موضوع: در انتهای این رول نه لرد میمیره و نه حتی گریفیندور برندهی بازی میشه. سپاس از توجهتون.
میاد پیشتون با خوشحالیامروز میخوام به یکی از معضلهای اصلی کوییدیچ در هاگوارتز بپردازم؛ تقلب. و همین ابتدا هم سنگامون رو وا میکَنیم. این تقلبه قرار نیست با کود حیوانی و بوی آزاردهندهش رخ بده چون... نه.
-دایی شیکمت جلو وزش باد کولرو گرفته.
-هیسسس. بخاب.
-چرا یه مسلمونی واسه این بچه عروسک نمیخره تا به جای ما با عروسکاش خالهبازی کنه؟
گرم بود. جینی جا پهن کردهبود کف سالن اصلی و بچهها رو سوسیسی خوابونده بود ور دل همدیگه و خودش هم شخصاً نظارت میکرد روی داستان. کسی دم نمیزد. تا اینکه سرکادوگان زد. دم. با سرعت وارد یکی از قابهای توی خوابگاه شد و گ
-واهاهاااای دوسجونیا.
ببخشید. گف
-وای وای وای. نمیگونجم.
شرمنده. گفت
-دوستجونیااااو. ساعت دانلود رایگان تموم شود. ادوارد قول دادهبود باوب افسنجی دانلود کونه ببینیم.
گفت:
-همرزمان بیدار شید. یه خبر خوب دارم یه خبر بد.
هاگرید در حالی که بالا و پایین میپرید، شروع کرد به هذیون گفتن.
-اول خبر بدو بده. نع. خوبو بده. نع. بدو بده. نع خوبو. نع بد. واهاهای! ایوولّا یدونه از این دیالوگا. واهای من خیلی خوشحالم.
هاگرید خیلی خوشحال بود.
-خبر بد اینه که ادوارد قرار نیست برات باب اسفنجی دانلود کنه ای مبارز.
-ادواردکم؟
کادوگجونی چی داره میگه؟
ادوارد که داشت توکشو تیز میکرد دستپاچه شد.
-چ. چی؟ آقا. چی میگی؟ میکنم بابا. دانلود هم میکنم. فقط امروز رو... استثنائاً وقت نداشتم. حالا بیزحمت اون دوراهی رو بدید من لپتاپمو بزنم شارژ.
هاگرید دیگر خوشحال نبود.
-
-بله. سر کاری همرزم. ولی غمیت نباشه. خبر خوب اینه که رولای کوییدیچ این دوره تکپستی هستن.
-وای این که حتی از بده هم بدتره. من تحملشو ندارم.
هاگرید اون یاروعه بود که بخشای باحال سوژهی کویی رو میدادن بهش با پارتیبازی. هاگرید... هاگرید خیلی ناراحت بود بچهها... اجازه بدید من الان میآم.
خب. در اینجای داستان هاگرید خودکشی احساسی میکنه. دیگه همهی خندههاش یه نقابن. یه نقاب که زخمهاش رو بپوشونن. گرفتی؟ هه... :)
بچههای گریفیندور سرکادوگانِ خوشحال رو یقه کردند.
-کجای این خبر خوبه دایی؟
-آروم بگیرید همرزمان. من از این کوییدیچهای چندپسته متنفرم. همیشه قسمت کوییدیچش میافتاد به من و بقیه جاهای باحالش رو مینوشتن. حالا دیگه من هم فرصت این رو دارم که چند پاراگرافی چیزای باحال بنویسم.
در اینجای داستان همهی گریفیندوریها بازی رو تحریم کردند و گفتن که بازی نمیکنن و دوباره کل کارا افتاد گردن سرکادوگان. البته ادوارد استثنا بود. ادوارد سینهش رو صاف کرد و با غرور گفت:
-غمیت نباشه سرکادوگان. من تنهات نمیذارم. خودم میآم تا دوتایی همهی تیما رو بزنیم.
-حله همرزم. آمادهی تمرین هستی؟
-هیسس. بخاب.
هر پایانی، یه شروعی نیاز دارهحالا که بحث شروع شد، جا داره این رو بگمش. این هافلیا واقعاً سختکوش و اینا هستن... یعنی... واقعاً. همیشه فک میکردم چون هیچ لقب خفنی نمونده، الکی سختکوشی رو انداختن بیخ اینا که یه وقت ناراحت نشن. ولی اینطور نیست. حالا عرض میکنم...
