هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: اعلام جرم
پیام زده شده در: ۱۸:۱۷ شنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۸
#21
به نام دولت چسبندگی و سازندگی


لیسا

قطعا اگه قرار باشه کسی مالکیت قهر رو داشته باشه شمایید!
بنابراین اگر کسی دفعات متعدد ازش استفاده کنه رو به دادگاه فرا میخوانیم!
رابستن لسترنج تا بیست و چهار ساعت وقت دارد در تاپیک ((آیا من مجرم هستم؟)) از خود دفاع کند.


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۸:۱۲ شنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۸
#22
خب...
نظر من اینه که چت باکس قبلی بهتر بود.
این چت باکس یه مشکلایی داره خب...
مثلا:
-شکلک نداره، باید کد بزنی خودت.
-فونتش خیلی خیلی ریزه و نمیشه خوندش.
-امکان شخصی سازی نداره، مثلا تو چت باکس قبلی هر کس رو با رنگ اسمش میشناختن اصلا و خیلی چیز باحالی بود!
-از نظر گرافیکی و زیبایی از چت باکس قبلی ضعیف تره.
-آرشیو نداره که بری پیامای قبلی رو بخونی.
-هربار رفرش میکنی باید دوباره ورود به چت باکسو بزنی.

با تشکر از مدیران که بخاطر راحتی بیشتر ما میخوان یه چت باکس بهتر پیدا کنن، قطعا گذاشتنش تو سایت هم کار آسونی نبوده... ممنون.


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۷:۵۳ شنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۸
#23
-یاران ما با یک روشی فنر را به هوش آورید!

مرگخواران نمیتوانستند... آن ها فقط بلد بودند افراد را بیهوش کنند، آن هم با ضربات سهمگین!
اما دستور دستور بود...
باز هم مثل همیشه سو با نیروی نامرئی به جلو فرستاده شد.
-بسه دیگه! خسته شدم! همه کارا رو من باید بکنم؟! دسترسیتو بگیرم؟!

نیروی نامرئی از ترس گرفته شدن دسترسی اش آرام آرام سو را به عقب کشید. کریس که دید برای اولین بار سو نمیتواند نفر اول باشد، از موقعیت استفاده کرد و به سمت فنریر رفت.
-خب گرگینه ها رو با چی به هوش میارن؟
-با کالباس!

کریس دست در جیبش کرد و یک ورق کالباس بیرون آورد. برای مواقع ضروری که به فنریر نیاز داشت همیشه چند ورق کالباس در جیبش میگذاشت.

-فنر...فنریر؟!
-باهاش با مهربونی صحبت نکن ریس! فنر از طرف ما تکفیر اعلام شده!
-چشم ارباب، هوی فنریر؟! پاشو!

اما فنریر بلند نشد، یا نمیخواست بلند شود. در همین حین آبدارچی بیمارستان که ژست دکتری گرفته بود با قیافه ی ((برید کنار کار خودمه)) ای مرگخواران را کنار زد و بالا سر فنریر ایستاد.


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۳:۰۶ شنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۸
#24
مرد سفید پوش گوش هوریس و رودولف را گرفت و به گوشه ای برد.
-ها کنین!
-چی؟
-ها کنین!

رودولف و هوریس بی حرکت ایستاده بودند و به مرد سفیدپوش نگاه میکردند.
-تو خانه ی ریدل بهتون یاد ندادن ها کنین؟
-نه! ولی در عوض بهمون یاد دادن ((آ)) کنیم، برای مواقع ضروری که دکتر میاد. نگاه کن، آآآآآآآ...

مرد سفید پوش آستین هایش را بالا زد و مشغول دادن آموزش ها کردن به دو مرگخوار شد.
-خب حالا ها کنین، مثل من!

هوریس و رودولف ها کردند. و بوی گندی که از دهانشان خارج شد باعث شد مرد سفید پوش به کما رفته و برای مدتی وارد زندگی نباتی شود، اما مرد به سرعت برگشت و فهمید او انسان فانی نیست که بخواهد بمیرد.
-چی مصرف کردید؟
-پیاز!
-به به! پیاز میخورید از خودتون در میاید!

