هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: **همانند يك سفيد اصيل بنويسيد**
پیام زده شده در: ۱۰:۵۱ یکشنبه ۴ تیر ۱۳۹۶
#21
نور شمع در ظلمات شب، سوسو می کرد و کاغذ های پوستی اطراف خود را روشن می کرد.

در آن سوسوی شب، مردی در پشت پنجره ی اتاق قد علم کرده بود و به منظره ی ظلمانی بیرون خیره و در افکارش غرق شده بود.موهایش مطابق همیشه نامرتب بود و رنگ نارنجی آن گاهی چشم را خیره و گاهی آن را می زد. اما همان رنگ نارنجی به چهره اش ابهت و در عین حال معصومیت خاصی بخشیده بود.
چشمان درخشانش او را جذاب کرده بود و صورت پر ضخمش او را خشن. اکنون سالهای سال بود که دیگر در چهره اش خجالت و سادگی کودکی اش به چشم نمی خورد اما به جای آن ها چیز های نصیب چهره اش شده بود که که هر صفتی را در خود جای می داد. خشونت در عین حال مهربانی، شجاعت در عین حال ترس، گناهکاری اما در عین حال معصوم و...

از خیره شدن به پنجره ی بخار گرفته ی زمستانی دست بر می دارد و در طول اتاقش قدم می زند. دست هایش را، مطابق عادت همیشگی اش، در جیب هایش فرو می کند و با سری پایین افتاده قدم بر می دارد. ذهن مشغولش حتی مانع از آن می شود که متوجه ورود کوچکترین فرزندش به اتاق شود.

هوگو، کوچترین عضو خانواده ی او، با چشمانی درخشان همانند پدرش اما ترسیده در حالی که لباس خواب بر تن دارد و خرسی عروسکی در دست دارد، وارد اتاق می شود. ویژگی های چهره اش او را بسیار شبیه رون کرده است به طوری که میشود تنها تفاوتشان را تنها در لک هایی دانست که چهره ی هوگو از آن ها بی نصیب مانده بود!

باکشیده شدن ردایش از جا می پرد و زمانی که به اطرافش نگاه می کند پسر کوچکش را می بیند. نا خود آگاه لبخندی بر روی لبانش می نشیند. لبخندی که همیشه با دیدن چهره ی هوگو، بر لبان افسرده اش می نشیند و وجودش را تازگی می بخشد.
در مقابل فرزندش زانو می زند تا هم قد او شود و شانه هایش را در دست می گیرد و آنها را فشار می دهد. دلیل ورود هوگو به اتاقش آن هم در نیمه شب تنها یک دلیل داشت.
-چی شده هوگو؟ باز خواب بد دیدی؟
-اوهوم

صدای معصوم و ریز هوگو، بار ها و بار ها در ذهن خسته اش تکرار می شود و وجودش را دوباره پر تلاطم می کند.
-بیا ببینم...
آغوشش را باز می کند و اجازه می دهد که هوگو در آغوشش آرام شود سپس او را می بوسد و بلند می کند و به سمت رخت خواب نارنجی رنگ خود می برد. با یک دست هوگو را در اغوشش محکم نگه می دارد و با دست دیگرس رو تختی را کنار می زند و آن را در گوشه ای جمع می کند. هوگو را آرام بر روی تختش می گذارد و پتو را روی او می اندازد تا مبادا سوز های زمستانی کودکش را آزار دهد. سپس او را می بوسد و منتظر می ماند تا در خواب فرو رود. به چهره ی کودک خود نگاه می کند و اشک چشمانش را پر می کند . تا کی؟ تا کی این ماجرا ادامه خواهد داشت؟ تا کی باید به کودکش اطمینان دهد که مادرش باز خواهد گشت؟ و مهمتر از همه تا کی می تواند بدون هرمیون زنده بماند؟ بدون او همه چیز برایش بی معنا خواهد بود!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۹:۰۴ جمعه ۲ تیر ۱۳۹۶
#22
كي: وقت افطار


تصویر کوچک شده


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۹:۳۶ پنجشنبه ۱ تیر ۱۳۹۶
#23
نام:هري جيمز پاتر

گروه:گريفيندور

سن :١٧سال

چوبدستي:چخاص و پر ققنوس


علاقه مندي ها: كوييدپيچ . خانواده ، دفاع در مقابل جادوي سياه


شكل ظاهري: فكر نمي كنم نيازي باشه




علت تغيير شخصيت: همان طور كه گفتم يكي از بزرگترين علاقه مندي هاي من خانوادمه و ميخوام جيني رو از تنهايي در بيارم...


