هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (آبرفورث‌دامبلدور)



پاسخ به: نقد پست های انجمن محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۹:۴۳ شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۶
#21
سلام بر برادر بزرگوار جناب آلبوس.
اگه زحمتی نیست درخواست نقد این رولرو دارم ممنون از براد عزیزم.

با تشکر فراوان.



قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دخمه های قلعه
پیام زده شده در: ۹:۲۷ شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۶
#22
وقتی بانز بر روی دوش آن موش بود موش در مجارای فاضلاب قدم میزد.بوی بد فاضلاب به مشام بانز می خورود ،کم مانده بود بالا بیاورد ،که ناگهان بانز گفت:
-یه نظری بدم؟
-نه.
-منو ول کنی برم خیلی خوب میشه.
-ساکت میشی یا ساکتت کنم؟
-باشه باشه ،چقدر عصبی .

کم مانده بود بانز به خاطر بوی بد فاضلاب بیهوش شود که بالاخره به جای عجیب و غریبی رسیدن، آنجا پر از موش های فاضلابی بود.کمی نزدیکتر شدند،بانز متوجه تپه ای شد که روی آن صندلی بزرگی بود که بر روی آن موش بود که انگار رئیس آنها بود .روی گردن آن موش گردنبندی طلایی بود و یکی از دندان هایش روکش طلایی داشت .
موش که روی دوشش بانز بود جلو آمد و گفت:
-رئیس برای شما یه چیزی آوردم.
-چه چیزی آوردی؟

موش بانز را بر روی زمین گذاشت ،ناگهان بانز گفت:
-من اصلا بدردوتون نمی خورم.

رئیس موشا با صدایی نسبتا بلند شروع به گفتند کرد:
-چند ماه پیش گربه ای به نام آرنولد به پدرم رئیس شهر قهوه ای حمله کرد و او ن رو کشت و خودش رئیس شهر قهوه ای شد و موش های فاضلابی رو از اونجا بیرون کرد ،اون موشا به سمت روستایی به نام روستا شورشیا بود اومدند،اون روستا همین جاست.آرنولد متوجه شکایاتی شد که از طرف شهر های کناری اومده بود. اون شکایت ها در مورد موش های فاضلابی بود اون به خاطر نفرت از موشا شکایتو قبول کرد و تصمیم به نا بودی ما گرفت منم لشکر خودمو برای روبرویی اون گربه آماده کردم ،حالا که تو اومدی تورو گروگان میگریم تا که این جنگو پیروز شیم.

بانز در فکر بود که آرنولد محفلیه و او مرگخواره و آرنولد سایشو باتیر میزند و اگه بفهمه آن را گروگان گرفتند حتما حمله میکنند که ناگهان صدای کسی از مجارای فاضلاب می آمد که می گفت:
-حمله نکنید ای موشای ترسو.

آن صدای آرنولد بود ،حالا باید بانز برای فرار از آنجا ف نقشه ای میکشید .آرنولد پارد آنجا شد وگفت:
-نابودتون میکنم ای موشای تمیز.

که ناگهان چشم آرنولد به بانز خورد وگفت :
-تتو اینجا چیکار نمیکنی ای مرگخوار تمیز،نمیکشمت.

بانز از یکی از لوله های مجارای فاضلاب فرار کرد.





قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده


پاسخ به: اتاق خون!
پیام زده شده در: ۱۵:۰۲ سه شنبه ۸ اسفند ۱۳۹۶
#23
آدر با حرف حاج آقا رودولف دهنش به اندازه ی اتوبان تهران چالوس باز مانده بود ،درشک بزرگی بود و با چشمان درشتش ظل زده بود که خاج آقا رودولف گفت:
-ظل زدن به یه آدم خوب نیست .
-هااا ،آهااا درسته درسته.
-چی درسته .
-ظل زدن.
-چی!
-منظورم حرف شما بود حاج آقا .

آدر در حال فکر کردن بود که چگونه رودولف را هرچه زودتر ببرد که ناگهان فکری به سرش رسید .آدر رفت در پشت دیوار و با صدایی بلند گفت:
-حاج آقاااا،حاج آقا ااا ،بیاین اینجا دعوا شده .

حاج آقا رودولف دوان دوان به سمت صدای آدر رفت.
حاج آقا رودولف:

حاج آقا رودولف جلوی آدر ایستاد و آدر چوبدسیش را درآورد گفت:
-میشه به این چوبدستی نگاه کنید.

آدر با یک ورد جادویی حاج آقا رودولف را درجا خشک کرد ،رودلف را گذاشت در کیسه بزرگی که دستش بود و درش را بست و به سمت خوابگاه مدیران راه افتاد.


