ریونکلاو
vs
گریفیندور
سوژه: اِیر پلِیما! این دفعه نامه ای در کار نبود. دو بازی قبلی کوییدیچ تیم ریونکلاو تنها به خاطر دو نامه خراب شدند. دل همه شور می زد که بازی آخر هم این اتفاق بی افتد اما خبری از نامه نبود. اتفاق که... مگر می شود نیافتد؟
داور و گزارشگر بازی و بازیکنان هر دو تیم سوار هواپیمای ماگلی شدند تا برای آخرین بازی کوییدیچ شان دوباره به ایران برگردند. جرمی روی یکی از صندلی ها نشست و لم داد. بعد چشمانش را با چشم بندی بست و سپس وسیله ای ماگل ساز به نام هندزفری را در گوشش کرد و شروع کرد به آهنگ گوش کردن.
- جرمی می تونم اینجا بشینم؟
صندلی کناری جرمی خالی بود و آلنیس می خواست آنجا بنشیند. جرمی که در حال گوش کردن به آهنگ بود سرش را به بالا و پایین تکان می داد.
- یعنی بشینم؟
جرمی همچنان در حال تکان دادن سرش بود.
- خب باشه پس می شینم.
آلنیس نشست و نشستنش همانا و جیغ کشیدن جرمی همان.
- جرمی چرا جیغ می کشی؟
همه از جایشان بلند شده بودند و به جرمی زل زده بودند. جرمی دوباره جیغ کشید اما این بار معلوم بود در فاز آهنگ غرق شده و دارد با آن هم خوانی می کند.
- حالا بازم شراره!
آلنیس دست جرمی را که در وسط سالن داشت با چشمان بسته قر می داد را محکم گرفت و کشاندش روی صندلی؛ هدفون را از روی گوشش و چشم بندش را از روی چشمش برداشت و گفت:
- هوس محرومیت به سرت زده؟
جرمی، پوکرفیس به آلنیس نگاه می کرد. سرش را چرخاند و با دیدن جماعتی که به او زل زده بودند وحشت کردند.
- جرمی اگه تا موقع فرود هواپیما سر جات بشینی و حرف نزنی قول میدم برم خودم دو تا اردنگی به قاقارو بزنم.
جرمی با شنیدن این جمله مثل بچه هایی که مادرشان به آنها قول آبنبات چوبی داده باشد نیشش تا بناگوش باز شد و گوشه ای نشست.
چند نفر خانم که مهماندار های هواپیما بودند آمدند تا همه چیز را توضیح دهند. همگی با لبخندی ملیح در هواپیما قدم زدند و شروع کردند به اجرای حرکاتی که قرار بود توضیحاتشان همزمان از بلندگوی هواپیما پخش شود؛ اما بلندگو ها اتصالی کرده بودند. همه حرکات مهماندار ها طوری دیده می شد که انگار دارند پاتومیم اجرا می کنند. تری شروع کرد به صداگذاری:
- حالا از اینا از اینا یک دو سه چهار.
کمی بعد که حرکات مهماندار ها و هنرنمایی های تری تمام شد، هواپیما شروع کرد به پرواز و همه صلوات فرستادند. آمانو گفت:
- چرا صلوات می فرستید؟
- آمانو، وقتی هواپیما بلند میشه صلوات می فرستن دیگه.
- تری اون مال وقتی نیست که برقا میاد؟
-
کمی که بالا رفتند، هواپیما در چاله هوایی افتاد و به لرزش در آمد. دیزی وحشت کرد. از لینی که روی شانه او بود پرسید:
- چرا اینطوری شد؟ نکنه هواپیما خراب شده؟
- نترس دیزی، چاله هوایی بود.
- ای بابا! آخه این مسئولین چرا به چاله چوله ها رسیدگی نمی کنن! پس یعنی مشکل از هواپیما نیست؟ حیف! اگه می بود می تونستم به عنوان تعمیر کار هواپیما برم سر کار!
