هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: ثبت نام الف.دال
پیام زده شده در: ۲۱:۰۰ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۸
#21
۱- اگه واقعا خوبید، روحیه ی پلید ندارید، قصد شورش ندارین و... به این جبهه بپیوندین.


آخه به ی آدم کت شلواری می خوره روحیه پلید داشته باشه ؟ خب آرتمیس فاول قبلا بد بود ولی اصلاح شد اصن می دونی آرتمیس فاول کی بود ؟ این بود . به هرحال من آرتمیس نیستم ماتیلدا ، قلب مهربونی دارم البته نه زمانی که کسی بهم خیانت بکنه .
2_ دلیلتون برای پیوستن به این گروه چیه؟


همینطوری

3- وقتی عضو شدید، برای دفاع کردن و یا بهتر کردن این جبهه چیکار می کنید؟


من یه زمانی با نیوت کار می کردم و خیلی هم مهارت موجودات جادویی و مبارزه با اهریمن دارم راستش مشنگ ها بهش می گن جنگیر که اینطوری نیست البته شایدم باشه ولی درکل مهارتی که دارم ممکنه به دردتون بخوره


۴- چجوری عضو شدید؟ ( کمتراز هفت جمله و بیشتر از چهار جمله)
خبرا تو هاگوارتز زود می پیچه . منم خبرارو شنیدم . بعد پیدات کردمو ماجرا رو بهت گفتم و تو هم قبول کردی . به همین سادگی .


۵- اخلاقیاتتون رو با حداقل دو جمله و حداکثر سه جمله شرح دهید.
اگه کسی ناراحتش کنه با توجه به ناراحتیش به ترتیب :
مرگ ، شکنجه و نشگون
اگه کسی بهش خیانت کنه درجا :
آواداکداورا ، البته اگه کم باشه سکتوم سمپرا هم خوبه
کت ، شلوارش رو هم خیلی دوست داره و اگه کسی بهش بی احترامی کنه به شدت پشیمون می شه


سوال :

الف دال که نمی خواد به کت شلوار من بی احترامی کنه ؟



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۳:۰۳ دوشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۸
#22
نام : استفن کورنفوت.
مکان و زمان تولد : لندن ، دور و بر میدان گریمولد سال 1880 .
گروه : ریونکلاو.
چوبدستی : چوب درخت سیکامور ، موی دم تکشاخ ، به طول 12/2اینچ .
پاترونوس : سگ بزرگ ایرلندی.
بوگارت : باسیلیسک .
علایق :
تیم کوییدیچ : فلاموث فالکونز (Falmouth Falcons)
شیء : گوی زرین .
حیوان خانگی : آکرومانتیلو .
مکان مورد : کوچه دیاگون .
ورد : سکتوم سمپرا .
شخصیت : نیوت اسکمندر .
دیگر علایق : استفاده از جادوی سیاه ، یادگاران مرگ ، کشتن ماگل ها .
توضیحات :
استفن همراه با آلبوس دامبلدور و گرالت گریندل والد در لندن به دنیا آمد و در سن یازده سالگی به مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز پا گذاشت . کلاه گروهبندی نتیجه گرفت که استفن در گروه ریونکلاو بهتر عمل خواهد کرد و بنابراین استفن پا به دنیا ی جادوگری گذاشت .
استفن در اولین کلاس مراقبت از موجودات جادویی با شخصیتی بسیار خجالتی ولی باهوش ، از هافلپاف به نام نیوت اسکمندر آشنا شد . مدتی گذشت تا بتواند دل نیوت را بدست بیاورد (همانطور که می دانید نیوت دانش آموز مرموز و خجالتی هاگوارتز بود ) ولی استفن توانست ! آنها در سال های تحصیل در هاگوارتز بهترین دوست های هم بودند و رازهایشان را بین هم به اشتراک می گذاشتند . از تیره ترین راز های نیوت مثل عشقش به لیتا تا پیدا کردن یک آکرومانتیلو در جنگل ممنوع ، که نیوت شبانه پی آن روان می شود .
پس از ترک هاگوارتز هردو به استخدام وزارت سحر و جادو می شوند . نیوت در بخش موجودات جادویی و استفن در کارآگاهی . این بهانه ای شد تا آن دوست از هم کمی جدا شوند پس از یک سال نیوت به سمت خانه استفن در حال حرکت است تا خبر مهمی به او بدهد .
آنها پس از بغل و احوال پرسی روی مبلی می نشینند و استفن با کاپوچینو
( نوشیدنی مورد علاقه استفن ) از نیوت پذیرایی می کند . نیوت با سوالی حال استفن را می گیرد .
_ اهههههم خب ! استفن دوست من حاضری همراه من به سفر به دور دنیای برای تکمیل کتابم بیای ؟
استفن که درحال نوشیدن کاپوچینو بود از حرکت می ایستد و فنجان را دوباره به سمت میز می برد و همانجا رها می کند .
استفن از قبل خبردار شده بود که نیوت از وزارت استعفا داده است ولی باور نمی کرد که بخواهد برای تکمیل کتابش به سفر برود . استفن با آن که از قبل جواب سوالش را می دانست از نیوت پرسید
_ تصمیت قطعیه ؟
_ آره هست من از همون موقع که اومدم تو هاگوارتز تصمیمم قطعی بوده . من همیشه می خواستم جهان رو بگردم و جانوراش رو کشف کنم .
_ اممممممم پس با این اوصاف نیاز به یک همکار داری ...
_ بله .
_ و تو من رو انتخاب کردی ؟
_ ببببله
_ اوهوم
استفن پس دست کشیدن به چانه اش می پرسد ؟
_ و کی می خوای حرکت کنی
_ سوم ماه می
_ که یعنی دو روز دیگه
_ آره و نظرت ؟
_ نه .
_ چی ؟
_ نه . ببین نیوت من الان یه کار دارم نمی تونم رهاش کنم ( تا حدی استفن به کارش وابسته بود )
_ پس کار من اینجا تمومه !
استفن با لحن تلخی ناشی از تاسف رو به نیوت می گوید :
_ خداحافظ دوست من
و در را روی نیوت می بندد ...
***