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۱۲/۸ ۱۵:۰۶:۲۱


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده


پاسخ به: کلاه گروه بندی
پیام زده شده در: ۱۳:۴۴ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۶
#24
دانش آموزان داخل تالار شدن،آنها بسیار خوشحال و متعجب بودند،دانش آموزان با لبخندی به جلو آمدند و جلوی کلاهگروهبندی قرار گرفتند،پروفسور بینز با حالتی جدی گفت:
-خب ،بچه ها خوش اومدید ،هرکی رو خوندم بیاد رو این صندلی بشینه تا کلاه گروهبندی اونو تو یکی از گروه های هافلپاف گریفندور ریونکلاو و اسلایترین بندازه.

دانش آموزان بسیار استرس داشتن و چهره هایشان شک زده شده بود قلبشان تند و تند میزد.
-آبرفورث دامبلدور .

آبرفورث بسیار خوشحال و البته شک زده شده بود ،با نیشخندی چند قدم به جلو آمد و روی صندلی نشست و پرفسور بینز کلاه گروهبندی را روی سر آبرفورث گذاشت،کلاه گفت:
-به به،آبرفورث دامبلدور ، برادر آلبوس دامبلدور .تو شجاعت بسیار زیادی داری و هوشتم بدک نیست،پس تو رو تو گروه ،گریفندور میندازم.

آبرفورث بسیار خوشحال به سمت میز گریفندور ی ها رفت.



قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفترچه خاطرات هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۰۷ یکشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۶
#25
یک غروب پاییزیی بود،سوز بادی می آمد.... نه.... نه.... چله زمستان بود و باد سوزناک سردی می آمد،آبرفورث درسوئد بود،کشور مورد علاقه اش ،ودمای بسی ۶۸درجه زیر صفر ،یخبندان بسی زیاد.
بیشتر آدما در شومینه ،د ماغ یا گوش نداشتن! حتما نمیداند چرا ،بخاطر یخبندانی بسی زیاد وسرمایی بی پایان. مردم برای خاراندن گوش و دماغ دست به عمل زده و گوش فرد مورد نظر به این روش کنده می شود.
آبرفورث با چهره پکر و یخ زده بود و داشت به برفا نگاه میکرد،برف بسی زیاد بود تا جایی که تا گردن آبرفورث آمده بود ،دیگر لازم نبود به پایین نگاه کند.
آبرفورث با گذشت زمانی به خانه خود رسید،و با بیلی که کنار خانه اش بود برف های خانه ی خود را پارو کرد تا بتواند وارد شود. آبرفورث کمی جلو آمد و کلید را داخل قفل کرد،قفل هم یخ زده بود ،چهره ای پکر داشت و به قفل نگاه میکرد آه سردی کشید اصلا یادشنبود که یک چوبدستی هم دارد و میتواند با وردی در را واز کند.
چندی گذشت و آبرفورث در حال بسی به قندیل تبدیل شدن بود که تازه یادش آمد یک چوبدستی هم دارد ،باچهره ای خوشحال دستش را در جیبش کرد و چوبدستیش را درآورد و آن را در جلوی در گرفت و گفت:
-آلو هومرااا
در باز شد. آبرفورث حسابی یخ زده بود،مثل پنگوئن وارد خانه شد و در را بست،ولباس هایش را درآورد ،از سرما دندان هایش بهم می خورد،آبرفورث رفت کنار شومینه و قهوه ای که کنارش بود را ورداشت و در حال نوشیدن بود ،آبرفورث شومینه را تماشامی کرد و دستش ویک دستش را سمت شومینه گرفته بود.
آبرفورث از یخ زدگی در آمده بود و داشت فکر میکرد که اصلا چرا سوئدو دوست داره وچرا به صفر ماگلی آمده ،در فکر فرو رفته بود که کم به خواب فرو رفت و خوابید.



قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده


پاسخ به: نقد پست های انجمن محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۳:۱۳ شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۶
#26
سلام و درود و دوصد بدرود بر برادر عزیزم آلبوس.
میشه این رولرو نقد کنی،مرسی.

زیر نور و سپیدی محفل باشی



قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده


پاسخ به: شوالیه های سپید
پیام زده شده در: ۲۱:۰۸ شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۶
#27
رون که نوشابه و چیپس دستش بود گفت :
-ام.... چطوره چیپس و نوشابه بوخوریم و درباره ی این مشکل گفتگو کنیم .

و آلبوس با چهره ای پکر فیسی و رونالد با چهره ای خندان و ملت محفلی با چهره ای تجعجب بودند که آلبوس ۵ثانیه بعد رونالدو با دستهای خودش از آستین از اتوبوس پرد کرد پایین.
راننده اتوبوس گفت:
-رسیدیم.

و آلبوس با چهره ای پکر فیسی در اتوبوس نشست و گفت:
-برید بیرون صف شید بیایید پیشنهاد بدید.

و ملت از اتوبوس خارج شدند و آلبوس گفت:
-مینروا برو بگو یه محفلی بیاد پیشنهاد بده،تو راه ببین چه غذایی داره اینجا بگیر بیار

-چشم پروفسور.