- مگه بلدی هواپیما تعمیر کنی؟
- نه.
ولی بهتر از بیکاریه دیگه!
در سوی دیگر، اعضای تیم گریفیندور دور هم جمع شده بودند و هنوز داشتند نقشه می کشیدند. تنها شانس آنها برای قهرمانی، بردن این بازی بود. الکس گفت:
- به نظرم بشکه رو بفرستیم جلو، بعد بقیه مهاجم ها توپ رو پاسکاری کنن و برسونن به دست بشکه تا بتونه گل بزنه.
جیسون جواب داد:
- الکس به نظرت بشکه می تونه گل بزنه؟
سپس رو به بشکه کرد تا واکنش او را ببیند. خطاب به او گفت:
- چرا مثل بشکه زل زدی به من؟
بشکه چهره ای نداشت تا با آن بتواند ناراحت بودنش را ابراز کند. تنها کاری که بشکه می توانست بکند این بود که مانند بشکه زل بزند.
چندی گذشت. در این مدت گریفیندوری ها کلی راجع به خصوصیات بشکه ها بحث کرده بودند و حالا سوال جدیدی که مطرح شده بود این بود که بشکه ها پشمک با طعم خیار را بیشتر دوست دارند یا پیتزا قرمه سبزی. ریونی ها هم طبق معمول، هنوز هر کدام ساز خودشان را می زدند. از بلندگو ها که اتصالی شان رفع شده بود، صدای خلبان هواپیما که فردی ماگل بود پخش شد:
- سلام خدمت شما عزیزان مسافر، بنده خلبان هواپیما هستم. امیدوارم از سفرتون لذت برده باشید. تا کمتر از چند دقیقه دیگه فرود میایم، بنابراین خواهشمندم که کمربند های خودتون رو ببندین.
همه کمربند های خود را بستند و آماده فرود شدند. دوباره صدای خلبان که فراموش کرده بود بلندگو را خاموش کند آمد:
- از برج مراقبت اجازه فرود می خوام. چی؟ یعنی چی که نمی تونید!؟ باید بریم تو یک شهر دیگه فرود بیایم؟
داور مسابقه نگران شد. سریع خود را به کابین خلبان رساند و از خلبان پرسید:
- مشکلی پیش اومده؟
- اتفاق خاصی نیفتاده. فقط این که برج مراقبت می گن که نمی تونیم فرود بیایم چون تو یکی از لاین های فرود سه تا هواپیما با هم تصادف کردند، تو یکی دیگه از لاین ها هم یک هواپیما سقوط کرده، تو اون یکی هم کفتر ها جیش کردن، آخری هم در دست تعمیره!
- آخه مرد حسابی این همه اتفاق! بعد میگی اتفاق خاصی نیفتاده؟ خب تو اون یکی که کفتر ها جیش کردن فرود بیا! مگه چه مشکلی داره؟
- اون مشکل نداره، من دارم.
- چی؟ یعنی چی؟ منظورت اینه که... وسواس داری؟
-
- خــــــدا!
خب الان چیکار کنیم؟
- هیچی دیگه! باید بریم یک فرودگاه دیگه!
داور چندی فکر کرد.
- برگرد انگلستان! بهشون می گم همینجا تو هواپیما بازی کنن.
داور مسابقه که مردی طاس و سبیلو بود، به بخش مسافر ها برگشت. همه با نگرانی به او زل زده بودند.
- کسی نامه ای چیزی دریافت کرده؟ بدبخت شدیـــــم!
- آرامش خودتون رو حفظ کنید، چیزی نشده.
فقط این که باید بازی رو همینجا تو هواپیما برگزار کنیم.
