تراختور زرد-گویینگ مری
پست دوم
روز مسابقهمن جمله دلایلی که رولینگ خدانیامرز خیلی به تالار ما نمی پرداخت و کلا یکبار هم قلمش را سمت ما نچرخاند، این بود که عنصر آرامش به شدت در تالار هافلپاف جاری و ساری بوده و هست. یعنی اساسا هیچ اهمیتی ندارد که امروز عصر دلگیر جمعه است یا شب تعطیل پنجشنبه، وسط امتحان هاست یا بین التعطیلین هفت روزه است، لرد ولدمورت به هاگوارتز حمله کرده یا از آسمان تک شاخ های صورتی و لقمه نوتلا می بارد. شما تحت هر شرایطی یک هافلپافی را ملاقات کنید، با آیکن
مشغول
حمام کردن لذت بردن از شرایط موجود است؛ نه شورش می کنیم، نه ترول می کشیم، نه دیهیم ریونکلاو را جایی پنهان کرده ایم، نه باسیلیک سوار می شویم و دوره می افتیم ملت را بکشیم. بنابراین اینکه یک مسابقه کوییدیچی هم حالا در پیش است و تیم کوییدیچمان نیاز مبرم به سه امتیاز بازی دارد و هواشناسی آسمانی صاف همراه با وزش نسیم ملایم پیش بینی کرده اما صبح که از خواب بیدار می شوی شهابسنگ می بارد، هیچگونه خللی در آرامش و طمانینه اعضای تیم ایجاد نمی کند که نمی کند.
شاهد مثال همه توضیحات بالا، در تمام یک هفته ای که دو تیم برای تمرین تا روز مسابقه اصلی وقت داشتند، وندلین زمین را دربست به گویینگ مری ها اجاره داد و با پولش بچه ها را برداشت برد هاوایی هوایی تازه کنند. ورزشگاه کل هفت روز دست تیم مقابل بود؛ حالا اینکه چه کار کرده بودند را خدا می داند، ولی درست بالای سر استادیوم رنگ آسمان با بقیه جاها فرق داشت و سحابی سر اسبی به صورت سه بعدی-اچ دی آنجا برای خودش قیقاچ می داد، و از چند گاهی شهابسنگی با صدای مهیبی می خورد وسط زمین؛ تازه یک عده قسم می خوردند یک
police box آبی رنگ را دیده اند که آن بالا برای خودش چرخ می زده و بارتی کراوچ جونیور از تویش پریده پایین، در حالی که فریاد می زده
I'M A TIME LOOOOORD! از صحنه خارج شده است!
اما مبادا تصور کنید این صحنه ها تماشاگران هافلپاف را از حضور در ورزشگاه بازداشته باشد، نع! هرچند سکو های طرفداران گویینگ مری خالی بود، اما طرفداران هافلپاف با طیب خاطر سرجاهایشان نشسته بودند و نوشیدنی کره ای و خون اژدها و اکسپلیارموس می خوردند(به نگارنده ربطی ندارد که اقلام اخیر خوردنی هستند یا خیر، کافه سکوی نه و سه چهارم اینها را سِرو می کند، به قیمت آذرخش پدرش!
).
البته یوآن آبرکومبی هم که بی شک خون اصیل گودریک گریفندور-که شیطنت هایی با یک روباه ماده داشته یحتمل
-در رگ هایش جاری بود سر پستش حاضر شده بود. چند آدم فضایی سبز رنگ با علاقه دور جایگاه گزارشگر نشسته بودند و زل زل نگاهش می کردند. اما پیش از اینکه این نگاه های مشتاقانه منجر به امر خیری چیزی شود، اعضای دو تیم، که هیچکدام وضع حال حاضر را گردن نمی گرفتند، به صف وارد زمین شدند. یوآن از خداخواسته میکروفنش را قاپید.
-با سلام به فضایی های عزیز حاضر در استادیوم [صدای قورت دادن آب دهان] و دیگر حضار و تماشاگران، بازی بین دو تیم تراختور زرد و
گویینگ مری رو شاهد هستیم ! پروفسور سینیسترا از اون گوشه اشاره می کنن جسم نورانی که بالای سرتون میبینین یکی از اقمار سیاره گالیفری عه که به دلایل نامعلومی داره به ما نزدیک تر میشه، ایشون توصیه می کنن در صورتی که امتحان جسم یابی تون رو پاس نکردین به نزدیک ترین امتحانِ-جسم-یابی-پاس-کرده ی جایگاه آویزون شید، ایشالا که جون سالم در ببرید!:worry: با این امید که هرچه زودتر یکی گوی زرین رو بگیره و به حق پنش تن بازی تموم شه !