تا روز مسابقه دیگه همهی بچهها آشتی کردهبودن و تحریم رو شکستهبودن و برگشتهبودن به تیم، جز ادوارد. ادوارد زنگ زد گفت کار براش پیش اومده. پرسید بچهها دوراهی رو کجا گذاشتهن چون کاری که براش پیش اومده توی کنسول بازیش باید انجام بشه. و وقتی آدرس دوراهی رو گرفت، قطع کرد. ای باباه.
ولی باکی نی. هاگرید حسابی یارش رو شناسایی کردهبود و طی جلسات تمرین، به یه هماهنگی مثالزدنی رسیدهبودن. کعنهو که کسی ندونه فک کنه دوقلو هستن.
-سالام. تو اون یکی مودافع تیم هستی؟ آممم...
اَمّا دابز؟
-اسمم اَمّا نیست هاگرید. اینطوری تلفظ نمیشه.
صدای استادیوم زیاد بود. هاگرید که چیزی نشنیدهبود، با کمی زور بیشتر توی صداش ادامه داد:
-ببین امّا. فک کونم باید یه چیزایی رو با هم هماهنگ کو..
سوت رو زدن.
اوه، اوه. حاجیـــــــــــــــــــــــــــــــــ. شل بگیر! ما همهمون یه مشت دانشآموزیم.
برایان؟! بیا منو بشور-پاس بدید همرزمان. پاس بدید.
-کوافل دست ما نیس دایی.
-کوافل کجاست؟
کوافل توی دروازهی گریف بود. لاوندر از شدت خشم، براون کردهبود. این مدافعا داشتن چه غلطی میکردن؟
-عالیه خیلی خوب شد. حالا سعی کن روی میمِ اما تشدید نذاری.
لاوندر، غرولندکنان کوافل رو برداشت و پاس داد به مرگ. مرگ، کمی ذوقزده رو به سرکادوگان در اومد که:
-پاس بدم؟
-مگه کوافل با ماست ای مبارز؟
-بله.
-اگر کوافل با ماست، پس چه کسی با آنهاست؟
-بلاج
«ر»ـی مرگ، با فریاد سرکادوگان در هم آمیخت و شنیدهنشد. سرکادوگان از رو جاروش پرت شد پایین، کف استادیوم. از شما دعوت میکنم که در ادامه با هم یک دیالوگ چندخطی بشنویم از حسن مصطفی که بیخیال بازی شدهبود برای لحظاتی:
-ایح ایح ایح. یَنیااااا.
اصّن، واخ واخ واخ. خُرد و خاکشیر شد بچِهی مردم. بیرین کنار بیرین کنار ببینم چی آوردم سرِ صورتش. بده بالا. بده بالا رُخته چک کنم. آح آح آح.
بیبین ترو خدا سورتفاهم به وجود نیاد. من اصّن قصد نداشتم همچی اتفاقی بیفته. به جان... عح عح عح... به جان عزیزم.
به جان پدرام، یکّه پسروم. عح عح عح. بگذر از ما. بگذر که خدا از ما نگذشته.
همیطور بی دلیلا، لـِه شدوم.
خلاصهش میشه اینکه... هیچی نمیشه. به عبارت دیگه، یعنی میشد اصلاً این دیالوگ نوشتهنشه. سرکادوگان هم یه آبی سر و صورتش زد و سر حال اومد و برگشت توی زمین.
اژدهاکُش وارد میشوداز دور، خیلی دور، نقطهای نمایان شد. نقطهای که ذره ذره حجم گرفت، قد کشید، و تبدیل شد به هیبت یک قهرمان احتمالی، به هیبت یک ادوارد.
-کارم تموم شد. دیر نرسیدم که؟ اومدم نجاتتون بدم.
در چشمان گریفیهای در حال نابودی، برقی از امید نمایان شد. یعنی ممکن بود که ورق برگرده؟
-خب... پست من کجاست؟
احتمالاً قهرمانی...
-شما ذخیرهای دایی!
... در کار نیست.
و ادوارد، رفت و... عچه، عچه، رفت و نشست رو نیمکت!
-اِما دابز!
-خودشه. بالاخره تونستی اسمم رو درست بگی.
-ایوولّا. اگه از درون خودکشی نکرده بودم الان قرش میدادم. حالا بریم سراغ بازی؟
برید جان عزیزتون.
-فکر کنم هر آن ممکنه شروع کنن بازیو.
آره. باشه. برید.
دوراهی بزرگ
-کوچیک هم کارمو راه میندازه. فقط میخوام دستگاه بازیم رو بزنم تو برق. کار فوری دارم.
شاید مسخرهتون بیاد ولی ورق جدی جدی تا یه حد خوبی برگشت. یعنی گریفیا تونستن تا حد قابل قبولی خودشونو بکشن بالا. و کم کم به حدی برسن که هر گروهی اسنیچ رو بگیره برنده شه. آیرین و فلور هم واقعاً بازیکنهای زحمتکشی هستن. از همینجا از هر دو جستجوگر تشکر میکنم.