دو روز بعد نیوت تا از خانه خارج می شود با دوست خویش استفن رو به رو می شود
_ استفن ... تو ... اینجا ؟
_ بله استفن ، من اینجا .
_ که یعنی ...
_ همراه نیوت اسکمندر نویسنده بزرگ کتاب جانوران شگفت انگیز و زیستگاه آنها به سفر اکتشافی می رود .
_ اوه اسم کتاب که پیدا کردی .
و آنها هم را بغل کردند همراه هم به سمت ایستگاه کینگ کراس لندن حرکت کردند.

***

هنوز خیلی چیز مونده که بگم ولی خب وقتش نیست و کاغذ پوستی جوهر کافی ندا !

جوهرم تموم شد


چطوری همزمان با آلبوس و گلرت به دنیا اومده ولی تو هاگوارتز دوست نیوت اسکمندر بوده؟ زمانی که نیوت دانش‌آموز هاگوارتز بوده، آلبوس توی هاگوارتز پروفسور بوده! بنابراین من این جمله رو از معرفی شخصیتت حذف کردم. اگه تغییر دیگه‌ای خواستی بدی بگو تا اعمال کنم.

تایید شد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۵ ۱۰:۵۶:۲۱


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۲:۴۵ شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۸
#23
نام : نیکلاس فلامل
گروه : ریونکلاو
چوبدستی : چوب سرخدار ، از ریسه قلب اژدها ، چهارده اینچ تمام
و غیر قابل انعطاف .
پاترونوس : دورفی با چکش ( پاترونوس دورفی هم وجود داری اونم از نوع چکشی)
بوگارت : معجون مرکب پیچیده (دلیلش به شما ربطی نداره )
توانایی ویژه : جاودانه ، جاودانه کردن دیگران با سنگ جادو ، التیام بیماری ، زنده کردن مردگان (در شرایط بسیار بسیار خاص !) ، معجون سازی
مکان زندگی : پاریس خانه نیکلاس فلامل ( از پاریسی ها بپرسی راه رو نشونت
می دهند ( در ضمن تابلو هم داره ))
علاقه : معجون و معجون سازی جاودانگی ، جاودانگی و البته جاودانگی.
ویژگی های ظهری
مو به ترتیب سن : سیاه ، کمی سیاه روبه خاکستری ، خاکستری و سفید .
رنگ چشم : سبز ملایم
سن : شیصد و اندی ، شایدم هفتصد ( حسابش از دستم در رفته )
ویژگی های باطنی : هرچی دنبالشی یا باید تو روزنامه بخونی یا تو جست و جوگر مشنگی (گوگل البته اپرا هم میشه )
توضیحات : (قسمت بالا رو پیشنهاد می دهم ولی رازهایی که مشنگ ها نتوانستند بدست بیارن رو بهتون می گم )
نیکلاس در سال هزار و سیصد و سه میلادی در شهر پاریس در خوانواده ای
اصیل زاده به دنیا آمد .
در سن یازده سالگی مثل خیلی های دیگر وارد مدرسه تازه تاسیس شده
علوم و فنون جادوگری هاگوارتز شد که هنوز موسسانش ( گودریک گریفیندور
سالازار اسلیترین ، روونا ریونکلاو و هلگا هافلپاف) در آن در حال تدریس بودند . زمان گروهبندی برای نیکلاس فلامل فرا رسید و دو جادوگر عالی رتبه به نام های سالازار اسلیترین و روونا ریونکلاو بحث راسر انتخاب نیکلاس در گروهشان شروع کردند . در نهایت آنها از نیکلاس خواستند که خودش گروهش را انتخاب کند . در نهایت نیکلاس نگاهی به روونا با آن چشم هایی که فریاد
می زدند ریونکلاو ، ریونکلاو! انداخت و بعد به سالازار ، که با آن نگاه های خصمانه اش به نیکلاس می گفت یا اسلیترین یا هیچی !
سپس بعد از چند ثانیه نیکلاس نفسش را بیرون داد و با صدایی بلند قریاد کشید
_ریونکلاو !
سالازار لعنتی فرستاد و روونا با آررررررررره غلیظ ، پیروزیش را اعلام کرد و دست نیکلاس را گرفت و آن را به سمت میز ریونکلاو راهنمایی کرد.
سال ها بعد از فارغ التحصیل شدن از هاگوارتزاو به دنبال با ارزش ترین چیز در دنیای جادوگری به راه افتاد . سنگ جادو !
او پس از سال ها جست و جو آزمایش مکان سنگ جادو را پیدا کرد غاری مدفون شده در کوهستان های تبت و هیمالیا . مکانی در قلمروی بزرگ یتی ها
(همون پا گنده شما )! نیکلاس بدون تیمی پژوهشگر و تنها به دنبال سنگ جادو روان شد . در راه به چند یتی برخورد کرد و آنها اورا بیهوش و بازداشت کردند و به پادشاهیشان بردند.
پس از اینکه بیدار می شود سعی می کند از موادی درون کیفش قرار داشتند
معجون مرکب پیچیده و تغییر صدا بسازد و نوش جان کند خوشبختانه مو های یتی در قفس ریخته بود و به همین دلیل به راحتی معجون هارا می سازد و تبدیل به یک یتی سفید پشمالو می شود...
نگهبان را صدا می زند نگهبان بدون توجه به گولی که خورده در قفس را باز
می کند و نیکلاس مشتی نصیبش می کند و آنرا بیهوش درون قفس می گذارد به سمت سر سرای بزرگ یتی ها راه می افتد ...
بدو بدو درون سر سرا می شود و به زبان یتی ها مپفریاد میزند اون مرده فرار کرده خوشبختانه همه از جمله پادشاه به سمت در می دوند و به سرعت ناپدید می شوند او به سرعت متوجه چیزی می شود نشان بروی صندلی پادشاه ! اون همان سنگ جادو بود ک. ب بدن پر زوری که داشت نشان را کند و به سمت در اصلی به راه افتاد .
خوش بختانه لشکری هم منتظرش بودند او که حالا دوباره تبدیل به انسان شده بود معجونی خورد شروع به پرواز کرد و از بالای سر یتی ها یی که به آن نیزه پرتاب می کردند رد شد و از آن ها فرار کرد .
بقیه اش تو همون جایی که گفتم هست برید و بخونید


این شخصیت گرفته شده. لطفا از لیست شخصیت ها، یکی از شخصیت های آزاد رو انتخاب و معرفی کنید.