این شخصیت جزء شخصیت‌هایی هست که همینطوری به کسی داده نمی‌شه و تحت شرایط و در زمان‌های خاص مدیریت ایفای نقش برای پر شدنش اقدام می‌کنه. بنابراین لطفا یه شخصیت دیگه انتخاب کنین.
ضمن اینکه برای تغییر شخصیت حتما باید قبلش از طریق تماس با ما بلیت ارسال کنین و اجازه‌ی مدیریت رو برای تغییر شخصیت و شناسه(با توجه به تعداد پستاتون) بگیرین.


تایید نشد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱ ۱۹:۵۸:۱۳

تصویر کوچک شده


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱۳:۳۰ سه شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۶
#24
پرووووووووووووووووووووووووف
پروووووووووووووووووووووف
پرووووووووووووووووووووووووف
پروووووووووووووووووووووووووووف
پ..............ووووووووووووووف

منو راه بدین دیگه... منم میخوام ققنوس محفل بشم دوباره


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۹:۳۰ پنجشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۵
#25
1. طلسم تغییر دهنده خاطرات رو بگید ببینیم چی بوده، همراه با یکم توضیح که چیشد که درست شد و اولین بار چطوری کاربردش کشف شد! (5 نمره)

ابلوییت- طلسمی که با توجه به اطلاعات قبلی توسط اسلاگهورن ساخته شده است و اولین بار در حالی کشف شد که او میخواست طلسمی دیگر را بر زبان بیاورد اما در حال اجرا پایش به چیزی گیر کرده و تلفظ عوض شد به علاوه برای جلوگیری از افتادن خود در همین حین مجبور شد دستش را کمی بپیچاند که دقیقا دیگه این طلسم را ساخت.

2. یک رول بنویسید و در اون خاطرات یک نفر رو تغییر بدید. دلیلتون رو هم برای اینکار بگید. فضاسازی، توصیف کاراکتر ها و احساسات و خلاقیتتون به شدت اهمیت داره. (25 نمره)

-هری بیا بریم من مدارکو برداشتم.
-باشه بریم.

هری و رون که احتیاط لازم را می کردند،چوب های خود را به حالت آماده باش نگه داشتند و با دقت به اطرافشان نگاه کردند.

وزارت خانه را تاریکی فرا گرفته بود و به جز نور ماه که از شیار های سقف وارد آنجا می شد، منبع روشنایی دیگری وجود نداشت.

تمام تلاش هری و رون در آن تاریکی آن بود که مبادا ناخود آگاه وسیله ای را بیندازند و یا به هر طریقی موجب آگاهی نگهبانان وزارت خانه از وجود آنها شوند چون بر اساس قانون کار آنها یک نوع دزدی محسوب می شد.

اما اتفاق های بد در هر لحظه و هر مکان ممکن است رخ بدهد و آن زمان و مکان هم گویی مشتاق اتفاقی بد بود.

در حالی که رون و هری با احتیاط راه می رفتند و در نزدیکی در خروجی بودند، ناگهان در با فاصله ی چند میلی متر، باز شد و چیزی نمانده بود که به آن دو برخورد کند.

چوبدستی رون، در اثر برخورد با در، چند متر آن طرف تر افتاد اما هری به موقع جا خالی داده بود و بنابراین چوبدستی اش همچنان در دستش بود.

