هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۹:۱۱ سه شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۹
#21
مرگخواران، به دنبال راه آدم کردن اربابشان، در رسانه‌ها غوطه‌ور شده بودند. تام چندین نسخه از پیام امروز را در دست گرفته بود و دور آگهی‌های صفحه‌ی نیازمندی‌ها خط می‌کشید. هکتور، جیوار و جیپور را بالا و پایین می‌کرد. لینی دستورالعمل «ده نفر به این گروه اد کن و این ده تا کانال رو فالو کن تا ربات آگهی‌یاب برات فعال بشه» را سرلوحه قرار داده بود. رودولف در صفحه‌ی اکسپلور ویدیوهایی با تیترهای زرد رنگ و درشت مانند «ساحره‌ی مشهور راز آدم شدنش را لو داد! » یا «این جادوگر از وقتی آدم شده همه‌ی ساحره‌ها تو کفشن. » یا «لاف زنی مجری معروف پس از صرف کره‌ای در یک کلوپ شبانه: کمالات من از دخترخاله‌هایم بیشتر است!» و یا «کمالات بزرگتر از حد تصور ساحره برایش دردسر ساز شد. » را تماشا می‌کرد؛ البته دو ویدیوی آخر ارتباطی با مقصود مرگخوارها نداشت اما این دلیل برای این که رودولف از دیدنش صرف نظر کند کافی نیست. سدریک از زیر پتو بین کانال‌های تبلیغاتی جادوگر تی‌وی جابه‌جا می‌شد. اگلانتاین با یک دست پیپ خاموش را روی لبش گرفته بود و با دست دیگر پیچ رادیوی جیبی قدیمیش را می‌چرخاند.

« ... وزیر سحر و جادو در پاسخ به معترضان گفت: پیام من به شما این است؛ ویززززززززژژژژژژیو بخورید. در کنار مصرف این مواد غذایی، مورد دیگری که در این شرایط می‌تونه مفید باشه، پرهیز از ویززززززززژژژژژژیو دیدااار یاااار غااااایب ... خشششششش»

پافت پس‌گردنی محکمی به رادیو زد تا دوباره لب به سخن وا کند.

- ناراحت شدی رادیو؟

در این میان مروپ مانند مادری دلسوز [ویرایش مسئول نقد خانه ریدل: این چه تشبیهی بود؟ :| مادری دلسوز رو به مادری دلسوز تشبیه کردی؟] بین تمام جویندگان می‌چرخید و چای نبات در دهانشان میریخت.

- یافتم!

- عه این برنامه‌هه! من مشتری پروپاقرصشم. هر وقت من روشن می‌کنم فقط می‌گه «تو زیبا هستی!»

- برنامه‌ای که به کراب می‌گه زیبا قراره ارباب رو آدم کنن سدریک؟

- نه ... یعنی آره! داره می‌گه خدمات جدید ارائه می‌دن. خودت گوش کن دیگه.

«آدم کردن خود و عزیزانتان را به ما بسپارید! موسسه‌ی مهرگسترسیندرفورد، پس از چندین سال فعالیت موفق در ارئه‌ی پکیج‌های دعوت به مهر و روشنایی، عشق ورزی برای همه، و چگونه خودمان را بورزیم، اکنون با اتکا به خوشنامی خود و اعتماد شما، خدمت جدیدی ارائه می‌دهد. آدم کردن سرپایی در محل! اگر همین الان تماس بگیرید، یک پکیج کمالات ژله‌ای نیز دریافت می‌کنید. همین حالا تلفن رو بردارید. هم آدم شید و هم کمالاتتون رو از دخترخاله‌هاتون بیشتر جلوه بدین! »

آیا مرگخواران با برایان تماس می‌گیرند؟ آیا اربابشان را برای آدم کردن به او می‌سپارند؟ نگارنده مسئولیتی در قبال ورود او به سوژه نمی‌پذیرد.


تیزترین کارِ قُرون این‌جاست! بزترین آگاهِ اعصار.


پاسخ به: دخمه های قلعه
پیام زده شده در: ۱۸:۳۵ سه شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۹
#22
در یکی از خانه‌های پرشمار لندن که اکنون از طریق لوله‌کشی آب، میزبان عبوژ شده بودند، برایان سیندرطوفانی، فرزند برایانعلی سیندرطوفانی، زندگی می‌کرد. برایان مدرس کلاس‌های انگیزشی پرشماری از جمله «تو زیبا و دلفریبی»، «تو با کائنات همسویی»، «تو وقتی سین می‌زنی، جواب هم می‌دی» و «تو کمالات بیشتری از دخترخاله‌هایت داری» بود. او در حرفه‌ی خودش حرف نداشت! همین‌قدر بدانید که او به قدری جملات انگیزشی را تاثیرگذار به زبان می‌آورد که در روح خودش هم رسوخ می‌کرد و باورش می‌شد.