هوریس و رودولف شطرنجی شدند. در همین حین سو دوباره برگشت. گویا لرد سیاه از کوپه ی خودش اخراجش کرده بود.
-خب سوالتون رو از اینا هم پرسیدید؟
-سوال؟ کدوم سوال؟
-سوال دیگه، قرار بود نظرمون رو درباره ارباب بپرسین و اگه نظرامون بد بود اربابو از قطار بندازید بیرون...

مرد سفید پوش کمی به ذهنش فشار آورد اما چیزی به یاد نیاورد... حافظه ی کوتاه مدتش پاک شده بود!
-من که نمیدونم در مورد چی حرف میزنید... ولی اگه میخواستم بندازمتون بیرون حتما یه دلیلی داشته! پس یه آزمون دیگه طراحی میکنم که ازتون بگیرم بعدش اگه درست انجام ندادید پرتتون میکنم بیرون!

هوریس و رودولف پوکرفیس به سو خیره شدند و منتظر مرد سفید پوش شدند تا آزمون جدیدش را بگیرد.


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۰۲ پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۸
#25
-برو بمیر!
-چی؟ برو بریم؟ آفرین... پس معلومه شوق و ذوق کار رو داری!

بیلی تصمیم گرفت حرف دیگری نزند و پوکرفیس به مرد نامرد خیره شود.
مرد بیلی را در سطل آب فرو برد و سپس به سمت مستراح بعدی رفت...

و بیلی را با سر درون چاه فرو کرد، در همین حین ناگهان موشی تراکت پخش کن از چاه بیرون آمد و شروع به صحبت کرد.
-آیا یک چوبید؟
-بله!
-آیا میخواهید ارتش بزنید؟
-آره!
--آیا پول ندارید؟
-اوهوم!

موش بدون حرف دیگری تراکت را در حلق بیلی گذاشت و در چاه ناپدید شد. حتی به خودش زحمت نداده بود درمورد آن کار آبرومندانه و پر درآمد توضیح مختصری بدهد، موش ایرانی بود و میخواست سریع کارش را تمام کند تا به حل جدول بپردازد و از ساعت دوازده ظهر تا هشت شب در ساعت ناهاری باشد.

بیلی تصمیمش را گرفت... البته سر قولش بود و دیگر راسخ نشد... فقط تصمیم گرفت هرجور شده فرار کند و از تبلیغ هم مثل جانش محافظت کند تا از این طریق به زندگی اربابی خود ورود کند!


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۲:۴۴ پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۸
#26
در همان لحظه نگاه سو هم با نگاه بانز دچار درگیری لفظی شد.

-ببخشید که چون نامرئی بودی مسخرت میکردم.
-فکر کردی دست خودم بود خب؟ خودم انتخاب کردم نامرئی باشم؟ تنها چیزی که توش حق انتخاب داشتم این بود که یه کلاه مسخره رو سرم نذارم...

و در یک لحظه لرد سیاه متوجه مرگخواران شد که به جای چاره اندیشیدن به یکدیگر حمله ور میشدند. سو کلاهش را در حلق بانز فرو کرده بود و کراب با ماتیک بر سر و صورت رابستن میکوبید، گابریل هم سعی داشت کریس را شفاف کند و...

-یاران ما... دارید سرعت سقوط را زیاد میکنید!

اما صدای لرد سیاه در زوزه ی باد گم شد، بنابراین مرگخواران همچنان به کتک زدن هم ادامه دادند.

-باد چگونه به خود اجازه میدهد صدای ما را در خود گم کند؟!

و در همان لحظه باد دیگر به خود اجازه نداد که صدای لرد سیاه را گم کند، باد مرگخوار بود. مرگخواری وفادار!

-یاران ما بمیرید!

و این آخرین جمله ای بود که لرد سیاه موفق شد قبل از سقوط خطاب به مرگخواران بگوید.


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: تابلوی شن پیچ زندان (اعلامیه های آزکابان)
پیام زده شده در: ۱۲:۵۵ یکشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۸
#27
به نام دولت چسبندگی و سازندگی


جوزفین مونتگومری، زندانی درجه دو، به دلیل انجام ندادن جریمه ی آزکابان خود در زمان مقرر به دادگاه فراخوانده میشوند.
ایشان تا بیست و چهار ساعت زمان دارند در تاپیک آیا من مجرم هستم؟ دلایل خود را برای قانع کردن قاضی اعلام کنند تا به دسته ی زندانیان درجه یک منتقل نشوند.
تصویر کوچک شده


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: خاطرات مرگ خواران
پیام زده شده در: ۱۲:۲۶ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۹۸
#28
کریس آرام آرام رفت و روی کاناپه ی خانه ی ریدل دراز کشید. باید فکر میکرد... به گذشته...

