مرلین آلبوس! با دومتر و نیم ریش و سبیل سفید سر کلاس من چیکار می کنی؟
-اومدم ازت بخوام که کمکم کنی از غلام در برابر لرد محافظت کنیم؟
-چرا!؟؟
-چشاش شبیه لی لیه!
-به زیرشلواری راه راه مرلین قسمت می دم بیخیال این ماجرا شی!
-یعنی بهترین ویژگیتو از همه پنهان کنم؟ یعنی بالاخره تو به این پسر (غلام) علاقمند شدی؟
غلام :
-همیشه ه ه ه !
کل کلاس :
-استاد؟
-بله فرجو؟
-معجون؟ امتحان؟
-آلبوس داوطلب میشی؟
-من به تو اعتماد دارم اسنیپ!
قورت قورت قورت! (دامبلدور در حال سر کشیدن معجون)
-سیوروس؟
-بله؟
-معجون نامرئی می دی بخوریم؟ فرق معجون ها رو هنوز بهشون یاد ندادی؟ من الان با این قیافه نامرئی چطور برم به جنگ لرد؟
-فرجوووو!!! این چیه؟
-نمیدو نیم آقا. فکر کنم کار خواهرمه! واسه شوخی معجونو عوض کرده!
-اجازه طرز تهیه شو بگم؟ معجون تو هفت دقیقه درست میشه، پودر پوست اژدها، حشره توربال، زردک دریایی و ژله گربه ماهی لاز...
-رز!! باز بی اجازه حرف زدی؟ بفرستمت حبس؟
-سیوروس؟
-بله ؟
-تو باید بری حبس به جای رزی با این معجون درس دادنت.
-قول میدی تو حبسم کسی شبیه لی لی نباشه؟
-سعمو می کنم. رز پاشو روش ساختن معجون نامرئی رو بگو.
-اجازه؟ اول سه قاشق پودر پوست اژدها می ریزیم تو آب جوش و سه بار در جهت عقربه های ساعت هم می زنیم. چهارتا بال حشره توربال اندازه متوسط داخل پاتیل ریخته یک دقیقه صبر میکنیم و یه بار خلاف جهت عقربه ها می زنیم. ژله گربه ماهی رو خورد می کنیم و داخل پاتیل می ریزیم سه بار دیگر هم می زنیم و در نهایت زردک دریایی را با ملاقه و به آرامی به محتویات پاتیل اضافه می کنیم. و دوبار درجهت و سه بار خلاف جهت عقربه های ساعت هم می زنیم.
-باریکلا دختر. تشویقش کنید بچه ها
کلاس :
-سیو بیا بریم میخوام با یکی آشنات کنم.
-اسمش چیه؟
- لی لی پوت!
و این گونه دامبلدور چند ساعتی نامرئی ماند و سپس اسنیپ را به لی لی پوت معرفی کرد و در نهایت ... فوقع ما وقع!
2
. به نظر شما چرا استاد ابتدای جلسه خودش را از دید دانش آموزان مخفی کرده بود؟ 3 نمرهمیخواست گوش واسته ببینه بقیه چی می گن.
3
. با نوشتن یک رول از این معجون برای خلق یک خاطره به یاد ماندنی یا غم انگیز یا مخاطره آمیز و... استفاده کنید. لازم هم نیست اگاهانه این معجون را نوشیده باشید. 12 نمره تعطیلات کریسمس شروع شده بود و طبق معمول همه می خواستند در پناهگاه و کنار مادربزرگ و بابا بزرگ ویزلی باشند. محیط پناهگاه با آخرین اختراع آرتور ویزلی یعنی بخاری شناور در هوا که در واقع یک بخاری برقی مشنگی بود که با کمک کلی ورد و افسون روشن شده و وسط اتاق نشیمن مثل ابری پرواز می کرد، حسابی گرم می شد.
میل های بافتنی مالی ویزلی در حال بافتن بلوز پشمی بنفش و زردی بود و به نظر می رسید در ادامه دادن سر آستین ها به رنگ زرد کمی تردید دارد!
جوراب های ساق بلند کاموایی کنار شومینه خاموش خودنمایی می کرد. روی میز وسط اتاق نشیمن سه ظرف بزرگ پر از بیسکوییت و کیک و پیراشکی خانگی بود و بوی مطبوع بوقلمون شکم پر که در پناهگاه می پیچید، هر جادوگر گرسنه ای را افسون می کرد.
-پس واقعا شما هیچ وقت چنین کتابی رو زیر کفپوش اتاق پنهان نکرده بودید عمو پرسی؟
-نه فرجو، این خوابی که دیدی چیز خاصی نبوده پسر، بیخیالش شو بابا!
(راهنمایی : جهت دونستن این ماجرای خواب به تکلیف فلسفه مراجعه شود)
-خیلی ممنون عمو پرسی.