از پس در چهره ای آشنا، با چشمانی شیطانی ظاهر شد. او یکی از نگهبانان وزارت خانه بود که هری و رون را هنگام ورود به آنجا دیده بود و منتظر زمانی مناسب شده بود که آنها را در مکان مناسب غافلگیر کند.

در حالی که چوبدستی اش را به سمت آن دو نشانه رفته بود، قدم بر می داشت و هر لحظه به آن دو نزدیک تر می شد.

هری و رون که هر دو به قدم گام بر می داشتند، در حالی که مدارکی را که بر داشته بودند به خود فشار می دادند تا مبادا آنها را از دست بدهند، به دنبال راه خلاصی می گشتند.

-آقای پاتر آقای ویزلی فکر می کردم که اینجا باشید. وزیر با هوش تر از این حرفا هستن که آدمایی مثل شما بتونین آنها را گول بزنید. ایشون می دونستند که میاین سراغ مدارک ممنوعه...

هری که ذره ای به حرف های او گوش نمی داد، فرصت را غنیمت شمارد و بدون اینکه حتی به رون اطلاع داده باشد، دست به کحار خود جوشانه ای زد. با سرعت به سمت نگهبان که همچنان گرم صحبت بود رفت و با یک جا خالی خود را به پشت سر او رساند و چنان ضربه ای زد که فیل را هم به زمین می زد.

-چطـــور؟ممکن بود بلایی سرت بیاد.
-من سالهاست که توی این حرفه ام ها سرعتم تو این کارا انقدر بالایه که حتی طرف نمی تونه فرصت کنه چوبدستیشو درست نشون بره چه برسه به اینکه منو طلسم کنه.
-خیلی خوب حالا بیا بریم تا کس دیگه ای نیومده.
-بیـ... اما اول باید کاری کنیم که هیچ شاهدی باقی نمونه.
-اونکه بی هوشه بیا بریم تو رو خدا هری لفتش نده.
-رون فرقی نداره که من و تو بریم از اینجا یا نه. تا وقتی اون هنوز به خاطر داره که ما اینجا بودیم همه چیز بر علیه مایه. باید حافظشو پاک کنیم.
-خیلی خب اینبار هم هر چی شما بفرمایید.

رون که دیگر از حرفای فیلسوفانه ی هری خسته شده بود، رفت تا چوبدستی اش را بردارد و زیر لب ناسزایی هم به شانس بدش حواله کرد.

هری قدمی به جلو بر داشت. نگهبان را نشانه رفت و زیر لب گفت:
-ابلیوی ایت.
-خیلی خب دیگه بریم.
-بریم.

3. مجازات استفاده غیر قانونی از این طلسم رو بنویسید. با توضیحات و دلیل اینکه چرا مثلا همچین مجازاتی گذاشتن! (5 نمره، مخصوص دانش آموزان رسمی)

مجازات ها:
پاک کردن حافظه ی استفاده کننده تا یادش باشه دیگه از این غلطا نکنه!
پاک کردن حافظه ی اطرافیانش تا بفهمه چقدر برای اطرافیان اون شخصی که حافظشو از دست داده دردناک بوده!
آویزان کردن فرد از دو لاخ مویش برای عدم یادگیری مقررات!



تصویر کوچک شده


پاسخ به: سالن ورزشي دياگون
پیام زده شده در: ۱۴:۲۰ چهارشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۵
#26
-چیکار کنیم پروف؟ من که حاضر نیستم!
-فرزند روشنایی تو تا الان کجا بودی؟ اصلا بودی؟ یا نبودی؟
-چه فرقی داره پروف مهم اینه که الان هستم.

رون در حالی که چشم غره ای به دامبلدور می رفت، رفت و یه گوشه پیدا کرد و مثل فلک زده ها زل زد به یه گوشه انگار که از فرط مصرف چیز چیز شده باشد.

محفلیون که برای لحظه ای همگی به رون خیره مانده بودند که چگونه او ناگهان از غیب ظاهر شد، درحالی که سرشان را می خواراندند همچنان به مغزشان فشاری بس بسیار می آوردند تا اینکه دست از این کار برداشته و دوباره مشغول باز کردن وسایلی شدند که هاگرید آورده بود، شدند.