کریس به یاد آورد وقتی به هاگوارتز میرفت، سال دوم عاشق دختری گریفیندوری شده بود، مگی.

کریس همیشه سعی کرده بود توجه او را به خود جلب کند، اما چندان موفق نبود، در عوض دختر گریفیندوری ناخواسته توجه کریس را به خود جلب میکرد و در این امر بسیار موفق بود.

مثل آن مسابقه ی کوییدیچی که بین ریونکلاو و اسلیترین برگزار شد. وقتی کریس سرخگون را درون دروازه ی اسلیترین فرستاد، از بین همهمه ی صدها دانش آموز صدای مگی را شنید که او را تشویق میکرد... صدایش را از بین آن همه آدم شنید.
و همان جا بود که بلاجری سرکش محکم به صورت کریس برخورد کرد و باعث شد یک ماه در بیمارستان بستری باشد.

آخرین بار در سال هفتم، معلم دفاع در برابر جادوی سیاه تصمیم گرفته بود بار دیگر از لولوخورخوره به عنوان واحد عملی درس استفاده کند. وقتی نوبت کریس شد، بدون هیچ ترس و هیجانی جلوی صندوقچه ایستاد... چیزی جز صحنه ی مرگ عزیزانش از موجود درون صندوقچه نمایش داده نمیشد، که البته با گذاشتن بالش زیر سرشان و تظاهر به خوابیدن آنها همه چیز حل میشد.

اما همه چیز غیرقابل انتظار پیش رفت.

لولوخورخوره به شکل مگی از توی صندوقچه در آمد. مگی که به سمت کریس میاید... کریس جرات نداشت هیچ کاری کند، بدنش فرمان نمیبرد... و چوبدستی از دستش افتاد.

-کریس!

صداها به صورت بم به گوشش میرسید... در آخرین لحظه وقتی چشمانش رو به سیاهی میرفت چوبدستی اش را برداشت و...

ساعت ها بعد در درمانگاه به هوش آمد، بچه ها میگفتند که در آخرین لحظه ورد را گفته و مگی را در لباس عروسی قرار داده است.

-یعنی انقد از مگی میترسی؟ چیکارت کرده مگه؟

کسی نمیدانست بی هوش شدن کریس در مقابل مگی از روی ترس نبود... کریس باورش نمیشد از رو در رو شدن با مگی بیشتر از همه چیز بترسد.

و مثل همه که بالاخره روزی با ترسشان مواجه میشوند، کریس نیز روز آخر هاگوارتز تصمیم گرفت با شجاعت به ترسش غلبه کند.

مگی چمدانش را جمع کرده بود و دم واگن قطار از معلمان که به بدرقه آمده بودند خداحافظی میکرد. کریس وارد قطار شد و دقیقا پشت سر مگی ایستاد.
-مگی... چیزه میدونم الان اصلا وقت مناسبی نیست...

مگی برگشت و به چشمان کریس خیره شد، مثل همیشه لبخند روی لبانش بود.

-من میخواستم که... بگم... دوست دارم؟!

احساسی ترین جمله ای که از زبان کریس خارج شد همین بود، حتی زبانش هم نمیخواست از عقلش پیروی کند.

ناگهان چهره مگی در هم رفت، هر چقدر هم جمله نامفهوم بود، مگی منظور آن را فهمیده بود.
-فکر میکردم دوستمی!

سپس چمدانش را برداشت و از کریس فاصله گرفت.
-از همه انتظار داشتم که این حرفو بزنن جز تو!

اشک در چشمان قهوه ای رنگ کریس جمع شد، لبانش را به هم فشار داد و آرام گفت:
-خب اشتباه میکردی...


و عاقبت این انتظار شش ساله ی کریس برای بیان احساساتش همین بود...



کریس دیگر هیچوقت مگی را ندید و خبری از او نشنید، تا همین امروز که در خانه ی ریدل از زبان مرگخواران شنید مگی عضو محفل شده، و بعد لرد ولدمورت آمد و خبر از ماموریت داد... حمله به خانه ی گریمولد که رمزش فاش شده بود.