پروفسور سینیسترا بلند شد و تعظیمی نمایشی به تماشاگران کرد که بیخیالِ خطر های موجود اکسپلیارموسشان را هورت می کشیدند. یوآن دمش را از دست یکی از علاقه مندان سبز رنگش بیرون کشید و ادامه داد:
-همونطور که میبینید کاپیتان کشتی گویینگ مری این بار به کاپیتان تیم گویینگ مری اعتماد نکرده و شخصا وارد ترکیب تیم شده تا مراقب گویینگ مری باشه. :hyp: بله لوفی رو میبینیم که به همراه آیلین پرنس وارد زمین میشه، در حالی که پرنس یه ظرف تیله دستشه و به سمت طرفدارای حریف تف می کنه! واقعا زشته این کار!
تماشاگران اما همچنان با آرامش مشغول لیسیدن ته لیوان های خون اژدهایشان بودند. در این لحظه شهابسنگی زارپ وسط یکی از سکوهای خالی خورد و با هسته ی زمین محشور شد.
تماشاگران:
یوآن که از جمعیت قطع امید کرده بود معرفی بقیه اعضا را رها کرد و مشغول جدا کردن فضایی های سبز رنگ از دم پشمالویش شد. اعضای تیم تراختور در سکوت خبری و بایکوت شدیدی که حاصل شده بود
قدم به ورزشگاه گذاشتند. در اولین لحظه توجه همه به آسمان بالای سرشان جلب شد که شگفت انگیز می نمود. شهابسنگ های شعله ور که به زمین برخورد می کردند، ستاره ها که به شکل عجیبی قابل دسترسی به نظر....
-آتیــــــــــــــــــش!
قبل از اینکه وندلین خودش را شعله ور کند، یا به سمت اولین شهابسنگ شعله ور آن اطراف پرواز کند، یا شعله های اینور و آن ور به در آغوش بکشد، لاکرتیا آگوامنتی گویان چوبدستش را مثل شلنگ به طرف کاپیتان تیمش گرفت و وندلین با صدای فسسسسسسسسس خاموش شد.
بقایای فرد، چماق ماوراء قدرتمندش را از این دست به آن دست داد و گفت:
-شلام؟!
اورلا ترجمه کرد:
- میگه با زمین چی کار کردین نامردا؟
وندلین که هنوز ازش بخار بلند می شد دست هایش را توی هوا تکان داد و قطره های آب را به اطراف پاشید.
-ما تا همین یه ربع پیش هاوایی بودیم، تنها کاری که با زمین کردیم این بود که الان بهش وارد شدیم!
زمین دست شما بوده، من باید بپرسم با زمین چیکار کردین!
لوفی لنگه چماق فرد را با سرعت توی هوا تاب داد:
ووووووش! و گفت:
-私たちはあなたのスタジアムには何もしませんでした!
-
؟!
سرها به سمت اورلا برگشت. اورلا لپ هایش را باد کرد و ابروهایش را بالا برد و چشم هایش را گرد کرد و شانه هایش را بالا انداخت، که به طور خلاصه ترجمه اش این می شود که: نمیدونم!
آیلین گفت:
-ما فقط دیشب آخر وقت اومدیم اینجا تا توی تمرین چماق های تازه مون رو امتحان کنیم. اون موقع هم هوا تاریک بود، چیزی معلوم نبود! حتما قبل اینکه ما بیایم اینجوری شده! کار کار خودتونه!
-کار شماست!
-تقصیر شماست!
-ما هاوایی بودیم!
-نبودین!
-بودیم!
-نبودین!
-
-
-
سووووووووووووووت!یوآن خودش را از زیر دست و پای فضایی هایی که دیگر یخشان آب شده بود و بی رودروایسی مشغول ابراز علاقه به او بودند بیرون کشید و میکروفن به دست فریاد زد:
-داور که دیگه حوصله ش سر رفته سوت آغاز بازی رو از جای نامعلومی به صدا در میاره و توپ ها رو رها میکنه! هر چهارده بازیکن به هوا میرن، گوی زرین رو میبینم که یک راست به سمت آسمون شوت میشه! بیاین امیدوار باشیم جستجوگر ها قبل از اینکه گوی زرین وارد راه شیری بشه بهش برسن!