چند دقیقه بعد مینروا وارد شد با یک همبرگر،وگفت:
-بفرمایید پروفسور

-پس محفلی چی شد.

-الان میگم بیاد.

مینروا به سمت درب خروجی اتوبوس حرکت کرد و وقتی میخواست درو واز کنه آبرفورث رو دید که یه فنجون قهوه دستش بود ،وخنده رو وارد اتوبوس شد.
آلبوس :
مینروا :
آبرفورث :

-چرا تو همیشه باعث تعجب همگان میشی برادر؟

-نمیدونم،ابری هستم با احتمال بارش باران.

-خب ،برا کمک ما اومدی؟

-اوهوم.

-چه راه حلی داری برا ما؟

-سه تا راه حل دارم.

-خب،بگو.

-اولین اینه که یه دوست گریم کار داره که میتونه همه جا تو سفید کنه که معلوم نشه که سیاه شدی،ولی نمیشه اخلاق تو درست کرد چون این طلسم رو اخلاقتم تأثیر داره،راه حل دوم اینه که داروی جاودانگی رو پیدا کنی و بخوری اینطور ی اخلاقت درست میشه و نمیمیری ولی سیاه می مونی و باید در آفریقا رئیس آدم خورا باشی و اسم تو به آلبوس دامبلخور تغیر بدی ،راه حل سوم اینه که تا یه هفته هیچ کاری نکنی و به یه رئیس مرگخوارا باشی و اسم تو به آلبوس دامبلدورت تغیر بدی و دنیا رو به گند بکشی.

-خوب چرا دوتا رو انتخاب نکنم ،هم دارو جاودانگی بخورم هم گیریم بشم؟

-خب تو الان پونصد سالته و ماشالا رکورد جنتی رو شکوندی تا یه هفته یا میتونی دارو جاودانگی بوخوری یا گیریم کنی.

-الان توقعه چی از من داری آبرفورث.

-البته راه چهارمی هم است، اینه که میتونی اول دارو جاودانگی بخوری بعد گیریم کنی،تصیم باخودته ،کودوم گزینه رو انتخاب کنی.

آلبوس در فکر فرو رفت تا نتیجه رو علام کند.


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۱۱/۱۴ ۲۱:۱۷:۱۶
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۱۱/۱۴ ۲۳:۰۰:۳۴
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۱۱/۱۴ ۲۳:۰۸:۱۴


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده


پاسخ به: نقد پست اعضای الف دال
پیام زده شده در: ۱۵:۳۶ جمعه ۱۳ بهمن ۱۳۹۶
#28
سلام بر بهترین ستاره شناس تاریخ آملیا فیلتوورت عزیز.
اگه میشه این رولرو دارم،باتشکر.

ام... سلام داداش پروف. خوبین داداش پروف؟
ببخشید دیر فرستادم نقدتون رو، درگیر کوییدیچ بودم.
ولی ارسال شد به هر حال داداش پروف.


ویرایش شده توسط آملیا فیتلوورت در تاریخ ۱۳۹۶/۱۱/۱۴ ۱۹:۵۷:۰۳


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده


پاسخ به: نقد پست های انجمن محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۱:۱۲ پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۶
#29
سلام بر برادر عزیزم پروفسور آلبوس پرسیوال ولفریک برایان دامبلدورگرامی.
بی زحمت اگه میشه اینرول رو نقد کنید.


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۱۱/۱۲ ۲۱:۲۵:۵۸


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده


پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۲۱:۰۶ پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۶
#30
ادامه سوژه ی آزمایشگاه
جمع در سکوت فرو رفته بود،که آملیا گفت:
-چطوره اسم و فامیل بازی کنیم؟

و آرنولد گفت:
-نه ،نه ایده ی خیلی افتزاهیه.

و آملیا در ادامه گفت:
-ستاره ها میگن این بازی عالیه.

و آن طرف مرگخار ها در حال شطرنج بازی کردن بودند.
ملت بی توجه به آنکه دو نفر تو تونل بودند داشتند بازی میکردند.
ناگهان ملت صدای جیغ ادواردو شنیدن که داشت در داخل تونل می آمد و آملیا بلند شد و گفت:
ستاره ها میگن انا لله و انا الیه راجعون.

و آرنولد گفت:
-ادواردم اومد.

ملت در حال نگاه کردن به همدیگر بودند.
که آملیا گفت:
-ستاره ها میگن تو خیلی شجاعی آرنولد برو تو تونل.

و آرنولد در جواب گفت:
-آره ،آره راست میگن من شجاع هستم و دا خل تونل میرم.

و آملیا به مرگخارا نگاه کرد و مرگخارا برای بار دوم سرشونو به بالا گرفتن و سوت زدن.



قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.