دینگ دینگ!

- بیا تو.

- چرا گفتی بیا تو؟ اگر من نبودم چی؟ اگر یکی خودش رو شکل من جا زده بود؟ اگه یکی از اونا بود و می‌خواست برای گرفتن من کمین کنه؟

- کی می‌خواد تو رو بگیره؟

- مامورا دیگه. ولش کن حالا ... بو بکش. بو نمیاد؟

- بوی توطئه برای ایجاد نظم نوین جهانی؟

- نه احمق! بوی سَم.

مودی جنس را کف دست برایان گذاشت.

- بوش کافیه که بری بالا! فقط می‌گن این نژاد یکم پارانویا میاره ... ولی همش حرفه. من خودم هیچی حس نکردم. صبر کن ببینم! اون کارت چیه درمیاری؟ نکنه شوخیت گرفته؟ فکر کردی من به این سیستم کثیف اعتماد دارم؟ می‌دونی نات به نات پولی که با این سیستم شیطانی منتقل می‌شه رو ردیابی می‌کنن؟ هاه! از آب خوردنمونم خبر دارن. اصلا واسه همین طراحیش کردن. فکر کردی راحتی ما واسشون اهمیتی داشته؟ جدای از این! کافیه اراده کنن و حساب یه مهره‌ای مثل من که واسشون خطر داره رو صفر کنن. تازه با این سیستم جدید JATF ...

- هی! هی! نقد درآوردم! تو این گالیون‌ها رو می‌گیری و دهنت رو می‌بندی. تصویر کوچک شده


مودی که رفت، برایان زد زیرش. او به تازگی مجری برنامه‌ای در جادوگر تی وی هم شده بود و به لطف متاع ناب مودی، در کنار فعالیت انگیزشی، به بیان فلسه و حکمت نیز می‌پرداخت.

برایان دانشجو هم بود. اگرچه او جز بازی‌های رومیزی جادویی، افتخاری در دنیای تحصیل نداشت و اصولا درسی پاس نکرده بود، اما هر روز به خودش می‌گفت «تو دانشجو می‌شی» و عاقبت آن را جذب کرد. حالا در راستای اخذ مدرک «زبان بین‌المللی عشق ورزی» باید «وصایا» هم پاس می‌کرد که نمی‌دانست چه ارتباطی به عشق ورزی دارد. خلاصه، برایان تصمیم گرفت حالا که ذهنش باز شده، وصایا را تورقی بکند.

«به این‌ها راضی نشوید. شما این را می‌خواهید؟ ما باید آدم بشویم. توقع شما باید این باشد که آدمتان بکنند. مرلین همه‌ی ما را آدم کند! »

برایان دچار احساس کویر بودگی شد و یک لیوان آب شیر برای خودش ریخت. برایان عبوژها را می‌نوشید و همزمان آن جملات مریض از نظرش می‌گذشت. او حس جدیدی را تجربه می‌کرد. کاملا حالی به حالی شده بود. انگار که گم‌شده‌اش پیدا شده. برایان به «آدم کردن» حتا از دعوت به روشنایی و عشق ورزی هم مشتاق‌تر بود.


تیزترین کارِ قُرون این‌جاست! بزترین آگاهِ اعصار.


پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۸:۳۰ سه شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۹
#23
مجری برنامه‌ی «عشق‌ورزی برتر» در استدیو نشسته بود و به بینندگان انرژی مثبت گسیل می‌کرد.

- تو معجزه‌ی بزرگ خداوند هستی. تصویر کوچک شده
تو رابطه خوبی با همه داری. تصویر کوچک شده
تو هر روز خوش‌اندام‌تر می‌شی. تصویر کوچک شده


ساعت‌های متوالی بود که تنها با همین جملات، به بذل نیروی عشق می‌پرداخت.