رون که در گوشه ای همچنان نشسته بود، با دیدن بی اعتنایی دیگران ناخود آگاه اشکی سوزناک در چشمانش جمع شد. چرا هیچ وقت او را حساب نمی کردند؟ چرا هیچ کس برایش دلسوزی نمی کرد؟ چرا هیچ وقت تو سوژه ها اسمش نبود؟

ناگهان اشک ریزان را کنار گذاشت و مثل فنر از جا پرید و در حالی که چشمانش می درخشید، گفت:
-من یه فکری دارم بیاین به مرگخوارا اموزش بدیم.
-


فلش بک- مقر فرماندهی لرد سیاه

-شنیدیم که محفلی ها بهتون خوب آموزش دادن.
-بله سرورم انقدر بچه های باحال و خفنـ.... چیزه با اینکه محفلی اند و ما هم ازشون متنفریم ولی اموزش هاشون به درد همگان خورد.
-خوبه پس بهتره بیشتر ازشون استفاده کنیم. می تونیم از این طریق از زیر زبونشون هم حرف بکشیم.
-درود بر ارباب بزرگ.


ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۶ ۱۴:۲۵:۰۳

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۱۳:۴۹ سه شنبه ۵ مرداد ۱۳۹۵
#27

1-
نسيم عجيبي بر سطح مريخ مي وزيد و ذرات شن و ماسه هاي قرمز رنگ آن را با خود همراه ميكرد.
مريخ قرمز بود. به قرمزي رنگ خون و به سرخي يك گل سرخ. گويي سالها جنگ و جدل و ريخته شدن خون هاي بسياري به آن اين رنگ را بخشيده بود كه تا ابد ياداور اين جنگها باشد.
در ميان سادگي بي مثل مريخ، درميان وزش باد لذت بخشش و قرمزي خونين رنگ خاكش دو جنگجو در مقابل يكديگر با لباس هاي جنگي ايستاده بودند و با خشم و غضب به يكديگر خيره شده بودند.

كتي بل كه يكي از ان دو مبارز بود، با چشماني درخشان همچون چشمان يك روباه تيز بين حتي از ميان موهايش كه در نسيم اين سو و آن سو مي رفت و جلوي ديدش را مي گرفت، باز هم همچنان با زيركي تمام به دشمنش خيره شده بود و با گوش هايش نيز مراقب اطراف بود تا مبادا با حمله اي غافلگيرانه از پاي در ايد. ابهت خاصي در وجودش به وجود امده بود. ابهتي بي نظير كه هر كسي در جهان آن را مي ستود.
شمشیرش را با تمام قدرت در دستش می فرشد. باید به رقیبش ضرب شستی نشان می داد تا بداند هر چیزی بهایی دارد. بايد انتقام مي گرفت انتقام تمام عزيزاني را كه اين موجود خبيث با بي رحمي خودش آنها را كشته بود و حتي اثري از جسم بي جان آنها بر جا نگذاشته بود.

فلش بک-زمین

کودک در کنار مادرش ایستاده بود و هر چند ثانیهیک بار به مادرش نگاه می کرد تا مطمئن شود تنهایش نگذاشته است. بعد از مدتی طاقتش از بین رفت. خودش را به مادرش چشپاند و تا می توانست خود را به او فشرد.

-مادرجون به نظر خاله می تونه انتقام بابا و عمو ها رو بگیره؟
-مطمئن باش اون خاله است ها! اون خیلی قویه.

مادر کودک با زدن لبخندی سعی کرد دختر کوچکش را ارام کند. اما نمی توانست زیرا خودش هم اضطرابی بس غریب داشت. آیا کتی زنده می ماند؟

فلش بک-مریخ

نه... نه... نمي توانست بدون اينكه بجنگد و او را از بين برد ارامش را دوباره در خود بيابد. حاضر بود در ميدان جنگ جان خود را از دست بدهد تا اينكه بعد از سالها با عذاب وجدان زيستن در رخت خواب گرم و نرم جان بدهد.