فرجو این را گفت و از اتاق خارج شد و تصمیم گرفت دیگر به آن خواب کذایی فکر نکند. امروز قرار بود با بچه ها در باغ گلوله برف جادویی بازی کنند. بنابراین فرجو به سمت اتاق سابق پدرش رفت تا خود را با چند لایه از لباس ها و کت های پشمی اش بپوشاند. به محض ورود به باغ اولین دستاورد جنگی را ز سوی رکسان دریافت کرد.
-هی فرجو کله اتو بپا ممتاز.
رکسان که در حال آماده کردن مسلسلی از گلوله های برفی با استفاده از پاروی جادویی ویزلی بود این را گفت و پشت چند تا از درخت های باغ سنگر گرفت. گلوله برفی رکسان به سر و صورت فرجو خورد و باعث شد قبل از شام کریسمس کمی هم برف با چاشنی خاک و گل باغچه نوش جان کند! رکسان از پشت درختها بیرون آمد و با نیش از بناگوش در رفته گفت :
-تو و رزی تو یه گروه، منو هوگو هم یه گروه میشیم، تا آلبوس و جیمز و لی لی هم بیان، درضمن بهت پیشنهاد می کنم به هم گروهیت یه کم کمک کنی چون فکر کنم بد جوری با آخرین اختراع بابامون درگیره!
فعلا گروه برنده یعنی ما یه ربع ساعتی رو استراحت اعلام میکنیم. بپر بریم هوگو.
هوگو جیغی از سر شادی کشید و همراه رکسان به پشت درخت ها سرید.
رزی در ضلع شرقی باغ ایستاده بود و سعی در رام کردن پاروی جادویی بود و در آخرین تلاشش پارو مشتی برف به صورتش تف کرده بود و مثل سنگ داخل برف ها گیر کرده بود و تکان نمی خورد. فرجو به کمک رزی شتافت.
-بذار کمکت کنم رزی. ببین اول از همه باید باهاش دوست شی. پس یه کمی نازش می کنیم.
فرجو دستی بر روی دسته پارو کشید بلافاصله پارو شل شد و روی زمین افتاد.
-بعدشم آروم آروم توی محفظه ی بالاییش برف می ریزی. اونم واست گلوله های برفی می سازه. ببین با این درجه هایی هم که داره می تونی سایز گلوله برفی هارو تغییر بدی رزی.
-فرجو خودتو خسته نکن حتی اگه هم من یاد بگیرم باهاش کار کنم و حتی اگه دو تا دیگه هم ازین پارو ها داشته باشیم مگه معجزه شه حریف اون خواهر زلزله ات شیم.
-خب حالا یعنی میخوای تسلیم شی؟
-رزی و تسلیم!؟ هرگز!!
-خب پس بیا با پارو یه کم تمرین کن.
-فرجو؟
-بله رزی؟
فرجو اندیشید رزی خیلی مشکوک اسمش را بر زبان آورده بود.
-من نظرم اینه که یه کار دیگه کنیم؟
-چیکار رزی؟
-اون چیزی که اوندفعه سر کلاس معجون سازی یاد گرفتیم!
-معجون سازی... معجون سازی... معجون نامرئی؟ رزی بس کن فقط میخوایم بازی کنیمو یه کم...
-و یه کم توسط رکسی مسخره بشیم، آره !؟
رزی جمله فرجو را این گونه تمام کرد و با حرص هوا را از بینی اش خارج کرد. انگار خیلی بدش آمده بود که رکسان برف بازی اش را مسخره کرده بود.
-بر فرض اینکه حرفتو قبول کنم، کجامیخوای درستش کنی اصلا؟
رزی که به نظر می رسید به تمام جنبه این قضیه فکر کرده و حتی این امکان وجود داشت که از همان جلسه معجون سازی در حال سبک و سنگین کردن این موضوع بود جواب داد :
-انبار بابابزگ ویزلی! همیشه پر از پاتیل و وسایل معجون سازیه.
-اینم قبول. حالا دستورشو از کجا بیاریم؟
رزی سرش را بالا گرفت، چشمانش برقی زد و با خودپسندی بی نظیری که فرجو همیشه آن را تحسین می کرد گفت :
-منو دست کم گرفتی انگار فرجو! وقتی با رز ویزلی هم گروه می شی هیچ وقت نگران دستور ناقابل یه معجون نامرئی شدن نباش.
چند دقیقه بعد فرجو و رزی دور یک پاتیل در حال جوش خوردن در انباری تاریک نشسته بودند. خوش شانسی شان بود که آنجا پر از کبریت و فندک های مشنگی بود و توانستند به راحتی و بدون استفاده از جادو آتش روشن کنند.
-رزی مطمئنی تا ده دقیقه دیگه آماده میشه؟
-فرجو! برای بار هزارم میگم. این معجون کلا تو هفت دقیقه درست میشه. خب اول دو قاشق پودر پوست اژدها رو باید بریزیم و سه بار در جهت عقربه های ساعت هم بزنیم. پودرو بده فرجو، کمد سمت راست کشوی اول، قوطی قرمزه.