سیل اعتراضات راه افتاد. هر کس به نحوی اعتراض می کرد و صدا ها در هم می پیچید. داور می خواست حرفی بزند ولی در سر و صدای بازیکنان، صدایش اصلا معلوم نبود. برای همین نفس عمیقی کشید و محکم در سوتش دمید. با صدای سوت همه ساکت شدند و در همان حالتی که بودند خشک شان زد و به داور زل زدند.
- خب، داشتم می گفتم! امکان فرود نداریم. بنابراین برمیگردیم. ولی من دستشویی دارم نمی تونم تا اون موقع صبر کنم. چند تا از خدا بی خبر دستشویی هواپیما رو خراب کردن. دیگه من کاری ندارم! بازی رو همینجا برگزار می کنیم. اگر هم اعتراضی دارین وقتی برگشتین می تونین مو های همو بکشین! خلاصه که زود تر خودتون رو آماده کنید.
همه دپرس شدند و ای بابا گفتن شان به راحتی شنیده می شد.
بازیکنان دو تیم بعد از مدتی آماده شدند. سو شروع کرد به سرشماری تا مطمئن شود همه هستند و کسی به هر دلیلی از هوش نرفته باشد. بازیکنان صف شدند. سو به هر کدام که می رسید به او اشاره می کرد و نامش را به زبان می آورد. رسید به آخر صف. به تری اشاره کرد و گفت:
- تری!
سپس به فضای خالی پشت سر تری اشاره کرد و گفت:
- و در نهایت، جرمی!
خب عزیزان دیگه آماد... چی؟ پس جرمی کجاست!؟
سو یک لحظه دست و پایش را گم کرد. همه به دیگر افراد صف نگاه کردند و در آن میان دنبال جرمی گشتند. همه از هم می پرسیدند:
- تو جرمی رو ندیدی؟
و همه یک جواب می شنیدند:
- نـــــه!
آلنیس برگشت و به جایی که در آن نشسته بودند نگاه کرد. جرمی هنوز روی صندلی بود.
- بچه ها! پیداش کردم.
همه به سمت صندلی جرمی دویدند و شروع کردند به اعتراض به او:
- چرا نمیای!؟
- کجا موندی؟ بازی داره شروع می شه ها!
جرمی فقط سکوت کرده بود و با چهره ای خالی از نگرانی یا هر احساس دیگر به آنها زل زده بود. آلنیس گفت:
- جرمی پاشو بریم دیگه! چرا نشستی!؟ پاشو!
-
- یعنی چی که نه! پاشو می گم!
-
- حداقل بگو چرا هیچی نمی گی!
ناگهان ابری بالای سر جرمی پدیدار شد و در آن فلش بکی از آلنیس نمایان شد که می گفت:
- جرمی اگه تا موقع فرود هواپیما سر جات بشینی و حرف نزنی قول میدم برم خودم دو تا اردنگی به قاقارو بزنم.
جرمی لبخند زد و با انگشت اشاره به ابر اشاره کرد. آلنیس گفت:
- یعنی همش فقط به خاطر دو دونه اردنگ...
سوت کر کننده داور حرف آلنیس را قطع و ابر بالای سر جرمی را محو کرد. داور فریاد کشید:
- اگه نمی خواید بازی کنید که من تیم گریفیندور رو برنده اعلام کنم!
گریفیندوری ها از خوشحالی لبخند زدند. فکر می کردند که دیگر همه چیز تمام است. سو گفت:
- نمیشه بچه ها. باید بدون جرمی بازی کنیم.
حرف سو، لبخند گریفیندوری ها را محو کرد.
همه بازیکن ها سوار جارو شدند ولی چون سقف هواپیما کوتاه بود نمی توانستند خیلی بالا بروند. همه بازیکنان در جا های جدیدی که به خاطر زمین جدید شان ایجاد می شد قرار گرفتند. بازیکن های مجازی تیم گریفیندور هم که نمی توانستند سوار جارو شوند را با یک طناب از سقف آویزان کرده بودند. داور سوت شروع بازی را به صدا در آورد و بازی شروع شد.