- این برنامه هر روز پرمحتواتر می‌شه. تصویر کوچک شده
نه خیر! این یک جمله‌ی انگیزشی نبود؛ این نوید اضافه شدن بخش جدیدی به برنامه‌ی محبوبِ شما بیننده‌های عشق‌ورز و روشنایی پیشه بود. در این بخش قصد دارم براتون کمی از حکمت و فلسفه‌ی برایانی بگم. خورشید، پشتش به ماست. روش رو کرده به یک دنیای موازی. خورشید رو این‌طوری نگاه نکنید! تمام کمالات و حرارتش، پشتش جمع شده. جلوی خورشید، یخه. یخخخخخخخخخ. در اون دنیای موازی، به شما یخخخخخخخ می‌تابه. گل‌های دنیای موازی، کاسبرگشون از یخخخخخ تغذیه می‌کنه. آدم‌های خاص، از اون‌جایشان یخخخخخخ می‌تابه. حالا تصور کنید ... دختری که توی ساحل به جای آفتاب، ساعت‌ها یخخخخخخ گرفته باشه. شما نمی‌تونید تصور کنید چهره‌ای که بهش یخخخخخخ تابیده چه‌قدر زیباست. اگر ببینید، یختون آب میشه. عشقتون میاد. می‌ورزه. بورزید. ورز بدید. یخخخخخخخ. شاید باورتون نشه اما این بخش از برنامه، مسابقه هم داره. تصویر یک دختر دنیای موازی که بهش یخخخخخ تابیده رو نقاشی کنید و برامون بفرستید. تلفن داریم؟ وصل کنید.

- ببینید آقای ثیندرفورداقی ... قبلا کسی از عشق ورزیدن حرف می‌زد که این کاره بود. هری رو تو پرونده داشت. گلرت رو داشت. شما کیو ورزیدی که حالا مجری شدی؟

- تو در مسائلی که بهت مربوط نیست، دخالت نمی‌کنی. تصویر کوچک شده
تو می‌دونی که اهمیتت برام چقدره. تصویر کوچک شده
تلفن بعدی رو وصل کنید.

- شما ...

- جانم؟

- خجالت ...

- خوب؟

- نمی‌کشید؟

- بابت؟

- فازتون ...

- ها؟

- چیه؟

- می‌شه کل دیالوگت رو توی یک خط بگی عزیزم؟ ظاهر پست داره زشت می‌شه.

- اون دختر داره بهش یخ می‌تابه. حق داره. ولی شما پول می‌گیرین از کسی که نقاشیش خوب باشه.

- ما از کی پول می‌گیریم؟

- اشتب زدی. اگه فکر می‌کنی دیالوگاتو می‌خونم، کور خوندی. من فقط دیالوگای خودمو می‌گم. هه!

- الان شما دقیقا مشکلت چیه؟

- یکی می‌بینی نقاشیش خوبه. [تق - تلفن قطع می‌شود.]

- تو می‌فهمی. تصویر کوچک شده


تیزترین کارِ قُرون این‌جاست! بزترین آگاهِ اعصار.


پاسخ به: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۲۲:۵۸ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۹
#24
- خانم فیگ شما چند سالتونه؟
- 20 سال.
- 20 سال؟
- نه! داشتم ادامه می‌دادم نذاشتین که. گفتم 20 سال پیش می‌گفتم 20 سالمه.
- یعنی 40 سال؟
- ای وای چه‌قدر حرف آدمو قطع می‌کنید شما آقای مرلین! داشتم می‌گفتم 20 سال پیش می‌گفتم 20 سالمه تا 20 سال جوون‌تر به نظر برسم.
- ببینید خانم فیگ! این هم با پرونده‌ی شما مغایرت داره. شما به عنوان ملکه‌ی عالم بالا، باید بتونید به همه مخلوقات عشق بورزید. کسی که نتونه به خودش عشق بورزه، اون هم به خاطر یک عدد، چه‌طور میتونه این کارو با بقیه بکنه؟
- یعنی همش وعده بود؟ می‌گیرمت و این‌ها رو گفتی ... حالا که این گلدون‌ها رو گذاشتی روی دست من سنم واست مهم شد؟ پیامبرا هم بکار دررو شدن!
- نه خانم فیگ ... سن شما برای من مهم نیست اما ظاهرا برای خودتون خیلی مهمه. من فقط ازتون می‌خوام قبل از عقد، در جلسات گروه «چگونه به خودمان عشق بورزیم» شرکت کنید.

تصویر کوچک شده


- سلام. من اسمم فیگه. به هر نوع مردی عشق می‌ورزم چون معتقدم هر گلی یک بویی داره! اما هیچ‌وقت نتونستم به خودم عشق بورزم. همین ...

- سلام فیگ!

اعضای گروه همگی یک صدا به فیگ سلام کردند و او برگشت و سر جایش نشست. پس از این سخنرانی کوتاه توسط عضو جدید، استاد دامبلدور جلسه را شروع کرد.