موجود مريخي چشماني كشيده و بي روحي داشت كه چهره اش را بيشتر از قبل شيطاني مي كرد. بر لبانش پوزخندي نشسته بود و شمشيرش را در دست ميچرخاند و منتظر اولين حمله ي دختر جادوگر زميني ماند.

كتي كه با ديدن چهره ي ارام او خونسرد او ديگر داشت خونش به جوش مي آمد، با صداي بلند كه خودش هم تا به ان زمان چنين صدايي را از خود سراغ نداشت، گفت:
- آماده باش مرگت نزديكه بزدل ديگه وقتشه ازت انتقام كساني رو كه كشتي بگيرم كساني كه سالها باعشق زندگي كردند و با عشق هم مردند. كساني كه هم ديگر رو به جاي تمام لحظاتي كه نزيسته بودند ودست مي داشتند. حالا وقته اینه كه تاوان پس بدي.

و با فريادي بلند شمشيرش را بالا گرفت و به سمت موجود خبيث، به قصد نابودي حمله كرد و چنان گرد و خاگي به هوا راند كه گويي سپاهي چند هزار نفري در حركت بودند. انگار تمام اسمان ها و کهکشان ها منتظر بودند تا پیروزی او را ببینند و به افتخارش تعظیم کنند.

دیگر زمانش شده بود که دلهره ی دختر بچه ی زمینی از بین برود و آرامش دوباره به دلش بازگردد.

٢.
همان طور كه در بالا ذكر شد، اخرين جنگي كه در كتاب هاي تاريخ و ذهن ها باقي ماند همان جنگ كتي بل با موجود خونخوار مريخي بود كه در را انتقال سپاهيانش تا اخرين نفس جنگيد و بعد از كشتن رقيبش خود نيست خاك را بوسيد و به آن جان داد.
3.
چرا جاي دوري بريم؟ همين مريخ خودمون كه ادم فضايي كم نداره اما نشون نميدن خودشونو. وسايلي هم كه دارند صد برابر ابزار هاي جنگي ما جادوگراس به علاوه يه سپاه منسجم و پيوسته اي دارند كه براي يك هدف همگي به يك كار دست مي زنند و از هيچ تلاشي براي نابود كردن دشمن خودشون غفلت نمي كنند.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: موزه‌ی وزارتخانه
پیام زده شده در: ۱۰:۱۹ سه شنبه ۵ مرداد ۱۳۹۵
#28


نقل قول:
نام پدر: اقای ویزلی

محل تولّد: پناهگاه

شماره شناسنامه:weasley6




تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۱:۴۵ دوشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۵
#29
1-

ما یه سری به شهر لندن زدیم با اجازتون...

فقط یه چیز ی دوتا جا اشتباه املایی دارم یکی چشامانس یکی تمرمز ! نمی تونم ویرایش کنم نمی دونم چرا گفتم که یه وقت نمره کم نکنین


2-

هکتور بهی از مشهور ترین ویبره روندگان معجون ساز تاریخ جادوگری بود که علاقه ی خاصی به شلوار مرلین داشت. اشتیاق او برای کشف و ساخت معجون های عجیب الخلقه و آزمایش آن ها بر روی اطرافیانش باعث شد تا بتواند صد ها نفر را با معجون های خود قربانی کند و اینکاری بس شگرف برای یک معجون ساز بود.
لرد ولدمورت در یکی از خطبه هایش برای سایر مرگخوان میگوید:
«از دوستی با هکتور بترسید چرا که نزدیکی به او همانند امضای نامه ی امضای خودتان است.»

این طور که میگویند پاتیل هکتور پس از سال ها از هکتور به دیوان عالی دادگاه بین المللی جادوگران شکایت کرده است و او را به پشت میله های زندان کشانده است.


ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۹ ۹:۳۹:۲۲

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بهترین عضو تازه وارد
پیام زده شده در: ۱۱:۳۸ دوشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۵
#30
نیوت اسکمندر


تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.