- و حالا در این لحظه داور سوت شروع بازی رو می زنه و بازی کوییدیچ ریونکلاو در مقابل گریفیندور شروع می شه. و قبل از گزارش بازی باید این نکته مهم رو بگم که جرمی استرتون تمایلی به بازی نداره و بازی هم به جای زمین ورزش در هواپ...
همه بازیکنان یک لحظه دست از بازی کشیدند و یک صدا گفتند:
- خودمون می دونیم!
گزارشگر ادامه داد:
- و حالا در این لحظه شاهد بی اعصابی بازیکنان دو تیم هستیم!
حالا این جیسون سوآنه که سرخگون رو به دست گرفته و تری بوت رو دور می زنه! حالا آمانو یوتاکا رو می بینیم که داره از سمت راست بهش نزدیک می شه. جیسون سرعتش رو بیشتر می کنه و از کنارش رد می شه! حالا لینی وارنر یکی از بازدارنده ها رو به طرف جیسون پرت می کنه.
- آرکو بگیرش!
- جیسون توپ رو به آرکوارت راکارو پاس می ده و بعد با بازدارنده برخورد می کنه و زمین می خوره. البته چون ارتفاع زیادی نداشته آسیب زیادی ندیده. آرکوارت سرخگون رو می گیره و از بازدارنده ای که به سمتش میاد جا خالی می ده و به دروازه ریونکلاو نزدیک می شه! وای خدای من! آرکو توسط لینی، تری و آمانو محاصره شده! چاره ای جز این نداره که توپ رو به بشکه پاس بده و همین کار رو هم می کنه! توپ به بشکه برخورد می کنه و زمین می افته!
جرمی در حالی که سر جایش نشسته بود و لب هایش را به هم فشار می داد هم تیمی هایش را تشویق می کرد.
- حالا آرکو رو می بینیم که از دست بشکه عصبانیه و از تو جیبش چاقو در آورده!
آرکو چاقو رو پرت می کنه و چاقو مستقیم به بشکه می خوره!
چاقو به بشکه برخورد کرد و مایه سفید رنگی شروع به ریختن از آن کرد.
- وای اینجا رو ببینید! آب نارگیل مجانی!
گزارشگر و همگی بازیکنان دو تیم به جز جرمی به سمت بشکه حمله ور شدند. جرمی نمی توانست آب نارگیل مجانی را از دست بدهد ولی دو تا اردنگی به قاقارو برایش با ارزش تر بود. بازیکنان و گزارشگر سر این که چه کسی اول دهانش را روی سوراخ بگذارد دعوایشان شد و شروع کردند به گیس و گیس کشی. داور سعی کرد به آنها بگوید که بازی را ادامه دهند ولی تلاشش بی نتیجه بود. در نهایت انقدر دعوا کردند تا این که همه آب نارگیل ها روی زمین ریخت و مجبور شدند به بازی برگردند.
- خب حالا به بازی بر می گردیم ولی بدونین همش تقصیر همین لینی بود که دماغ منو می کشید!
خب، بریم سراغ ادامه گزارش. در حال حاضر سرخگون افتاده دست تری و داره به سرعت به سمت دروازه حریف حرکت می کنه ولی چون سرعت تری خیلی زیاده و فضا هم تنگه، چندین بار توی مسیرش به در دیوار برخورد می کنه؛ ولی انگار سالمه! حالا تری سرخگون رو پاس می ده به آمانو و آمانو هم پاس می ده به... هوا؟
- آمانو چرا اینجوری می کنی؟
- بابا لینی، سو گفته بود وقتی رسیدیم نزدیک دروازه سرخگون رو به جرمی پاس بدیم! منم خواستم به جرمی پاس بدم ولی جرمی نبود!