- خوب عزیزان من! چشماتون رو ببندید و جملات من رو تکرار کنید. تو با کائنات کاملا همسویی!

اکثر اعضای گروه: «من با کائنات کاملا همسویم!»
جوزفین: «ویولت با کائنات کاملا همسویه!»
هاگرید: «من کاملا گوشنه‌ام!»
رودولف: «من با کمالات کاملا همسویم!»

دامبلدور: «تو سرشار از آرامشی!»
اکثر اعضای گروه: «من سرشار از آرامشم!»
جوزفین: «ویولت سرشار از آرامشه!»
هاگرید: «من سرشار از گوشنگی‌ام!»
رودولف: «من سرشار از میل به کمالاتم!»

دامبلدور: «تو معجزه بزرگ الهی هستی!»
اکثر اعضای گروه: «من معجزه بزرگ الهی هستم!»
جوزفین: «ویولت معجزه بزرگ الهی هست!»
هاگرید: «من گوشنگی بزرگ الهیم!»
رودولف: «کمالات معجزه بزرگ الهی است!»

اعضای گروه که به اوردوز انرژی مثبت نزدیک بودند، درخواست تایم استراحت کردند تا انرژی دانشان پاره نشود.

- خوب در این پارت از کلاس، هر کس یک پارتنر برای خودش انتخاب کنه و سعی کنن به همدیگه جملات انگیزشی بگن!

رودولف سریعا جوزفین را انتخاب کرد و شروع به برانگیختن او نمود.

- تو سرشار از کمالاتی!

اندکی آن سو تر هاگرید با خانم فیگ جفت شده بود.

- تو خیلی خوشمزه هستی.

و گروهی دیگر را یوآن آبرکرومبی و برایان سیندرفورد شکل داده بودند.

- من بسیار خوش صدا هستم.
- تو گنده نمی‌دوزی.
- من بسیار بسیار خوش صدا هستم.
- تو شکلاتش رو در نمیاری و به سر و صورت ما نمی‌مالی.
- من بسیار بسیار بسیار خوش صدا هستم.
- عیح! خفه شو دیگه!

دامبلدور سریعا خودش را بالای سر پارتنرهای پرحاشیه رساند.

- عزیزانم؟ فرزندانم؟ انرژی منفی؟
- ببخشید استاد. تکرار نمی‌شه. قول می‌دیم. نکنه می‌خواین به خاطر این بی انصباطی اخراجمون کنین؟ واقعا؟ چرا استاد؟ این خودش برخلاف عشق ورزیدن به همه نیست؟ واقعا که! شما اول خودتون عشق ورزیدن رو یاد بگیرید بعد دوره برگزار کنید. یکیو میبینی نقاشیش خوبه!

برایان این را گفت و پیش از آن که دامبلدور هنوز واکنشی نشان داده باشد کلاس را ترک کرد. در همین حین خانم فیگ به شکل ناگهانی تغییر شکل داد و به جادوگری با یک چشم جادویی تبدیل شد.

- کافیه بچه‌ها! برگردیم سر کار خودمون. مجددا همگی تکرار کنید تا انرژیامون برگرده. تو خوب هستی!

- صبر کن ببینم! تو چرا از ما تعریف می‌کنی؟ این موضوع بو داره! حتما چیزی ازمون می‌خوای؟ داری هندونه زیر بغلمون می‌ذاری که چی بشه؟ حواسمون رو از چی پرت می‌کنی؟ اصلا تو واقعا دامبلدوری؟ مسئول کدوم سرویس جاسوسی هستی که معجون مرکب پیچیده خورده؟

- مودی عزیز؟ ازت می‌خوام که جمع ما رو ترک کنی.


تیزترین کارِ قُرون این‌جاست! بزترین آگاهِ اعصار.


پاسخ به: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۴:۴۷ سه شنبه ۶ خرداد ۱۳۹۹
#25
- از خودت دفاع کن بزدل پست!

- هیشکی حق نداره جولوی من به بز توهین کنه! بیگیر که اومد. تصویر کوچک شده


هاگرید چند سوراخ بزرگ در تابلو سر کادوگان ایجاد کرد.

- وووهاهاهای ... من بردم! تصویر کوچک شده


کادوگان شمشیرش را از تابلو بیرون آورد و هاگرید را گردن زد.

- هیچ‌وقت از پیروزی مقابل یک شوالیه مطمئن نباش!