هاگرید براش عجیب بود که یه دفعهای انقدر امتیاز گرفتن و حریف توی قوطی رفتهبود. این اتفاق با سختکوشی هافلیا در تناقض بود. توی همین تفکرات بود که نگاهش افتاد به جایگاه تماشاچیان. لبهای یکی از اعضای گریفیندور داشت با سرعت و شوق و اشتیاقی غیر عادی تکون میخورد.
-دارم چی میبینم؟ تقلّوب؟
از اینجا تا انتهای این بخش رول، سر جمع یک دقیقه هم طول نکشید. هاگرید به فکر فرو رفت برای سه چهار ثانیهای. یعنی باید چه میکرد؟ باید این تقلب رو علنی میکرد؟ زیرآب تیمش رو میزد و باعث توبیخ گریفیندور میشد و بین همگروهیاش منفور میشد؟ یا باید لاپوشونی میکرد و تف مینداخت رو شرفش؟ ای باباه. همهش چالش، همهش دردسر.
ناگهان توی سرش جرقهای زد. تصمیم گرفت بدون اینکه گزارش تقلب رو به داور بازی بده، خودش یه جوری جلوش رو بگیره. یه بلاجر داشت میاومد سمتش. جای دستهاش روی چوب رو محکم کرد و آماده شد.
برایان؟! بیا منو بشور 2یوآن هیچی نبود. در مناسبات کوییدیچ هاگوارتز هیچ جایی نداشت. اما با این حقیقت کنار نیومده بود. برای همین نشستهبود بین تماشاچیای عادی و برای خودش گزارش ارائه میکرد از بازی.
-توپ دست حسن مصیه. مصی. مصی. امیدوارم نکتهشو گرفته باشید.
هاگرید چاقه. امیدوارم نکتهشو گرفتهباشید.
در ادامه چند بیت از محسن یگانه با محوریت دوراهی براتون میخونم. امیدوارم نکتهشو بگیرید.
ولی قبلش اینجا رو داشتهباشید. بلاجر با سرعت سمت هاگرید میره. هاگرید داره تماشاچیها رو نگاه میکنه. میزنه زیر بلاجر. بلا. جر. امیدوارم نکتهشو گرفتهباشید.
بلاجر داره میآد سمت تماشاچیا. خیلی داره میآد. من کم کم دارم نگران میشم. نع. مامااااا...
یوآن پیش از اینکه از هوش بره، صدای سوتی شنید که تا ته مغزش اکو پیدا کرد و بعد داور رو دید که میاومد سمتش.
-بازی متوقف میشه.
دوست میداشت میتونست حرف بزنه تا از داور بخواد که بخاطر مصدومیت اون، بازی رو متوقف نکنه. دلش نمیخواست باعث ضد حال بشه. چند تا ناله کرد و امیدوار بود که داور نکتهشو بگیره.
-چون یکی از بلاجر هامون تو صورت این یارو دانشآموزه تیکهتیکه شده.
آخ.
هر شروعی یه پایانی دارهخب همونطور که عرض کردهبودم لرد نمرد. بازی هم هیچوقت تموم نشد. اگر میشد بی شک گریفیندور برنده بود. اما... بیاید یک بار دیگه، با هم اتفاقات چند ثانیهی آخر بازی که منجر به نیمهتموم موندن بازی شد رو مرور کنیم. هاگرید عزیز و دوستداشتنی، از دور یوآن رو دیدهبود و فکر کردهبود که داره تقلب میکنه. و برای اینکه مجبور نشه گروهش رو لو بده، تصمیم گرفتهبود خودش جلوی این تقلب رو بگیره که با این تصمیم، نتایج شکنندهای به بار آوردهبود. نهایتاً یک دسته گل تهیه کرد و به همراهی برایان، رفت بالاسرش توی شفاخونه و هردو قول دادن از این به بعد توی همهی رولهای کوییدیچ این ترمشون، ازش به عنوان گزارشگر استفاده کنن. و میدونستن که اگر یوآن در کما نمیبود، لبخندی از سر خوشحالی میزد. چند دقیقهای نشستن. بعد هم رفتن بیرون و توی راه، دیدن که شفادهنده به همراههای بیمار اتاق بغلی که با بغض، «ارباب، ارباب» میکردن گفت امیدی به زندهموندن بیمارشون نیست...
امیدوارم نکتهشو گرفتهباشید دوستجونیا.
و ممنونم که این بازی کوییدیچ رو در کنار من دنبال کردید.