خلاصه:كتابى وجود داره كه گفته ميشه تنها كتابيه كه با همكارى شخص سالازار اسليترين نوشته شده. لرد سياه بعد از شنيدن اين موضوع، كل تالار اسليترين رو بسيج ميكنن تا اين كتاب رو پيدا كنن و بيارن. طى تحقيقاتى، گويل متوجه ميشه كه اين كتاب، تو ايران پنهان شده و حالا، اسليترينى ها ميخوان كه براى سفر به ايران، آماده بشن.
...........................
بلاتريكس چهره ى همه ى اعضاى حاضر را از نظر گذراند. به نظر كسى براى اظهار نظر وجود نداشت.
-خوبه. حالا ميتونيم برگرديم به تالار و براى سفر، برنامه بچينيم.
ملت اسليترينى كه زير سنگينى چشم غره ى بلاتريكس، كمر هايشان رگ به رگ شده بود، دوان دوان، از يكديگر سبقت گرفتند و به سمت تالارشان روانه شدند.
دقايقى بعد، تالار اسليترين-هواپيما؟!
-چجورى كار ميكنه؟ يعنى بدون جادو ميره تو هوا؟ بيخياال! مگه ميشه؟!
گويل كه از اين همه توجه از خود بى خود شده بود، روى مبل جا به جا شد و لبخندى زد.
-بله. بدون جادو بلند ميشه. از يه مايعى به نام بنزين مصرف ميكنه. دو تا بال داره و مثل پرنده، بال ميزنه و پرواز ميكنه!
كراب سرش را خاراند و به گفته هاى گويل فكر كرد.
-خب...اومديم و اون بنزينش تموم شد. بعد چى ميشه؟!
گويل نميدانست. اما مگر مهم بود؟
-معلومه ديگه. تو آسمون پمپ بنزين وجود داره. اونجا سوختگيرى ميكنه.
-اين مسخره بازيا چيه؟ بياين من يه معجون سفر به ايران براتون بار بذارم. يه هفته اى هم حاضر ميشه!
بلاتريكس مداخله كرد.
-نه هك! لازم نيست...ما بايد زودتر به ايران سفر كنيم. چجورى بايد بليط و ويزا بگيريم؟
-اگه گوشيم رو بدى، ميتونيم اينترنتى حلش كنيم!
گويل، گوشى مشنگى اش را گرفت و از تالار خارج شد. حدود نيم ساعت بعد، خوشحال و خندان، به تالار بازگشت.
-حل شد! فردا ميتونيم بريم لندن و ويزا و بليطمون رو بگيريم. پرواز، پس فرداس!