- نخیرم نخیرم. آینه آینه. خودم بردم. اول من زدم! تصویر کوچک شده


نعره سر هاگرید از گوشه اتاق به گوش می‌رسید. او البته واقعا هم چیزی از دست نداده بود. حتا حالا می‌توانست غذاها را مستقیما به داخل شکمش بریزد.

- می‌خواین من بهتون بگم کی برد؟

تمام مردمک‌ها چرخید سمت مودی.حتا مردمک اکسترنال خودش.

- متاسفم هاگرید. تو باختی. اما سر! در کمال تاسف تو هم باختی. پس کی برده؟ عجیبه که نمی‌فهمید ... الان بهتون می‌گم. اونی برده که به تو شمشیر فروخته! اونی برده که به تو تفنگ فروخته!

مودی متوجه شد که همه متاثر شده‌اند و جنگ به کلی پایان یافته. پس با شهامت بیشتری ادامه داد:

- و شاید باورتون نشه، شرط می‌بندم هردوی این‌ها یک نفره.

- شمشیر منو نقاشی کشیده که هزار سال پیش می‌زیسته.

- منم توفنگم سرفتیه.

صدای «بووووووو» از همه محفلی‌ها بلند شد و شست‌های رو به پایینشان را نثار مودی کردند. هاگرید تیراندازی را از سر گرفت و سر که با سوراخی در سرش به نظر شوالیه‌ای از هند می‌رسید، در نقش خود فرو رفته و با لبه شمشیرش آن‌ها را به سمت خود هاگرید بازمی‌گرداند.


تیزترین کارِ قُرون این‌جاست! بزترین آگاهِ اعصار.


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۷:۳۹ دوشنبه ۵ خرداد ۱۳۹۹
#26
نام و نام خانوادگی: اسم من به چه دردت می‌خوره؟ معلومه! هیچی! تو فقط یه مهره‌ای. یه عروسک. کوک شدی تا اطلاعات جمع کنی برای اربابات. سوال بعد؟

نمی‌پرسی؟ می‌خوای منو تحت فشار بذاری آره؟ دستت واسم روئه. تو زمین من داری بازی می‌کنی.

خیلی خوب ... اسممو بهت می‌دم؛ اما فکر نکن تو بردی، من از کسی ترس ندارم که هویتمو پنهان کنم. فقط داشتم باهات بازی می‌کردم. می‌خواستم بدونی من مثل بقیه کور نیستم. می‌دونم پشت پرده چه خبره.

الستور مودی!


گروه: چشمای الستور مودی بازتر از اونیه که بخواد خودشو در بند چارچوب‌ها و دسته بندیا قرار بده. من خودمم. هیچ برچسبی روی پیشونیم نمی‌چسبه.

زندگی‌نامه: جنگیدم. همین. شاید نفهمی، اما تو همین یه کلمه کل زندگیمو ریختم رو دایره. من از بدو تولد جنگیدم تا همین الان. همین الانشم تو جنگم. با کی؟! وای پسر ... تو خیلی کوری. تقصیر تو نیست. کورتون کردن. همتونو. مدام دارن تو گوشتون حرف می‌زنن اما صداشونو نمی‌شنوین. همیشه جلوی چشمتونن اما نمی‌بینین. اما من یکی مثل بقیه تو سیستم حل نشدم. حتا بوی چرکش رو هم همیشه حس می‌کنم. دیدمش، جلوش واستادم و هزینشو هم دادم. یعنی دارم می‌دم.

نه! آره ... منظورم چشم چپم و پای راستم و نوک دماغم نبود، اما اینا هم بخشی از اون هزینس. کوچکترین بخشش و در عین حال تنها بخشی که شماها می‌تونین ببینینش.

چیه؟ منتظری دیگه چی برات بگم؟ همین الانشم تو زیادی می‌دونی. و این برات خطرناکه. باور کن دیگه فقط نگران خودتم. اگر به فرض همین الان تصمیم به حذفت نگرفته باشن، کافیه یه کلمه دیگه بشنوی تا بخوان کلکتو بکنن. و تو مثل من نیستی که بتونی قسر در بری. پس زود باش اون مهر لعنتیو بکوب. به خاطر خودت!


تایید شد.


ویرایش شده توسط مافلدا هاپکرک در تاریخ ۱۳۹۹/۳/۵ ۷:۴۴:۲۶
ویرایش شده توسط مودی در تاریخ ۱۳۹۹/۳/۵ ۸:۰۷:۱۰

تیزترین کارِ قُرون این‌جاست! بزترین آگاهِ اعصار.






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.