تایید نشد.


ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۳ ۹:۱۷:۲۱


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۰:۳۳ شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۸
#24
کلاه من خیلی خیلی با هوشم و از خوانواده اصیلی هستم . نصف هوشم رو از شجاعت و پشتکار بدست آوردم نود درصد خون ریونکلاو تو رگهام جریان داره بقیه ش هم گلبول قرمز و سفید هستش .
یک مقدار بسیار ناچیز نزدیک به صفر هم گریفیندوری هستم


ویرایش شده توسط amir5555 در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۲ ۱۰:۵۰:۲۱


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۲:۱۲ جمعه ۱۱ مرداد ۱۳۹۸
#25
تصویر شماره 10
انتظار برای سیریوس به پایان می رسد و بالاخره نامه دعوت به هاگوارتز به این
پسر یازده ساله بریتانیایی می رسد و او با توجه به کاغذ وصل شده به نامه خودش را آماده برای رفتن به کوچه دیاگون می کند .
روز بعد ، سیریوس به همراه دختر عموی خود ، بلاتریکس لسترنج ، که چندان دل خوشی ازش ندارد به مهمانخانه پاتیل درزدار می رسند. سیریوس کد رمزی را بر روی دیوار رمزی پشت مهمانخانه پیاده می کند ، پس از چند لحظه جوابی نمی آید ولی بلاتریکس لگدی به دیوار می زند و گذرگاهی آشکار میشود و آن دو بدون هیچ حرفی به کوچه دیاگون راه پیدا می کنند .
در اول راه بلاتریکس از سیریوس جدا می شود تا سری به بانک گرینگوتز برای جمع آوری گالیون برای خرید هر چیزی که فکر می کنید برود .
سیریوس با یک عالمه گالیون در جیب (نشانه ثروت خاندان بلک) به سمت کتابفروشی فلوریش و بلاترز (که هنوز هم شلوغ ترین جا در کوچه دیاگون هست )راه می افتد برای اولین بار با همچین جای شلوغی بر خورد می کند که البته به دلیل وجود نویسنده معروف ، باتیلدا بگشات برای جلسه امضای کتاب خویش است.
سیریوس زیاد از جلسات امضای کتاب خوشش نمی آید به همین دلیل بدون فوت وقت به فروشنده فروشگاه دستور می دهد تا کتاب های سال اولی ها برای سیریوس بیاورد. مدیر فروشگاه شخصا برای انجام کار سیریوس تشریف می آورد و کتب سال اولی هارا به سیریوس معرفی میکند سیریوس که حوصله اش سر می رود وسط صحبت مدیر فروشگاه پول را به او می دهد و کتاب ها را
ور میدارد و می رود.
زمانی که پایش را از فروشگاه بیرون می زارد مکانی توجه آن را جلب می کند
مغازه ابزار شوخی گمبول و چیبز! سیریوس به مقدار بسیار زیادی بمب کود حیوانی و به اسرار فروشنده وسایل بی خطر آتش بازی دکتر فیلی باستر را تهیه می کند وبه سمت عطاری راه می افتد که متوجه می شود که دیگر پولی ندارد ، به همین دلیل به سمت بانک گرینگوتز حرکت می کند در راه با چند دست فروش که ابزار جادوی سیاه می فروشند رو به رو می شود ولی بی تفاوت از آنها رد می شود و بالاخره به بانک جادوگری گرینگوتز که توسط گابلین ها (در کتاب اشاره شده به جن ها در نسخه انگلیسی و اصلی گابلین درست است)اداره می شود میرسد . در دوران کودکی داستان هایی در باره این مکان مختص به جادوگران شنیده بود . شنیده بود که اژدها های زنجیر شده وظیفه محافظت از این بانک را به عهده دارند شنیده بود هیچکس تا به حال موفق نشده که از این بانک سرقت کند . همینطور که این داستان هارا در ذهنش