هنگامی که مرگخواران در دسته های سه نفره به سوی خانه گریمولد حرکت کردند، کریس فقط به این فکر میکرد که کاش مگی آنجا نباشد...

اما هیچ جای این قصه قرار نبود به میل کریس پیش برود...

درست وقتی در خانه ی گریمولد باز شد و محفلی ها از آن بیرون آمدند تا با مرگخواران بجنگند، کریس صدایش را شنید، همیشه صدایش را حتی از بین همهمه میشنید.

-در راه محفل بجنگید!

کریس دستانش را روی چشمانش گذاشت، دلش میخواست میتوانست تا ابد این کار را کند، تا ابد در دنیای سیاه و بی کران ذهن خودش زندگی کند و هیچوقت دستش را از روی چشمانش برندارد، برای اینکه هیچوقت نمیخواست ببیند مگی روبرویش ایستاده و چوبدستی اش را به سمت او گرفته است.

-مگی... برو...

کلماتی به صورت بریده بریده از دهان کریس خارج میشد، بغض گلویش اجازه نمیداد درست حرف بزند.
-خواهش میکنم... برو...

مگی که در نگاه اول کریس را شناخته بود، با نیشخندی به او نگاه کرد.
-از همه انتظار دارم اینجا منو بکشن، جز تو!

سپس برگشت تا با مرگخواری دیگر مبارزه کند. کریس دیگر نتوانست جلوی اشک هایش را بگیرد. با صدایی لرزان گفت:
-خب...اشتباه میکنی...

سپس با دست اشک های روی صورتش را پاک کرد.
-مثل همیشه.


جمله ی دوم آن قدر محکم گفته شده بود که مگی را سر جای خود میخکوب کرد. اگر او برمیگشت و کریس صورتش را میدید دیگر نمیتوانست کاری بکند، نباید میگذاشت برگردد، باید همانجا کار را تمام میکرد.
-آواداکداورا.

ورد برخلاف همیشه به آرامی و بدون هیچ هیجانی گفته شده بود، کریس منتظر نماند تا ببیند مگی با صورت محکم به زمین میخورد و زندگی اش تمام میشود، بنابراین بدون توجه به اتفاقات پیرامونش آرام آرام به سمت دیگری رفت و دستانش را زیر سرش گذاشت. دراز کشید و به خورشید خیره شد... فقط به خورشید خیره شد.

کاش هر چه زودتر همه چی تمام میشد... کاش...


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: اعلام جرم
پیام زده شده در: ۱۷:۱۳ پنجشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۸
#29
به نام دولت چسبندگی و سازندگی


جاگسن

مرگخوار بودن شغله؟ خیر!
ولی خب دو شغله که هست... به هرحال پست دفاعیه ش رو توی ((آیا من مجرم هستم؟)) میبینیم و نظر نهایی اعلام میشه.

فلامل

شکایتتون وارد نیست.
مدیرا هر کمکی میکنن بخاطر خودتونه، حقوق نمیگیرن که!
در ضمن گوش بده... اگه گوش میدادی الان زندانی درجه یک نبودی مردک 678 ساله!

هاپکینز

وین خط قرمز همه ی ما گروهمونه، اما لیسا توهینی به گروه شما نکرده، اگه مدرکی داری بیار و دوباره شکایت کن، اما من الان توهینی در سایت نمیبینم، در ضمن هرکس نظری داره، شما از کجا میدونی خب شاید لیسا خیلی دوست داشته بیاد ریون، این که گفته نمیخوام برم هافل توهینه به هافل؟
حتی اگه یه زمانی این قضایا توی رول ها هم پیش بیاد همش شوخیه، اصن ایفای نقش بیشترش شوخیه وین.




Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: کافه تریا مادام پادیفوت
پیام زده شده در: ۱۱:۱۴ پنجشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۸
#30
خلاصه:

همه چیز تو دنیای جادوگری تغییر کرده. شخصیت ها مثل خودشون رفتار نمی کنن. هکتور معجون نمی سازه. دامبلدور به اسنیپ شک داره. بلاتریکس موهاشو صاف کرده.لرد با همه مهربونه. در این بین تنها کرابه که تغییری نکرده و می خواد با تاسیس ارتش صورتی ها قدرت رو در این دنیای جدید به دست بگیره.عضو گیری ارتش، در کافه مادام پادیفوت در جریانه. ولی بجز لینی کسی حاضر نیست عضو ارتش کراب بشه!
لینی هم اشتباهی میفته توی یه پاتیل جوشان!
..........................