سرخگون در دست لاکرتیا بلکه!
لاکرتیا به سمت دروازه گویینگ مری سرعت گرفت و آریانا با ماهیتابه اش بازدارنده ای را به طرف مدافعین تیم مقابل پرتاب کرد. دو جستجوگر به دنبال گوی زرین در
آسمان صاف و آبی پرواز کردند فضای بالای سرشان دور شدند، و ظرف چند ثانیه سر همه آنقدر شلوغ شد که هیچکس نگاهش به زمین نیفتاد. جایی که چند لحظه پیش لوفی ایستاده بود، به نظر می رسید زمین شکاف خورده باشد. شکافی که نه به زیرزمین باز میشد نه به چاه نفت، به
آسمان!
لاکرتیا سرخگون را به رز پاس داد و رز شوت چرخشی-ویبره ای مخصوصش را به سمت باری فرستاد. اما قبل اینکه باری از جایش تکان بخورد دست لوفی که نامردطوری توانایی کش آمدن داشت، از آن سر زمین تا دروازه کشیده شد و چنان چماقی به توپ نواخت که سرخگون طول زمین را نوردید، از وسط گیبن که جیغ زنان خودش را دو نیمه کرده بود گذشت و وارد دروازه تراختور شد!
-لوفی با یه حرکت بی سابقه سرخگون رو وارد دروازه تراختور می کنه! ده صفر گویینگ مری پیشه!
-新鮮な肉!
دست کش آمده ی لوفی پشت باری کوبید و به سمت صاحبش برگشت. باری با نگاهش مسیر دست مداقع تیمشان را تعقیب کرد و بعد غرغرکنان نگاهش را به طرف زمین مسابقه برگرداند. چیزی داشت جلوی چشمش جرقه می زد.
با پشت دست چشم هایش را مالید و دوباره نگاه کرد.
جرقه ها بیشتر می شدند. صدای یوآن دور به نظر می رسید.
-پروفسور سینیسترا
اشاره می کنن جسمی که از بالای سرتون عبور کرد و با خورشید یکی شد ستاره دنباله دار هالی بود که اگه خدا عمرش میداد شصت و هشت سال و سه ماه و بیست و دو روز دیگه از کنار زمین میگذشت، و تاکید دارن خارج شدن این ستاره از مدارش...-
خرررررررررررررررررررپ!جلوی چشم دروازه بان گویینگ مری، هوا به معنی واقعی کلمه «پاره شد» و حفره ایجاد شده او را درون خودش کشید. باری ادوارد رایان قبل از اینکه صدای فریادش به جایی برسد در دنیای دیگری محو شده بود.
همان زمان، مرز های کهکشان راه شیری-هنو میبینیش ننه؟
آیلین پرنس تیله ای تف کرد که با حرکت مستقیم الخطی ازش دور شد، و از روی شانه جواب داد:
-آره!
هلگا در حالی که عینک ته استکانی اش را با لبه ردایش تمیز می کرد گفت:
-چش ازش برندار تا من این تیکه های غبارکهکشانی رو از روی عینکم پاک کنم بیام کمکت!
دو جستجوگر به دنبال گوی زرین پرواز کنان وارد کهکشان بالای سر شده بودند، درست همانطور که یوآن می ترسید همچنان پیش میرفتند و گوی زرین، انگار که برای عید دیدنی بخواهد برود دیدن شعرای یمانی، خیال ایستادن نداشت!
زمین مسابقه
با وجود لوفی، جوگیر ترین مدافع قرن، سرخگون اصلا به نزدیکی دروازه گویینگ مری نمی رسید که کسی متوجه غیبت باری شود. یوآن که دیگر از دست فضایی های سبز رنگ خلاصی نداشت و فقط دو تا چشمش از زیر دست و پای آنها دیده میشد، گزارش می داد:
-سرخگون دست جرج ویزلیه که جفت گوش هاش رو از دست داده و در نتیجه فریاد های هم تیمیش رو نمیشنوه که داره خودش رو می کُشه تا جرج بهش پاس بده! داور از ابتدای بازی تا حالا دیده نشده، و کسی نیست به مداقع گویینگ مری اخطار بده که تو پست خودش بازی کنه! لوفی از چهار طرف کش اومده و راه مدافعین تراختور رو سد کرده! بازی صد به صفر شده، گویینگ مری ایز گویینگ!