می پروراند از ورودی رد می شد و به سرسرای بزرگ و بسیار ساکتی می رسد. که به گابلین ها که بسیار از آنچه سیریوس انتظار داشت کوتاه قد تر بودند و پشت میز های کوچولو نشسته بودند می رسد و دستور می دهد که سیریوس را به سمت صندوقش راهنمایی کند .
گابلین ها اطاعت می کنند چون مقام و منظلت خاندان بلک را در دنیای جاوگری می دانند . خاندان بلک جزء خاندان های بسیار ثروت مند و از حامیان اصلی لرد سیاه به شمار می آمد همچنین با خاندانی به ثروتمندی لسترنج ارتباط داشتند سیریوس به همراه یکی از الف ها وارد چیزی شبیه به معدن می شوند سپس درون سبد خریدی که بر روی ریل حرکت می کند می نشینند و با سرعت بسیاری به جلو حرکت می کنند مدتی طول می کشد که صندوق های خاندان بلک برسند سیریوس در آنجا با دختر عموی خود بلاتریکس رو به رو می شود و هر دو هر چقدر گالیون که نیاز داشتند ور می دارند و همانطور که به گرینگوتز آمدند از آن هم خارج می شوند . و به سمت مقصد بعدی ، عطاری اسلاگ و جیگرز راه می افتند .
در عطاری چیز های مجزوب کننده بسیاری وجود داشت مثل بشکه هایی از مواد لزج روی زمین به پشت سر هم صف کشیده بودند ،شیشه هایی از انواع پودر ها ، گیاهان و چیز هایی مثل این درقفسه های روی دیوار چیده شده بودند.
دسته های پر ، دندان و چنگال حیوانات مختلف از سقف آویزان شده بودند .
سیریوس از آن مغازه خوشش آمده بود ولی بلاتریکس داشت از بوی بد
تخم مرغ های گندیده داشت خفه می شد . ولی سیریوس مشکلی نداشت و سریع لیست تمام چیز هایی که معلم معجون سازی ، پروفسور اسلاگ هورن برای سال اولی ها درون لیست گذاشته بود تهیه کرد و هم راه بلاتریکس دختر عموی بد قلق سیریوس به بیرون رفتند وقتی سیریوس درحال گام برداشتن برای خرید ردا به فروشگام مادام مالکین می رفت بلاتریکس اولین جمله اش را بعد از ورود به دیاگون گفت
_لعنت بهت سیریوس تا کی میخوای همینطوری راه بری حداقل بیا یه به بستنی فروشی اون احمق ( منظور فلورین فورتسکیو بستنی فروش کوچه دیاگون ) بریم بستنی بخوریم.
سیریوس با سر جواب بله می دهد و به سمت بستنی فروشی راه می افتند
فلوریش برا ی آن دو بستنی مخصوص خود با تکه های گردو ی مجانی ی
می آوردآنها بدون هیچ حرفی بستنی را می خورند پولش را روی میز گذاشته و بدون هیچ حرفی به سوی ردا فروشی خانم مالکین راه می افتند.
در ردا فروشی سیریوس با خانم مالکین مواجه می شود که از نظر سیریوس خانمی بسیار موقر و مهران است او به سیریوس اشاره می کند که بر روی میزی به ایستد تا او اندازه ردا هایش را بگیرد زمانی که کار اندازه گیری به پایان می رسد و خانم مالکین می خواهد ردا را تحویل دهد پسری به نام جیمز پاتر وارد می شود بلاتریکس از خاندان پاتر اصلا خوشش نمی آید به همین دلیل وسط اندازه گیری بدون هیچ حرفی به جیمز پاتر تنه می زند و از مغازه خارج می شود سیریوس خیلی ناراحت نمی شود چون اخلاق دختر عموی خویش را