-کرررااا...

آخرین کلمات لینی از زیر آب جوش درون پاتیل بیان شد و به گوش کراب نرسید. اما کراب برای نجات تنها عضو ارتشش سعی کرد با سریعترین سرعت ممکن خود را به پاتیل جوشان برساند و لینی را نجات دهد، اما درست موقعی که دستش را نزدیک پاتیل کرد فردی یقه ی او را گرفته و با لگد به طرفی دیگر پرتش کرد.
-اینجا فقط جای آشپزه! صدبار گفتم مشتری ها اینجا نیان!

سپس آشپز تابی به سبیلش داد و پاتیل حامل لینی و آّب جوش را برانداز کرد.
-اه اه اه! حشره! طرف حتما چینیه، اومده اینجا حشره سفارش داده بخوره!

آشپز هنگام گفتن این جمله صورتش را در هم کشید و لینی حتی درحالی که زیر آب جوش غرق شده بود هم نمیتوانست از حقوق حشرات دفاع نکند.
-م...گ...حشات...چشه؟!

احتمالا جملات لینی که از زیر آب به صورت اصوات ناقص به گوش میرسید دفاعی سر سخت از حشرات بود اما آشپز اصلا توجه ای به معنای جمله نکرد و دوباره صورتش را در هم کشید.
-حشره ی زنده هم سفارش داده چندش! این چینیا همه چی میخورن!

در این حین کراب ایستاده بود و مرد آشپز را نگاه میکرد، اگر لینی زنده بود پس الان نباید دست به کار میشد... وقتی لینی سرو شد باید او را نجات میداد!
آشپز در آخر لینی شاخک پخت شده را درون ظرفی گذاشت و یک زیتون اندازه ی خودش در دستانش قرار داد.
لینی داشت زیر بار مشکلات زندگی له میشد...
آن طرف هم مردی چینی منتظر غذایش بود!

درست وقتی لینی سرو شد و جلوی مرد چینی گذاشته شد، کراب وارد عمل شد.
-آقای چینی! میشه لینی رو نخورید؟

کراب سعی کرد از راه دوستی وارد شود.

-من برای غذا پول داد! چرا من باید نخورم؟

کراب سعی کرد از راه دشمنی وارد شود.
-بدش من مردک چینی!

کراب پایش را به میز چسباند و بشقاب را کشید، در همین حین مرد چینی بلند شد و انواع حرکات کنگ فو، کاراته، جوجیتسو و نینجوتسو را روی کراب اجرا کرد، مرد چینی شاگرد مرحوم بروس لی بود.

و درست وقتی کراب کتک خورده بی هیچ حرکتی روی زمین افتاده بود و به بشقاب حاوی لینی نگاه میکرد، مرد چینی چنگال خود را محکم درون حشره ی توی بشقاب فرو برد و آن را مستقیم در دهانش گذاشت.

-لییینییی!

کراب این جمله را گفت و گریه کرد، همزمان با گریه ی کراب ریمل های سیاهش از گونه اش سرازیر شد.
-للییینییی!
-کر...اب!

صدای لینی از ناکجا آباد به گوش میرسید.
-توهم زدم؟ به همین زودی توهمات شروع شد لییینیی؟!
-توهم چیه؟ پشتتم! روی زیتونه چشم و دهن کشیدم شبیه حشره شه، اون بیچاره جای من خورده شد!

کراب برگشت و با یک پیکسی برنزه مواجه شد.
-پیکسی ما آبی بود خانم! برو به کارت برس!
-بابا کراب منم، توی قابلمه سرخ شدم، برنزه شدم! برای اینکه مطمئن شی من خود لینی ام میخوای قضیه خرگوش صورتی...
-نه!

کراب لینی برنزه شده را برداشت و دوباره روی صندلی اش نشست تا دوباره شانسشان را برای جذب اعضا به ارتش صورتی امتحان کنند!


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.