آریانا و وندلین به جای پرتاب کردن بلاجر ها مشغول جاخالی دادن از ضربه های لوفی بودند که بیخیال چماق شده، دست، با پا، با چک و لقد و به هر وسیله ای که می شد و می توانست بلاجر ها را به سمت آنها پرتاب می کرد. آن طرف زمین، فرد که بیکار مانده بود چماقش را رها کرده بود و وانمود میکرد جرج است و به مهاجمین پیوسته بود؛ در نتیجه ترکیب تیم از 3 2 1 1 به 4 1 0 1 تغییر کرده بود.(صفر ناشی از به نیستی رسیدن دروازه بان است!
) سه مهاجم تراختور ناامیدانه سعی می کردند هم از شهابسنگ ها، هم از بلاجرهای لوفی، و هم از چهار مهاجم حریف عبور کنند و سرخگون را در اختیار بگیرند، اما همانقدر به نتیجه میرسیدند که گهردورود در لیگ برتر به نتیجه می رسید.
-سرخگون بالاخره بعد از افتادن از دست لارتن کرپسلی و برخورد به در و دیوار و غلبه بر جاذبه قمر گالیفری که هر لحظه به ما نزدیک تر میشه
به دست پیوز میرسه، از پیوز عبور می کنه
و ...واعت!؟ تو زمین فرو میره؟!
فضایی های سبز دست از ابراز علاقه به یوآن کشیدند و با چشم های گرد شده به زمین مسابقه زل زدند. 10 بازیکن و داور- از مکانی نامعلوم- از حرکت ایستادند و وحشتزده به چمن زیر پایشان نگاه کردند. دیگر تماشاگران هم نوشیدنی کره ای نمی خوردند. ورزشگاه در سکوت مرگباری فرو رفته بود و حتی بلاجر ها هم...
-それを取ります!
لوفی که اصولا همیشه در دریافت موقعیت اطراف کند عمل می کرد، فریاد زنان کش آمد و با ضربه چماق قدرتمندش بلاجری به سمت وندلین شوت کرد.
نگاه ها به سمت مدافع تراختور برگشت که قبل از اینکه بتواند حرکتی بکند، با ضربه بلاجر از روی جارویش کنده شد، چند ثانیه در هوا پرواز کرد و بعد...ناپدید شد. لوفی دستش را جمع کرد و
طور به هم تیمی هایش زل زد که متعاقبا به او زل زده بودند.
-خررررررررررررپ!
از محل ضربه لوفی، هوا جرقه زنان جر خورد و سوراخی دهان باز کرد که آن طرفش، ظاهرا دامبلدور با عصای آلستور مودی لب پرتگاه ایستاده بود:
-
YOU SHALL NOT PASS!ملت:
ریچارد هریس فقید:
یان مک کلن:
مایکل گمبون اما:
از آن طرف، از
پنجره ای که وندلین تویش افتاده بود، دود غلیظی بیرون میزد. انگار که کاپیتان نگون بخت از دهانه ی آتش فشان، یا غرفه برگرذغالی نمایشگاه کتاب سر در آورده باشد.
کیلومتر ها دورتر، پست اول!اعضای تیم گویینگ مری، بلافاصله بعد از امتحان کردن چماق های اختراعی فرد و جرج، کلبه را ترک کرده بودند. بی خبر از اینکه چند لحظه بعد از رفتنشان، پنجره ای به دنیای مشنگ ها باز شده که تصادفا سر دیگرش به خانه ای اعیانی در ادینبورگ باز می شود. صاحبخانه هم بی خبر از اینکه سر از تپه ها اطراف ورزشگاه توپچی ها در خواهد آورد، همینطوری محض ماجراجویی از پنجره رد شده بود و خب، حدس بزنید چی؟ سر از تپه های اطراف ورزشگاه توپچی ها در آورده بود.
سالهای نوری آن طرف تر، جستجوگران-استفاده از اکسیو جرمه ننه؟
-گمونم!
ویرایش شده توسط وندلین شگفت انگیز در تاریخ ۱۳۹۴/۸/۱۸ ۱۵:۲۲:۰۳
ویرایش شده توسط وندلین شگفت انگیز در تاریخ ۱۳۹۴/۸/۱۸ ۱۵:۲۵:۳۶