می داند و بالعکس با جیمز گرم می گیرد
_سلام من سیریوس بلک هستم
_ سلام من هم جیمز پاترام
سیریوس فرصت خوبی برای دوستی می یابد و به جیمز می گوید :
_خوشحال می شوم که بقیه خرید ها را باهم انجام دهیم
_بله حتما
و بدین گونه پس از اندازه گیری خانم مالکین برای جیمز سیریوس پیشنهاد
می دهد که به سمت فروشگاه پاتیل برای خرید پاتیل حرکت کنند و جیمز هم قبول می کند و بدین گونه به سمت پاتیل را می افتند .
در پاتیل فروشی سیریوس یک پاتیل برنجی تاشو مخصوص سال اولی ها انتخاب می کند و جیمز هم یک پاتیل مسی کمی بزرگ تر از مال سیریوس انتخاب کرد . وقتی در حال حساب پول پاتیل ها بودند در پاتیل سرا باز شد و دختری داخل پاتیل فروشی شد . اون دختر کسی نبود جز همسر آینده جیمز
لی لی اونز که همراه مادر و خواهرش پتونیا اونز داخل فروشگاه شدند. از حیرت آنها مشخص بود که ماگل هستند و فقط لی لی خون جادوگری در
رگ هایش وجود دارد جیمز سعی می کند با دختر گرم بگیرد چون در همان لحظه اول عاشق لی لی می شود ولی خب نمی تواند از سد پتونیا بگذرد به همین دلیل دست از پا دراز تر پول پاتیلش را حساب می کند و همراه سیریوس از مغازه خارج می شوند کم کم نزدیک ظهر بود و جیمز به سیریوس می گوید که به سمت پاتیل درز دار برای صرف غذا حرکت کنند و سیریوس که که از خیلی قبل گرسنه بوده پیشنهاد جیمز را تمام و کمال می پذیرد و بدین گونه سیریوس همراه جیمز به سمت مهمان خانه پاتیل درزدار حرکت کنند .
پس از صرف غذا دوباره در کوچه دیاگون قدم می گذارند تا سری هم به مغازه اولیوندرز معروف ترین جوپدستی ساز تاریخ سری بزنند .
در مغازه قدیمی کوچک و دراز اولیوندرز ، اولیوندر پشت پیشخان مغازه درحال وارسی یک چوبدستی بود که دو پسر سال اولی پا درون مغازه می گذارند .
اولیوندر از روی صندلی ای که روی آن نشسته بود بلند می شود و به آن دو پسر خوش آمد می گوید آن دو پسر هم که یکی جیمز پاتر و دیگری سیریوس بلک بود جواب خوش آمد اولیوندر را می دهند . چوب دستی ساز بدون هیچ حرفی به سمت قفسه هایی که فضای مغازه را اشغال کرده بود می رود. در هر قفسه تعداد زیادی جعبه مخصوص نگه داری چوبدستی وجود داشت که از میان آنها ، اولیوندر برای مشتریان چوبدستی انتخاب می کرد . پس از مدتی اولیوندر با دو چوب دستی درست به سمت مشتری بر ها می گردد می گوید:
_این برای جناب سیریوس بلک ، چوب از درخت نارون ، انعطاف پذیر ، طول : 32 سانتی متر ، مغز چوبدستی از موی تکشاخ و مناسب شما هست . چوبدستی به آرامی درون دست سیریوس قرار می گیرد اولیوندر پس از چند ثانیه می گوید :
_این چوبدستی ، مناسب شماست و برای آقای چیمز پاتر چوب چوبدستی از درخت گردو و قابل انعطاف ، طول چوبدستی 30 سانتی متر و مغز چوبدستی از ریسه قلب اژدها است ، مناسب شماست جناب پاتر .