-رزی؟
-بله؟
-تو چطور جاشو بلدی؟
رزی سرخ شد ولی دیگر حرفی نزد و خود را مشغول تنظیم شعله نشان داد. پس از ریختن پودر داخل پاتیل شروع به هم زدن کرد.
-چهارتا بال حشره توربال اندازه متوسط، سه قاشق زردک دریایی و یک ورق کامل ژله گربه ماهی یک ساله! همشونو می تونی تو کشوی سوم کمد قرمز سمت چپ انبار پیدا کنی.
این بار دیگر رزی زحمت خجالت کشیدن هم به خود نداد. سرش را بلند کرد و متوقعانه به فرجو خیره شد.
-تو قبلا بهش فکر کرده بودی رزی، منو گول نزن.
-خب که چی؟ آره بهش فکر کردم همون موقع که رکسان قرار بازی رو واسه بعد از ظهر گذاشت من اومدم انبار تا مطمئن شم همه چیز هست. خب حالا لطفا وسایلو بیار.
رزی لبخندی زد و این را گفت. از چشم هایش می شد ذوق و شوق را خواند.
رزی بال حشره تور بال را داخل پاتیل ریخت یک دقیقه صبر کرد و سپس یک بار خلاف جهت عقربه ها هم زد. ژله گربه ماهی را با دست هایش خورد کرد و داخل پاتیل انداخت سه بار دیگر هم زد و در نهایت زردک دریایی را با ملاقه و به آرامی به محتویات پاتیل اضافه کرد. و دوبار درجهت و سه بار خلاف جهت عقربه های ساعت هم زد.
-خب حالا می رسیم به آخرین مرحله. تو انجام می دی یا من؟
-چی رو رزی؟
رزی مشکوکانه به فرجو نگاه کرد و گفت :
-باید یکی توش تف کنه.
-چی ی ی ی ی!؟ رزی؟
-خب دستورشه فرجو.
-باشه باشه. خودت این کارو کن.
رز بدون معطلی بالای سر پاتیل ایستاد بخارهای پاتیل موهای قرمز و فرفری اش را پف دار تر نشان می داد و در اثر گرما چهره اش بر افروخته شده بود.
-خب سی ثانیه دیگه آمده اس .
معجون پس از فرود چاشنی رزی فش فشی کرد و کاملا بی رنگ شد. رزی با ملاقه آن را در دو لیوان بلوری ریخت. فرجو و رزی به هم زل زدند. می شد استرس را در نگاه رزی خواند. با اینکه معجون خوبی درست کرده بود ولی ته دلش می لرزید.
-با شماره سه رزی. یک، دو، سه!
هر دو نفر لیوان را تا آخر سر کشیدند. معجون اولش طعم تخم مرغ خام می داد ولی در نهایت به نظر می رسید طعمی ندارد. فرجو از مزه مزه کردن معجون کمی دل و رودش به هم ریخته بود. نقطه سردی در معده اش حس کرد. نقطه شروع به بزرگ تر شدن کرد و مثل یک دایره شعاعش بیشتر شد تا جایی که فرجو حس کرد ا ز سرما می لرزد. و سپس احساس سبکی وجودش را فرا گرفت.
-رزی ی ی ی؟ فرجووووو؟ ممتازای خانواده؟ کجایید؟
صدای رکسان از بیرون انبار به گوش می رسید.
-فرجو!!
-رز!!
-وای ما نامرئی شدیم!
-رز!!
-می دونم فرجو، ما نامرئی هستیم م م م!
-رز!!-چته خب؟
-معجون مرئی شدنشو کی میخوای درست کنی؟
-عه ... معجون مرئی شدنی وجود نداره.
-پس چطوری مرئی شیم!؟
-ضد طلسم داره.
-خب؟
-خب که خب؟
-رز!!
-بله؟
-ضد طلسم!؟
-بلد نیستم.
-رز!!-تا دو سه ساعت دیگه اثرش از بین میره یا اگه بخوام مثه کتاب بگم ضعیف میشه!
-رز! شام کریسمس! می کشنمون رزی! سر شام باس نامرئی بریم یعنی؟
-تقریبا
-رز!!
-بله؟
-کجایی؟ میخوام بزنمت.
-خب هر وقت منو گرفتی میتونی کتکم هم بزنی.
در انبار با صدای شترقی باز شد. صدای خنده رزی با آن همراه و سپس دور شد. فرجو به دنبال صدا از انبار خارج شد. رد پاهای رزی روی برف دیده می شد که در حال دور شدن از او بود. رکسان که مات و مبهوت این صحنه شده بود کمی فکر کرد و فریاد زد:
-گرگم به هوای نامرئی؟ چطوری؟ منم میخوام!
آن روز هر چهار نفر معجون نامرئی خوردند و تا قبل از تاریک شدن هوا گرگم به هوای نامرئی بازی کردم. حالا بگذریم که سر شام کریسمس چه اتفاقی افتاد و چه عربده ها کشیده شد و چه کتک ها خورده شد.