- بازی از سر گرفته میشه. حالا جیسون توپ رو از زمین بر می داره و به سمت دروازه ریونکلاو حرکت می کنه. اِما ونیتی و پیتر جونز دو طرف راست و چپش هستند و اونو از ضربه بازدارنده ها در امان نگه می دارن. اِما یکی از بازدارنده ها را به سمت دیزی می فرسته و دیزی هم اون رو دفع می کنه. حالا بازدارنده با شیشه هواپیما برخورد می کنه و اون رو می شکنه! این شیشه بالای سر جرمیه که شکسته و نیروی مکشی جرمی رو به داخل سوراخ ایجاد شده می کشونه و جرمی سوراخ رو پر می کنه! پس خدا رو شکر این مشکل هم رفع شد.
- وای! اردنگی بی اردنگی!
آلنیس از آن سر هواپیما فریاد کشید:
- اشکال نداره جرمی! عوضش به جای قاقارو به خودت اردنگی می زنم!
- حالا از اون طرف می بینم که سو لی در تلاشه تا چیزی رو که زیر صندلی هستش رو بگیره.
لینی پیش سو رفت و گفت:
- سو چیزی گم کردی؟
سو بریده بریده گفت:
- عه... آره... صبر کن... چیزه... اسنیچه...!
گزارشگر با شنیدن کلمه اسنیچ با هیجان فریاد زد:
- سو لی در تلاشه تا اسنیچ رو بگیره!
اسنیچ زیر صندلیه و انگار بیرون نمیاد! حالا سو در تلاشه اونو بگیره و چوب ماهیگیری هم... تکون نمی خوره. انگار تیم گریفیندور یادشون رفته که با اجرای چند تا افسون ساده به چوب ماهیگیری قابلیت پرواز بدن.
- دستم... نمی رسه... یک گوشه ثابت گرفته خوابیده! بیا بیرون اسنیچ قشنگه!
حواس همه ریونکلاو به سو بود. اما در آن سوی هواپیما، تیم گریفیندور از این حواس پرتی استفاده کرد و جیسون توانست اولین گل بازی را به ثمر برساند ولی گزارشگر حتی حواسش هم نبود که گل را گزارش کند.
- اهم!
- و بله سو هنوز در تلاشه ولی به نتیجه نمی رسه!
- اهــــــــــم اهم!
- بله؟
- گل زدیم.
گزارشگر کمی فکر کرد و بعد از این که توانست حرف جیسون را هضم کند گفت:
- عه! گل! ها؟ گل؟
اممم... گــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــل!
گریفیندوری ها شروع کردند به شادی کردن ولی تمام مدت به در و دیوار هواپیما برخورد می کردند. ریونی ها بدون توجه به آنها داشتند سو را تشویق می کردند تا بتواند اسنیچ را بگیرد. و در این میان از بلندگو ها صدای خلبان پخش شد که گفت:
- خب مسافران گرامی! داریم کم کم به زمین نزدیک می شیم! فقط لطف کنید موقع خارج شدن از هواپیما موجب کثیفی پله ها نشید.
کمی بعد هواپیما فرود آمد. داور که برای رسیدن به دستشویی فرودگاه حاضر بود هر کاری بکند، از پشت سر به لینی نزدیک شد و دهانش را گرفت تا نتواند جیغ بکشد. بعد هم او را به طرفی برد و درون سطل رنگ زردی که معلوم نبود از کجا آورده بود کرد.
- هی سو! منو نگاه کن! من اسنیچم!
لینی که کاملا زرد شده بود، شبیه اسنیچ به نظر می رسید. همه خیلی خوشحال شد و شروع کردند به دست زدن. سو هم جوگیر شد و طوری جیغ کشان به سمت لینی شیرجه رفت که لینی را قورت داد. داور در جا ریونکلاو را برنده بازی اعلام کرد و به مقصد دستشویی فرودگاه، هواپیما را ترک کرد و به خودش قول داد تا اینکه دیگر هیچ وقت سوار هواپیما نشود.