چوبدستی در دست جیمز قرار می گیرد و اولیوندر ادامه می دهد :
_ امروز دوتا مشتری سال اولی داشتم ، هر دو تا همون اولین چوبدستیشان را بدست گرفتند هم را پذیرفتند .
بچه ها نگاهی به هم می کنند پول چوب دستی را حساب می کنند واز آقای اولیوندر خداحافظی کرده و از مغازه خارج می شوند .
در کنار مغازه چوبدستی فروشی فروشگاه جوهر های همه رنگ اسکریبولوس قرار دارد . بچه ها برای خرید کاغذ ، پر و جوهر به درون فروشگاه قدم می گذارند .
در فروشگاه اتفاق خاصی نمی افتد و سیریوس و جیمز پس از انتخاب کاغذ ، قلم پر و جوهر پول آنهارا حساب می کنند و از مغازه بیرون می زنند . در همان حال جیمز به سیریوس می گوید :
_ می خوای سری هم به نمایشگاه حیوانات جادویی بزنیم ؟
سیریوس کمی فکر می کند که آیا می تواند یک جغد هم بخرد یا نه .
بالاخره قبول می کند و آن دو به سمت نمایشگاه حرکت می کنند .
در نمایشگاه ، که خیلی شلوغ بود ساحره ای با عینک گرد پشت میزی داشت به بقیه مشاوره می داد . وقتی نوبت سیریوس و جیمز شد ، سیریوس درخواست کرد که مکان جغد ها را به او نشان دهد ساحره با انگشت اشاره کرد :
_ اونجا پشت سرت قفس جغد هاست
سیریوس بر میگردد و به جغد ها می نگرد در میان آن همه جغد سیاه
و قهوه ای یک جغد سفید بسیار گوگول مگولی را پیدا می کند و به ساحره می گوید :
_ اون جغد سفید وسط اونجارو می بینی ، من اونو می خوام .
ساحه بلند می شود و به سمت قفس جغد ها می رود . جغد را آرام از قفس بیرون می آورد و درون قفس کوچکی می گذارد و به سیریوس می گوید :
بسیار خب می شود سه و نیم گالیون .
سیریوس پول را حساب می کند قفس جغد را تحویل گرفته و منتظر جیمز می شود.جیمز از ساحره می پرسد :
_اونها چی هستند .
انگشت جیمز گلوله های پشمی شیری رنگی را نشانه رفته بود
_ توپک ، موجودی پشمالو با زبان دراز که برای حیوان خانگی بودن طراحی شده هرچیزی که بهش بدی می خورد و موقع آرامش صدای خر خری درمیآورد. مراقب باش به عنوان توپ باز دارنده ازش استفاده نکنی .
_ عالیه قیمتش چقدره
_ دو گالیون ...
جیمز همان موقع حساب می کند و همراه سیریوس از مغازه خارج شده و به سمت پاتیل درزدار حرکت می کنند .
در راه سیریوس از جیمز می پرسد :
به نظرت اسم جغدم را چه بگذارم ؟
_ شبیه جغد ادوارد در فیلم نارنیاست . اممممم فکر کنم ادوارد خوبه
_ پس اسمش ادوارده . سلام ادوارد .
و بالاخره به پتیل درزدار می رسند
در پاتیل آن دو نوشیدنی گرفته و مشغول نوشیدن بودند که مادر جیمز پیدایش می شود . جیمز از سیریوس عزر خواهی کرده و می گوید:
_ تو هاگوارتز می بینمت .
و می رود . سیریوس همانجا نشسته و مشغول خوردن نوشیدنی بود که بلاتریکس از کوچه دیاگون خارج می شود وبا سیریوس رو به رو می شود
سیریوس اورا صدا می زند :
_ هی من اینجام بلاتریکس .
ولی بلاتریکس اورا نادیده می گیرد و از مهمانخانه خارج می شود . سیریوس نوشیدنی اش را همانجا رها کرده و دنبال بلاتریکس به راه می افتد ...


