تیم خوب تیمیه که...
-کوفت و تیم خوب تیمیه که...درد و تیم خوب تیمیه که....
چرا توی این تاپیک نظارتی نیست؟پس این ناظرای قبلی چه غلطی میکردن؟
زاخاریاس دستش را رو به دکمه قفل تاپیک برد و آن را فشار داد.بلافاصله ماموران زوپس به سمت تاپیک سرازیر شدند. جوشکاران زوپس میله های آهنی به در تاپیک جوش میدادند و کلید ساز ها هم نوبت به نوبت قفل هایشان را از لابه لای تاپیک رد میکردند.
-مطمئنید دیگه نمیخواید این تاپیک برای هیچ وقت باز بشه اوسا؟
-ببندین اون تاپیگو با اسم مسخرش.
ماجرا های کوییدیچ هم اخه شد اسم؟
کار ماموران زوپس تمام شد و به سمت پشتیبانی کاخ روانه شدند.زاخاریاس صندلیش را عقب داد و پاهایش را روی مانیتور ها و کیبورد های روی میز گذاشت.از برج بلند نظارت به تاپیک ها و زمین های متعددی که صد ها قفل و میله به آنها بسته شده بود نگاه کرد و گفت:
-اینه نظارت های سفت و سخت اسمیتی.
از فلاکس رو به رویش چایی در لیوان ریخت از پنجره بلند برج نگاهی به انجمنش کرد.اما داستان از کجا شروع شد؟مدت ها بود رگ نظارت خواهی زاخاریاس بالا زده بود و تاپیک ها و چت باکس را با درخواست نظارت منفجر میکرد.صد ها هزار پیام اسپم از ناظران مختلف دریافت میکرد که در آنها ناظران تمام انجمن ها از او میخواستند دست از لجبازی بردارد.اما اگر میخ در سنگ فرو میرفت،حرف هم در گوش زاخاریاس میرفت.حتی تاپیک «آیا موافق بلاک شدن زاخاریاس هستید؟» هم نتیجه ای نداشت.تا جایی که جلسه اضطراری در کاخ زوپس برگزار شد.محتوی ان جلسه معلوم نشد و برای همیشه جزو بزرگترین اسرار های تاریخ باقی ماند.اما چیزی که از جلسه بیرون آمد این بود که زاخاریاس ناظر انجمن زمین بازی کوییدیچ شده!نظارتی که بیشتر فرمالیته بود چون این تاپیک معمولا فقط در بهبوهه مسابقات کوییدیچ فعال بود و معمولا چون در حاشیه قرار گرفته بود کسی به تاپیک های تک پستی آن توجه نمیکرد.تاپیک های ادامه دار آن از زمان هری پاتر فقید قفل بود و تنها کار زاخاریاس هم این بود که تاپیک های تک پستی باقیمانده را قفل میکرد، در برج لم میداد و چای میخورد.
-زندگی یعنی همین.
زاخاریاس لیوانش را برداشت و دوربین دو چشمش با کلاه روسی را از کشو میزش برداشت.زاخاریاس علاقه خاضی نیز به دید زدن انجمن های دیگر داشت.
-دیاگونو نگا! اینقدر تاپیکاش پست نخوردن که خاک گرفتن.صندوق ارتباطاتشو! زنگ زده.
ویزنگاموتو نگاه! اینقدر درخواست نقد ریخته توش که داره منفجر میشه.
بوووووووم-گفتم بودم منفجر میشه.نگفته بودم؟
ناگهان زمین زیر پای زاخاریاس لرزید.مانیتور های برج نظارت دانه به دانه فرو ریختند و سقف خراب شد. سدریک از سقف سقوط کرد و پایش به لیوان چای زاخاریاس خورد.
-هان؟!چی شده؟
-چی کار میکنی سدریک؟
زدی چاییمو روی کیبوردم ریختی.حالا من چه غلطی بکنم؟
-جدی؟
-قرار نبود دیگه با ترکیدن تاپیک نقد زلزله هم بیاد.
اما زاخاریاس به انجمنش توجه نداشت.صد ها نفر از دور به سمت انجمن حمله ور شده بودند و سعی میکردند با زور قفل های تاپیک را بشکنند.زاخاریاس نمیدانست خواب است یا بیدار.مگر میشد صد ها نفر ناگهان به یک انجمن حمله ور شوند؟بلندگویش را که روی سقف چسبیده بود برداشت:
-چه خبرتووووونه؟چه خبرتونه؟
طولی نکشید که لوله های فاضلاب ترکید و آبشار نامه ها از لوله سرازیر شد.تاپیک صحبت با مدیریت ترکیده بود و نامه ها از سر و کول زاخاریاس و سدریک بالا میرفتند که یکی از آنها توجه زاخاریاس را جلب کرد.نامه با رنگ قرمز نوشته شده بود و تایمری به آن وصل شده بود.زاخاریاس خشکش زد.نامه نامه انفجاری بود:
-زمان سالازار یه نفر گنده.... کرد، سالازار بدون اطلاعش مسابقات کوییدیچ با جایزه نقدی برگزار کرد.
نامه منفجر شد و دفتر را روی سر زاخاریاس خراب کرد.حالا زاخاریاس مانده بود و سدریک و یک دنیا تاپیک قفل.