_بابا جان کاری داشتی؟
_خیر
دامبلدورآمادگی این جواب رو نداشت.
_خب باباجان میشه بری کنار؟
_خیر
همچنان دامبلدور آمادگی این جواب را نداشت.
_باباجان میخوای همراه ما بیای؟
میزوهو خوب فکر کرد ، کمی دیگر فکر کرد تا اینکه فکر از حضور میتزو در خلوتگاهش خسته شد چون میزوهو خیلی کم وقت ش را صرف فکر کردن می کرد پس جوابی کف دست میتزو گذاشت.
_میام
بنابراین محفلی ها راه افتادند و پومانا بر اعتقاد اینکه میزوهو خطرناک است ،با فاصله از میزوهو راه می رفت.
_پروفسور اونجا رو
نمیدونستم توی کوچه ناکترن قنادی هم هست !
_پرفسور جون ، میشه ما رو به کیک مهمون کنی؟
دامبلدور با پشیمانی فکر کرد که چرا میزوهو رو همراه خودش آورده
_راست میگه پروفسور از صبح تا حالا داریم راه میریم دنبال زهر مار
_باباجان گابریل، از تو بعید بود . بعد از اون همه سوپ پیازی که خوردی هنوز گشنته؟
_ببخشید پروفسور . اشتب کردم.
_خیلی خوشمزه س
همه ی سر ها به سمت میتزو برگشت.
_جان؟ چیزی شده؟
_میتزو جان ، بابا جان ، اون چیه تو دستت؟
_کیکی شکلاتی
_و از کجا پولش رو آوردی ؟
میزوهو بعد کمی مکث با لبخند رو به دامبلدور کرد و گفت :با گالیون های توی جیب شما
ویرایش شده توسط ایزابلا تینتوئیستل در تاریخ ۱۳۹۹/۸/۱ ۱۷:۲۴:۲۴
ویرایش شده توسط ایزابلا تینتوئیستل در تاریخ ۱۳۹۹/۸/۱ ۲۳:۰۳:۵۲