سخنی با ناظر : در توضیحات تصویر نوشته بود که اتفاقاتی که برای هری و هاگرید در کوچه دیاگون می افتد را بنویسید ولی من در رابطه با دودانش آموز سال اولی که برای خرید وسایل آمده بودند را نوشته بودم خواهشا بدون توجه به توضیحات تصویر نظارت کنین .ممنون .
در ضمن پنج روز روش کار کردم لطفا اینو رد نکنید

خب... اول اینکه خیلی طولانی نوشتی. یعنی نیازی نبود تا این حد طولانی بنویسی، خیلی جاها رو بی مورد کش دادی. کلا سعی نکن واسه رول هایی که بعد از ورود به ایفای نقش مینویسی هم انقدر وقت بذاری حتی! نیازی نیست یعنی اصلا.
زمان فعل هات بعضی جاها آینده بود، بعضی جاها گذشته. این نکته اذیت کننده بود یه مقدار.
و خب... غلط املایی چرا انقدر؟ قدم میذاشت، عذر خواهی!
هووم... در کل خوب بود...

تایید شد!

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط amir5555 در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۱ ۱۲:۴۷:۵۵
ویرایش شده توسط amir5555 در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۱ ۲۰:۱۵:۲۱
ویرایش شده توسط فنریر گری‌بک در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۱ ۲۲:۵۵:۳۳






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.